95/07/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکمت 30
جریان این است که شخصی از حضرت علی (ع) پرسید که ایمان چیست. حضرت فرمود فردا با جمعی بیایید. این مطالب که میخواهم بگویم فرار است. شاید هر کدام مقداری از آن را به ذهن بسپارید. در روز بعد، حضرت سوال را برگرداندند و به جای ایمان، به توضیح پایههای ایمان پرداختند. این کار ایشان هم به این دلیل بود که فهم ایمان در حد حاضران نبود. به همین جهت پایههایش را بیان میکنند تا مشخص شود که چطور میتوان یک ایمان مستقر و یک ایمان ثابت داشت.
ایشان فرمودند « الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ » ایمان بر چهار پایه است. به این ترتیب شروع کردند. سید رضی همه آنچه را که در رابطه با ایمان است آورده است. در دنباله آن حضرت پایههای کفر و پایههای نفاق را فرمودند. پایههای کفر چهار پایه است و سید رضی دو پایه از آن را مطرح کرده است و اصلاً بحث نفاق را هم نیاورده است. خود او هم توضیح میدهد که مقصود کتاب ما بر این نیست. بنای کتاب ما بر این نیست که بخواهیم این مطلب را مفصلتر از این بیان کنیم. اما کل این سخن در کتاب کافی، جلد 2، صفحه 393 آمده است. اگر بخواهید کامل آن را بررسی کنید، میتوانید به آن مراجعه کنید.
امروز به بحث شعبههای شک میرسیم.
ولی پیش از آن به عنوان مقدمه و به مانند همیشه مطلبی را عنوان میکنیم.
اصطلاح عارف و عرفان اصطلاح جدیدی نیست:
در بحار، جلد 3، صفحه 14 آمده است که حضرت امام صادق فرمودند:
«الْعَارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَ قَلْبُهُ مَعَ اللَّهِ» شما بدن عارف را در میان مردم میبینید، ولی اصلاً دلش اینجا نیست. یک موجود آسمانی ملکوتی است که شما او را میبینید. لذا خود او اهل این دنیا نیست. مطالبی در رابطه با آن ذکر میشود، از جمله:
«أَمِينُ وَدَائِعِ اللَّهِ وَ كَنْزُ أَسْرَارِهِ »
اسرار الهی دست اوست
« وَ مَعْدِنُ نُورِهِ وَ دَلِيلُ رَحْمَتِهِ عَلَى خَلْقِه»
همینطور ادامه پیدا میکند تا در آخر میفرماید:
«وَ الْمَعْرِفَةُ أَصْلٌ فَرْعُهُ الْإِيمَان»
این ایمان خودش اصل نیست. ایمان نور است.
حضرت در نهج البلاغه میفرماید ایمان نوری است که در دل میتابد و هرچه ایمان اضافه شود، این نور هم بیشتر میشود. این خودش اصل نیست. ما نمیخواهیم نوری بتابد. وقتی نور میتابد، آنچه که نشان میدهد اصل است. «المعرفۀ أصل فرعه الإیمان».
این نور که میتابد، چه چیزی را نشان میدهد؟
حضرت در نهج البلاغه میفرماید « فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ » خداوند ایمان را به این هدف واجب کرده است که از شرکت پاک بشوید. این را به ما نشان میدهد. اصل این است. اصل این است که واقعاً این مسئله را درک بکنیم که «لا إله إلا ألله». دوگانگی را از زندگی و رفتار خود برداریم. این اصل است.
خلاصه سخنانی که حضرت دارد این است که کاری نکنید تا در وادی شک سرگردان باشید. کاری نکنید که بعد ببینید به اسم دین وارد کفر شده اید. به طرف ایمان بیایید. پایههای ایمان را مشخص کردند. لغزشگاههایی را که انسان را به کفر و شک میرساند هم فرموده اند. کم کم این نور میتابد و این مسئله واضح و واضحتر میشود.
