درس نهج‌البلاغه(حکمت‌ها) استاد میرزا‌مهدی صادقی

95/07/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکمت 30

شخصی آمد و از حضرت علی (ع) پرسید که ایمان چیست. حضرت فرمودند که با جمعی فردا بیایید تا توضیح بدهم. هر کدام از شما مقداری را به ذهن بسپارید که این مطالب فرار است. روز بعد حضرت در مورد خود ایمان چیزی نگفتند. مطالب را برگرداندند، سوال را برگرداندند و در رابطه با پایه‌های ایمان مطالبی را گفتند که

« الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ ».

همانطور که در جلسات قبل گفته شد، ایمان نور است. نوری است که در دل می‌تابد و وقتی این نور بیاید، به دنبال پاکی است « فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ ». این عرفانی که در اینجا مطرح می‌شود، عرفان نهج البلاغه ای است. وما به عرفان نهج البلاغه‌ای معتقدیم، نه به دیگر عرفان‌ها.

اگر به خطبه 231 دقت کنید، در آن آمده است که

« فَمِنَ الْإِيمَانِ مَا يَکُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ » ایمان دو نوع است، بعضی از ایمان‌ها ثابت و مستقر در دل است، و بعضی عاریه‌ای است. این ایمانی که پایه دارد، ایمان ثابت است.

در همین خطبه می‌فرماید:

« أَيُّهَا النَّاسُ» ای مردم «سَلُوني قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني » این حرفها را هنوز که نرفته ام از من بپرسید. چرا؟ « فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّماءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ » من راه‌های آسمانی را بهتر بلدم. راههای آسمانی همین راه‌های ملکوتی و راه‌های سیر و سلوکی است. من این راه‌ها را بهتر بلدم، از من بپرسید.

در پایه‌های ایمان، اگر جهادی هست، اگر بحث از بهشت و جهنمی هست، اگر بحث

« غَائِصِ الْفَهْمِ » هست، همه برای این است که انسان به ایمان برسد. ولی ایمان هدف نیست. هدف چیز دیگری است. ایمان فرع است، اصل یک چیز دیگر است: «فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْك» هدف چیز دیگری است. این نوری که می‌تابد هدف نیست. نور باید بتابد و ببینیم که چه چیزی را نشان می‌دهد؛ چه چیزی را درک می‌کنیم، ادراک ما به کجا می‌رسد. در آنجا ادراک می‌شود که «لا اله إلا هو»- این درک می‌شود. اگر این درک بشود، همه چیز درست است. هدف این است. ایمان و نور همه منیت است، همه اینها را باید کنار گذاشت. بحث کرامت‌ها و شهودها و تعریف کردن‌ها باید کنار گذاشته شود. حتی خود ایمان هم هدف نیست. «فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْك» این مهم است که ما همه چیز را در بحث به خدا رسیدن و عدم توجه به غیر از خدا و پاک شدن از شرک بدانیم.

حضرت فرمود ایمان بر چهار پایه است که طی چهار جلسه مفصل درباره آنها توضیح دادیم. در ادامه فرمودند:

« وَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ »

کفر بر چهار پایه است

« عَلَى التَّعَمُّقِ‌ وَ التَّنَازُعِ وَ الزَّيْغِ وَ الشِّقَاقِ »

چه شد؟ بحث از ایمان است، چرا کفر بر چهار پایه است؟! سوال که از کفر نبوده است!

سید رضی در قسمت اول پایه‌های ایمان را مفصل گفته است. به این قسمت تقطیع کرده است. این همه بحث نیست. کمی از قسمت تقطیع شده را می‌گوییم، سپس مطالب را به هم متصل می‌کنیم.

حضرت فرمود:

« بنیء الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ »

کفر بر چهار پایه استوار است

«الفسق و الغلو و الشک و الشبهه»

اگر مثلاً انسان فسق داشته باشد، در آخر کافر می‌شود.

سپس می‌فرماید غلو.

