95/07/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکمت 30
امروز قسمتی از حکمت 30 را میخوانیم. باید سخن بسیاری در اطراف این حکمت گفته شود و در چندین جلسه گفته میشود. که البته این کافی نیست باید هم از نظر علمی و هم از نظر عملی درباره آن انسان برنامهریزی داشته باشد و کار کند.
« وَ سُئِلَ ع عَنِ الْإِيمَانِ - فَقَالَ الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ »
از حضرت علی (ع) درباره ایمان سوال شد. فرمودند ایمان بر چهار ستون استوار است.
مقدمتاً باید گفت که :
اسلام ترکیبی از سخن و رفتار است. انسان شهادتین را در مرحله سخن و قول میگوید و بحثهای فروع دین، را از جمله نماز و روزه و خمس و زکات و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر را رعایت میکند تا به او مسلمان بگویند.
ولی ایمان یک نور است که با باور شدید و اقدامات سیر و سلوکی به انسان دست میدهد. این افراد مؤمن هم متفاوت هستند. نورانیت دائماً اضافه میشود و انسان چیزهایی میبیند و به جاهایی میرسد.
در حدیث پنج نهج البلاغه
« إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ- »
وقتی به حکمت 252 میرسیم، سید رضی چند سخن را جزء سخنان مشکل که باید توضیحات بیشتری در رابطه آنها داده شود ذکر کرده است که حدیث پنجم اش این است:
« إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ- »
ایمان یک روشنایی را در دل آشکار میکند
« ُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَة»
هرچه ایمان اضافه شود، آن نورانیت اضافه میشود.
پس ایمان یک نورانیت است.
امام صادق (ع) به شخصی به نام عبدالعزیز فرمود ایمان ده پله دارد و انسان پله پله بالا میرود تا این مراحل را رد میکند. مثلاً شخصی در مرحله دوم ایمان است و شخصی در مرحله اول آن است. ممکن است شخصی که در مرحله اول است اصلاً او را درک نکند. سپس میفرماید او که در مراحل بالاتر است، به پایینتریها کمک کند تا آنها هم بالا بیایند.
« إِذَا رَأَيْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْكَ بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَيْكَ بِرِفْقٍ »
اگر شما در یک مرحله ایمان هستید و میبینید که شخصی در پله پایینتر است به او کمک کنید تا بالا بیاید؛ ولی با رفق، با مدارا. اگر آن فرد طوری دستگیری کند و طوری راههای عرفانی را نشان دهد که سخت بگیرد و طرف مقابل بشکند، برای او مسئولیت دارد.
«و َ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَا لَا يُطِيقُ »
روشی را که طاقتش را ندارد بر شخصی که در مرحله پایینتر است تحمیل نکنید
« فَتَكْسِرَهُ »
که او را میشکند
« فَإِنَّ مَنْ كَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَيْهِ جَبْرُه »
اگر در این مسائل ایمانی به کسی سختی وارد کردید و او نتوانست خود را بالا بکشد، وظیفه دارید که جبران کنید.
اینکه شخصی بیاید و در سیر و سلوک کمک کند تا انسان بالاتر برود، طوری نباشد که او ببرد، خسته شود، و وضعیت بدتر شود؛ او مسئول است.
« مَنْ كَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَيْهِ جَبْرُه »باید جبران بکند.
پس بحث ایمان یک چیز است و بحث ایمان چیز دیگری است.
