95/06/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکمت هشتم و نهم و دهم
حکمت هشـتم :
«إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ»[1]
وقتی دنیا به شخصی رو بیاورد، خوبیهای دیگران را به او عاریه میدهد، و وقتی که پشت کند و برگردد، خوبیهای خود او را هم سلب میکند.
اینجا از کلمه «اعارته» استفاده کرده که یک استعاره است. اقبال دنیا را تشبیه کرده که چیزی به انسان عاریه بدهند. وقتی چیزی را به عاریه بدهند، یعنی پس میگیرند. اگر به شما گفتند چیزی عاریه دست شما باشد، یعنی که علی أی حال از شما پس میگیرند.
نکته دیگر، کلمه «عار» و ننگی است که در اینجا نهفته است.
اقبال دنیا به این معنا است. دنیا به فلانی اقبال کرده که خوبیهای دیگران را هم به حساب او میگذارند.
میگویند «بنأ الْأمِیرُ ألْمَدِینَهَ»: امیر شهر را ساخت. کارگران چه بودند! بناها چه بودند! زحمات همه آنها را نادیده می گیرند.آن روزی که زحمات را نادیده بگیرند، و بیجهت از شخصی تمجید اضافی کنند و زحمات دیگران را به حساب او بنویسند، دو چیز از آن بفمید.
اولاً که این عاریه است، یک روزی هم میرسد که از همین فردی که اینقدر تجلیل کردند، خوبیهای خودش را هم پس میگیرند.
بترسند مسئولین از اینکه تمجید اضافی بشوند ، چون این اقبالی است که ادبار را به دنبال خود دارد. اقبالش به این بود، خوبیهای بقیه را به حساب او گذاشتند. ادبارش به این است که خوبیهای خود او را هم از وی پس میگیرند.
و دیگر اینکه، ننگ است، عار است. کشوری که شخصی زحمت بکشد، خوبیاش را به نام دیگری بنویسند، این کشور آینده نخواهد داشت. این کشور نمیتواند مشکلاتش را حل کند. انگیزهها در این کشور کور میشود و از بین میرود.
حضرت در نامه 53 میگوید:
«ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَي أَلاَّ يُطْرُوکَ» [2]
عادت بده مالک مردم را، که تعریف و تمجیدت نکنند.
و اگر یک باطلی را انجام ندادهای، فکرش را هم نکردهای، دائم از شما تعریف نکنند که «بله، شما به این دلیل این کار را انجام ندادهای که تخریبها در پی داشته». او اصلاً متوجه نبوده که انجام بدهد. اگر به ذهنش میرسید، حتماً انجام هم میداد. تعریف و تمجید این چنینی نکنید.
« فَإِنَّ كَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِي مِنَ الْعِزَّة»ِ
این تعریفهای اضافی تکبر میآورد.
« وَ لَا يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِيءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ »آنکه خوب کار کرده و آنکه بد کار کرده، همه برابر نباشند. چون اگر چنین باشد، «فَإنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأهْلِ الْإحْسَانِ فِی الإحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لِأهْلِ الْإسَاعَهَ عَلَی الْإسَاعَهَ» چه تضمینی وجود دارد که درستکار کار خود را ادامه بدهد؟ فقط میگویند که ما هنوز کاری نکرده ایم، خوبیها را به ما نسبت میدهند! چه تضمینی است که بخواهند خود را به کمال برسانند و شایسته کنند؟ از اینکه خوبیهای کسی را به نام فلان مسئول بگذارند، بترسند. هم ننگ است، هم بترسند.
میپرسند که چرا در کشور ایران اینگونه است؟
ورود و خروج مسئولین با هم تفاوت زیادی دارد. اول از آنها بسیار تجلیل میشود، پس از چند سال آنقدر آنها را می کوبند. هرکس برای خود دلیلی پیدا کرده است. به همین سخن حضرت علی (علیه السلام ) نگاه کنید، دلیلش معلوم می شود. برای اینکه وقتی وارد شد، به صورت ننگی وارد شد که خوبیهای دیگران را هم به او نسبت دادند. بسیار از او تجلیل کردند، گفتند او انتخاب شایسته و بایستهای است. معلوم است که در آخر نیز باید خوبیهای او را پس بگیرند.
