درس نهج‌البلاغه(حکمت‌ها) استاد میرزا‌مهدی صادقی

95/06/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکمت ششم و هفتم

حکمت شـشم:

 

« مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ وَ الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ »

ترجمه ظاهری

آنکه از خود راضی باشد، خشم‌گیرندگان بر او زیاد خواهند بود ، صدقه دارویی است مؤثر. تمام کارهای بندگان در این دنیا نصب العین‌شان می‌شود در آن دنیا.

 

اما« مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ » از عوامل ذلت و عوامل منفوریت را مطرح می‌کند. اگر شخصی از خود راضی باشد، دیگران به او خشم خواهند گرفت. او خودش را خیلی بالا می‌داند ولی در نگاه بقیه بسیار پایین است. زیرا انسانی که از خود راضی باشد، می‌گوید مرا تحویل بگیرید، به من احترام بگذارید، هر جا که می‌روم فقط حرف من باشد، نظر فقط نظر من باشد؛ در هر صورت، بقیه را به حساب نمی‌آورد.

«إذَا کُنْتَ تَقْضِی أنْ لِعَقْلِکَ کَامِلٌ»

اگر قضاوتت این است که عقلت کامل است

« وَ أنَّ بَنِی حَوَّا غَیْرُکَ جَاهِلٌ»

و همه فرزندان دیگر آدم جاهلند

«و أنَّ فِی عِلْمِ صَدْرُکَ کُلُّهُ»

و سینه تو است که فوران علم دارد فقط

«فَمَنْ ذَا الَّذِی یُدْرِی بِأنَّکَ عَاقِلٌ»

چه کسی می‌خواهد قبول کند که تو عاقل هستی؟!

انسان از خود راضی خود را عاقل‌تر حساب می‌کند، در حالی که او احمق‌تر است.

«أحْمَقُ النَّاسُ مَنْ ظَنَّ أنَّهُ أعْقَلُ النَّاسُ»

این سخن حضرت علی (علیه السلام) در غررالحکم است که، کسی که فکر می‌کند عاقل‌تر است، حماقتش از همه بیشتر است.
در هر صورت، انسان از خود راضی به دلیل اینکه دیگران را تحقیر می‌کند و انتظارات زیادی دارد، دیگران او را تحویل نخواهند گرفت.

عارفی به یک شخص از خود راضی که پست و مقامی هم داشت، گفته بود «ای کاش، آن نگاهی که مردم به تو دارند، من خودم به خودم می‌داشتم ، مردم تو را پایین می‌دانند؛ ای کاش، من خودم را متواضع و پایین می‌دیدم. و آن نگاهی که تو به خود داری و خود را اینطور بزرگ می‌دانی، ای کاش مردم به من داشتند مرا بزرگ می‌دیدند. »

 

ولی جناب سلطان، برعکس است: تو خودت را بزرگ می‌بینی، بقیه تو را کوچک می‌بینند.

«الْإِعْجَابُ يَمْنَعُ الِازْدِيَادَ »

آنکه از خودراضی است، توقف می‌کند هیچ وقت پیشرفت نمی‌کند.

حال فرض کنید که یک شخص مسئولی از خود راضی باشد. خود را أعقل الناس حساب کند. آیا حرف دیگران را گوش میکند؟! حاضر است انتقاد بپذیرد؟! حاضر به پیشرفت کشور کمک کند؟! می‌گوید «نظر، نظر من است. هرچه من می‌فهمم، همان است.»

و اصلاً اینکه انسان تعریف و تمجید دیگران را قبول کند و خودش هم آن را باور کند، خلاف تقوا است. خطبه متقین را که بخوانید، در آن آمده است که:

شخصی به نام همّام نزد علی (علیه السلام) آمد و گفت «تقوا را برای من توصیف کن (که وقتی در خیابان راه می‌روم، انسان های باتقوا را تشخیص بدهم).» ابتدا حضرت نخواستند جواب بدهند، بعد شروع کردند به گفتن اینکه خدا که خلق کرده است، نیازی به دیگران ندارد. گناه بکنید یا نکنید، برای خدا تأثیری ندارد. اگر شما تقوا داشته باشید، چنین نیست که پست و مقام بیشتر یا روزی بیشتری به شما بدهند. بلکه همان‌هایی که پست و مقامی دارند، بی‌تقوایی بیشتری هم دارند. چه بسا همان هایی که روزی بیشتری دارند، بی‌تقوایی بیشتری هم دارند. تقوا خودش یک سری ارزش‌ها و فضیلت‌ها است. به خاطر نان و نام نیست. وقتی ویژگی افراد باتقوا را می‌گفتند،

فرمودند:

«إِذَا زُکِّيَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يُقَالُ لَهُ، فَيَقُولُ: أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْ غَيْرِي، وَرَبِّي أَعْلَمُ بِي مِنِّي بِنَفْسي!»

