1401/07/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/ مفهوم شرط / تحلیل کلام شهید صدر و اثبات مفهوم از طریق اطلاق مقامی
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین.
بحث در خصوص مفهوم شرط بود و عرض شد که تقاریب متعدده ای که حضرات در تقریب مفهوم شرط و اثبات این که جمله شرطیه مفهوم دارد هر کدام از این تقاریب با اشکالاتی مواجه بود، از یک طرف هم می بینیم که در خیلی از کلمات فقها در جمله شرطیه ای که لسان روایات آمده است به مفهوم شرط استناد کرده اند، احتجاج کرده اند. مقابل یک تناقضی ما قرار می گیریم که تخریج فنّی اثبات مفهوم برای جمله شرطیه چطور باید صورت بگیرد؟ برای جمع این دو مسئله ای که به ظاهر متناقض هست مرحوم شهید صدر فرمایشی دارند، فرمایش ایشان را عرض کنم بعد فرمایش مرحوم وحید بهبهانی و فرمایش مرحوم بروجردی را در جمع بندی متعرّض خواهیم شد.
کلام مرحوم شهید صدر در تخریج مفهوم
ایشان در صفحه 171 بحوث می فرمایند که ما با این مسئله مواجه هستیم که وجدانات عرفیّه که يحس بها كلُّ إنسان عرفي به یک فهم عرفی ما این ها را ارجاع بدهیم برای جمله شرطیه نوع مفهومی را قائل هستیم اما شمانتوانستید این ادله ای که آوردید، این طرقی که آوردید، یا بالوضع بگوییم دلالت بر علّیت انحصاری و مفهوم دارد یا بالانصراف این بحث را مطرح کردیم یا بالاطلاق این بحث را مطرح کردیم، اطلاق هم با تقاریب متعددی که بود، و همه این ها هم با یک اشکال تحلیلی به هر حال مواجه بود. از این جا ایشان می فرمایند
قد عرفت المناقشة فيها طراً، در همه این طرقی که مطرح کردیم یک مناقشات وارد است، چه بکنیم؟ این مناقشات را از یک طرف در استدلال اعلام مشاهده می کنیم از یک طرف هم ما یک وجدان عرفی داریم، این وجدان عرفی و انسباق مفهوم را به لحاظ عرفی فهم می کنیم این را چه بکنیم؟ ایشان یک پیشنهادی می دهند برای این که این تناقض را مرتفع کنیم این طور بگوییم که انَّ الجملة الشرطية تتضمن ثلاث دلالات مختلفة در جمله شرطیه سه دلالت وجود دارد که توجه به این دلالات ثلاث ينتج من مجموعها الدلالة على المفهوم به تعبیر دیگر یک تحلیل جامعی شما با توجه به این سه مسئله داشته باشید این تحلیل منتج می شود به این که ما بگوییم جمله شرطیه مفهوم دارد بنحو لا يتهافت مع ما يقتضيه الوجدان که تهافت با آن مدرک وجدانی هم پیدا نکند، این سه تا دلالتی که ایشان می گویند جمله شرطیه دارد و برایند این سه دلالت دلالت جمله شرطیه بر مفهوم است ایشان می فرمایند این است:
١ - الدلالة الوضعيّة جمل شرطی یک دلالت وضعی دارند، مفاد شرطیه این که مشهور می گفتند ان یا هیئت جمله شرطیه دلالت بر علّیت انحصاری می کند نیست. این که اقایان دنبال دلالت انحصاری بودند به عنوان دلالت وضعی یا حروف شرط یا ادات شرط، یا هیئت جمله شرطیه بگویند این نیست، چرا نیست؟ آقایان اصولین گفتند اگر ما چنین مطلبی را ثابت کنیم برای ما خیلی خوب است که بگوییم مفاد جمله شرطیه وضعا، دلالت وضعیه اش، علّیت انحصاری است. گفتیم اگر علّیت انحصاری را فهم بکنیم دیگر مفهوم کاملا موجّه می شود، و این آقایان گیر کرده بودند و در حیص و بیص بودند اگر علّیت انحصاری را بگوییم خیلی از جمل شرطی مجاز می شوند، چون علّیت انحصاری نداشتند یا اصلا دلالت بر علّیت نمی کردند. ما بحثهای مفصلی را داشتیم که هر دوی اینها باشند معلولی لعلّة ثالثة، یا متضافین باشند. جملی شرطی را که مفادشان علّیت انحصاری نیست اگر شما بگویید بالوضع جمل شرطیه باید دلالت کند معنایش این می شود که این ها در غیر ما وضع له استعمال شده اند و مجاز است، این را نمی توانیم بپذیریم، یعنی عرف در حوزه استعمال این جمل شرطی که دلالت بر علّیت انحصاری ندارد را مجاز نمی داند. چه بکنیم این جا؟ مرحوم شهید صدر می گویند این آقایان گیر می کردند که اگر بگوییم علّیت انحصاری را دارد از ان طرف باید قائل به تجوّز بشویم و گیر می کردند، نمی توانیم ما ان ها را مجاز بدانیم، لذا مقابل این دو موقف گرفتند و من هذا الموقف المحير انطلق اتجاهان. یک اتّجاه که اتجاه مدرسه آخوند باشد ...ضَحى بوجدانه الثاني فأنكر الدلالة على المفهوم أصولياً اصلا گفت جمله شرطیه مفهوم ندارد، حال جالب این است که رغم اعترافه به فقهياً اصولیا یعنی در حوزه تحلیل مفاد جمله شرطیه مفهوم جمله شرطیه را انکار کردند منتهی یک اعتراف فقهی کردند، یعنی در فقه آقایان به جمل شرطیه احتجاج کردند و یک وقتی اگر فرصت شد ببینید در خیلی از ابواب فقهی، کم کتاب فقهی وجود دارد که به مفهوم جمله شرطیه احتجاج نکرده باشد. چه تخریجی صناعی و فنّی در اصول می کنید که نمی تواند عمل فقهی را توجیه کند؟ این یک موقف و موقف دوّمی که اتجاه آخر حاول إثبات انَّ خصوصية العلّية الانحصارية غير مفادة بالدلالة الوضعيّة للجملة الشرطية این آقایانی که گفته اند بالوضع دلالت بر دلالت انحصاری نمی کند، حضراتی که آمده اند به تقاریبی که خواسته اند با اطلاق علّیت انحصاری را فهم کنند، چرا بالاطلاق؟ به خاطر این که از ان مخمصه مجازیت جمل شرطی غیر انحصاری خارج شوند، می خواسته اند بگویند ما با اطلاق و مقدمات حکمت می خواهیم ثابت کنیم با تقاریب مختلفی که آمده است. شهید صدر می گویند نظریه ما که مسئله را حل می کند. نظریه ما این است که بگوییم برای مفهوم نیاز به علّیت انحصاری نداریم و همان نسبت التصاقی توقّفیه کفایت می کند. اگر این را گفتیم ما اصلا معتقد می شویم که جمل شرطیه وضعا دلالت می کند...على الربط بين الجزاء و الشرط که جمله جزاء به شرط مرتبط است البته بنحو النسبة التوقفية و لا نريد بالنسبة التوقفية الترتب العلّي الفلسفي، بل لا نريد حتى اللزوم الفلسفي و انما معنى أوسع من كل ذلك و هو مطلق الالتصاق العرفي ان بحث التصاقی که ایشان مطرح کردند. پس ایشان گفتند ما باید سه دلالت را توجّه کنیم، و برایندی بگوییم جمله شرط دلالت بر مفهوم می کند.