داستان، همان داستان دیگی است که شخصی به همسایه خود گفت «دیگ خود را به من بدهید». آن را امانت گرفت و یک قابلمه کوچک هم به همراه آن پس داد. همسایه پرسید «این دیگر چیست؟» گفت «دیگ شما بچه دار شده است». همسایه هم خوشحال شد. چند وقت دیگر آن شخص دوباره گفت «همان دیگ خود را به ما بدهید». همسایه پیش خود گفت «اگر دیگ خود را بدهیم این بار حتماً یک بچه دوقلو میآورد». مدتی گذشت، دید دیگش برنگشت. گفت «همسایه، دیگ ما را ندادی؟» آن شخص گفت «دیگ شما فوت شد، به رحمت خدا رفت». گفت «مگر دیگ میمیرد؟»گفت «دیگی که زایمان کند، حتماً میمیرد، دیگ شما فرق میکند».
مسئولی که از او تجلیل کنند، از او بیش از آنچه هست تعریف کنند، خوبیهای دیگری را به حسابش بگذارند، بداند این ننگی است که بعد دامن خودش را هم میگیرد و یک روزی ادباری دارد؛ این درودها بعداً برایش مرگ دارد.
حکمت نـهـم :
«خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ »
ترجمه ظاهری
طوری به این مردم مخلوط شوید، طوری با این مردم معاشرت داشته باشید که اگر مردید برایتان گریه کنند و اگر هم زنده اید مشتاق دیدار شما باشند.
اولا: مخلوط شوید. دو چیزی که با هم چندان سنخیت ندارد، میگویند مخلوط شوید. حضرت علی (علیه اسلام) با این مردم چه سنخیتی داشت؟!
حضرت رسول (صل الله علیه وآله) چه سنخیتی داشت؟! ولی مخلوط میشدند.
این سخن را حضرت علی (علیه اسلام) در حال احتضار گفتند. همان شب بیستویکم ماه رمضانی بود که ساعتهای آخر عمرشان را میگذراندند، همین سخنان را گفتند.
بعد ادامه دادند:
« يا بني إنّ القلوب جنود مجنّدة تتلاحظ بالمودة و تتناجى بها و كذلك هي في البغض »
فرمودند این دل ها برای خودش حرف دارد، اگر دلی سالم باشد حرف دارد. اگر دلی سالم باشد، یک نفر را ببیند و خوشش بیاید، بدانید یک حسابهایی است، یک پیامی دارد. اگر بدش هم بیاید، بدانید یک پیامی دارد. این دل را آلودهاش نکنیم، خرابش نکنیم، حرفها دارد. با دلمان با این مردم یک ارتباطاتی داشته باشیم که به ما علاقهمند بشوند.
جریان تاریخی:
آمده است که شخصی نیمه شب نزد حضرت رسول (صل الله علیه وآله) در زده که «یا رسولالله، میدانم که دیروقت است که من به خدمت شما آمده ام، ولی من فکر کردم که فردا، چند وقت دیگر، همه میمیرند. من بر فرض این هم که بهشتی باشم، بهشت من با بهشت شما فرق میکند. دلم میگیرد. میگویم این چه بهشتی است که نمیتوانم پیغمبر را ببینم.»