«و لو غلو علی اربع الشعب»

غلو چهار پایه دارد

« عَلَى التَّعَمُّقِ‌ فی الریب وَ التَّنَازُعِ فیه وَ الزَّيْغِ وَ الشِّقَاقِ »

پس این چهار پایه تعمق و تنازع و زیغ و شقاق پایه‌های غلو هستند. و غلو انسان را به کفر می‌رساند. این نکته را در خاطر داشته باشید تا در ادامه توضیح بیشتری ارائه شود.

در مسائل عرفانی گاهی انسان افراطی می‌شود.

حضرت فرمود شما باید «غَائِصِ الْفَهْمِ» داشته باشید «غَوْرِ الْعِلْمِ» داشته باشید؛ عرفان نهج البلاغه‌ای عرفان عالمانه و اندیشمندانه و عاشقانه است. این عرفان نهج البلاغه‌ای، عالمانه است. یک نفر بی‌سواد نمی‌تواند ادعا کند که استاد است و دستگیری می‌کند و چنین و چنان؛ اصلاً چنین نمی‌شود. او چطور می‌تواند راهِ نرفته را ببرد، اصلاً نمی‌داند و نمی‌تواند.

اینکه باید « غَائِصِ الْفَهْمِ » داشت یک چیز است و اینکه وارد توهمات شود بحث دیگری است. فکر و برای کسی است که علم داشته باشد، در غیر اینصورت نمی‌تواند تعقل کند.

« وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ »

این مثالهایی که می‌زنیم، فقط عالمان می‌توانند تعقل کنند.

در مورد یک مریض، تنها کسی که تخصص پزشکی دارد می‌تواند فکر کند، بقیه که نمی‌توانند فکر کنند. در اینجا هم اگر قرار بر فکر است، پشت آن یک علم است. نباید همینطوری وارد توهمات شوند که خدا چیست و جبر و اختیار چیست، ملکوت چیست، ملائک چیست، عرش چیست، قضا و قدر چیست، کرسی چیست. شما به اینها چه کار دارید؟ رفتن به این مسائل نهی شده است. این تعمق است.

توضیح بیشتری ارائه می شود.

اگر در ذهن خود به عمق مسئله برویم تعمق است. تعمق یعنی سیر به پایین، عمق، یعنی سقوط. اگر در ذهن خود، بدون اینکه مبانی علمی داشته باشیم، دائماً بپرورانیم که ملک چیست، ملکوت چیست، خدا چیست، جبر و اختیار چیست، و مانند این‌ها، افراط در کار است. خود افراط خطا است. راه را اشتباه می‌برد. خود این موجب می‌شود انسان در نهایت به کفر برسد. اما گاهی اوقات بحث هم می‌کنند! روی همین حرفها بحث می‌کنند. بدون اینکه چیزی خوانده باشند، درباره جبر و تفویض و قضا و قدر و بحث ملکوت و ملائک و مانند اینها و عوالم ناسوت (طبیعت) و عالم مثال و عوالم عقول صحبت می‌کنند. چرا صحبت می‌کنید؟ چه می‌دانید که صحبت می‌کنید؟ اگر به این راه برویم، در آخر به بی‌دینی می‌رسیم.

پس نه تعمق کنیم، که در ذهن خود افراط کنیم؛ و نه تنازع کنیم که حرفهای ناپخته و نسنجیده و بدون پشتوانه علمی را به بحث بگذاریم و درباره آنها جر و بحث کنیم. اینها خیلی مشکل است.

زیغ: انحراف است.

گاهی انسان با همین اندیشه‌های توهمی خود یک سری اقدامات انحرافی را انجام می‌دهند، مثل عرفان‌های نوظهور. اینها همه مشکل است.

شقاق: هم افراط است.

در عرفان نهج البلاغه‌ای انسان باید جهاد کند- امر به معروف و نهی از منکر و شمشیر به دست گرفتن. ولی این کار خیلی روشمندانه است. اینها کارهای اصلاحی است. مگر هر کسی می‌تواند امر به معروف و نهی از منکر کند.