اسلام همین است که از همان کم سن و سالی به ما گفته اند؛ که شهادتین را بگویید و فروع دین را بشمارید. این همان اسلام است: شهادتین را بگویید و فروع دین را اجرا کنید و عمل کنید. اما ایمان یک نورانیتی است که خیلی کارها لازم دارد تا ذرهای از آن پیدا شود. و مراحل بعدی دارد که البته باید در این مسیر استاد داشته باشیم. همینجا هم اشاره به استاد دارد. همانطور که امام صادق فرمود، کسی که در مراحل بالاتر است، دست پایینتر را بگیرد و او را بالاتر بیاورد؛ ولی با رفق، کاری نکند که بشکند. لذا در بحثهای سیر و سلوکی، بحثهای استاد خیلی مطرح است. بدون استاد نباید رفت. تا زمانی که استاد درست و حسابی را پیدا نکرده اید، همین نهج البلاغه بهترین استاد است. پس از آن هم البته همین نهج البلاغه است. کتاب دیگری نیست، اصل همین است. ولی استاد چون این راه را رفته است، برداشتهایی دارد، میبیند، میفهمد.
شخصی آمد و گفت ایمان یعنی چه؟
شما به حکمت 258 نهج البلاغه فیض الاسلام مراجعه کنید. در آنجا مقدمهاش آمده است. وقتی آن شخص آمد و به حضرت علی (ع) گفت ایمان چیست، فرمود:
« إِذَا كَانَ الْغَدُ- فَأْتِنِي حَتَّى أُخْبِرَكَ عَلَى أَسْمَاعِ النَّاسِ »
فردا با جمعی بیا تا من در حضور همه سوال تو را پاسخ دهم
« فَإِنْ نَسِيتَ مَقَالَتِي حَفِظَهَا عَلَيْكَ غَيْرُكَ »
ممکن است در ذهنت نماند. باید جمعی باشند که هر کدام مطلبی بگیرد تا از یاد نرود.
سپس فرمودند این سخن به نحوی است که این سخنان فراری است:
« فَإِنَّ الْكَلَامَ كَالشَّارِدَةِ »
مثل یک انسان فراری است- یک گروه کمی از آن و یک گروه هم کمی دیگر از آن را میگیرند.
فردا که شد، جمعی بیایید، و برایتان توضیح میدهیم. روز بعد، آنها آمدند و آن شخص دوباره پرسید ایمان چیست. حضرت فرمود
« الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ »
ایمان بر چهار پایه است.
شما دقیقاً میبینید که حضرت ایمان را توضیح نداده اند، بلکه پایههای ایمان را گفته اند. سوال را برگردانده اند. یا واقعاً سوال آن فرد از این جهت بوده است که ما میخواهیم سیر و سلوکی داشته باشیم، برنامه راهی به ما بدهید و حضرت فرمودند «عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ». یا اینکه حضرت دیدند او از مطرح کردن بحث نورانیت ایمان، آن هم در افقی که حضرت میتواند بگوید، چیزی نمیفهمد، و فایده ای برای او ندارد.
در بلاغت هم آمده است که گاهی سوالاتی از شما میپرسند که شما جواب را برگردانید. آن سوال به درد او نمیخورد. ولی به او نگو که سوالت بیخود است؛ بلکه کمی آن را برگردان و مشابه سوال او را جواب بده که به درد او بخورد. مثلاً «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» از تو میپرسند روح چیست؟ « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي » جور دیگری جواب بده. « يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ » میپرسند چه چیزی را انفاق کنیم؟ « قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ » طور دیگری جواب بده. میپرسد چه انفاق کنیم؛ چه انفاق کنیم به چه دردی میخورد! شتر انفاق کنند؟ گاو انفاق کنند؟ پس ابوذر که ندارد از رده خارج میشود. این مهم نیست، نیتها مهم است. جهت مصرف مهم است. خداوند هم میفرماید این سوال را جواب نده، بلکه طور دیگری جواب بده.
اینجا هم طرف میگوید ایمان چیست. حضرت سوال را برمیگرداند و راههایی را نشان میدهد که اگر این مسیر را بروید، کم کم ایمان در شما درخشش پیدا میکند و ثمراتش را میبینید. دقیقاً میبینید که حضرت این سوال را برگردانده است.
