درس خارج اصول استاد استاد حسینعلی سعدی

1403/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: امارات/حجیت خبر واحد / استدلال به مفهوم وصف در آیه نبا

 

بحث و دلیل دومی را که درخصوص ایه مبارکه نبا مطرح میکنیم، استدلال به مفهوم وصف در ایه مبارکه است و مفهوم شرط تمام شد و ما استدلال را تمام ندانستیم. منتها استدلال به مفهوم وصف باقی است. تقریب استدلال به مفهوم وصف از وجوه متعددی مطرح شده و تقاریب متعددی گفته شده و ما اهم این وجوه را عرض میکنیم و بخشی که نیاز به تحلیل ادله هست را ورود بکنیم.

تقریب اول در استدلال به مفهوم وصف در آیه نبا

ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا، مستدل میگوید که ما استناد به مفهوم وصف میکنیم و این وصف در ایه شریفه، غیر معتمِد بر موصوف است و این وصف غیر معتمد را در بحث مفاهیم عرض کردیم که تحت عنوان لقب مطرح میکنند و لقب اسوأ حالاً عن الوصف است. اکر وصف غیر معتمد باشد لقب میشود و در اینجا هم غیر معتمد است ولی اگر ان جائکم رجل فاسق میگفت، در اینجا موصوف ذکر شده است و بحث مفهوم وصف را به لحاظ کبری و به لحاظ ما نحن فیه باید تحلیل میکردیم ولی شما فرض کنید که جنین چیزی هست چون وصف غیر معتمد بر موصوف، وضعش اسوأ از معتمد به موصوف است که در تحلیل ها خواهیم گفت. ان جائکم فاسقٌ أی ان جائکم رجل فاسق -این در صورتی است که معتمد بر موصوف بکنیم- بنبا فتبینوا. حکم وجوب التبین است و معلق بر وصفی شده است که ان وصف، فاسق شدن است. اگر ان وصف منتفی بشود، اینگونه میشود که لا یجب التبین عن خبر غیر الفاسق. مثلا در الفقیه العادل، قلّده خب اگر وصف عادل منتفی بشود، علی القاعده حکم هم منتفی میشود. اگر وصف الفسق منتفی بشود، تبین منتفی میشود.

در این بحث باید به جند نکته توجه کرد تا بعد وارد تقریب شیخ اعظم برویم:

نکته اول: این تبین، وجوب نفسی ندارد بلکه وجوب شرطی دارد. وجوب شرطی با وجوب مقدمی تفاوت دارد و این مقدمی با وجوب شرطی را خیلی از اقایان به یک معنی گرفته اند اما اینکه وجوب نفسی ندارد، به این دلیل است که مفاد ادله و صیغه امر دلالت بر وجوب نفسی میکند یعنی اگر گفتیم صلّ، مفادش وجوب نفسی نماز است اولا صیغه وجوب نفسی را افاده میکنند. اگر وجوب شرطی یا غیری را خواستید مقابل شرطی فهم بکنید، نیازمند دلیل است.

نکته دوم: در فتبینوا شما نمیتوانید بگویید که وجوب نفسی دارد و قطعا وجوبش شرطی است و نفسی نیستف لادلة شتی: اولا ما خودمان از خارج میدانیم که تبین در نبا دیگران، وجوب نفسی ندارد که اگر نفسی بود، باید شما را به سمت تجسس سوق میداد. فرق تبین و تجسس در این است که تجسس یعنی سَرَک کشیدن بیخودی ولی تبین اگر وجوبش نفسی باشد، سر از تجسس در میاورد ولی اکر وجوبش شرطی باشد (مانند طهارت برای صلاة) وجوب اگر مقدمی باشد، یترشح الوجوب از ذی المقدمة بر مقدمة و اگر ذی المقدمة واجب نباشد چطور میتوان وجوب مقدمی را ثابت بکنیم؟ ولی در وجوب شرطی مثل طهارت برای نافله یعنی یشترط الطهاره فی النافلة. حالا تبین، وجوب شرطی برای عمل دارد یعنی اگر خواستید به خبر واحد عمل بکنید، تبین بکنید.این از قرینه اول.