نکته بعدی که به عنوان مقدمه ذکر میکنیم و مکرر هم آن را گفته ایم، ولی با توضیحات و بیانهای مختلف، این است که عرفان ما نهج البلاغهای است. نمیتوان به عرفانهای دیگر اطمینان کرد. دنبال کسی برویم که این راه را رفته باشد.
خطبه قاصعه که طولانیترین خطبه نهج البلاغه است و در یک کلمه خطبه خودشکنی، کبرشکنی، دیکتاتورشکنی است، نه خود و نه دیگران را نباید مطرح کنیم، در قسمتی از آن آمده است:
« أَرَي نُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسَالَةِ، وَأَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ »
من نور وحی میبینیم، من بوی نبوت میفهم
« وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْه -صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ- »
من ناله ای شنیدم
«فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟»
و گفتم یا رسول خدا، این ناله، ناله چیست؟
« فَقَالَ: «هذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ »
و فرمود: این ناله شیطان است
« إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرَي مَا أَرَي »
تو هرچه من میشنوم میشنوی و هر چه که میبینم میبینی
ما میخواهیم به دنبال حضرت علی (ع) برویم. که خود حضرت هم فرمود: « أنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ » ولو در هر درجهای که هستید. ایمان ده درجه دارد. حتی اگر در درجه بالا هستید. کجا باید بروید؟ به دنبال علی (ع) بروید. « وَ الْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ» آدمهای فاسد هرچه جلوتر میروند به دنبال پول میگردند. آنها به علی چه کار دارند.
یک نکته ادبیاتی در اینجا وجود دارد:
«یعسوب» بر وزن فَعلول به معنی ملکه زنبور عسل است که بقیه زنبورها به دنبال او راه میافتند. (در این سخن هم ما توضیحاتی داده ایم و در اینجا وارد آن نمیشویم). همین مقدار میگوییم که از وزن فعلول دو کلمه گرفته شده است. یکی به معنای خوب است، که همین یعسوب باشد؛ و دیگری معنای بدی باشد، که سعفوق باشد- سعفوق به انسانهای پست میگویند. علی (ع) میفرماید به دنبال من بیایید و از کلمه یعسوب در اینجا استفاده میکند. از وزنی استفاده میکند که تنها یک کلمه از آن استخراج شده است؛ یعنی من در این مسئله تک هستم. علی (ع) در این حوزه تک است، تنها شخصی است که این راه را به کمال رفته است. باید دقت کنیم که راههای دیگر را به اشتباه نرویم.
اینها مقدمات بود.
از حضرت میپرسند ایمان چیست؟ حضرت پایههای ایمان را مطرح کردند و سپس به پایههای کفر پرداختند. قسمتی از این سخن در نهج البلاغه تقطیع شده است و نیامده است. فرمودند: « بنیء الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ » کفر بر چهار پایه استوار است: فسق، غلو، شک و شبهه. آن چهار پایهای که به عنوان پایههای کفر در جلسه قبل مطرح شد، آنها پایههای غلو است و شعبههای غلو است که از پایههای کفر به شمار میآید. امروز بحث دیگری را وارد میشویم. کفر چهار پایه دارد که یکی از آنها شک است.
« وَ الشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ »
شک چهار شعبه دارد- چهار فرقه دارد.
آنان که در این وادی شک هستند، در هر شعبهای که باشند، اینها را چه به عرفان! اینها با علی (ع) فاصلهها دارند. حضرت فرمود: «إنّ الشّكّ و المعصية في النّار، ليسا منّا و لا إلينا» شک و معصیت از ما نیست «و لا إلينا » به ما هم منتهی نمیشود. شک مربوط به جای دیگری است و هیچ ارتباطی با بحث اهل بیت ندارد. معنای آن را توضیح خواهیم داد.
« وَ الشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ »
شک چهار پایه دارد.
