درس نهج‌البلاغه(حکمت‌ها) استاد میرزا‌مهدی صادقی

95/06/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکمت 11، 12، 13، 14

حکمت یازدهـم :

«أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ»

عاجزترین مردم کسی است که از کسب برادران خوب و به دست آوردن دوستان خوب عاجز باشد از او عاجزتر کسی است که دوستانی را که به آن‌ها دست پیدا کرده است را ضایع کند.

این نشانه اقتدار فرد است که دوست خوب داشته باشد.

در روایات از دوستان خوب با عناوین «جناح»، «ید» و این چنین یاد شده است. اگر می‌خواهید بفهمید که شخص چقدر اقتدار دارد،

یکی به دوستان خوب اوست.

یکی دیگر به مشاور قوی است اگر مشاور قوی داشته باشد، فکر بالایی دارد و می‌تواند در کارهای خود موفق شود و آن‌ها را به پیش ببرد.

یکی دیگر در رابطه با رازداری است. اگر اسرار خود را نگوید، آنطور که خودش می‌خواهد کارها را به پیش می‌برد. کسی برایش تصمیم نمی‌گیرد و دیگران اختیار او را به دست نمی‌گیرند.

یکی از عوامل اقتدار که حضرت در نهج‌البلاغه مطرح کرده است، همین است دوستان خوب. البته دوستان بد ضررهای زیادی دارند. در جایی در نهج‌البلاغه آمده است که نیمی از ضررها به خاطر دوستان است. اگر دوستی احمق یا دروغگو یا فاسد یا بخیل باشد این چهار گروه پنجاه درصد ضررها از همین‌جا است. پس وقتی می‌گویند «إخوان»، کلمه «إخوه» به معنای دوستان خوب است. از این کلمه چنین برداشت می‌شود.

﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾[1] که در سوره حجرات، آیه 10، آمده است به چه معنا است.

﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ برادری اعتباری است. این‌ها برادری حقیقی نیست که از یک پدر و مادر باشند. اگر مقصود این باشد که از یک پدر و مادر باشند؛ یعنی به آدم و حوا برگردند، پس چرا فقط مؤمنون؟ غیر مؤمنین هم باید برادر باشند. مقصود برادری رضاعی هم نیست، پس به معنای برادری اعتباری است.

مطالبی که می‌گویم، از تفسیر علامه طباطبایی درهمین آیه است. روابط اعتباری تکلیف آور است و فایده نیز دارد. ریاست، اعتباری است؛ مسئولیت‌های زیادی هم به گردن رئیس است. در دنیا و آخرت از او بازخواست می‌شود. البته فوائدی هم برای این رئیس در بر دارد.

﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾

خداوند برادری را بین مؤمنین اعتبار کرده است. مسئولیتشان چیست؟

﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ﴾

رعایت تقوا دوستی که دوست خود را به بی‌تقوایی بکشاند، مشکلات زیادی برای او ایجاد می‌کند. یا ﴿فَأَصْلِحُوا﴾ اگر مشکلی دارد، مشکل او را اصلاح کند. این دو، وظیفه است. فایده آن چیست؟

﴿لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾

شاید که مورد رحیمیت خدا قرار بگیرید.

رحیمیت خداوند به این است که شخص در دنیا موفق می‌شود و توفیقاتش زیاد می‌شود.

پس اگر انسان دوست خوبی داشته باشد، می‌تواند انسان موفقی بشود. البته این یکی از فاکتورهای آن است. لذا می‌فرماید

﴿لَعَلَّكُمْ﴾؛ یعنی شاید که موفق شود، شاید عوامل دیگر را رعایت نکند.

دوست خوب، همچنان که از همین آیه هم به دست می‌آید، دوستی است که شما را به تقوا بکشاند، دوستی است که مشکلات شما را حل کند. چنین دوستی هم اقتدار است، و هم موجب توفیقات برای شما می‌شود.