امر به معروف و نهی از منکر باید به گونه ای باشد که مشکلات حل شود. مردم خوب باید متحد بشوند و وارد میدان شوند تا مردم بد بر سر جای خود بنشینند. ما نمی‌توانیم این کارها را بکنیم.

حال عده‌ای این کار را به صورت افراطی آن، یعنی شقاق، انجام می‌دهند؛ یعنی با عناد و دعوا. مثلاً در خیابان برای امر به معروف، موهای یک نفر را قیچی می‌کنند و فکر می‌کنند که امر به معروف است؛ !در حالی که همین‌ها در آخر به بی‌دینی می‌رسد.

پس ارتباط این موضوع با بحث ایمان معلوم شد. این بحث ایمانی که حضرت

می‌فرماید و ما مطرح کردیم، روشمندانه است. روش اصلاحی ،ایجاد مانع،وروشهای تکوینی دارد ؛ امر به معروف، نهی از منکر، جهاد. خیلی عالمانه و خیلی متفکرانه است، «غَائِصِ الْفَهْمِ» دارد و عاشقانه است.

ولی دعوا راه انداختن، نزاع برانگیختن، بحث‌های بی‌خودی، جز دو دستگی و اختلاف و بی‌دینی به چیز دیگری نمی‌انجامد. مواظب باشید چون عرفان به نحوی نیست که اگر انسانی که وارد این بحث شد بخواهد افراطی و تفریطی عمل کند، نتیجه بدهد. اصلا نتیجه نمی‌دهد.

توضیح بیشتر:

« وَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ »

کفر بر چهار پایه است. چرا حضرت آن را در دنباله بحث ایمان می‌گوید؟

به خاطر اینکه اینها همان عرفای افراطی هستند. افراطی‌هایی هستند که می‌خواهند مثلاً قسمت اول فرمایشات حضرت را اجرا کنند، ولی افراطی وارد می‌شوند. این کار به کفر منتهی می‌شود و آنها را از راهشان منحرف می‌کند. افراط یعنی انحراف؛ این یعنی اعتدالی در کار نیست، و به مقصد دیگری منجر می‌شود. به نور منتهی نمی‌شود. فقط ایمان نور است. آنها به ظلمت منتهی می‌شود.

یکی از این پایه‌ها تعمق است. این افراط قسمتی است که گفتیم انسان باید «غَائِصِ الْفَهْمِ» باشد. گفتیم که فهم، علم می‌خواهد ولی عده‌ای بدون داشتن علم وارد تعمق می‌شوند. توضیح آن بعداً ارائه می‌شود.

دیگری تنازع است. افراطی است که در آن توهمات خود را به بحث می‌گذارند.

پایه بعدی زیغ است که در آن توهمات خود را به اقدامات تبدیل می‌کنند. جلسات و برنامه‌هایی را برگزار می‌کنند، افرادی را به سمت خود دعوت می‌کنند.

یا در امر به معروف و نهی از منکر که خود از پایه‌های ایمان بود افراطی عمل می‌کنند. این کار به شقاق، عناد، دو دستگی، شقه شدن مردم، به اختلاف بین مردم می‌انجامد.

لذا انسان باید در این مراحل خیلی مواظب باشد. یکی از دلایلی که استاد لازم است، به این خاطر است که انسان بداند که چه می‌کند. بداند که چگونه امر به معروف و نهی از منکر می‌کند. بداند که چطور حرف بزند و کدام بحث را انجام بدهد و در کدام حوزه مطالعه کند. استاد باید در اینجا مواظب باشد تا فرد به دام نیفتد که توهمات خود را به اسم شهود بخواند و افراطی‌گری‌های خود را به نام دین تمام کند. اینها انسان را دور می‌کند.

« فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ »

تعمق یعنی «بعد إلی الأسفل» یعنی دور شدن به طرف پایین.

وقتی فردی تعمق کند، این افراط است، توهم است. این فرد برگشت به حق ندارد و از حق دور می‌شود.