در حکمت 139 حضرت به کمیل میفرماید:
من در سینه علومی نهفته دارم ولی اهلش را پیدا نمیکنم. «إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً» در آنجا میفرمایند افرادی که دیدم مشکلاتی داشتند. چهار گروه بودند؛ یک عده مال اندوز، عدهای شهوتران، یک عده « يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ» تا یک شبهه ایجاد میکردند شک در آنها ایجاد میشد. سپس میفرماید اصلاً فایدهای ندارد و اینها به درد نمیخورند «كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ» بگذار من بمیرم و این علم هم از بین برود که اهل آن را پیدا نکردم.
کسانی که میخواهند از علوم اهل بیت چیزی بگیرند، باید از مرحله شک بیرون بیایند. باید از مرحله کفر بیرون بیایند چون اینها به بحثهای ایمان و عرفان و آموختن از حضرت علی (ع) ارتباط دارد.
« وَ الشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ »
شک، شعبههایی دارد که همه آنها به شک منتهی میشود و آن را تقویت میکند.
« عَلَى التَّمَارِي وَ الْهَوْلِ وَ التَّرَدُّدِ وَ الِاسْتِسْلَامِ »
یکی از آنها تماری است.
تماری به معنای این است که با دیگری بحث کنید و هیچکدام هم نخواهید حرف دیگری را بپذیرید. مثلاً من با دیگری بحث میکنم، ولو حق با من است، چرااصلا بحث میکنم؟ میخواهم خودم را مطرح کنم؟ این خودش شک است. چطور؟ شک به شرایطی میگویند که فرد مردد باشد و نداند که کدام طرف را بپذیرد. من که بر فرض بر حق باشم، میدانم نباید بحث کنم، چرا بحث میکنم؟ پس یعنی یک چیز دیگر هم در دلم هست؛ منیتها، مطرح کردن خود. چرا بحث میکنم؟ نمیدانم به این طرف قضیه عمل کنم، یعنی به روایت که میگویند مراء نکنید و بحث بیفایده نکنید؛ یا به آن طرف عمل کنم تا خودم را مطرح کنم. یک پایه تردید همین است. تمام کسانی که اهل مراء هستند، متحیرند. میدانند نباید بحثکنند، ولی نمیدانند این طرف را قبول کنند یا خودشان را مطرح کنند.
دیگری هول است؛
آنهایی که میترسند. چرا میترسید و اقدام نمیکنید؟ پس یک جایی مشکل دارد که جرئت اقدام ندارید. یا نمیداند حق چیست، یا میداند و بین حق و چیزهای دیگر مردد است.
یکی دیگر تردد است:
تردد چند معنی دارد و یکی این است که انسان از نیت خود برمیگردد؛ دائماً تصمیم میگیرد و برمیگردد. دائم به موارد مختلف مراجعه میکند. این فرد شک دارد.
دیگری استسلام است :
استسلام به دو شکل است؛ استسلام حق خوب است، تسلیم حق شدن خوب است. استسلام به بیفایده بد است. چرا انسان باید به بیفایدهها تسلیم شود؟ زیرا عقل را نمیفهمد. اینها شعبههایی از شک هستند.
پس اگر ما بحثی میکنیم که نتیجه آن بیفایده است، اگر جرئت اقدام نداریم و میترسیم، اگر دائماً از نیت خود برمیگردیم، و به این و آن مراجعه میکنیم، اینها همه نشانه شک است. یا به راحتی کارهای بیفایده انجام میدهیم، اینها همه نشان میدهد که گویا ما نمیفهمیم که حقیقتها و ارزشها چیست.
البته به همین ترتیب هم ایجاب میکند، وقتی یک شخصی که فرد متزلزلی باشد را بخواهند در شک تثبیت کنند،( به این دلیل که بعداً به او نیاز دارند. افراد شک دار بعداً به درد عدهای میخورند. به درد علی (ع) نمیخورد ولی به درد دشمنان علی (ع) میخورد)چه میکنند؟ یکی تماری، یکی هول، یکی تردد، یکی استسلام.