قرینه دوم برای اینکه این وجوب، وجوب شرطی است، ذیل ایه است که فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین پس معلوم میشود که تبین شرط العمل است که اگر محقق نشود عمل شما اصابه به جهالت میکند و نادم میکند والا اگر نکنید چه ندامتی وجود دارد؟ و ادله دیگری هم ذکر شده است که ما فعلا نیاز به ان نداریم.

پس مدعی ما ثابت است: تبین دارای وجوب شرطی است و وقتی وجوبش شرطی باشد، نیاز به مقدمه اسوأ حالاً که شیخ مطرح کرد، نداریم و میگوییم ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا، تبین وجوب شرطی در عمل به خبر فاسق دارد و این به اقتضای مفهوم الوصف است که منوط به فاسق شده است و اذا انتفی الوصف (فسق) تبینی که وجوب شرطی دارد منتفی میشود یعنی میتوانید در خبر غیر فاسق (عادل) بلا تبین عمل بکنید زیرا خبر عادل، خودش متبین است و نیازی به تبین ندارد. این تقریر وجه اول در استدلال به مفهوم الوصف.

بررسی تقریب اول

اشکال مستدل بمفهوم الوصف یک بحث کبروی است که ما در بحث مفاهیم، مفهوم وصف را قبول نکردیم. مرحوم شیخ اعظم میفرمایند که با این منع کبروی مواجه است و این لایمکن الذب عنه است. در مفهوم شرط احتلاف بود ولی در مفهوم وصف خصوصا وصف معتمد بر موصوف که فی الواقع لقب است، در لقب کسی بحثی ندارد که مفهوم ندارد و تقریبا همه اقایان پذیرفتند که مفهوم لقب ندارد و شما فی الواقع استدلال به مقهوم لقب میکنید خلافا لمبنای خودتان. این اشکال کبروی را در جای خودش بررسی میکنیم.

مع غض النظر از این اشکال کبروی، مباحثی قابل طرح است. حضرات اقایان بین احترازی بودن قیود و بین مفهوم داشتن وصف، خلط کردند و این یک نکته دقیق است. ما میگوییم که اصل در قیود احترازیت انهاست و وصف هم از قیود است. مثلا اکرم الرجل العالم. اگر علم در اکرام نقش نداشته باشد، یلزم لغویة القید. اصل در قیود احترازیت است. والا این قید اضافی است. ولی این با مفهوم داشتن قید و وصف تفاوت دارد. تفاوت در این است که در صورت انتفاء قید، شخص الحکم منتفی میشود و در بحث مفهوم داشتن قیود، طبیعی الحکم منتفی میشود. شما خلط انتفاء شخص الحکم با انتفاء طبیعی الحکم کردید و گفتید که وصف مفهوم دارد.

توضیح در قالب مثال عرض کنم: برخی از اوصاف احترازی نیستند مثلا وصفی که وارد المورد الغالب باشد، احتراز پیدا نمیکند مانند: ﴿وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُم﴾ این لاتی فی حجورکم وصف است و احتزاز از چیست؟ از لاتی فی غیر حجورکم؟ نه احترازی نیست. انجا میگفتیم که وصف وارد مورد الغالب است لذا شخص الحکم هم منتفی نمیشود یعنی اگر ربیبه ای در حجر شما هم نبود باز هم حرام است. پس این وصفی که وارد مورد الغالب است احتراز ندارد یعنی حتی شخص الحکم را هم منتفی نمیکند. اما این قیودی که احترازی است، شخص الحکم را منتفی میکند. مثلا میگوییم اکرم، الرجل العالم. اگر عالم نبود، شخص الحکم که اکرام از ناحیه علم است، منتفی است اما نمیتوان ادعا کرد که طبیعی الحکم منتفی شده است. شاید مولی در دلیل دیگری گفته باشد که اکرم الهاشمی. اثبات اینکه اکرام برای رجل عالم هست، سلب ما عدا که نمیکند که برای هاشمی اکرام نداشته باشیم. جمله وصفیه زمانی مفهوم دارد که طبیعی الحکم را منتفی بکند یعنی طبیعی اکرام را منتفی بکند و بگوید که زیر این اسمان هیچ اکرام دیگری نداریم. که این را نمیتوان گفت. پس احترازی بودن قیود شئٌ و داری مفهوم داشتن انها شئٌ آخر. این ها با هم خلط نشود کما خلط المستدل. اصلا در جایی که موصوف معتمد است میگوییم که اکرم الرجل العالم خب اگر عالم نبود، لقائل و یمکن که ما یک دلیل دیکری بر وجوب اکرام هاشمی هم باشد. بله ممکن است طبیعی الحکم با ادله دیگر ثابت شود. ما باید طبیعی الحکم را منتفی بکنیم یعنی وقتی مفهوم دارد که بگوییم در این عالم، غیر از علم هیچ چیزی موجب اکرام نمیشود. در مثال خودمان تطبیق بدهیم: ان جائکم رجل فاسق فتبینوا، در فرض اینکه معتمد بر موصوف هم باشد، نسبت به رجل فاسق، شخص التبین را منتفی میکند اما طبیعی التبین منتفی باشد، بستگی به سنخ الحکم دارد یعنی جهل های دیگر را منتفی بکنیم.-برای فهم رای شهید صدر باید روی این قسمت تکیه کنیم- احتمال دارد که تبین، روی طبایع دیگری با ادله و جعل های دیگری رفته باشد و مهم این است که انهارا نفی بکنیم و این یک نکته دقیق و فنی است که در بیان مرحوم شهید صدر است که بعدا بررسی میشود.