خطبه 91 نهج البلاغه این قسمت را توضیح می‌دهد.

علی (ع) در کوفه پای منبر بودند که شخصی برخاست و گفت: « صِفْ لَنَا رَبَّنَا مِثْلَ مَا نَرَاهُ عِيَاناً- لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَةً » علی جان، خدا را برای ما به نحوی توصیف کن که او را عیان ببینم تا عشقم زیاد بشود، معرفتم زیاد بشود. « فغَضِب » حضرت ناراحت شد « ونادي: الصلاة جامعة » و فرمود که همه جمع بشوند، یک تجمعی ایجاد بشود تا سخن بگویند.

مردم را جمع کردند که این حرفها در ذهن شما تعمق است. این فرد از بیابان آمده و شتر خود را به کنار گذاشته و می‌گوید خدا را به نحوی توصیف کن که گویا او را می‌بینیم تا معرفت و عرفان ما و عشق ما زیاد بشود! یک چیزی به دهانش آمده و همینطوری می‌گوید. حضرت همه را جمع کردند که بیایید تا مبادا این بیماری به شما هم سرایت کند و شما هم چنین حرفی بزنید.

حضرت در قسمتی از سخنان خطبه 91 می‌فرماید:

« وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ »

بدانید آنهایی که راسخ در علم هستند،

« هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ »

اینها وارد این قسمتهایی که حجاب است نمی‌شوند- اینها مناطق ممنوعه است.

« فَمَدَحَ اللهُ ـ تَعَالَي ـ اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ »

خداوند از این افراد تعریف کرده است که اینها اعتراف می‌کنند که ما چیزی نمی‌دانیم و اینها در حد ما نیست

« عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً »

که ما نمی‌توانیم به این قسمت‌ها دست ببریم- اینها احاطه علمی می‌خواهد. احاطه علمی کجا و ما کجا! مخصوصاً اگر درگیر این جسم باشیم، خاکی و ظلمانی و تاریک باشیم. در این صورت چگونه می‌توانیم خدا را ببینیم؟!

« وَسَمَّي تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيَما لَمْ يُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً »

و خداوند می‌گوید این افرادی که ترک تعمق می‌کنند، راسخ فی العلم هستند. یعنی ورود بیجا نبرید.

بنابراین اگر انسان به قسمت‌هایی که حجاب است وارد شد، دقت کنید که همه اینها برای ما حجاب است. وقتی نور ایمان بیاید، این حجاب‌ها مقداری کنار می‌رود. ما که این نور برایمان ایجاد نشده است، می‌خواهیم بدانیم که اینها چیست! اینها ما را به جایی نمی‌رساند. حتی درباره علم امامان هم چنین است.

« غاية كل متعمق في علمنا أن يجهل»

هرکسی در علم ما تعمق کند در نهایت به جهل می‌رسد. نمی‌فهمد.

علم امامان یک علم لدنی است. علمی است که از روح القدس گرفته شده است. کیست که بفهمد اینها چه معنایی دارد؟!

پس کسانی که می‌خواهند وارد بحث عرفان بشوند، نباید در آن سوی حجاب‌ها تعمق کنند. اگر کنار رفت، ببینید و اگر کنار نرفت، بمانید. عوالم زیادی داریم. این عالم، طبیعت است، چشم خود را باز کنید و ببینید. عالم ملکوت را هم داریم، در آن هم دخالت نکنید و فقط آیات و روایات را بخوانید-. در آن طرف، عوامل عقول و عوامل مثال هم هست. هر وقت پرده کنار رفت، آن را بفهمید، ولی تا زمانی که کنار نرفته است، حرفی نزنید. به آن مسائل ورود نکنید. عالم اولوهیت هم که خود خدا است.

اینها از بابت اقتدار منظور نظر است، نه اینکه این از آن جدا است. هر عالمی بر عوالم پایین مسلط است و عوالم پایین در داخل آن و زیر سلطه آن است.