تماری یعنی مینشینند و با هم صحبت میکنند، جلسات دو به دو برگزار میکنند. تماری باب تفاعل مراء است. هر دو اسم باب تفاعل فاعل است؛ یکی فاعل و یکی مفعول نیست. بحث میکنند، بحثهای بیارزش و بیمنطق میکنند، کاری میکنند که خود او بگوید. اینها شیطنت است.
هول :این است که فرد را بترسانند. هول به ترسهای نامشخص و مبهم میگویند. گاهی ترس مشخص است، این دیگر هول نیست. انسان از تاریکی، از شب میترسد.
اما او را میترسانند که آینده ات چه میشود، اقتصادت چه میشود! اینها همه وضعیتهایی است که به وجود میآورند.
تردد :این است که فرد راههای مختلف را امتحان کند. مثلاً میگویند برو از فلانی هم بپرس. فلان جا را هم ببین. یک جوی برایش درست میکند.
و استسلام: یعنی به او آرامش میدهند. یک سری کارهای بیفایده که ما اینها را میبینیم. یک گوشهای از شهر اینطور میبینیم؛ آرامش به چیزهای بیفایده؛ ترسهای مبهم، نگرانیهای سرگردان نسبت به آینده. اینها همه یک شاخه از کفر است. همانطور که افراطیگری که جلسه قبل گفتیم، شاخهای از کفر است؛ مثل اینکه به اسم امر به معروف موهای یک نفر را بکنند. این هم شاخه کفر است. شیطان خوب میداند چه باید بکند. ولی البته علی (ع) باید این راه را واضح کند.
عرفانهای نوظهور! هیچ فرقی نمیکند عرفان نوظهور باشد، یا سرگرمیهای باطل باشد. آن شاخه افراطی است و این شاخه شک است. آن هم تقویت کفر است و این هم تقویت کفر است. شک هم این پایهها را دارد. نکند که برایمان تثبیت کنند؛ ترسها و نگرانیهایمان را زیاد کند، به تردیدمان اضافه کنند که نزد این فرد و نزد آن فرد برو، بحثهای بیمنطق و بینتیجه با ما داشته باشند و ما را سرگرم کارهای پوچ کنند تا خوب در این بحث شک ثبات پیدا کنیم. در این صورت از بحث عرفان و ایمان به شدت فاصله میگیریم.
« فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ »
کسی که به مراء عادت کرده است، شبش صبح نمیشود.
یعنی هیچ وقت به آن نور ایمانی دست پیدا نمیکند. ایمان نور بود.
«لا یستکبر عبد حقیقۀ إیمان» هیچ کس به حقیقت ایمان نمیرسد، «حتی یدع المراء» مراء نکنید «و إن کان محقاً» گرچه حق با شما است.
مراء نکنید. اگر بر فرض هم بر حق باشید ، این تردید است که خودم را مطرح کنم، یا اینکه اسلام میگوید بحث نکن! همین تردید برای دشمن کافی است. انسانهای مردد نمیتوانند تصمیمگیری کنند. دشمن هم همین را میخواهد.
حضرت علی (ع) در بعضی از روایات این آیه را آورده اند:
« أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى » آیا مراء میکنید که پیغمبر دیده است؟ در تفسیر آن هم آمده است که حضرت رسول (ص) به معراج رفتند، حالا آمدند و از معراج میگویند، به جای اینکه بحثهای هدایتی را از حضرت بگیرند، میگویند شما چطور یکروزه به معراج رفتید؟ شخصی پرسید: راستی، یک قافلهای مالالتجاره از شام میآورد. آیا در معراج این قافله را دیدید!؟ چه چیزی برای ما میآورد!؟ سپس قرآن میفرماید: « أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى » او دیده است، شما مراء میکنید؟
(بابا حضرت علی (ع) هم این مسیر را دیده است، شما برای چه بحث میکنید؟ چرا مراء میکنید.)