فتحصل مما ذکرنا، این تقریب برای اینکه به مفهوم وصف استدلال بکنیم اشکال دارد؛ به این بیان دوم دقت کنید: با غمض عین از اینکه تعلیق الحکم علی الوصف اشعار به علیت داشته باشد تمام اینها مناقشاتی دارد و نمیتوان پذیرفت ولی فرض شود که بگوییم تعلیق الحکم (وجوب التبین) علی الوصف (فسق) مشعر بعلیته -که عرض کردم این خیلی اشکالات دارد اولا این وصف معتمد بر موصوف نیست وثانیا اشعار به علت دارد و اشعار غیر از دلالت است- با چشم پوشی از اینها، نهایتا باید بگویید که علیة الفسق برای تبین را فهم بکنید و بیش از این نمیتوان فهمید. حالا اشکال ما این است که ما در بحث مفاهیم، علیت منحصره را میخواستیم. زیرا انحصار میتواند طبیعی الحکم را نفی کند. شما علیت انحصاری را باید ثابت بکنید تا مفهوم داشته باشد. ان جائکم فاسقٌ-با فرض غض نظر از تمامی اشکالات- فتبینوا یعنی علیة الفسق للتبین. حال از کجا باید فهمید که علت دیگری برای تبین غیر از فسق نیست؟ هیچ راهی برای فهم انحصاریتش نیست.

مرحوم سید خویی در مصباح میفرمایند: و هذا الاستدلال غير تام، لأنّ الوصف و إن كان يدل على المفهوم با فرض اینکه بپذیریم که دلالت بر مفهوم میکند تعليق الحكم على الوصف- لو سلّم كونه مشعراً بالعلّية که عرض کردیم که اگر کوتاه بیاییم و بپذیریم، لا يستفاد منه العلّة المنحصرة يقينا انحصار علیت فهم نمیشود. فإذا قال المولى أكرم الرجل العالم كان مفهوم الوصف أنّ وجوب الاكرام لم يتعلق بطبيعة الرجل شما بگویید اگر عالم هم نبود اکرام بکن این موجب لغویت قید میشود و إلّا كان ذكر العالم لغوا یعنی احترازیت قیود یک مساله است ولی انحصاریت شئ آخر و أمّا انحصار وجوب الاكرام في العالم اینکه بگوییم طبیعی الاکرام منتفی است و فقط منحصر در علم است، به طوریکه ينتفي بانتفائه فلا يستفاد منه وصف لا يدل على انحصار العلّية فيه، فيحتمل وجوب إكرام غير العالم أيضاً لعلّة اخرى ، ككونه هاشمياً مثلا[1] این اجالتا تقریب اول را با اشکال مواجه میکند.