وقتی از کسی تعریف می‌کنند، می‌ترسد، نگران می‌شود، می‌گوید: خدایا، تو که مرا بهتر از خودم می‌شناسی، من هم خودم را از دیگران بهتر می‌شناسم، «اللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا يَقُولُونَ» خدایا، مؤاخذه ام نکن، آن‌ها می‌گویند من چنین حرفی را نگفته ام«وَاجْعَلْنِي أَفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ» مرا بهتر از آنکه گمان می‌کنند قرار بده.

و در کلمه قصار (100) آمده است که شخصی از حضرت علی (علیه السلام) تعریف کرد و متهم هم بود. معمولاً آنهایی که تعریف و تمجید می‌کنند، خودشان هم افراد متهم هستند، یک طمعی دارند. ایشان همین جملات را درباره خودشان هم گفتند:

« اللَّهُمَّ إنَّکَ أَعْلَمُ بِي مِنِّي بِنَفْسي و أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْ غَيْرِهم، اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ وَ وَاغْفِرْلَنَا مَا لاَ يَعْلَمُونَ»

خدایا مرا بهتر از آنکه این‌ها فکر می‌کنند قرار بده چون ظاهراً این‌ها فکرشان خراب بود. آن‌ها به لفظ تعریف می‌کنند، ولی در باطن مخالفند. در هر صورت، از خود راضی بودن، توقف می‌آورد؛ از خود راضی بودن، منفوریت می‌آورد؛ از خود راضی بودن، حماقت می‌آورد چون خودش را عاقل‌تر حساب می‌کند. هرکه این صفت ازخودرضایتی را داشته باشد، در صورتی که پست و مقامی داشته باشد، خطرش بیشتر است. وای بر کشور و مردمی که مسئول از خود راضی داشته باشد و، مثلاً، بخواهند که دائماً از آن‌ها تعریف کنند.

 

« الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ »

صدقه دارویی است مؤثر.

« الصَّدَقَۀُ الْعَطَاءُ الْمَجَّانِی یُقْصَدُ بِهِ وَجْهُ اللهِ»

این که انسان بدون چشم‌داشتی، و فقط به خاطر خدا، مشکل دیگری را حل کند.اگرانسان بدون چشم‌داشت و فقط به خاطر خدا کمک مالی کند، این کار صدقه نام دارد.

صدقه فواید زیادی دارد.

« استنزلوا الرزق بالصدقه »

روزی را می‌آورد روزی را از آسمان پایین می‌آورد.

« سوسوا ايمانكم بالصدقه »

به انسان آرامش می‌دهد، ایمان را حفظ می‌کند.

« الصَّدَقَه دَوَاءٌ مُنْجِحٌ »

داروی مؤثر است، بلا را دفع می‌کند.

البته دو نکته درباره صدقه در روایات آمده است. یکی اینکه «الصَّدَقَۀُ بِالْیَدِ »با دست خود صدقه بدهید، بروید و مشکل طرف را ببینید. یک صندوق گذاشتن و پول خردی ریختن، از هیچ بهتر است، ولی واقعاً مشکلی را حل نمی‌کند. بروید و ببینید که این مردم بیچاره چه می‌کشند. بعد می‌بینید که این کمک‌ها کافی نبوده است، یا اینکه ما از زندگی خود راضی نبوده ایم، در واقع بی‌انصافی و کفران نعمت بوده است. بعد به نوعی رقّت قلب‌هایی می‌آورد.

دومین شرطی که در رابطه با صدقه در روایات آمده است این است که عقلانی باشد. شخص صدقه می‌دهد، اما می‌بینید که صدقه او اثر سوء دارد؛ گداپروری کرده است، شخص را از فعالیت باز داشته است. نگفته اند که صدقه چنین باشد.
شخصی نزد حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم) آمد و از شخصی تعریف می‌کرد که چه انسان خوبی است صدقه بسیار می‌دهد، عبادت بسیار می‌کند. حضرت فرمود: «عقلش چطور است؟» گفت «من از صدقه‌اش می‌گویم، به عقلش چه کار دارم؟!» حضرت فرمود «نمی‌شود. صدقه و عقل باید باهم باشد.»