چرا حضرت میفرماید فردا بیایید؟
این سخن بحثهای زیادی دارد و بسیار مشکل است. در تمام نهج البلاغه فقط همین یک مورد چنین است که شخصی سوالی میپرسد و حضرت میفرماید فردا بیایید، جمعی بیایید تا برایتان بگویم. این حکمت از اهمیت خاصی برخوردار است که باید زیاد روی آن کار و فکر بشود. خیلی بحثهای سیر و سلوکی در همین حکمت وجود دارد.
وقتی سوال میکنند که ایمان یعنی چه، حضرت از پایههای ایمان جواب میدهد.
ابن ابی الحدید میگوید ما وقتی به کتب عرفا نگاه میکنیم، میبینیم که از این سخن مطلب گرفته اند. آنها به دلیل اینکه ذهنشان در این مسائل عرفانی است و کار کرده اند، طبعاً میتوانند این سخن را پرورش بدهند و حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشند.
این مسیرهای ملکوتی و آسمانی را انسان نمیتواند از راههای غیر اهل بیت طی کند؛ هرچه امام فرموده، همان است. اگر بقیه بگویند، در توهم به سر میبرند؛ باید امام بگوید. مسیری را هم که امام میفرماید انسان باید طی کند. انسان اگر چیزی را در ذهن خود توهم کند و خودش راه و برنامه راه را بگوید، اشتباه است. بگذارید اهل بیت بگویند. علی (ع) میفرماید که من راههای آسمانی از راههای زمینی بهتر بلدم.
به خطبه 231 نهج البلاغه فیض که مراجعه کنید، این مطلب آمده است که ایمان دو نوع است. بعضی ایمانها مستقر و ثابت است؛ بعضی ایمانها عاریهای است و آن را پس میگیرند.
« فَمِنَ الْإِيمَانِ مَا يَکُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ ، وَمِنْهُ مَا يَکُونُ عَوَارِيَ »
بعضی عاریهای است، عار است، پس میگیرند. این که حضرت از پایهها شروع میکند، میخواهد ایمانی را برای ما مطرح کند که ثابت باشد، مستقر باشد، عاریهای نباشد که آن را پس بگیرند و ننگ و عارش برای ما بماند. این همان ایمان ثابت است. و حضرت پایههای آن را مطرح میکنند تا انسان گام به گام پیش برود. اینطور است، فکر نکنید که انسان تا تصمیم بگیرد که مؤمن بشود، میشود. بلکه پایههای حسابشدهای باید برنامهریزی بشود و باید اینها را در سیر و سلوک خود داشته باشیم.
حضرت چهار پایه را اجمالاً نام میبرند و بعد تفصیلاً میگویند. ما هم اجمالاً میگوییم. ایمان بر چهار پایه است: صبر و یقین و عدل و جهاد؛ این چهار پایه است - « عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ ». همه اینها با ایمان مطرح کنید. یعنی صبر را در رابطه با ایمان مطرح کنید، یقین و عدل و جهاد را هم همینطور.
حضرت اولین پایه را به نام صبر نام میبرند که به خاطر اهمیت آن است. همیشه اهمیت که باشد، تقدم هم وجود دارد. صبر به این دلیل اول مطرح میشود که مهمتر است. تمرین مقاومت!
« عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ »
در نهج البلاغه آمده است که ما شما را به صبر توصیه میکنیم. چرا که رابطه صبر با ایمان، به مانند رابطه سر با بدن است. سر را از بدن بردارید، آن بدن مرده است. اگر صبر را هم از ایمان بردارید، ایمان هم مرده است و فایده ای ندارد. چون حضرت اینجا به صورت فهرست فرموده، ما هم فهرستی جواب و توضیح میدهیم. پس صبر از پایههای ایمان است: « فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ ». وقتی انسان مؤمن باشد نمیتوانند او را بخرند و تعطیل کنند؛ با یک فشار اقتصادی در تخلف نمیافتد، مقاوم است.