انسانی که نتواند چنین دوستی داشته باشد، ضعیف است. از او ضعیف‌تر، کسی است که چنین دوستانی داشته باشد و آن‌ها را از دست بدهد. دوستان مؤمن که از ما پول و پست و مقام و پارتی‌بازی و مانند این‌ها را که نمی‌خواهند. چرا این‌ها را از دست می‌دهیم؟ چرا دوستان خوب از دست می‌روند؟ یک خطاهایی انجام می‌دهیم، در نهج‌البلاغه مشخص شده است که:

دوست خود را خجل می‌کند « اذا احتشم المؤمن اخاه فقد فارقه» ای مؤمن، چرا برادر دینی خود را خجالت می‌دهی؟ چرا کاری می‌کنی که خجالت بکشد؟ به این ترتیب، از تو جدا می‌شود. انسان چقدر باید ضعیف باشد که نتواند جلوی دهان خود را بگیرد! بهترین دوستانش را بی‌دلیل از دست می‌دهد.

یا اینکه جاسوسی می‌کنند به جاسوس توجه می‌کند. تا فرد جاسوسی می‌گوید که فلانی چنین گفته است، می‌گوید که تو درست می‌گویی. رفیق خوب اوهم می‌گوید ما بیست سال است که با او رفیق هستیم. جز صداقت، رابطه‌ای با او نداشته ایم. یک جاسوسی که ذات خرابی دارد جاسوس‌ها ذاتاً خراب هستند؛ و الا این همه شغل وجود دارد، او جاسوسی را انتخاب کرده است؟! و مدت زیای هم نیست که پیدایش شده است، رفیق ما به جای حرف ما، حرف او را گوش می‌کند. پس این فرد مناسب نیست.

دقت کنید که:

« مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِيَ ضَيَّعَ الْحُقُوقَ وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ ضَيَّعَ الصَّدِيقَ »

آن‌هایی که به دنبال تنبلی هستند، فکر نکنند تنبلی به همین جا ختم می‌شود، بلکه کم کم حقوق مردم را ضایع می‌کنند. چون انسان با دیگران مرتبط است. ممکن است فرد بگوید که تنبلی تا حدی برای من راحتی دارد. ولی حقوق دیگران در حال ضایع شدن است.

« وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ ضَيَّعَ الصَّدِيقَ »

اگر حرف خبرچین (خبرکش، جاسوس) را گوش کند، دوستان خود را ضایع کرده است.

در نامه 53 امام به مالک مینویسد:

« وَلْيَکُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِکَ مِنْکَ، وَأشْنَأَهُمْ عِنْدَکَ، أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ »

در میان این مردم، یک گروه را منفورتر بدان (که وقتی این گروه را می‌بینی) حالت به هم بخورد، همین‌هایی که در کار جاسوسی هستند.

« فإنَّ في النَّاسِ عُيُوباً »

بله، مردم هم عیب دارد.

« الْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا »

والی، تو باید ستاری کنی- تو باید عیب را بپوشانی. و بعد از چند جمله می‌فرماید:

« لاَ تَعْجَلَنَّ إِلَي تَصْدِيقِ سَاعٍ »

نکند عجله کنی، و اگر خبرکشی حرفی زد آن را قبول کنی

« فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشٌ، وَإِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ »

خبرچین‌ها کلک‌باز هستند. گرچه، عده‌ای از آن‌ها شکل و شمایل نصیحت‌گری به خود می‌گیرند. پس سوال این است که چرا دوستان خوب از دست می‌روند؟ در صورت خجل کردن آن‌ها، اینکه در اطراف انسان جاسوسها و خبرچین‌هایی باشند، رفیقان می‌گویند که این فرد مناسب نیست. و الا این‌ها به یک لبخند می‌آیند « الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ » آن‌ها که انتظاری ندارند؛ همین که صداقت ببینند، لبخند ببینند، پاکی ببینند، کافی است. یکی از چیزهایی که مردم را به سمت هم جذب می‌کند، سنخیت‌های آن‌ها است. شخص پیش خود می‌گوید این فرد خراب است، ما اشتباه کردیم که تا به حال با او مانده بودیم. دوستان اقسامی دارند. دوست خوب قدرت می‌آورد.