در هر صورت، این نکته عاقلانه بودن و با دست صدقه دادن این تأثیرات را اضافه می‌کند.« داووا مرضاكم بالصّدقة »رسول گرامی اسلام (صل الله علیه وآله وسلم) فرمود که: مریض دارید؟ او را با صدقه مداوا کنید.

بقراط، پدر طب، می‌گوید که شافی اصلی خداست. لذا اگر مریض شما با صدقه درمان شد، تعجب نکنید. بقراط می‌گوید ممکن است اطبا نتوانند مریضی را درمان کنند، ولی صدقه او را درمان کند. تعجب نکنید، زیرا طبیب اصلی خدا است؛ این پزشکان همه طبیبان فرعی هستند. این تأثیر را دارد.

انسان با صدقه دادن آرامشی به دست می‌آورد ما همه یک گروه هستیم؛ عده‌ای گرفتار باشند و ما بخواهیم راحت بخوابیم؟!
«وَحَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَي الْقِدِّ»این شعر را حضرت استناد کرده اند: همین درد تو را بس که سیر سیر بخوابی و در اطراف تو گرسنه‌ها باشند.

انسان واقعاً خوابش می‌برد؟! یک نا آرامی‌ای را انسان احساس می‌کند که نمی‌داند از کجاست. برای آنکه گرفتارانی اطراف ما را گرفته اند. این تأثیر دارد: گرسنه‌ای به غذای شما نگاه می‌کند، شما نمی‌توانید غذا بخورید. اگر اطراف ما مشکل‌دارانی باشند، ما نمی‌توانیم راحت بخوابیم، خوابمان نمی‌برد. مگر آنکه انسانیت ما تغییر کرده باشد.

این روایت از امام صادق (علیه السلام) را ببینید. مردی یهودی در حال رد شدن بود که حضرت رسول (صل الله علیه وآله) و جمعی را دید. همینطور که می‌رفت به حضرت رسول اشاره کرد و گفت «سام علیک» (نگفت سلام علیک، گفت سام علیک). حضرت هم فرمودند «و علیک» او که رفت، اطرافیان حضرت گفتند «یا رسول الله، این مرد سلام نکرد، گفت سام علیک. او گفت مرگ بر شما.» حضرت فرمود «من هم گفتم و علیک به خودت.» دعای رسول فرق می‌کند. یک دعای معمولی نیست. چنین فردی باید بمیرد. او رفت و بعد حضرت فرمودند «ببینید، این مرد که گفت سام علیک و من گفتم و علیک دیگر میمیرد. شما دیگر او را نمی‌بینید. خبر مرگش را می‌شنوید.» غروب، دیدند که همین مرد با بار هیزم خود می‌آید. همه به یکدیگر نگاه کردند. گفتند «یا رسول الله، این همان مردی است که صبح شما گفتید دیگر او را نمی‌بینید و می‌میرد.» حضرت فرمود «بگذارید جلوتر بیاید.» او آمد و فرمودند «ای مرد، بار خود را بر زمین بگذار و داستانت را تعریف کن.» گفت «رفتم هیزم جمع کردم و آمدم.» فرمودند «باز هم بگو.» گفت «همین.» فرمودند «ریزتر بگو.» گفت «با خودم دو قرص نان داشتم؛ یکی را خوردم، یکی را به دیگری دادم.» بعد فرمودند «شنیدید؟ امروز یک نان به یک مستحق داده است.» بعد فرمودند «بار خود را باز کن.» هیزم را که باز کرد، چوبی در آن بود که ماری خطرناک و سیاه به دور آن پیچیده بود و نیش خود را به چوب زده بود. فرمودند «این مار مأموریت داشت که این مرد را بکشد. خودتان هم می‌بینید. ولی همان نان نجاتش داد.بروید و به همه بگویید که صدقه چه می‌کند!»

 

«وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ»

تمام اعمال بندگان در این دنیای عجله‌ای در آن زمانی که خواهد رسید نصب‌العین آنها می‌شود طبق این سخن، ما تجسم اعمال خواهیم داشت. همه کارهایمان را به ما نشان خواهند داد. قرآن هم در سوره آل عمران می‌فرماید:
﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا﴾

روزی می‌رسد که هر شخصی کارهای خوبش را حاضر می‌بیند

«وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا»

کارهای بد خود را نیز می‌بیند و می‌گوید ای کاش فاصله‌ها بین ما بود

«فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»

ما معتقدیم روزی می‌رسد که اعمال ما تجسم پیدا می‌کنند.