« وَ مَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ »

شخص آمده و در همین مسائل توهمی که تعمق کرده، بحث هم می‌کند. یک نفر مثل خود او پیدا شده و چندین ساعت باهم بحث می‌کنند. این چه بحثی است! تا طرف سوال کرد، امام ناراحت شد و فرمود در این مسائل تعمق نکنید. راسخین فی‌العلم تعمق نمی‌کنند، آن وقت شما که تازه از راه رسیده اید این کارها را می‌کنید.

پس افراط بعدی این است که انسان همین مباحثی را که پرده‌های آنها کنار نرفته است به بحث می‌گذارد. این جر و بحث‌کردن‌ها در این مسائل دقیقاً ضد عرفان است. قرآن می‌فرماید ضد عرفان است.

چرا؟ چرا فرد وقتی چیزی نمی‌داند دائماً بحث می‌کند؟ حتماً می‌خواهد خودنمایی کند! غیر از این است؟ عرفان به دنبال این هدف است که انسان را از شرک پاک کند، ولی او با این بحث‌ها خودپرست می‌شود. پس این دقیقاً ضد عرفان است. شخص تصور می‌کند اگر از ملکوت بگوید، از عالم مثال بگوید، از آن عوالم دیگری و همین موضوعات ممنوعه بگوید، می‌گویند چقدر آدم خوبی است!

قرآن می‌فرماید که ما می‌گوییم چقدر آدم بد و متکبری است!

دقت کنید که قرآن در کجا این را می‌فرماید. قرآن در سوره غافر در آیه 35 می‌فرماید:

« الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ »

آقایان جدل می‌کنند در آن آیات الهی که سلطان می‌خواهد، ابزار مسلط می‌خواهد- این آیان این چنین است، باید پرده‌ها کنار برود. جدل می‌کنند و حرف‌های بی‌خود می‌زنند. جدل یعنی تو بگو و او بگوید، تو بگو و او بگوید.

یک سلطان باید باشد. گاهی خداوند نوری می‌دهد که آنها می‌فهمند.

« كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ » خدا خیلی ناراحت می‌شود

« وَعِندَ الَّذِينَ آمَنُوا » و البته مؤمنین هم خیلی ناراحت می‌شوند. عرفا هم خیلی ناراحت می‌شوند و می‌گویند چرا وارد این کار شدید

«كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» آنها متکبر و جبارند. خداوند بر دلهایشان مهر می‌زند. آنها بدتر می‌شوند. دل ‌آنها نورانی که نمی‌شود، هیچ؛ بلکه ظلمانی می‌شود.

پس این هم که گفتیم بیایید روی این مطالب کار کنید، نه این که روی مطالبی کار کنید که پشت پرده است و دلیلی نداریم و سلطانی از جانب خدا برای ما نیامده است و آنها را به بحث بگذارید.

خطبه 109 را ببینید:

« هَلْ تُحِسُّ بِهِ إِذَا دَخَلَ مَنْزِلاً؟ » آیا وقتی عزرائیل وارد منزل می‌شود شما او را احساس می‌کنید؟

« أَمْ هَلْ تَرَاهُ إِذَا تَوَفَّي أَحَداً؟ » وقتی جان کسی را می‌گیرد او را می‌بینید؟

« بَلْ کَيْفَ يَتَوَفَّي الْجَنِينَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ؟! » بگویید چطور جان بچه در شکم را می‌گیرد؟!- جریان چیست؟

« أَمْ هُوَ سَاکِنٌ مَعَهُ فِي أَحْشَائِهَا؟» آیا عزرائیل همراه خود بچه است؟

«أَمِ الرُّوحُ أَجَابَتْهُ بَإِذْنِ رَبِّهَا؟» یا صدا می‌کند و روح می‌آید؟

شاهدم این جاست :

«کَيْفَ يَصِفُ إِلهَهُ مَنْ يَعْجَزُ عَنْ صِفَةِ مَخْلُوق مِثْلِهِ!» همین عزرائیل را که چند بار به خانه شما آمده است نمی‌توانید توصیف کنید؛ او که مخلوق خدا است! او هم مثل شما مخلوق است. خدا هم شما و هم او را خلق کرده است. شما درباره او هیچ حرفی نمی‌توانید بزنید، درباره خدا می‌خواهید حرف بزنید؟!