امام در بصره بودند. یک نفر در میانه سخنرانی ایشان بلند شد و چند قدمی به سوی ایشان جلو آمد «قَامَ إلَی أمیِرَالمُؤمِنِینَ رَجُلٌ بِالبَصرِه». گفت «اینکه می‌گویند إخوان، إخوان را توضیح دهید.» حضرت فرمود «این‌ها دو نوع هستند: إخوان الثقه إخوان المکاشره بعضی برادران قابل اعتمادند و بعضی برادران لبخندند. برادران قابل اعتماد « كَالْكَفِّ وَ الْجَنَاحِ وَ الْأَهْلِ وَ الْمَالِ » بال هستند، دست هستند، قدرت هستند، مال هستند، خانواده اند. اگر این‌ها را داشتید، گویی که خانواده دارید، پول دارید، اقتدار دارید. اگر چنین برادری را دیدی، هیچ از خدمت به او دریغ نکن، اسرارش را نگه دار و یاری‌اش کن. « وَ اعْلَمْ أَيُّهَا السَّائِلُ أَنَّهُمْ أَعَزُّ مِنَ الْكِبْرِيتِ الْأَحْمَرِ » ولی ای سوال‌کننده بدان که اینگونه رفیق‌ها از گوهر شب چراغ کمیاب‌تر و نایاب‌تر هستند.1

اما «اخوان المکاشره» بعضی از رفیقان هستند که می‌گویند و می‌خندند. عیبی ندارد، شماهم بگو و بخند. ولی نمی‌شود بیش از این به آن‌ها اعتماد کرد.

این مطلب را در خاتمه بحث بگویم که اگر شما تمام نهج‌البلاغه را در رابطه با جاسوس بررسی کنید، در دو جا کلمه «عین» آمده است. یکی در بحث دیده‌بان جنگ است که اصلاً به او جاسوس نمی‌گوییم، ولی عرب‌ها به او عین می‌گویندبه خاطر اینکه دائم از چشم‌هایشان استفاده می‌کنند؛ شغلشان به نحوی است که باید دائم نگاه کنند چه خبر است و گزارش دهند. ما به این فرد دیده‌بان می‌گوییم، جاسوس نمی‌گوییم. یک جاسوس دیگر هم وجود دارد که در نامه 53 آمده است:

« ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِکَ، فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً »

کارمندان دولت و مسئولین را که می‌خواهی انتخاب کنی،حساب شده انتخاب کن

« وَابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالوَفَاءِ عَلَيْهِمْ »

بعد، جاسوس هم بگذار، برای مسئولین! چرا؟

« فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَي اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ »

جاسوس بگذار و ببین که مردم‌دار هستند یا نه، وظیفه شغلی خود را انجام می‌دهند یا نه،همین کار دیگری هم به این‌ها نداشته باش.این نهج‌البلاغه و این شما. از اول تا آخرش را بخوانید. هیچ جایی غیر از این بحث جاسوس را نمی‌بینید. جاسوس باید بر مسئولین باشد، آن هم نه بر مسائل زندگی‌شان؛ ما با این‌ها کاری نداریم. ما به این اهمیت می‌دهیم که مردم‌دار باشند، وظایف شغلی خود را درست انجام بدهند. مسائل دیگر برایمان مهم نیستند.

 

حکمت 12:

« قَالَ علیه السلام فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ »

عده‌ای با حضرت علی (علیه السلام) در جنگ همراهی نکردند به جنگ نرفتند. عده‌ای هستند که می‌گویند: ما نه کوزه می‌شکنیم، نه آب می‌آوریم. ظاهراً این‌ها این چنین بودند. گفتند: یا علی، قبولت داریم ولی ما را معاف کنید. ما به جنگ نمی‌آییم. حضرت فرمود:

« خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ »

درست است که باطل را یاری نکردند، اما حق را خوار کردند کوزه شکستند. یک روش مبارزه، بی‌اعتنایی است. اگر طرف باطل است، از این روش استفاده کنید. به او سلام نکنید، او را تحویل نگیرید. به مسائلی که او مطرح می‌کند چندان بها ندهید تا انگیزه خود را از دست بدهد. ما هم موظف هستیم. این از روش‌های مبارزه کم هزینه است. در نهج‌البلاغه، دوازده روش مباره کم‌هزینه آمده است. این یکی از آن‌ها است.