ببینید چقدر علاقه به پیغمبر وجود دارد؟
یا، علی (علیه السلام) در مسیری میرفتند، و یک شخص ذمی هم بود. همینطور که با همدیگر میرفتند و در بین راه سخن میگفتند، آن شخص ذمی گفت «یا علی، شما به کدام طرف میروید؟» حضرت فرمودند «من به طرف کوفه میروم.» مقداری که رفتند، مسیر جدا شد. حضرت علی (علیه السلام) باز به دنبال این مرد ذمی رفتند. او گفت که «آقا، مگر شما نگفتید که به طرف کوفه میروم؟ کوفه که از آن سمت راست میرود. چرا شما با من میآیید؟» حضرت فرمود «خوب، پیغمبر ما فرموده، رفیقی را تکمیل کنید. وقتی میخواهید از دوست خود جدا شوید، چند قدمی هم او را بدرقه کنید». گفت «عجب، در این بیابان که هیچکسی نیست، فقط من و شما هستیم. اینقدر شما پایبند این برنامهها هستید؟ عجب دینی پس شما دارید. یک اعتقاد پشت این موضوع نهفته است. اینطور نیست که عدهای ببینند من و شما را و به خاطر آنها این کار را بکنیم.» و گفت «یا علی جان، در این بیابان هیچکس ما را نمیبیند، من همین الآن به شما میگویم که به دین شما اعتقاد آوردم.»
وقتی این ارتباطات خوب باشد، تأثیرات زیادی دارد.
از طرف دیگر، متوکل لعنه الله علیه میگوید «الحیاء و الرحمه ضعف و السخاء حمق- خجالت نکشید، ترحم نکیند، اینها دلیل بر ضعف است؛ سخاوت نکنید که حماقت است». یعنی هیچ کمکی به این مردم نکنید، هیچ رحمی به این مردم نداشته باشید. با تمام پررویی، هر قدر که میخواهید آسیب بزنید. میگویند وقتی متوکل مرد، هر کس را که میدیدید، در حال شادی کردن بود.
پس طوری زندگی کنید که وقتی مردید، برایتان گریه کنند؛ وقتی که ماندید، منتظرتان باشند.
اما برای توضیح بیشتر آن به خطبه (46) نگاه کنید که توضیح بیشتر همین سخن در آن آمده است:
«اللَّهُمَّ إِنَّي أَعُوذُ بِکَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ، وَکَآبَةِ المُنْقَلَبِ، وَسُوءِ المَنظَرِ»
خدایا، من در این سفر با چه اتفاقات عجیبی مواجهم، چه سختیها که من میبینم.
آنهایی که با حضرت در مسیر بودند، گفتند «ما که در آغاز سفر این سخنان را از حضرت علی (علیه السلام) شنیدیم، حال باید حوادثی را که دیده ایم و برای حضرت بسیار سخت است، یادداشت کنیم.»
یکی از آن حوادث که بسیار سخت بود، این بود که به صحرای کربلا رسیدند. علی (علیه السلام) فرمود، «امام حسین و یارانش در همین جا فرود میآیند و شهید میشوند.» در آنجا نماز خواندند و از آن خاک بوییدند. این موضوع بسیار سخت بود.
از سختیهای دیگر راه این بود که وقتی به شهر انبار رسیدند، متوجه شدند که قبیله مجوسی خوشنوشک ایرانی به دنبال حضرت میدوند. فرمودند «برای چه به دنبال ما میدوید؟» گفتند «ما عادت داریم که اینطور از امیرانمان استقبال میکنیم.»حضرت فرمود «این کار چه سودی برای آنها دارد؟ وَ للهُ این کار برای شما بدبختی آخرت دارد، مشقت دنیایی دارد، به خدا قسم هیچ سودی برای امیرانتان ندارد.» این از آن سختیهایی است که حضرت علی (علیه السلام) با آن مواجه بود.
سپس به جایی رسیدند که آثار خراب شده حکومت پادشاهان ایرانی بود. به آن خرابهها که یک زمانی قصرهایی بود نگاه کردند. چه ظلمها که در آنجا صورت نمیگرفت! حر بن سهم که از یاران آن حضرت بود، وقتی به آنجا رسید و دید که حضرت به ویرانههای قصرها نگاه میکند این شعر را خواند
« جرت الرّياح على محلّ ديارهم فكأنّما كانوا على ميعاد.» 1
باد دارد در قصر میوزد، گویی قرار است باد در این جا رفت و آمد داشته باشد. اینجا ساکنانی از جنس باد داردحضرت فرمودند «این شعر را نخوان، این شعر از أسود بن یعفور است. این آیه را بخوان ﴿كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ﴾ باغ و بستان زیادی رها کرده اند»، ﴿وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ﴾ سبزهها و پست و مقامهایی داشته اندکه همه را رها کرده اند، ﴿وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ﴾
«كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِين»، حالا باز هم نوبت دیگران شد فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ: برای آنها گریهای نشد، نه در زمین و نه در آسمان، و کسی هم به انتظارشان نبود.»«خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ» اینطور زندگی نکنید مثل این افرادی که در این قصر بودند. «فما بکت علیهم فی السماء و الأرض» نه در زمین و نه در آسمان بر اینها گریهای نشد «و ما کانوا منظرین» کسی به انتظارشان نبود بلکه همه منتظر بودند که حکومت آنها به سر برسد.