سپس حضرت رسول فرمود: « قَدْ أُمِرْتُ فِيهِ بِغَيْرِ هَذَا » من مأموریتم چیز دیگری است. من نیامده ام تا به شما بگویم که یک کاروان مالالتجاره میآید و با خود چه وچه به همراه میآورد. اینها چه فایدهای برای مردم دارد. « أُمِرْتُ أَنْ أَنْصِبَهُ لِلنَّاسِ فَأَقُولَ لَهُمْ هَذَا وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِي » من باید علی را به شما معرفی کنیم. من این مأموریت را دارم. « َ بِمَنْزِلَةِ السَّفِينَةِ يَوْمَ الْغَرَقِ مَنْ دَخَلَ فِيهَا نَجَا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهَا غَرِقَ » او کشتی نجات در روز غرق است. ما آمده ایم که نجاتتان بدهیم. مال التجاره چه اهمیتی دارد؟!
مراء نکنید.
میگویند روباهی آمد و به شیر گفت: بیا کشتی بگیریم. گفت: برو پی کارت. من کشتی نمیگیرم. روباه گفت: من هم در جنگل شایعه میکنم و میگویم شیر ترسید که زمین بخورد و کشتی نگرفت. گفت: برو بگو. بگذار بگویند شیر در کشتی گرفتن زمین خورد، ولی نگویند که شیر با روباه درگیر شد! برو بگو. عیبی ندارد. من هم همین را میخواهم. اگر با روباه در بیفتم که از این بدتر است.
وقتی شخصی حق نمیپذیرد، چرا با او بحث کنیم؟ برای اینکه خودمان را مطرح کنیم و از ایمان دور بشویم؟ نمیخواهیم بحث کنیم اصلا!
« وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ »
کسی که از آنچه روبروی او است وحشت کند عقب نشینی میکند.
خود ترس، ترس از اقدام، به معنای تردید است. اگر شخصی یقین داشته باشد، چرا نباید اقدام کند؟!
به منطق انسانهای ترسو توجه کنید که اصلاً منطق ندارند. از آنها میپرسند دلیلتان برای این اقدامات چیست؟ نمیتواند چیزی بگوید و فقط یک چیزی را به هم میبافد. معلوم است که اینها علم ندارند. در ایمان، شجاعت و جهاد و اصلاح و صبر و مقاومت و حکمت وجود دارد. ولی اینها چطور؟ در اینها فقط ترس و ابهام و مراء است. آنجا دنبال علی (ع) رفتن است و سنت الاولین است، ولی اینجا تسلیم باطل و بیفایده شدن است. اما وقتی ترس بیندازند، چه در جهاد اکبر و چه در جهاد اصغر، زیر پایتان را خالی میکنند و رد میشوند و میروند. حالا بترسید ،تا بدانید که دشمن میآید یا خیر. هم در جهاد اکبر و هم در جهاد اصغر همین طور است. فرقی ندارد، راه ایمان آدم شجاع میخواهد که جرئت اقدام داشته باشد.
مغول میزد و میکشت و میآمد، ولی یک سوال میپرسید که کسی نمیتوانست به آن پاسخ دهد. میگفت: هر وقت جوابم را دادید، جنگ را متوقف میکنم. پیرمرد همدانی گفت: نجنگ. من جواب تو را میدهم. سوال این بود: من اینقدر قوی هستم که میکشم و آتش میزنم و از بین میبرم، یا خدا ذلت و بدبختی شما را تقدیر کرده است؟ پیرمرد گفت: هیچکدام. تو هم مثل ما هستی و قویتر نیستی. خداوند هم بد ما را نمیخواهد. موضوع بیعرضگی و ترس ما است. مغول گفت: تو درست گفتی ولی هر وقت که جرئت کردید جلوی من بایستید. هر وقت عرضه داشتید جلوی من بایستید، و الا من میجنگم و جلو میروم.
این جهاد اصغر است ولی جهاد اکبر هم چنین است. شیطان میآید می ترساند و جلو میرود. انسان با ترس عقبنشینی میکند. در آن میدان هم همین طور است.
« وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ »
آنکه در شک مردد است، دائم توجیه میکند که چنین بشود و چنان بشود، نزد این بروم و نزد آن بروم، زیر پای شیاطین له میشود. مثل انسان مرددی که در جنگ میخواهد تصمیم بگیرد بجنگد یا نجنگد؛ ببینید چه بلایی بر سر او میآورند. بجنگد یا نجنگد یعنی چه؟ در جهاد اکبر هم همین است.
آدم شجاع، مقابل شیطان جن و انس میایستد. در جهاد اکبر و اصغر میایستد. ولی اینها جاده صاف کن زیر پای شیطان شده اند! این است فرق ایمان با شک؛ در آنجا به دنبال علی میرود، حکمت میداند، مقاومت دارد، اصلاحگر است، شجاع است، جهاد دارد، هرچه که آنجا باشد، در اینجا برعکس میشود- خود مطرح کردن، نفهمی، ترس، بی مقاومتی، وحشت.
« وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا »
کسی که به چیزی که هلاکت دنیا و آخرت او باشد تسلیم شود، در هر دو هلاک میشود.
تسلیم کار غیرمفید نشوید. وقتی میگویند کاری را بکنید، به سود دنیا و آخرت آن توجه کنید. حداقل سود آخرت آن را ببینید. کاری میکنیم که نه دنیا دارد و نه آخرت؛ همین برای هلاکت بس است.
بحث از ایمان است. حضرت در کنار ایمان بحث کفر و پایه افراط آن (غلو) را مطرح کردند. تا آدمهای افراطی که تا می گویی امر به معروف کن، شقاق میکنند! امر به معروف، تیغ جراحی برداشتن و درمان کردن است، ثمره خوب دادن است. ولی آنها نام این بهم ریختگیها را امر به معروف گذاشته اند. اینها افراطی اند. تا بحث از عرفان میشود، موضوع عرفانهای نوظهور پیش میآید.
به نوع هیئتها و سینهزنیهایشان دقت کنید. این افراطیگری ها در قسمت کفر و در شاخ غلو جای میگیرد.
ولی عدهای اینطور نیستند.
افراد راحتطلب و کمجرئت در اقدام را در شاخه شک دسته بندی میکنند. با آنها بحث میکنند، ترس ایجاد میکنند. چطور جلوی افراد را میگیرند؟ با آنها بحث میکنند که استحمار میشوند؛ آنها هم قبول میکنند. ترس ایجاد میکنند. زر و زور و تزویر- به تزویر با آنها بحث میکنند و آنها را فریب میدهند. گاهی زرنگ هستند و فریب نمیخورند، در این صورت طمع در آنها ایجاد میکنند. گاهی ترس ایجاد میکنند و آنها هم تسلیم میشوند.
دشمنان علی (ع) ، عدهای افراد نفهم و تسلیم را میخواهند واز آنها یار گیری میکنند. حضرت علی (ع) فرمود: « وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الْغُوَاةِ » معاویه جمعی از افراد نفهم را رهبری کرد « وَعَمَّسَ عَلَيْهِمُ الْخَبَرَ » و خبرهای دروغ داد، « حَتَّي جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ الْمَنِيَّةِ » باور کردند و خود را تسلیم مرگ کردند. آنها همین را میخواهند – آدم نفهم تسلیم. اما علی (ع) میگوید ما آدم فهمیده و شجاع میخواهیم. آدمی که مبنادار باشد. حتی اگر میخواهد شعر بخواند، حضرت میفرماید: صبر کنید اول بگویم «لیکن ملاک أمرکم الدین» مبنا داشته باشید، مبنای دینی داشته باشید، بعد اگر خواستید، شعر بخوانید.
پدرفرزدق او را آورده است و میگوید: میخواهم او شاعرشود. حضرت فرمود: پسر، برو قرآن بیاموز. اول مبنا داشته باش، بعد اگر میخواهی شعر بگو.
فرق است بین ایمان ،و این افراطیگریها و عرفانهای نوظهور، شقاقها، تسلیم شدنها، هول و وحشتها، خرافهها. اینها دور شدن از ایمان است.