این خود ما هستیم که افراد باطل را بزرگ می‌کنیم. دائم پیرامون آن‌ها جمع می‌شویم و به آن‌ها بها می‌دهیم و آن‌ها را تحویل می‌گیریم. اصلاً چنین کاری لازم نیست. به این ترتیب، تمام عواقب جرم‌ها و ظلم‌هایشان دامن ما را هم می‌گیرد. اما، اگر شخصی بر حق باشد، چرا او را یاری نکنیم؟

اگر در ركاب علي بي تفات باشيم در همين دنيا سختي ميبينيم آن هم با ذلت.این گروهی که حضرت این سخن را به آنها گفت، عبارت بودند از: فرزند عمر، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید، اسامه ابن زید، محمد بن مسلمه، انس بن مالک. چند نفر دیگر هم بودند. آن‌ها گفتند: ما بیعت کرده ایم و تو را قبول داریم. ولی ما را معذور بدارید. ما اهل جنگ نیستیم. آن‌ها دلیل‌هایی هم برای خود داشتند که در کلمه قصار 15 به آن‌ها اشاره خواهیم کرد.

یکی از آنها میگوید: یک شمشیر به ما بده که حق و باطل را تشخیص بدهد. وقتی شمشیر می‌زنیم، کسی که باطل باشد، بمیرد و کسی که حق باشد، نمیرد.

این هم شد حرف؟! شمشیر می‌خواهد راهنمای تو باشد؟! علی (علیه السلام) راهنما نیست؟!

دیگری میگفت: هرکه کلمه لا إله إلا الله را بگوید، با او در جنگ نخواهم جنگید.

دیگری میگفت: برای من مبهم است. من پای در جایی که شک دارم نمی‌گذارم.

حضرت فرمودند: این‌ها بهانه می‌آورند (که توضیح بیشتر آن در حکمت 15 خواهد آمد). فکر می‌کنند که یاری باطل نکرده اند.بله درست است که یاری باطل نکرده اند، ولی « خَذَلُوا الْحَقَّ » حق را تحقیر کرده اند.

حضرت عیسی (ع) مطلبی دارد که در انجیل آمده است. میفرماید:

«بِحَقٍّ أقُولُ لَکُم» من این سخن را بگویم، با تأکید هم بگویم، که اگر آتش به سقفی افتاد -خانه‌ها همه یک طبقه و سقف ها هم چوبی بود تو نمی‌توانی بگویی که آتش در آن خانه آن طرف است و به من ربطی ندارد. این آتش تو را هم می‌گیرد.

سپس فرمود:

«کَذَلِکَ ظَاِلمٌ ألظَّالِمُ الأوَّل» آن ظالم اول هم همینطور است نمیتوانی بگو یی به من که ظلم نکرده، به او ظلم کرده است. به من ربطی ندارد. شامل تو هم می‌شود. « لو اخذ علی یده» اگر دست ظالم اول را می‌گرفتند، «لم یوجد من بعده امام ظالم فیاتمون به» دیگر رهبران ظالم بعدی نبودند که عده‌ای از مردم به آن‌ها اقتدا کنند و راه را ادامه بدهند.
‌توانیم اگر ظلمی دیدیم، بگوییم نه آبی می‌آوریم و نه کوزه‌ای می‌شکنیم. در رکاب علی بودن و جهاد کردن سخت است؟ بله، سخت است. اما، اگر خود را کنار بکشیم، ذلت و سختی باهم است. 1

« فَإِنَّ الجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ، ... ، فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلبَسَهُ اللهُ ثَوْبَ الذُّلِّ »

جهاد دری است از درهای بهشت، اولیای خاص الهی از این در وارد می‌شوند، ...، آن کسی که بی‌رغبت به جهاد باشد و به جهاد نرود، خدا لباس ذلت به او می‌پوشاند.