تقریب دوم(شیخ اعظم) در استدلال به مفهوم وصف در آیه نبا

تقریب دوم، تقریب فرمایش شیخ اعظم است: أنه تعالى أمر بالتثبت عند إخبار الفاسق و قد اجتمع فيه وصفان ذاتي و هو كونه خبر واحد و عرضي کبرای مساله را اول عرض بکنیم و بعد تطبیق بر ما نحن فیه بدهیم که فرمایش شیخ اعظم روشن بشود چون بزرگانی مثل مرحوم نائینی و مرحوم اقاضیا، معتقد هستند که مرحوم شیخ این بحث را خیلی فنی مطرح کردند لذا باید در فرمایش شیخ دقت بشود.

کبرایی که باید از خارج فهمیده بشود این است که اگر در جایی یک امر ذاتی و یک امر عرضی بود و باید محمول را اسناد به ذاتی داد، نه به عرضی. لتقدم الذاتی علی العرضی و با وجود امر ذاتی، اسناد به امر عرضی، استهجان عرفی دارد. مثلا نجاست دم ذاتی است. اگر دم ملاقی با نجس هم شد که ملاقی با نجاست، از عناوین عرضی نجاسات است در این صورت میخواهیم محمول را (نجس) اسناد بدهیم میتوان اینگونه گفت: هذا الدم نجسٌ لکونه ملاقی النجس. عرف میگوید این چه حرفی است؟ بلکه هذا الدم نجس لانه نجس بالذات. اگر کسی میخواهد محمولی را اسناد به موضوعی بدهد که مرکب از عنوان ذاتی و عرضی است، استهجان عرفی دارد که به عنوان عرضی نسبت بدهد. پس مساله در ناحیه کبری روشن شد.

مثالی دیگر: فرض کنید امامت مرأة ممنوع است این بالذات است که المرأة لکونها مرأة لا ینبغی ان تکون اماما حالا اگر مرأة فاسقه هم باشد، مرأة بودن ذاتی ان است و فاسق بودن عرضی است زیرا مرأة عادله هم داریم. با این وجود بگوییم که فلانة حق امامت ندارد و لا تتقدم لکونها فاسقة. گفته میشود چرا مانع امامت را اسناد به وصف عرضی میدهید؟ زیرا اگر عادله هم بود نمیتوانست امامت کند. اینکه محمول را به امر عرضی اسناد بدهیم چون امر عرضی متاخر از ذاتی است، این یک استهجان عرفی دارد.

فرمایش مرحوم شیخ اعظم این است که در نبا الفاسق فتبینوا، اجتمع فیه امران:

اول اینکه خبر واحد است زیرا ما نبا متواتر را کاری نداریم زیرا افاده علم میکند و این ذاتی است.

دوم اینکه مخبر به این خبر فاسق است این عرضی است. زیرا احتمال دارد که محبری باشد که این عرض از او زائل شده باشد که عادل باشد یا نه عادل باشد و نه فاسق باشد که اگر عدالت را ملکه بدانیم مثل بچه ای که تازه به بلوغ رسیده که ملکه این شخص ملکه عدالت و فسق را ندارد یا مجنون مثلا.

پس یک عنوان ذاتی دارد که کونه خبرا واحدا و یک عنوان عرض دارد که مخبر ان فاسق است حالا این استناد فتبینوا اگر به خبر واحد بما انه امر ذاتی مستلزم تبین بود، اسناد به فاسق دادن مستهجن بود پس خبر واحد لا یجب التبین فیه بلکه فاسق است که واجب التبین است چون اگر بگوییم فاسق که اینجا ذکر شده است نقشی ندارد و عرضی است، پس اسناد به ان مستهجن است زیرا اسناد به یک امر عرضی است. ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا که اسناد به یک امر عرضی است. اگر میتوانست به امر ذاتی اسناد داده شود، مستهجن بود که به عرضی اسنادش بدهید. اینکه نجاست را به لباس اسناد میدهیم لکونه نجس، این صحیح است زیرا اگربه ملاقات[که عارضی است] نسبت ندهیم که دیگر نجس نیست زیرا ذاتش پاک است. اسناد به امر عرضی فرع بر این است که اسناد به امر ذاتی پیدا نکند فثبت المطلوب که تبین در صورتی است که مستند به فسق باشد و اگر فسق نباشد و صرفا خبر واحد باشد، نمیتوان تبین را اسناد به امر ذاتی بدهید. این فعلا یک تقریر بدوی ظاهری سطحی از فرمایش شیخ است. سپس شاگردان مرحوم شیخ، استدلال ایشان را تعمیق کردند. این استدلال تقاریب فنیه دارد که باید بعدا متذکر بشویم.