دید موسی یک شبانی را به راه / کو همی گفت ای خدا و ای اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت

جامه‌ات شویم شپش‌هایت کشم / شیر پیشت آورم ای محتشم

دستکت بوسم بمالم پایکت / وقت خواب آید بروبم جایکت

حرف و تعریف های ما در این سطح است! اگر رفتیم و درباره مسائل پشت پرده (خدا که هیچ، حتی مسائل پشت پرده) بحث کردیم کار به این جا ها می کشد.

ما باید یک بسم الله الرحمن الرحیم بگوییم و از اسم خدا کمک ‌بگیریم- اسم الله. با اسم خدا است که الحمد لله می‌گوییم، با اسم خدا است که کار را شروع می‌کنیم. خود خدا را که نمی‌فهمیم!

بنابراین در مسائل عرفانی مراقب باشیم که از خط اعتدال بیرون نرویم.

هنوز نور نیامد، ذهن خود را مشغول مسائل پشت پرده نکنیم. این تعمق است.

وآنها را به بحث نگذاریم، که می‌شود تنازع؛ این کبر است- تو کجا و این حرفها کجا! این خلاف عرفان است. تمام عرفان این است که پا روی خودت بگذار. اینها کفر است. حالا یک مدت کوتاهی که گذشته و بحث گذاشته است، می‌بینی که مکتبی هم برای خودش راه می‌اندازد! این حالت حتی بدتر است.

« وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ »

زیغ یعنی انحراف، یعنی اقدام به انحراف. این فرد در توهمات خود بوده است و با همین‌ها یک مکتب برای خود ایجاد کرده است. می‌گوید اگر این عرفانی که وارد آن شده اید، و در حقیقت عرفان نیست و ظلمت است و انحراف و افراط است، برایتان زیبا شده است، پس آن واقعیت برایت زشت می‌شود.

به کاربرد کلمه زیغ در قرآن دقت کنید:

«وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي»

حضرت موسی به قومش گفت چرا مرا آزار می‌دهید؟

حضرت موسی اینها را نجات داده است، بعد می‌گویند: کاری بکن که ما «أرنا الله جهرۀ» خدا را روشن و آشکار ببینیم و حضرت موسی هم به آنها می‌گوید اگر کوه مستقر شد، شما هم می‌توانید خدا را ببینید. یعنی نمی‌توانید.

اینها که پیغمبر را این چنین اذیت می‌کنند که ما می‌خواهیم خدا را این چنین ببینیم، چه شد که رفتند و گوساله‌پرست شدند؟ به خاطر همین کارهای افراطی‌شان آنها را به گوساله‌پرستی می‌کشاند.

این عرفان‌های نوظهور انسان را گوساله‌پرست می‌کند؛ خدا پرست نمی‌کند. پس همین اخلاق خود را دریابیم، نمی خواهدکه وارد این مسائل بشویم. لذا می‌گویند شما باید در اخلاق بمانید، نیازی نیست که جلوتر بروید. اگر در عرفان وارد شوید، ساقط می‌شوید.

«وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي»

موسی گفت ای مردم چرا آزار می‌دهید؟

« وَقَد تَّعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ »

شما که می‌دانید من رسول خدا هستم- معجزه دیده اند، آنها را نجات داده است!

« فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ »

ولی آنها در بحث‌های خداشناسی افراط کرده اند.

این انحراف در دلشان هم وارد شد- چطور؟ چون بعد گوساله‌پرست شدند. کارشان به آنجا کشیده شد.