اگر ما علی(علیه السلام ) را یاری نکنیم، ذلت می‌بینیم. آخرت که جای خود دارد، ما در همین دنیا ذلت می‌بینیم. همین الآن هم می‌گویم؛ اگر ما به طرف نهج‌البلاغه رفتیم، آقا و عزیز هستیم، و الا ما در این جامعه به چه دردی می‌خوریم؟! میخواهیم با این ادبیات فقه و اصول مان میخواهیم چه کنیم؟

همین عبدالله بن عمر یک نمونه آن است. با حضرت بیعت کرده است، ولی به جنگ نمی‌آید. حضرت می‌فرماید: چرا نمیآیی؟ «أسئلک أن لا تحملنی علی ما لا اعرف» خواهشاً ما را به کاری که شفاف نیست وادار نکنید!. می‌خواهد خیلی شفاف باشد! از علی(علیه السلام ) شفاف‌تر و بهتر می‌خواهد! زمانی می‌گذرد و حجاج بر عبدالله بن زبیر غالب می‌شود، و جنازه عبدالله بن زبیر را به دار می‌کشند. عبدالله بن عمر از این موضوع ترسیده. وقتی دید که عبدالله بن زبیر را به دار کشیدند، پیش خود می‌گوید که یک وقت نوبت ما نشود! به دیدن حجاج می‌رود. شبانه در می‌زند. حجاج می‌گوید: کیست؟ می‌گوید: عبدالله بن عمر هستم. می‌پرسد: برای چه آمده ای؟ می‌گوید: برای بیعت آمده‌ ام. دستتان را بدهید که ببوسم. حجاج می‌گوید: فردا صبح هم بود. چرا نیمه شب آمدی و ما را از خواب بیدار کردی که دست ببوسی و بیعت کنی؟ گفت: از پیغمر خدا این حدیث است که «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتۀ جاهلیۀ»- انسان اگر بدون امام بمیرد و نفهمد که امامش کیست، به مرگ قبل از اسلام مرده است؛ باید مشخص شود که امام من کیست. ای عبدالله بن عمر، حضرت علی(علیه السلام) برایت شفاف نبود؟! حجاج شفاف است؟!

حجاج هم پایش را بیرون آورد و به عبدالله بن عمر گفت: بیا به جای دستم، پایم را ببوس. تو با علی(علیه السلام) چنان کردی، آنجا نگفتی «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتۀ جاهلیۀ» حالا می‌گویی؟! می‌گویند عبدالله بن عمر آنقدر ناراحت شد که تا آخر عمر می‌گفت از حجاج نزد من حرفی نزنید. دیگر نه به طرف او رفت، و نه دیگر حاضر بود که یک بار هم گوش کند.

در رکاب علی نبودن ذلت دارد. چنین نیست که علی را تنها بگذاریم و پیش برویم که ببینیم چه می‌شود.

 

حکمت سیزدهـم :

« إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ»

 

اگر گوشه‌ای از نعمت‌ها به شما رسید، بقیه آن را با کمی شکر فراری ندهید.

از طرف دیگر، آیه هم داریم:

﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾

اگر شکر نعمت کنید، افزوده می‌شود.

این سخن این است که شکر نعمت کم شود، نعمت فراری می‌شود؛ از بین می‌رود. اگر گوشه‌ای از نعمت‌ها به شما رسید، خدا که همه نعمت‌ها را به ما نداده است، این تنها گوشه‌ای از آن است. بقیه آن، پاداش شکر ما است. بسیاری از چیزها پاداشی هستند.

درقرآن میخوانید:

﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الم. ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ.﴾

این کتاب برای باتقواها هدایت است!انسان باتقوا که قبلاً هدایت یافته است! این دیگر چه هدایتی برایش خواهد بود؟! درست است که انسان تقوادار و متقی، هدایتی دارد که باتقوا است. اما کار او پاداشی دیگر دارد که مطالبی را از قرآن میفهمد که بقیه نمی‌فهند. ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ﴾ در نفس هم این چنین است. نفس امارّة داریم که امر به بدی می‌کند. انسان نباید به حرف آن گوش کند و باید خود را به نفس لوّامۀ بکشاند.که «اذا اراد الله بعبد خیراً جعل له من نفسه واعظا یأمره و ینهاه» اگر انسان خوبی باشد و خداوند خیر او را بخواهد، نفس واعظی به او می‌دهد که آن نفس واعظ همان نفس لوامه است ملامتش می‌کند، به او امر و نهی می‌کند.