تکرار میکنم :تمام مطالب حضرت در پاسخ به آن شخص در همین حد نبود. اگر شما به کتاب کافی، جلد دو، صفحه 393 مراجعه کنید، میبینید که حضرت پایههای ایمان را کامل گفتند. پایههای کفر را که چهار مورد را عنوان کردند، در اینجا تنها دو مورد از آنها مطرح شد. و سپس بحث پایههای نفاق است.
سید رضی میگوید: « وبعد هذا كلام » بعد از این هم مطالبی است « تركنا ذكره » ما نگفته ایم، ذکر نکرده ایم « خوف الإطالة » نگران بودیم که خیلی طولانی بشود. دیدید که همین مقدار آن شش جلسه پر مطلب سریع داشت که هر کدام از آنها باید بسیار بسط داده بشود. « و الخروج عن الغرض المقصود في هذا الكتاب » موجب میشد ما از غرض مورد نظر این کتاب خارج شویم و نخواستیم.
این در واقع یک فتح باب برای عرفان است که اگر کسی بخواهد میتواند از اینجا وارد شود و به خیلی جاهای دیگر نهج البلاغه هم میتواند برسد که آنها هم عرفانی هستند.
دو نکته را در اینجا ذکر میکنیم:
عارف قرار است ببیند و نگوید. پس باید مواظب چشم و زبان باشیم- ببیند و نگوید.
«غُضّوا أبصارکم ترون العجایب»
چشمانتان خیلی از حلالها را هم نبیند تا عجیبها را ببینید.
امام باقر فرمود: اگر زبان خود را نگه دارید، خیلی از اسرار را به شما میگوییم. ولی زبان نگه نمیدارند. «ألسنۀ المؤمنین اوکیۀ» فرمود: حال که نور بر دل شما میتابد و مؤمن میشوید باید زبانتان بند داشته باشد.
ذوالنون مصری از جمله افرادی بود که اسم اعظم میدانست. شخصی گفت من مدتی به خدمت او میروم تا اسم اعظم از او یاد بگیرم. مدت زیادی به او خدمت کرد. بعد از شش ماه انتظار، گفت: من این همه خدمت کردم و میخواهم اسم اعظم یاد بگیرم. گفت: بستهای به تو میدهم. از این پل رد شو و به آن طرف آب برو. یک کلبه در آنجا است که مردی در آن نشسته است. او از دوستان من است و گاهی با هم اسراری را رد و بدل میکنیم. این هم از جمله همان اسرار است. تو این بسته را بردار و مواظب باش که آن را باز نکنی. همین طور بسته بندی شده، آن را به او تحویل بده و برگرد تا ببینم که اسم اعظم به تو بدهم یا خیر.
مرد در راه با خود فکر کرد که او چیزی فراتر از اسم اعظم دارد که در همین اسرار است. گفت پس خودم این بسته را باز میکنم و دیگر نیازی هم به بازگشت نیست. به محض اینکه بسته را باز کرد، یک موش از آن بیرون پرید. وحشت کرد و نزد ذوالنون برگشت. گفت: مرا مسخره کرده ای؟ یک موش من دادی که ببرم؟ گفت: میخواستم ببینم آیا واقعاً رازدار هستی یا نه. تو حتی نتوانستی یک طبق را از یک طرف پل به طرف دیگر آن ببری، من به تو چه چیزی یاد بدهم؟!تو راز نگه دار نیستی.