« عَلَى الْيَقِينِ »
پایه دیگر یقین است. اگر ایمان یک باور شدید است، آیا من میتوانم با شک باور کنم؟ مگر انسان با شک چیزی را باور میکند؟! گام به گام که میرویم، باید با یقین برویم. لذا استاد مان هم باید استادی باشد که حرفهایش کاملاً حساب شده باشد تا یقین کنیم به حرفها و پایههایی که برای ما میچیند. اگر مطلب 99 درصد باشد، من نمیتوانم باور کنم؛ ایمان باور شدید است، پس باید با یقین همراه باشد.
امام صادق (ص) فرمود:
«العمل الدائم القلیل علی الیقین أفضل عند الله من العمل الکثیر علی غیر الیقین»
کار را استمرار بدهید، هرچند که کم باشد، ولی با یقین؛ این خوب است. ولی کارهای مشکوک و شاک، نمیدانم و احتمالاً شش ماه دیگر پشیمان شوم و مانند اینها فایده ای ندارد.
علی (ع) فرمود طعم ایمان را وقتی انسان میفهمد که یک یقینی به آن بالا داشته باشد. بداند که چیزی را که خدا باید برساند، میرساند؛ چه ضرر، چه سود. وقتی به این حد رسیدیم که اگر خدا بخواهد، همان خواست خدا میشود، و آن را باور کردیم، میتوانیم مزه ایمان را کم کم بفهمیم.
دیگری عدل است.
روایت است که مؤمن هشت خصلت دارد:
« للمؤمن أن یکون فیه ثمانی الخصال، ...لایظلم الأعداء »
حتی به دشمنتان ظلم نکنید. اگر دو مطلب به ما گفتند، ما با سه مطلب جواب آنها را نمیدهیم؛ یا عفو میکنیم، یا مواظب هستیم که ظلم نکنیم.
دیگری جهاد است.
امام صادق فرمود: مؤمن مجاهد است.
«یجاهد أعداء الله فی دولۀ الباطل بالتقیۀ و فی دولۀ العدل بالسیف»
اگر حکومت، حکومت حق است، شما علنی حرف بزنید، شمشیر بگیرید. حالا حرف خود را نزنید، پس چه وقت بزنید؟ حاکمیت، حاکمیت حق است. اگر حالا اقدام نکنید، پس چه وقت؟ حالا حرف نزنید، پس چه وقت؟ اگر هم حاکمیت جور باشد، باز هم باید وظیفه خود را انجام دهید، « بالتقیۀ » که کارتان پیش برود و ضربه نخورید.
«المؤمن مجاهد و أنه یجاهد أعداء الله فی دولۀ الباطل بالتقیۀ و فی دولۀ العدل بالسیف »
پس چهار پایه شد: صبر، یقین، عدل و جهاد. اینها فهرست بود، ما هم فقط یک حدیث آوردیم و رابطه این چهار پایه را با ایمان گفتیم.
بنابراین ایمان که یک نورانیت است، پس از کلی سیر و سلوک در دل ایجاد میشود و انسان چیزهایی میبیند و متفاوت میشود، به اقدامات عملی نیاز دارد، مثل مقاومت، که خواندنی نیست؛ جهاد که خواندنی نیست؛ یقین که خواندنی نیست. اینها به سیر و سلوکهایی نیاز دارد. این مسیرها را باید رفت.
استادی پیدا کنید که این مسیرها را رفته باشد. لذا امام صادق(ع) فرمود آنکه مراحل بالاتر است و رفته است دست شما را بگیرد. فرد باید این مسیر را رفته باشد.
چهار پایه عبارتند از صبر، یقین، عدل و جهاد.
حالا پایه اولیه که صبر باشد را، حضرت توضیح میدهد این اولین پایه را پا بر جا کنیم، تا بعداً ببینیم که ثمرات آن ظاهر می شود یا نه :
« وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ »
این پایه صبر هم یک صبر ماندگار لازم دارد. این هم باید شاخه شاخه بشود. همینطوری نمیشود. مگر همینطوری آدم مقاوم میشود؟!