 

جریان تاریخی:

شیخ بهایی در کشکول خود میگوید:

به مردی در لحظه مردنش می‌گفتند «شهادتین بگو.» می‌گفت « رُبَّ قائِلةٍ يَوما و قَدْ تعِبَتْ اَيْنَ الطَّريقُ اِلى حَمّامِ مَنْجابٍ» هرچه می‌گفتند شهادتین را بگو، همین را می‌گفت. به زنی می‌گفت که راه حمام منجاب کجاست. بعد داستان را تعریف می‌کند که زنی می‌خواست به حمام منجاب برود. به این مرد می‌رسد و می‌پرسد که حمام منجاب کجاست. او اشتباهی راه خانه خود را به او نشان می‌دهد؛ آن زن را به اشتباه می‌اندازد. گرچه آن زن فرار می‌کند، ولی در آخر عمر به جای شهادتین فقط همین داستان را می‌گوید.

 

ابودرداء می‌گوید، مردی مرده بود. جنازه او را تشییع می‌کردند. من بودم، امام حسن هم بود. دختر آن مرد گریه می‌کرد و میگفت «یَا أبَتَا، مِثْلَ یَوْمِکْ لَمْ أرَه پدر، من تا به حال چنین روزی را ندیده بودم.» بعد امام هم فرمودند «بَلْ أبوُکَ مِثْلَ یَوْمِهِ لَمْ یَرَه پدر شما هم مثل امروز را ندیده بود. پدر شما هم امروز چیزهایی را می‌بیند.»

 

در رابطه با تجسم اعمال، در رابطه با اینکه کارهای انسان به او نشان داده می‌شوند، و ثبت و ضبط می‌شوند، روایات زیادی داریم. عبدالله بن سلام از حضرت رسول (صل الله علیه وآله) می‌پرسد «انسان که می‌میرد،آیا اولین ملائک، نکیر و منکر هستند؟» حضرت می‌فرماید «خیر، یک ملک دیگر به نام رومان!رومان می‌آید و با این مرده سخن می‌گوید. به او می‌گوید کارهای خوب و بد خود را بنویس. شخص همه چیز را به یاد می‌آورد. آن شخص می‌گوید قلم و کاغذ کجاست؟ مرکب کجاست؟ ملک می‌گوید با انگشت خود به آب دهانت بزن و بر کفنت بنویس. او هم شروع می‌کند و تمام خوبی‌هایی را که انجام داده است می‌نویسد و سپس توقف میکند. رومان می‌گوید بدی‌هایی را که انجام داده ای نیز بنویس. می‌گوید خجالت می‌کشم. می‌گوید از خدا خجالت نکشیدی و انجام دادی، ولی از من خجالت می‌کشی و نمی‌نویسی؟ بنویس. به او تشری می‌زند و شخص شروع به نوشتن می‌کند.»1

این‌ها یک عالم معنا است. ملک چیزهایی می‌بیند، چیزهایی که در آن‌جا وجود دارد و مرده آن‌ها را می‌بیند با عالم مادی فرق می‌کند. آنچه را که نوشته به گردنش آویزان می‌کنند. «كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِي عُنُقِهِ »پرونده هر انسانی را به گردنش می اندازند، همین است. همه را می‌بیند.

 

حکمت هفتـم:

«اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ »

 

تعجب کنید از این انسان که با پیه می‌بیند، با تکه گوشتی سخن می‌گوید، با استخوانی می‌شنود و از شکاف بینی نفس میکشد.

«تعجب کنید» یک فعل امر است؛ یعنی دقت کنید، که عجایبی را می‌فهمید. یک سری بحث‌های پزشکی دارد، یک سری بحثهای اخلاقی دارد؛ که اطبا باید روی بحث‌های پزشکی آن کار کنند.

دقت کنید؛ در رابطه با انسان به عجایبی دست می‌یابید.

«با پیه می‌بیند.»

حال ممکن است انسان با پیه تنها نبیند، ولی یک پیه در چشم است که اگر ذوب و فاسد بشود، انسان کور می‌شود. این پیه جزء لوازم دیدن است. عده‌ای بر این پیه اشکالاتی وارد می‌کنند.خیر بلکه اگر همان پیه نباشد، دیدن منتفی می‌شود.
‌گوید.»