أنه تعالى أمر بالتثبت عند إخبار الفاسق ان جائکم فاسق فتبینوا اینکه تبین را عند اخبار الفاسق فرمودند و قد اجتمع فيه وصفان خبر واحد دو وصف دارد ذاتي و هو كونه خبر واحد و عرضي و هو كونه خبر فاسق چون عرضی یزول و میتواند خبر عادل هم باشد و مقتضى التثبت هو الثاني این اسناد تثبت، باید به عرضی باشد زیرا اگر ممکن الاسناد به ذاتی بود، استهجان داشت که به عرضی اسناد بدهند که کبرای این را بیان کردیم هم اینکه فتثبتوا اقتران به فاسق دارد اینکه ان جائکم خبر واحد عن الفاسق فتبینوا این اقتران هم یک قرینه دیگر است للمناسبة و الاقتران فإن الفسق يناسب عدم القبول فلا يصلح الأول للعلية یعنی خبر واحد بودن صلاحیت علیت ندارد و إلا اگر صلاحیت اسناد به خبر واحد را داشت، لوجب الاستناد إليه باید مولی تبین را استناد به ذاتی بدهد إذ التعليل بالذاتي الصالح للعلية أولى من التعليل بالعرضي علت اولیت تعلیل به ذاتی این است لحصوله قبل حصول العرضي ابتداب ذاتی میاید و بعد عرضی میاید خب اگر به امر مقدم که ذاتی است بتوان اسناد داد ولی به امر موخر اسناد داد، این اسناد استهجان دارد فيكون الحكم قد حصل قبل حصول العرضي[2] این فرمایش مرحوم شیخ، به تقریر فعلا بدوی میباشد.

در اینجا چند بحث وجود دارد: مثلا احتمال دارد کسی بگوید خبر واحد که ذاتی نیست زیرا میتواند خبر متواتر باشد پس مراد از این ذاتی چیست؟ ذاتی باب برهان یا ایساغوجی؟

نکته دوم اینکه بنابر این باید کل الاوصاف را واجد المفهوم بدانیم و این با مبنی مشکل دارد.

نکته سوم اینکه تقدم ذاتی بر عرضی است و باید اسناد به امر متقدم باشد، این تقدم چه نوع تقدمی است؟ تقدم رتبی است یا زمانی است؟ یعنی کدام تقدم است که اسناد را به خودش منحصر میکند.و آیا این اشکالات به بیان شیخ وارد است؟ مرحوم شهید صدر در مباحث، یک تقریر فنی از فرمایش مرحوم شیخ دارند که فردا مطرح میشود.

ای بسا ما بگوییم با فرض اینکه به لحاظ کبروی بپذیریم که وصف مفهوم ندارد (چون علیت انحصاری را فهم نمیکنیم) در مانحن فیه میتوان علیت انحصاری را فهم کرد. پس این را نفرمایید که تمام اصولیین از جمله شیخ اعظم مفهوم وصف را قبول ندارند زیرا اینجا در ما نحن فیه ویژگی است که علیت انحصاری مستفاد باشد. این نقل است و تتبع نکردیم که مرحوم کاشف الغطا فرمودند که اگر هزار دلیل هم بیاورید که ایراد در مفهوم داشتن این ایه بکنید، این ایرادات طلبگی است ولی عرف میگوید که این مفهوم دارد. ان جائکم فاسق بنبا مفهوم دارد و بعضی هم استشهاد به فرمایش امام صادق در مقابل منصور کردند که حضرت استناد به ایه کردند که منصور گفته بود که خبر امده که یاتی علیک المال و السلاح حضرت به این آیه استناد کردند که ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا. اینکه منصور هم مفهوم را فهمید حالا شما ادله برای عدم مفهوم میاورید؟


[1] مصباح الأصول ( طبع موسسة إحياء آثار السيد الخوئي )، ج‌1، ص: 179.
[2] فرائد الاصول، ج‌1، ص: 116.