تا اینجا را می‌فهمد. اما بعد پاداش‌هایی به او می‌دهند- نفس ملهمه: در اختیار او نیست که چه چیزی را به او الهام کند، چقدر الهام کند، از چه مقطعی الهام کند؛ نفس مطمئنه؛ که این‌ها خود طبقاتی هستند.

نعمت‌ها هم همین گونه است. وقتی خداوند یک نعمت به انسان می‌دهد، این آخر کار نیست. به همین نعمت راضی نشوید. شکر نعمت کنید، به درستی استفاده کنید و پاداش بعد آن را هم ببینید.

در اینجا استعاره‌ای شده است که این نعمت‌ها شبیه یک حیوان وحشی است که اگر پایش را نبندید، فرار می‌کند. حضرت در جای دیگری می‌فرماید:

« احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ »

بترسید که نعمت‌ها فراری شوند

« فَمَا كُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ »

هرچه که فرار کند که نمی‌توانید آن را برگردانید.

این تشبیه به حیوانی است که اگر از آن غفلت کنی، فرار می‌کند.

وقتی حضرت رسول (صل الله علیه وآله ) زنده بودند و علی (علیه السلام )، ابوبکر، عمر و عثمان و عبدالرحمان هم بودند، حضرت رسول فرمودند: ابوبکر، نعمت‌های خدا را نام ببر. ابوبکر گفت: الحمدلله، زن دارم، بچه دارم، گاو و گوسفند و خانه دارم.شعورش در همین حد بود! حضرت فرمودند: عمر تو بگو. عثمان تو بگو. همه همین را گفتند زن داریم، بچه داریم، گاو و گوسفند داریم. سپس، به علی (علیه السلام ) گفتند: شما مقداری از نعمت‌های خدایی را نام ببر. گفت: الحمدلله که خدا مرا خلق کرده است. اگر مرا خلق نمی‌کرد که هیچ بودم. الحمدلله که خلقت من در میان مخلوقات بهترین است انسانم (بلکه در میان انسان‌ها هم بهترین است). « و أن جعلني متفكّرا واعيا...» اهل فکر هستم، حواسم جمع است. «و جعل فی سراجا منیراً» الحمدلله که راه را برای مردم مشخص می‌کنم اگر مردم به دنبال من بیایند، درست می‌آیند؛ می‌فهمند که به کجا می‌روند. «و ان هدانی لدینه» الحمدلله که مرا به دین خود هدایت کرده است «ألحَمدُلِله أن جَعَلَنِی مَالِکً لَا مَملُوک» الحمدلله که من بر خودم مسلط هستم بر زبانم، بر بدنم، بر ذهنم مسلط هستم.(دقت کنید که این نعمت‌ها همه جای شکر دارد. شعور و درک انسانی، اینکه انسان بر خودش مسلط باشد، اینکه از انسانیت خودش به درستی استفاده کند طرف انسان است، ولی کارهای حیوانی می‌کند. وقتی شکر این‌ها به جا آورده شود، چه می‌شود!) « و أن سخّر لي سماءه و أرضه و ما فيهما و ما بينهما من خلقه » و الحمدلله که آسمان و زمین در تسخیر من است.این علی (علیه السلام ) است که چنین می‌گوید. هر کلمه‌ای که می‌گفت، حضرت رسول می‌گفتند: «صَدَقتَ» راست می گویی.سپس فرمودند: «فَمَا بَعدُ هَذَا» بقیه‌اش را هم بگو. حضرت فرمودند: « وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا» نمی‌توان نعمت‌های خدا را شمرد. شما گفتید کمی از آن را بگویید، من هم کمی را گفتم. بعد حضرت رسول گفتند: «هنیئاً لک الحکمۀ، هنیئاً لک العلم » گوارایت باد این حکمت و علم. «يا أبا الحسن أنت وارث علمي، و المبيّن لأمّتي ما اختلفت فيه من بعدي»1
اگر به علی اقتدا کنید، همه چیز حل می‌شود و اختلافی پیش نخواهد آمد سرتان کلاه نمی‌رود. چشم باز کنیم، نعمت‌های بی‌شماری داریم: نعمت انسان بودن، نعمت فکر داشتن، نعمت اینکه انسان بر خودش مسلط باشد. وقتی این نعمت‌ها را شکر نکنیم و درست استفاده نکنیم، کم کم متوجه می‌شویم که ذلیل و پست می‌شویم.