استخوانی حساس در گوش است که اگر برداشته شود انسان کر می‌شود.

«و از این شکاف بینی نفس می‌کشد.»

در توضیح این عبارت:

از امام صادق (علیه السلام ) پرسیدند «خُلِقَ الْأنسَانُ ضَعِیفاً.» ، یعنی چه؟

انسان ضعیف خلق شده است فرمود «کَیْفَ لَایَکُونَ ضَعِیفاً؟ چطور ضعیف نباشد؟ وَ هُوَ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ در حالی که با پیه میبیند، با استخوان می‌شنود، با تکه گوشتی سخن می‌گوید! خداوند انسان را وابسته و در بند همین چیزهای جزئی کرده است.»
یک تلخی در گوش است که انسان به همان محتاج است. اگر نباشد، وقتی در عالم خواب باشد و حشره‌ای وارد گوش او شود، اگر آن تلخی نباشد، به مغزش می‌رود. همان تلخی موجب می‌شود که برگردد. خدا انسان را محتاج همین تلخی کرده است.
و درمورد بینی؛ رطوبت، گرما و سرما را تعدیل می‌کند. این خیلی عجیب است.در روایات هم آمده است. بینی از یک طرف باید هوایی نسبتاً سرد به مغز انسان برساند تا مغز انسان داغ نکند. رطوبت نسبی که در بینی وجود دارد، موجب می‌شود هوا در گذر از بینی برای رسیدن به مغز سرد باشد. و از بینی به ریه هوا می‌رسد. وقتی که قرار است هوا بسیار سرد باشد، آن را گرم میکند. یک هوای معتدل به ریه و به سر می‌رسد. هوای گرم به سر نمی‌رسد. هوای بسیار سرد به ریه نمی‌رسد. انسان به همین رطوبت بینی‌اش محتاج است. خدا این چنین او را خلق کرده است. در غیر این صورت، مغزش آسیب می‌بیند، ریه‌اش آسیب می‌بیند. خدا او را این قدر ضعیف خلق کرده است.

« خُلِقَ الْأنْسَانُ ضَعِیفاً »

پزشکان بی‌دلیل روی بینی عمل زیبایی انجام ندهند! ممکن است مشکلات زیادی ایجاد شود. شاید چند نفری مشکلات محسوسی نداشته باشند، ولی عده زیادی مشکلات محسوسی خواهند داشت.

هم بحث‌های پزشکی دارد؛ که مثلاً در شستشوی گوش مراقب باشند، در عمل‌های بینی مراقبت باشند این‌ها همه مسئله دارد. در قطره‌هایی که برای چشم استفاده می‌کنند مراقب باشند، تا به آن چربی‌های چشم آسیب نزند. بحث‌های پزشکی جای خود را دارد.

و بحث‌های اخلاقی دارد ای انسانی که به این تلخی گوش محتاج هستی، این همه غرور و تکبر برای چیست؟ چه می‌کنی؟

چند نفر نزد امام صادق (علیه السلام) میآیند:

عمرو بن جمیع، و ابن ابی لیلا و ابوحنیفه. حضرت به ابوحنیفه اشاره می‌کند و از ابن ابی لیلا می‌پرسد « این کیست؟» او میگوید «او مردی است که لَهُ بَصَرٌ و نَفَاذٌ فِی أمْرِ الدِین بینش عجیبی در مسائل دینی دارد. فکر با نفوذی دارد.» بعد حضرت فرمودند «لَعَلَّهُ یَقِیسُ الدِینَ بِرَأیِهِ؟ نکند دین را قیاسی می‌فهمد؟» گفتند «بله، بله، خوب قیاس می‌کند همه چیز را میخواست با قیاس بفهماند.» بعد حضرت به ابوحنیفه گفت «نام تو چیست؟» گفت «من نعمان هستم.» حضرت فرمودند «هَلْ قِسْتَ رَأسَکَ؟ سر خود را هم قیاس کن.» چون وقتی در مسائل دینی قیاس کند، چه باید بگوید؟ می‌گوید سر خود را قیاس کن؛ تا بقیه هم بفهمند سر چیست؟ با عقل خودت سوال می‌کنم که بفهمی. بعد گفت «کَیْفَ أقِیسُ رَأسِی؟ من که نمی‌دانم، سر را چطور قیاس کنم؟» فرمود «مَا أرَاکِ تَحْسَنُ شیئاً فکر نمی‌کنم چیزهای دیگر را هم خوب بدانی. این را که بلد نیستی، چیزهای دیگر را هم نمی‌دانی.» بعد فرمودند «می‌دانی شوری در چشم چیست؟ تلخی در گوش می‌دانی چیست؟ حرارت در بینی میدانی چیست؟ و شیرینی در بزاق دهان را می‌دانی چیست؟» گفت «خیر، من این‌ها را خوب بلد نیستم.» فرمودند «خیلی چیزهای دیگر را هم خوب بلد نیستی. فکر نمی‌کنم چیز دیگری هم بلد باشی.»