برای مقاوم شدن و برای صبور بودن چه کنیم؟ میگویند برای اینکه مؤمن بشوید، صبور بشوید؛شما میپرسید برای اینکه صبور باشیم چه کنیم؟ « عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ » اینجا هم چهار شعبه دارد.
اجمالاً باید گفت که صبر دو نوع است: « صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ » یک چیزی را دوست دارید و به شما نمیدهند، مقاوم باشید؛ یک چیزی برایتان سخت است، ولی باز هم مقاوم باشید. زمانی که انسان را تطمیع میکنند، مقاوم باشید؛ زمانی که او را تهدید میکنند، مقاوم باشد. جهادی پیش آمد، برو. اگر طمع و زرق و برقی بود، دست نگه دار. اگر پست و مقام و جاهی بود، رعایت شرع را بکن. این یک نوع صبر است و آن یک نوع دیگر است: صبر بر دوست داشتنیها و صبر بر سختیها. میبینید که شخصی در جهاد (در سختیها) خوب پیش رفته و در زرق و برقها خودش را باخته است.
در قرآن 103 بار کلمه صبر آمده است که از نماز هم بیشتر است. در تقسیمبندی این صبر به هشت قسم تقسیم میشود؛ صبر پولدارها، صبر بیپولها، صبر مجردها، صبر در مسائل عرفانی، حتی همین راه هم صبر است. انسان نباید عجله کند، باید پایهها را بسازد، پایهها را بسازد، سیر و سلوک کند، دنبال استاد بگردد. اینها همه صبر میخواهد.
خود صبر چهار شعبه دارد. برای اینکه صبر کنیم چه کنیم؟ اجمالاً گفتیم که صبر دو نوع است: صبر بر سختی و صبر بر دوستداشتنیها؛ نه طمع در ما اثر کند، و نه تهدید، هیچ کدام.
گاهی انسان را تطمیع میکنند، و اگر نشد، تهدید میکنند؛ مثل ابوذر. « لَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لِأَحَبُّوکَ، وَلَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لِأَمَّنُوکَ » حضرت فرمود ابوذر اگر تو با آنها همپیاله میشدی، دوستت داشتند، به تو امان میدادند. ولی همپیاله نشدی و بیرونت کردند. هم آنجا صبر کرد و هم الآن که او را بیرون کرده اند صبر میکند.
این صبر چطور ایجاد میشود؟ همینطوری انسان صبور نیست. چهار پایه دارد: شوق و شفق و زهد و ترقب.
یکی شوق است. اگر عاشق باشی، صبرت بالا میرود. انسان عاشق خیلی سختی را به خاطر معشوقش تحمل میکند. همینطوری کسی صبور نیست.
اگر احساس خطر کنید، خیلی پای آن میایستید. کسی که احساس خطر میکند، بسیار مقاومت میکند که به آن دره نرود. ولی او که نمیداند، کاری ندارد. پس برای اینکه صبر در ما ایجاد شود، باید عاشق باشیم چون عاشق سختیهای زیادی را تحمل میکند؛ خطرات واقعی را بدانیم، برای اینکه انسان در آن خطرات نیفتد، خیلی مقاومت میکند.
« وَ الزُّهْدِ وَ التَّرَقُّبِ »
وابسته نباشیم. وقتی انسان دلبسته و وابسته است، مقاومت ندارد. میگوید تا حرفی بزنم، مالم را میگیرند؛ تا حرفی بزنم، پستم را میگیرند؛ تا حرفی بزنم، بچهام را میزنند؛ تا حرفی بزنم، آبرویم را میبرند. ما به هیچ کدام از اینها وابسته نیستیم. هر کاری میخواهید بکنید، بکنید، ما مقاوم هستیم.