شکر نعمت، نعمتت افزون کند

امام صادق (علیه السلام) در منا در جمعی نشسته بود. این مطلب را مسمع ابن عبدالملک می‌گفت. می‌گفت: ما نشسته بودیم، امام صادق هم بود، و انگور می‌خوردیم. یکی آمد و گفت: به من کمکی بکنید. حضرت فرمودند: بیا مقداری انگور به تو بدهم. گفت: پول بده، انگور نمی‌خواهم و رفت! شخص دیگری آمد و گفت: به من کمکی بکنید. وقتی حضرت یک خوشه انگور به او دادند، گفت: الحمدلله، انگور خوبی است، روزی ما رسید. بعد حضرت فرمودند: بیا باز هم بگیر. باز هم به او انگور دارند و او گفت: الحمدلله، این را برای زن و بچه‌ام می‌برم. سپس حضرت فرمودند: بیا ببینم. چه کسی مقداری پول با خود به همراه دارد که به او بدهیم. شخصی گفت: من بیست درهم دارم. آن پول را هم به او دادند. باز گفت: الحمدلله. حضرت پیراهن خود را نیز به او دادند. گفت: الحمدلله، لباس هم پیدا کردم، پول هم پیدا کردم. وقتی حضرت پیراهن خود را به او داد، او گفت: دست شما درد نکند. حضرت فرمودند: حال اگر می‌خواهی بروی، برو. سپس، عده‌ای از حاضرین گفتند: اگر همینطور به گفتن الحمدلله ادامه می‌داد، معلوم نبود تا آخر چه چیزهایی دریافت می‌کرد! یک دست شما درد نکند را که باید می‌گفت، گفت، ولی الحمدلله را دیگر نگفت.2

البته این به این معنا نیست که ما از مردم تشکر نکنیم. یک جمله مشهوری وجود دارد که می‌گوید:
«مَن لَم یَشکُرِ المَخلُوقَ لَم یَشکُرِ الخَالِقِ»

که البته اصل حدیث این نیست. حدیث این است که: «لَا یَشکُرُ اللهَ مَن لَا یَشکُرُ النَّاسَ» شکر خدا نکرده است آنکه از مردم تشکر نکند.

پس آن شخص هم باید می‌گفت الحمدلله و هم می‌گفت دست شما درد نکند.

در هر صورت، آنچه که ما از نعمت داریم، تنها گوشه‌ای از آن است و پایانش نیست. درست استفاده کنیم و شاکر خدا باشیم تا ادامه آن هم بیاید. گفت: شکر نعمت، نعمتت افزون کنداز طرف دیگر، اگر هم شکر نعمت نکنیم، از دستمان بیرون می‌رود.

 

حکمت چهاردهـم :

« مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ »

آن شخصی را که نزدیک‌ها ضایع کنند، دورها برای اومقدر میشوند.

اولاً، به نزدیک‌ها رسیدگی کنید. به پدر، مادر، بچه‌ها، بردار، همسایه، قوم و خویش، همفکر‌ها و هم‌مسلک‌هایتان بیشتر رسیدگی کنید.

نزد حضرت رسول (صل الله علیه وآله) آمدند و گفتند: ما می‌خواهیم پول انفاق کنیم. چه چیز را انفاق کنیم؟
‌دار مصداق آیات انفاق میشوند!

﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ﴾ ای پیامبر خدا، چه چیز را انفاق کنند.جواب ندهی، نگویی که چه چیز را انفاق کنند! ﴿قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ﴾ بگو به چه کسی انفاق کنید. اولاً، خیر باشد نیت خیر باشد ﴿لِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ﴾ به نزدیکانتان، پدر و مادرتان، یتیمان، مساکین؛ به این‌ها رسیدگی کنید. بنابراین ما موظف هستیم که از نزدیکان شروع کنیم.

« مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ » اگر نزدیک‌ترین افراد انسان را ضایع کنند، خدا کارش را ادامه می‌دهد « أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ »انسان‌های دورتری تقدیر میشوند که مشکل را حل کنند.