همینطور سوال کردند و گفت «من این را بلد نیستم.» حضرت فرمودند «خیلی چیزهای دیگر را هم بلد نیستی. فکر نمی‌کنم چیز دیگری هم بلد باشی.» اینقدر گفتند «بلد نیستی، بلد نیستی» که گفت «بلد نیستم، خودتان جواب بدهید.» سپس امام صادق (علیه السلام) فرمودند «رسول خدا فرموده است: خدا به این فرزند آدم منت گذاشته که شوری در چشمش قرار داده که از آن پیه چشم حفاظت می‌کند، در غیر این صورت فاسد می‌شد چشم کور می‌شد؛ تلخی در گوش قرار داده که مانع رسیدن حشرات به مغز می‌شود؛ حرارتی که از طریق بینی است، موجب می‌شود هوایی که عبور می‌کند آسیبی به ریه نرسداگر غیر این بود که مغز از بین می‌رفت، این هوا باید تعدیل شود.»[1]

انسان با این همه ضعف خود نباید این همه ادعا داشته باشد.

 

جریان تاریخی:

نمرود، ادعای خدایی می‌کرد. علی أی حال، لشکری بی‌نهایت داشت ابتدا و انتهای آن مشخص نبود. گفت حال که می‌خواهیم به جنگ برویم، به اتاق فکر بروم، به تنهای فکر کنم که چه می‌شود. به آن اتاق رفت، درب را بست، پرده‌ها را کشید. دراز کشید و شروع به فکر کردن کرد که یک پشه وارد اتاق شد. از راه بینی وارد سرش شد. چهل روز سرش را به زمین می‌زد. عزیزترین افراد را آورده بود و از آن‌ها می‌خواست که به سر او ضربه بزنند، ولی نه آنقدر محکم که مغزش متلاشی بشود. مکرر می‌گفت «یُسَلِّطُ اللهُ رُسُلَهُ عَلَی مَنْ یَشآءُ مِنْ عِبَادِه- همین پشه خودش رسول خدا است. بعد می‌گویم خدایی وجود ندارد! خدا او را آورده، این فرستاده خداست تا پیام او را به من برساند.» [2]

این همه ضعف و این همه ادعا!

«... سُلِیْمَانِ بْنِ دَاوُودُ بِعُصْفُورٍ یَدُورُ حَوْلِ عُصْفُورٍه»سلیمان بن داوود دو گنجشک دید، یکی نر و یکی ماده، گنجشک نر دور گنجشک ماده می‌چرخید. گفتند که «رفقا، می‌فهمید که چه می‌گوید؟» گفتند «ما حرف‌های انسان‌ها را نمی‌فهمیم، آن وقت حرف‌های گنجشک‌ها را بفهمیم؟!» حضرت فرمود «این گنجشک نر به خواستگاری این گنجشک ماده آمده است. می گوید اگر زن من بشوی هر قصری که در دمشق بخواهی برایت آشیانه می‌سازم.» سپس سلیمان نبی می‌گوید «قصرهای دمشق همه از سنگ است. او خودش هم می‌داند. چطور می‌خواهد این کار را بکند؟! لکن خواستگاری رفته است و دروغ می‌گوید.حالا که هرکه به خواستگاری می‌رود دروغ می‌گوید. بگذار این هم دروغ بگوید.»[3]

با آن پاهای کوچکش می‌گوید به قصرهای دمشق می‌روم، آنجا را می‌کنم و آشیانه برایت می‌سازم. بشر هم همینطور است. با این وابستگی‌ها به تخلی گوش و رطوبت بینی و شوری چشمش، چه ادعاها می‌کند.


[1] بهج‌الصباغةفي‌شرح‌نهج‌البلاغة، ج1، صفحه‌ى 405.
[2] بحارالانوار جلد61 صفحه 320.
[3] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسي، ج64، ص305.