« وَ مَنْ زَاغَ » این بحث‌ها در کل دررابطه با افراط و غلو در مسائل عرفانی است؛ غلو در اندیشه، غلو در بحث، غلو در به اجرا گذاشتن و مانند اینها. حال اگر به اجرا گذاشتند، و مثلاً یک مکتب را درست کردند « سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ » حسنۀ زشت می‌شود « وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ » و سیئۀ هم برایشان زیبا می‌شود. وقتی عرفان انحرافی برایشان زیبا بود، پس عرفان اعتدالی زشت می‌شود.

« وَ سَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ »

و برای خودشان یک مستی دارند. این عرفای انحرافی هم برای خودشان یک حالی دارند ولی حال و مستی‌شان مستی ضلالت و گمراهی است.

باز هم افراط! ما گفتم، جهاد، ما گفتیم امر به معروف و نهی از منکر؛ اینها همه مثل تیغ جراحی است که باید در دست پزشک متخصص باشد؛ نه مثل چاقو به دست چاقوکش. حالا طرف هم خیلی انقلابی شده است و می‌خواهد امر به معروف کند؛ ولی عناد می‌کند، مخاصمه می‌کند.

« وَ مَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ »

آن کسی که افراط می‌کند (در بحث امر به معروف و جهاد) و شقاق جای آن را می‌گیرد (عناد و مخاصمه) « وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ » راه‌ها برایش وحشتناک می‌شود.

آنکه برای امر به معروف و جهاد می‌رود، آرام است. برایش «نزول سکینۀ» است. ولی این آدم‌ها همیشه به هم ریخته و وحشت‌زده اند.

« وَ أَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ »

کارهایش مشکل می‌شود

« وَ ضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ »

و رهایی از آن برایش تنگ می‌شود.

این نیتجه اینکار است. امر به معروف و نهی از منکر مشکل حل می‌کند. مؤمنین را به وحدت می‌رساند. موانع را برمی‌دارد. این مشکل‌ساز است و به هم ریختگی و اختلاف ایجاد می‌کند. به عبارت دیگر اینکه این شقاقی که ایجاد می‌کنند، همان خصومتی است که در حدیث سه آمده است:

« إِنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً»

خصومت‌ها از جهات مختلف برایتان هلاکت دارد؛ از جهات مختلف.شرح آن گذشت.

سخن از عرفان نهج البلاغه‌ای است که از طریق ایمان مستقر و ثابت می‌خواهیم به آن برسیم. می‌خواهیم نوری بتابد که هر چه غیر خدا است، پوچی‌اش برای ما روشن بشود. این هدف ما است. وقتی حضرت به چهار پایه ایمان اشاره کردند، به این بحث رسیدند که « وَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ ». ولی گفتیم که این قسمت از بحث تقطیع شده است. کفر چهار پایه دارد که یکی از پایه‌های آن غلو است و این چهار پایه استحکام‌بخش غلو هستند، شاخه‌های غلو هستند و همه آنها به معنای افراط در بحث‌های عرفانی هستند. تعمق چه بود؟ در خطبه 91 حضرت درباره تعمق گفتند که پشت پرده‌ها را به ذهن آوردن است و وارد شدن به مسائل ممنوعه است. اینها تعمق است، چرا وارد آن می‌شوید؟ و بحث از آن هم طبق قرآن تکبر است؛ چرا این بحث را به نزاع می‌کشانید؟ عرفان می‌گوید شما باید از تکبر دور شوید حال شما می‌خواهید متکبرانه خود را مطرح کنید؟! و زیغ هم به این معنا است که بخواهند توهمات خود را به اجرا بگذارند و مکتبی درست کنند. و دیگری افراط در بحث‌های اصلاحی مثل امر به معروف و نهی از منکر است. اینها کار را به بی‌دینی می‌کشاند. اینطور بحث‌ها، اینطور کارها، اینطور افراط‌گری‌ها هیچ ارتباطی با نور ندارد . اینها انحراف در مسئله است. و به همین دلیل هم به استاد نیاز است تا مواظب باشد مبادا فرد به این سو برود و باید خیلی دقیق باشد.