نکته دیگر این است که در صد کلمه خواجه نصیر الدین طوسی، در کلمه سوم و کلمه بیستوپنجم مطالبی آمده است که به نحوی با بحث ما مرتبط است. در کلمه سوم آمده است:
« فاماالذين يجدون تقدمة المعرفه من الجزء الافضل فيهم فانهم يقربون من صورة اليقين بما فيهم من القوه الالهيه و ان لم يكن معهم من العلم الموضوع كثير شيء
»
عدهای ذاتاً انسانهایی هستند که بعد ملکوتی خود را ترجیح میدهند. آنها درسنخوانده خیلی از راهها را رفته اند. اگر شما افراطی نباشید، اگر تسلیم چیزهایی نشوید که برای دنیا و آخرتتان بیفایده باشد، اگر ترس به دل خود راه ندهید و به دنبال علی (ع) باشید، که ذاتاً عدهای اینطور هستند. اینها کلی از راهها را رفته اند و به این مراحل نزدیکترند.
در کلمه بیستوپنجم هم دارد:
زمان ولادت افراد را به ما بدهید، ما بررسی میکنیم. میتوانیم بررسی کنیم و بگوییم که این شخص چه قابلیتهای علمیای دارد و در آیا در آن قابلیت ضعیف است یا قوی، ظاهر است یا باطن. اینها در بحث عرفانی هم وجود دارد. زمان تولد شخص را بدهند. قدرت زمان تولد و ظهور زمان تولد به این بحث مربوط است. بعضی از کواکب به بحثهای عرفانی تبدیل میشوند. فاصله قمر و آن کوکب را میسنجند، اگر تثلیث و تسدیس بود، نظرات مثبت برای آن عنوان میشود و میگویند که خوب است. البته سعد بودن آن هم ملاک است. ظهور و خفا را هم باید سنجید. دوازده درجه کمتر به طرف خورشید، خفا است و بیشتر از آن ظهور است. وتد و مایل الوتد باشد، ظهور است، و اگر فوق الأرض باشد، ظهور است. که مفصل این مباحث را در دروس نجوم گفته ایم.
شخص که متولد میشود از نظر بحثهای عرفانی بررسی میشود. میبینند که مثلاً قوی است و میتواند حالت ظهور داشته باشد. این فرق میکند. اگر میبینید که بعضی از عرفا علنی حرف میزنند و بعضی پنهانی حرف میزنند، اینها دستور دارند. ممکن است ولادت آنها بحثهای ظهور داشته باشد. یعنی بیش از دوازه درجه با شعاع شمس فاصله دارد و فاصله قمر و کوکب مقصود فوق الأرض است؛ اینها ظهور دارد یا وتد و مایل الوتد. بعضی هم خفا دارد؛ میگویند شما عارف هستید ولی نباید این مسیر را بروید. اینها بحثهای خاص خودش را دارد که منجمین هم مقداری در آن دست دارند تا بتوانند استعداد افراد را شناسایی بکنند.
همانطور که در روز اول گفتیم و امام فرموده است، این کارها استاد میخواهد. باید دقت کرد که آیا استاد در مرحله شک است، در مرحله کفر است، در مرحله غلو است؟ استاد خود را بیجهت در این مراحل معطل نکند. حضرت فرمود:
«كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ»
علم میمیرد. بگذار من بمیرم و علم هم بمیرد. نمیخواهم یاد بدهم.
اینطور نیست که هر کسی را که در هر مرحلهای و با هر استعدادی باشد آموزش بدهند و بگویند همه شما هم به صورت علنی وارد کار شوید. اینها توصیههایی به استادان فن است. آنهایی که میخواهند استاد این کار ها باشند باید به این مسائل هم توجه داشته باشند که البته بحث تنها اینها نیست. آنها قوامین دارد، قوامات دارد،ثوانی نجوم دارد. اینها بخشهایی از بحثهای نجوم آن بود که خود آنها هم کشفیاتی دارند که ما هم مکرر آن کشفیات را توضیح داده ایم. ما خیلی از چیزها را توهمات میدانیم، کشفیات نمیدانیم. اگر توهم باشد ارزشی ندارد. اگر قرار است توهم باشد پس بگذارید همین نجوم باشد. همین نجوم از کشفیاتی که طرف در توهم آنها باشد بهتر است. باید این ویژگیها باشد. این یکی از راههایی است که استادان فن میتوانند شاگردان لایق خود را تشخیص بدهند.