آن کسانی میتوانند مقاوم باشند که زهد داشته باشند.
حضرت میفرماید زهد در دو کلمه قرآن است و آیه 23 سوره حدید را آوردند.
«الزهد فی کلمتین من القرآن- ﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾ »
وقتی انسان وابسته نباشد، خوب مقاومت میکند.
اولیای الهی هم به همین دلیل مقاومند.
﴿إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾
وابستگی به چیزی ندارند که از دست برود. وقتی چیزی از دست نمیرود، نه غم دارند و نه ترس دارند.
ترس به اعتبار آینده است و غم به اعتبار گذشته. من را میترسانند که اگر چنین کنی، فلان چیز را از شما میگیریم؛ این ترس است. وقتی که گرفتند، به غم تبدیل میشود. بچهام مریض میشود، ترس است که نکند بمیرد؛ وقتی مرد، دیگر ترسی نیست، میشود غم. اگر انسان وابسته نباشد، نه ترس است و نه غم. لذا انسان برای اینکه مقاوم باشد، نباید دلبسته باشد- زهد. آن وقت میشود لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ .
یکی دیگر ترقب است.
انسان منتظر رفتن باشد. اگر منتظر رفتن باشد، خیلی جلوی خودش را میگیرد. بنده خدایی میگفت بچه میآید و جلوی پدر و مادر خود گریه میکند و میگوید بچهها به من بازی نمیدهند. ولی فرض کنید میخواهد به مهمانی یا مسافرت برود. لباسهایش را پوشیده و زودتر از پدر و مادرش دم در ایستاده است و میگوید برویم دیگر،حالا اگر همان بچهها بگویند که بیا بازی کنیم، میگوید، نه، میخواهم به مسافرت بروم، میخواهم به مهمانی بروم، لباسهایم کثیف میشود و نمیآیم. اگر انسان ترقب داشته باشد، بازی نمیکند، بلکه مقاومت میکند که بازی نکند.
پس ایمان چهار پایه سیر و سلوکی دارد. یکی از آنها صبر است. اولین است، چون مهمترین است. ومقاومت هم همینطوری نمیشود.
چطور به ایمان که نورانیت است دست پیدا کنیم؟ صبر کنیم؛ با همان معانی گسترده قرآنی آن.
چطور مقاومت کنیم؟ مقاومت سخت است. در سختیها، در طمعها، در تهدیدها.
« عَلَى مَا تَكْرَهُ » است، «عَمَّا تُحِبُّ » است. چطور مقاومتمان زیاد شود؟ باز هم چهار پایه دارد. باید عاشق باشی، خطر را احساس کنی، نباید دلبسته باشی، باید مراقب رفتن باشی. میبینی که عاشق چقدر سختی را تحمل میکند؟ آنکه احساس خطر میکند چقدر دست و پا میزند که در خطر نیفتد؟ آنکه دلبسته نیست را نمیتوان کاری کرد. همین که دلبستگی را رها کنیم و دلبسته نباشیم، تنها یک گوشه از آن است؛ این کم مسیری است؟! و دیگر اینکه مراقب رفتن باشیم. اینها جور آدمها خیلی فرق میکنند. دیگر مقاومت میکنیم که بازی نکنیم.
فعلاً فهرستی بود. ایمان چهار پایه دارد: صبر و یقین، عدل و جهاد. فعلاً فهرست است. صبر چهار پایه دارد: شوق و شفق، زهد و ترقب. این فهرستها که تمام میشود توضیحات شروع میشود.
« فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ »
گفتیم که انسان عاشق مقاومت میکند. سختیها را تحمل میکند. عشق به چه؟ عشق به بهشت.
« فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ »
آنکه عشق به بهشت دارد، عشق برتر دارد، از شهوتها فاصله میگیرد. طرف میگوید ما بهشت را دوست داریم.