چنین زندگی کردن به این معنا است که: به درویشی قناعت کن که سلطانی خطر دارد.
حکمت دهــم :
« إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ »
اگر بر دشمنت قدرت پیدا کردی ، عفو را به عنوان شکر قدرت قرار بده.
اینجا یک سری بحثهای اخلاقی دارد، و یک سری بحثهای سیاسی.
از منظر اخلاقی:
اگر « قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ » به دشمن خودت دست یافتی، عفو کنید یعنی کینههای شخصی نداشته باشید،.
آیند ولی در مسائل بیتالمال و دیگران خوب گذشت میکنند. خیر، چنین نیست.
« إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ »
اگر بر دشمن خودت پیدا کردی، عفو کنید. شکر این قدرت را به جا آورید و عفو کنید.
در حکمت (185) حضرت فرموده اند که:
« مَتَى أَشْفِي غَيْظِي إِذَا غَضِبْتُ » کی دلم را خنک کنم، وقتی خشم مرا میگیرد « أَ حِينَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ » یا وقتی توان انتقام ندارم« فَيُقَالُ لِي لَوْ صَبَرْتَ » میگویند تو که نمیتوانی، صبر کن « أَمْ حِينَ أَقْدِرُ عَلَيْهِ » وقتی که قدرت دارم « فَيُقَالُ لِي لَوْ عَفَوْتَ » حالا وقت عفو است.
هیچ وقت خشم خودراابراز نکنید،انتقال نگیرید.وقتی شما قدرت پیدا کردید، او مظلوم است. انتقام می خواهید بگیرید که چی ؟
حضرت رسول (صل الله علیه وآله) به آسمان نگاه کردند و به آن خیره شدند. ایشان را غم گرفت و اشکی از چشمانشان جاری شد. دوباره خندیدند. عدهای گفتند «ما که نفهمیدیم چه شد، یا رسول الله. شما چیزهایی میبینید که ما نمیبینیم. به ما هم توضیح بدهید.» حضرت فرمود : قیامت است. یک بنده خدا را میبرند. شخصی بر سر راهش آمده و میگوید «خدایا من از این فرد طلبکارم. او ظلمی به من کرده است، به او بگویید حق مرا بدهد.» خداوند میگوید «حق او را بده.» آن بنده میگوید «من که چیزی ندارم. چون در این مسیر که میآمدم، عده زیادی جلوی مرا گرفتند و گفتند حق ما را بده. هر چه داشتم گرفتند. اینجا که رسیده ام هیچ ندارم.» خداوند به طلبکار میگوید «میگوید که هیچ ندارم. چه میگویی؟» میگوید «پس از گناه من بر روی دوش این فرد بگذارید، اینگونه جبران کنید» که ثُمَّ فَاضَتْ عَيْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَالَ إِنَّ ذَلِكَ الْيَوْمَ لَيَوْمٌ تَحْتَاجُ النَّاسُ فِيهِ إِلَى مَنْ يَحْمِلُ عَنْهُمْ أَوْزَارَهُمْ بله این روزی است که انسان دوست دارد بارش سبک بشود. این فرد دوست دارد که بارش را سبک کند و روی دوش دیگری بگذارد. و حضرت رسول (صل الله علیه وآله) وقتی بحران آن مرد را دید خیلی ناراحت شد. سپس مدتی گذشت و لبخند زدند. پرسیدند «چه شد؟» فرمودند: اکنون خدا قصری را به این شخصی که طلبکار بود نشان داد که حواسش پرت شد. او نگاه کرد و گفت «خدایا این قصر متعلق به کیست؟» خدا هم فرمود «هرکه ثمنش را بدهد. هر که قیمتش را بپردازد.» گفت «من انسان بدی نبودم، من از خیلیها طلبکار بودم. در راه آمدن حق و حقوق خود را گرفته ام. پولش را دارم. شاید بتوانم این را بخرم. همه پولم را میدهم.» خداوند فرمود «میدانی ثمن این قصر چیست؟» گفت «نه.» فرمود «بگذرید. عفو کنید. این پاداش عفو است.»