حمایت‌ها و انتقام‌های خدا عجیب و غریب است:

حضرت موسی (ص) را در جعبه‌ای در رود می‌اندازند. به دست چه کسی می‌افتد؟ دشمنش. چه کسی او را بزرگ می‌کند؟ فرعون! حمایت‌ها بدین صورت انجام می‌شود. همسایه‌اش گزارش می‌دهد که این‌ها یک بچه‌ای به دنیا می‌آورند. نزدیکان و قوم و خویش‌ها قصد دارند که خیانت کنند. ولی همان فرعونی که دشمن اصلی او است، این بچه را بزرگ می‌کند.
این‌ها اتفاقات عجیب و غریبی است.

اگر بپرسند که الآن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چه می‌کند، چه جوابی می‌دهید؟ امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در این دوران غیبت طولانی چه می‌کند؟ جواب آن را در هیچ جایی پیدا نمی‌کنید. تمام کتاب‌هایی که در رابطه با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نوشته شده است را بخوانید و به این سوال جواب بدهید. امام زمان در غیبت چه می‌کند؟

در نهجالبلاغه آمده است که یکی از کارهایش این است:

« يَصْدَعَ شَعْباً، وَيَشْعَبَ صَدْعاً، فِي سُتْرَةٍ عَنِ النَّاسِ لاَ يُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَلَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ »

شما می‌بینید که بین یک عده متحد، اختلاف می‌افتد و عده‌ای با اختلاف، وحدت می‌کنند. این کار امام زمان در همین غیبت است که شما می‌بینید. چند کشور با هم وحدت می‌کنند، این کار امام زمان (ع) است. دشمنان، خودشان به جان هم می‌افتند، این کار امام زمان است.

وقتی پیگیری می‌کنند که چه کسی این کار را کرده است، پیدایش نمی‌کنند. دشمن به جان دشمن می‌افتد، کمکی برای ما می‌شود. امریکا صدام را از بین می‌برد، برای ما کمک می‌شود.

« مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ »

یکی از نائبین خاص، عَمری نام دارد. مدتی رابط بین مردم و امام زمان همین فرد بود. به ایشان ثمان هم می‌گفتند، زیرا یار امام حسن عسگری (علیه السلام ) هم بود. ثمان به معنی روغن فروش است. ایشان یک ظرف نقره‌ای داشت. کاغذی درون آن می‌گذاشت و دربش را کاملاً می‌بست و آن را در روغن می‌گذاشت. یک مشک روغن داشت و به درب خانه‌ها می‌رفت و می‌گفت: روغن نمی‌خواهید؟ به روغن فروش مشهور بود. نزد امام می‌آمد، نامه را به ایشان می‌رساند، و سپس جوابش را بر می‌گرداند نامه‌ها را ردّ و بدل می‌کرد. زمانی بود که فقط ایشان با امام زمان ارتباط داشت. عمری می‌گوید: من دیدم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را که پرده کعبه را گرفته است و می‌گوید «اللهم انتقم من اعدائی» خدایا، از دشمنانم انتقال بگیر خداوند چطور انتقام می‌گیرد؟ بعضاً در کتاب‌های آسمانی آمده است که خداوند می‌فرماید « انتقم من اعدائی به اعدائی » من با دشمنانم از دشمنانم انتقام می‌گیرم.

« مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ »

نزدیک‌ها باید جهاد کنند، نزدیک‌ها باید دفاع کنند. اگر نشود، خداوند حاضر است تا ظالمان را به جان ظالمان بیاندازد.
«الظالم سیفی انتقم به من اعدائی»

حمایت‌ها و انتقام‌های خدا می‌تواند به شکل غیرمنتظره‌ای باشد. فرعون، موسی را بزرگ کند و از او حمایت کند. دشمن به جان دشمن بیفتد.

«اللهم اشغل الظالمین بالظالمین..»

« مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ » این دین باید انجام شود، تحقق پیدا کند و پیش برود. این ما هستیم که آیا نمره قبولی بگیریم و اهل مبارزه و جهاد و دفاع باشیم یا نباشیم. و الا خداوند دورها را می‌آورد و این کار را خواهند کرد.

 


[1] حجرات/سوره49، آیه10.