شهوات جمع است. شهوت ریاست را هم شامل میشود، پست و مقام ها را هم شامل میشود، مال اندوزها را هم شامل میشود، شهوت شهوانی را هم شامل میشود.
اگر عشق برتری هست که واقعاً جلوی اینها را بگیرد، پس این عشق است و در غیر این صورت ادعا وحرف است و خود را فریب داده ایم.
بیاییم روی بحث بهشت کار کنیم. ما که در مورد بهشت کار نکرده ایم. در قرآن نه نام از بهشت آمده است. اگر این عشق باشد، خیلی به انسان مقاومت میدهد.
«الهی لم یکن لی حول فأنتقل به عن معصیتک»
خدایا من طاقت ندارم که گناه نکنم
«إلّا فی وقت ایقظتنی بمحبتک»
ولی اگر عشق بیاید، چرا! آدم عاشق خیلی قدرتمند است، خیلی تحملش زیاد است. خیلی سختی تحمل میکند.
بهشتهای زیادی در قرآن نامش آمده است: (1) جنۀ النعیم، (2 ) جنۀ الفردوس، (3 ) جنۀ الخلد، (4 ) جنۀ المأوی، (5 ) جنۀ عدن، (6) جنۀ دار السلام، (7) جنۀ دار القرار، (8) جنۀ السماوات و الأرض.برخی میگویند هشت بهشت در قرآن آمده است؛ ولی نهمی را که مهمترین است فراموش کرده اند:( جَنَّتِي )؛ ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ جنت من. این بالاترین بهشت است (چون مضاف از مضاف الیه کسب شرافت کرده). ما در رابطه با بهشت کار بکنیم، میبینیم که شوق ایجاد میشود. ولی وقتی در رابطه با بهشت کار نکرده ایم و نمیدانیم، معلوم است که شوق هم ایجاد نمیشود. چیزی را که نمیدانیم، معلوم است علاقهای هم نداریم.
پس برای اینکه نور ایمان در انسان ایجاد شود، باید در مورد بهشت خیلی کار کند. آنقدر کار کند که عشق شدیدی ایجاد شود که شهوات، بجمعه، هرچه که هست، آنها را کنار بگذارد.
دیگری ترس از دوزخ است.
« وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ »
کسی که ترس از دوزخ دارد! ما فقط از دوزخ حرف میزنیم، ترس آن را نداریم. اگر واقعاً ترس آن را داریم، « اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ » از محرمات فاصله بگیریم. فاصله نمیگیریم، پس معلوم میشود که باورمان نیست. گناه تلخ انجام میدهیم. بعضی از محرمات شیرین است. اماجاسوسی میکند، از بیت المال به یکی دیگر هدیه میدهد؛ اینها گناهان تلخ است. برای تو چه فایدهای دارد که از بیت المال میبخشی؟! دنبال این مسئول و آن مسئول میدود. اینقدر بیاعتقاد به جهنم هستیم که گناه تلخ هم میکنیم، و اگر نه انسان اصلاً گناه تلخ نمیکند.
شهوات، اشتهاها است؛ محرمات، حرامها است که گناه تلخ را هم شامل میشود. کسانی که به دنبال شهوات هستند، گناهی میکنند که یک لذت نفسانی دارد، از بهشت غافلند. آنها که گناه تلخ میکنند، از جهنم هم غافلند. وقتی اعتقاد به جهنم باشد، گناه تلخ و بیمزه چه توجیهی دارد؟! وقتی انسان به جهنم بیاعتقاد باشد اینطور است.
در خطبه متقین آمده است که:
فرد باتقوا از کنار آیات بهشت و دوزخ ساده رد نمیشود. وقتی بحث بهشت میشود، گویا در آنجا هستند و نعمت دارند. وقتی بحث جهنم میرسد، گویا الآن آنجا هستند و عذاب میبینند. از کنار آن رد نمیشوند.
دیگری زهد است؛ دلبسته نبودن است.