ازمنظر سیاسی:
نمیتوان کشور را با انتقام اداره کرد. این اصطکاکها عامل تضعیف قدرت است. تا جایی که امکان دارد باید کینهها را کم کرد.
حضرت در نامه 53 میفرماید:
«اَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کُلِّ حِقْدٍ » یک کینه در هیچ سینهای نباید باشد. « وَاقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ» اصلاً ریزش نکنند.
دهند، نیروهای خود را هدر میدهند. آنگاه در طرف مقابل سردی و کینه ایجاد می شود؛ ریزش میکند. حاکمیت به این ترتیب ساقط میشود.
شکر نعمت نعمتت افزون کند
« لأن شکرتم لأزید أنکم»
بگذرید تا نعمت افزون شود.
این سخن را که در حکمت 412 آمده است ببینید:
حضرت علی (علیه السلام) در میان اصحاب نشسته بود. زن زیبا صورتی رد شد و همه به او نگاه کردند! ببینید که اولاً حضرت با چه کسانی رفیق بوده است. ببینید که آنها چه افرادی بوده اند؟! پس از این جوانان و از این مردم فاصله نگیریم. که در میان همان جمع بعضاً افرادی از خوارج، یعنی دشمنان خود حضرت، هم حضور داشتند. حضرت مطالبی فرمودند که میتوانید مراجعه کنید. یکی از خوارج که آنجا بود، گفت «قَاتَلَهُ اللَّهُ كَافِراً مَا أَفْقَهَهُ خدا این مرد کافر را بکشد که چقدر فهمید است!» بقیه بلند شدند که او را بزنند. حضرت فرمود «چه شده است؟ رهایش کنید. رُوَيْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ آهستهتر. او یک حرف گفت. در نهایت ما یک حرف میگوییم و میگذریم.» این است مبنای نهج البلاغه !
« وَلاَ تَکُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ»
ای مالک، حیوان درنده مباش، که غنیمت بشماری، بخوری این مردم را وبچاپی این مردم را!
«فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِي الدِّينِ، وَإمّا نَظِيرٌ لَکَ فِي الْخَلْقِ»
اینها اگر هم دین تو نباشند، انسان که هستند شبیه تو هستند.
آخر حیوان مشابه که حیوان مشابه خود را نمیخورد. دو تاسگ در کنار یکدیگر، همدیگر را نمیخورند. چرا شما این کارها را میکنید؟
«وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ»
دلت را برای مردم پر از محبت کن- و انعطاف نشان بده.
داوود نبی (ص) در آخر عمر فرزندانش را جمع کرد. گفت: «یک سوال از شما میپرسم، جواب آن را بدهید. اگر کسی با شما عداوت ورزید، چه میکنید؟» یکی گفت «ما در انتقام هم افراط نمیکنیم. مجازاتی بیشتر از عداوت او نخواهیم داشت.» تک تک همین را تکرار کردند. سلیمان، فرزند دیگر حضرت داوود گفت «من عفوش میکنم.» حضرت داوود گفت «اگر دوباره عداوت کرد چه؟» گفت «باز هم عفوش میکنم.» گفت «سه باره چطور؟» گفت «باز هم عفوش میکنم.» گفت «چرا؟» گفت «میخواهم از خودش خجالت بکشد، میخواهم جذبش کنم.» حضرت فرمود «به همین دلیل است که حکومت به دست تو میافتد.» حکومت سلیمانی اینگونه است.1