« وَ مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ »
کسی که زهد به دنیال داشته باشد، دلبسته نباشد، همه مصیبتها برای او کوچک است؛ لذا نمیتوان بر او فشار آورد چرا که مقاوم است.
﴿إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾
اولیای الهی ترسی ندارند، غمی ندارند، چیزی از دست نمیدهند. آنهایی که میترسند، آنهایی که تا تهدید کردند کوتاه میآیند، تا تطمیع کردند کوتاه میآیند، چطور بگوییم اینها زهد دارند؟ صبر دارند؟ ایمان دارند؟ هیچ چیزی ندارند.
«حرام علی قلوبکم أن تعرف حلاوۀ الإیمان حتی تزهد في الدنیا»
این حرام تکوینی است. اصلاً از شیرینی ایمان محروم میشویم، مگر اینکه به این دنیا وابسته نباشیم.
« وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ »
اگر منتظر مرگ باشیم! طرف میگوید ما به یاد مرگ هستیم و هفتهای یک بار هم به قبرستان میرویم. خیرات ما چیست؟ آیا خیر هستیم؟ برای خانه آخرت خود پساندازی داریم؟ اگر نداریم، پس دورغ است.
« مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ »
اگر انتظار با مراقبت در رابطه با مرگ داشته باشیم
« سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ »
مسابقه میگذاریم که به سرعت به سوی خیرات برویم.
در خطبه 80 آمده است که وقتی عمروعاص گفته بود علی(ع) اهل بازی و شوخی است، در انتها میفرماید:
« أَمَا واللهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْموْتِ »
به خدا قسم، تأکیداً میگویم، یاد مرگ نمیگذارد من اهل بازی باشم
« وَإِنَّهُ لَيمَنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الْآخِرَةِ »
و چون عمروعاص آخرت را فراموش کرده است گفتن حرف حق هم برایش مشکل است. گفتن حرف حق که سخت نیست، عمل به آن سخت است. ولی حضرت میفرماید او حتی حرف آن را هم نمیزند، چون آخرت را فراموش کرده است.
بنابراین، اسلام که شهادتین و عمل به فروع دین است، جدا است. ایمان، نورانیتی است که در دل ایجاد میشود و به سیر و سلوک و برنامه زیادی نیاز دارد.
فهرست آن این است که چهار پایه دارد. اول صبر است. برای آنکه صبر به دست بیاید، خود چهار پایه دیگر دارد. باید روی بهشت و جهنم کار کرد، باید روی وابسته نبودن کار کرد، و بعد آمادگی مرگ پیدا کرد. این افراد مقاوم هستند. وقتی مقاومت به دست بیاید، وقتی چهار پایه صبر درست بشود، یکی از پایههای ایمان درست میشود.
سخنی از قبل را تکرار میکنیم که امام صادق فرمود، آنهایی که مراحل بالای ایمان را رفته اند، دست پایینترها را بگیرند و به آرامی بالا ببرند. پس این مسیر به استاد نیاز دارد. استادی میخواهد که رفته باشد؛ اینجا حرف از رفتن است، حرف از گفتن نیست. صبر و جهاد و یقین و زهد، هیچ کدام حرف نیست. کسی که این مسیر را رفته است، باید دست بگیرد. و این دستگیری نیز با ترفق باشد. اگر در جایی دیدید که خود فرد نرفته و خود فرد اهل این مسائل نیست، اصلاً نباید به طرف او بروید. استاد باید این شرایط را داشته باشد.
این مسیر هم مسیر خستگی نیست، مسیر تشنگی است. اگر خسته شدید، نباید بروید. ما در یک بحث عبادی، مثلاً علاقه داری که ده بار به حرم بروی، نه بار برو، یازده بار نرو، که اگر خستگی برایتان ایجاد شود، بد است و دلزده میشوید. آن دلزده شدن یعنی در نهایت اینکه انسان مسیر را ادامه ندهد.