٢ – کنار این دلالت وضعی که ما گفتیم فقط نسبت التصاقیه را دارد و این نسبت لزومی علّی انحصاری نیست ما باید یک دلالت دیگر هم باید به هر حال داشته باشیم، این دلالت هم باید در تحلیلمان قرار بگیرد و آن الدلالة الإطلاقية على انَّ المعلّق على الشرط انما هو طبيعي الحكم لا شخصه ما با اطلاق الجزا بتوانیم فهم کنیم که طبیعی الحکم منوط بر این شرط شده است نه شخص الحکم این جا باید از شهید صدر این سوال را بپرسیم -روی هر سه مدّعای ایشان ملاحظاتی قابل طرح است، یک) این که می گویید نسبت التصاقی، آیا این صرف ادّعاست یا واقع جمل شرطی مفادش این است؟ یعنی خلاف وجدان و متفاهم عرفی است در جمل شرطی، در جمل شرط نسبتش را علّی می دانند، نه این که بگوییم نسبت التصاقی است. دو) می فرمایند الدلالة الإطلاقية على انَّ المعلّق على الشرط انما هو طبيعي الحكم ما دیروز سوالی را مطرح کردیم، آیا می شود رابطه شرط و جزاء رابطه علّی انحصاری نباشد و از آن طرف بگوییم طبیعی الحکم منتفی می شود؟ این عریض را بر فرمایش مرحوم اقاضیاء و مرحوم شهید صدر مطرح کردیم الطبیعی الحکم آیا اعتبار ما هست یا نه؟ یک دقیقه و یک نکته ای است که در کجا ها طبیعی الحکم منتفی می شود و در کجا شخص الحکم مطرح می شود؟ آیا به اختلاف اعتبارات مختلف می شود یا نه؟ می گوییم در جایی که علّیت انحصاری باشد بین شرط جزاست که طبیعی الحکم منتفی می شود و الا اگر علّیت انحصاری نباشد یمکن کسی بگوید نمی توانیم بگوییم طبیعی الحکم. ایشان می فرمایند نکته دوّم این است که با الدلالة الإطلاقية على انَّ المعلّق على الشرط انما هو طبيعي الحكم -انتفاء طبیعی الحکم را داریم- لا شخصه، این دلالت دوم.
٣ - الإطلاق الأحوالي للنسبة التوقفية کنار ان دلالت برای طبیعی الحکم یک اطلاق احوالی هم ما این جا داشته باشیم، یعنی چه؟ و انها ثابتة في جميع حالات الشرط و ليست مخصوصة بحالة دون أخرى فقولنا (أكرم زيداً إِنْ جاءك) يتضمن إطلاقا أحوالياً دالاً على ثبوت توقف وجوب الإكرام على مجيء زيد في جميع الحالات ... مثلا فقال (أكرمه إذا جاءك ما دام صحيحا ما در جلسات گذشته راجلا و راکبا مثلا می زدیم. یک اطلا احوالی هم برای نسبت توقفیه داشته باشیم که اکرم متوقّف بر زید است و زید یک اطلاق احوالی دارد برای مجیء زید، ان جائک زید، حالا این اطلاق احوالی دارد می خواهد راکبا باشد یا راجلا باشد، می گوید این سه تا را و على ضوء هذه الظهورات الثلاثة في الجملة الشرطية نستطيع تفسير كل النقاط الوجدانية المتقدمة. ما می توانیم آن نقطه متفاهم وجدانی را تحلیل کنیم، برایند این سه تا ما را به این می رساند که برای جمله شرط مفهوم قائل باشیم، اولا گرفتار مجازیت نشویم، چون که ما دلالت وضعی بر علّیت انحصاری را ادّعا نکردیم مثل مشهور، ما نسبت التصاقیه را کافی دانستیم، ثانیا با اطلاقی که در حوزه حکم و جزاء مطرح کردیم طبیعی الحکم را منتفی می دانیم و می دانید هر جا طبیعی الحکم منتفی شود مفهوم ثابت می شود. ثالثا یک اطلاق احوالی هم برای شرط (مجیء) آورده ایم که با اطلاق احوالی هم به تعبیر ایشان آن محتملاتی که می تواند مقیّد باشد آن ها را هم مرتفع کنیم و منتفی کنیم، اگر این سه کار را انجام بدهیم با این مفهوم شرط ما مشکلی نخواهیم داشت و یک جور مشکلات را حل می کنیم.
عرض ما این است ببینید این که ما بخواهیم مفهوم را مبتنی بر یک مبانی کنیم که آن مبانی را بگوییم این مبانی را برای تحقق مفهوم لازم داریم، اما این مبانی را لازم داریم تمام اشکال ما به تفاسیر آقایان مشهور، مدرسه آخوند، شاگردان آخوند این بود که مبانی شما تخریج فنّی و صناعی ندارد. و الا اگر کسی بیان مرحوم نائینی را در اطلاق الشرط را بپذیرد علّیت انحصاری ثابت می شود، تمام اشکال این بود که شما نمی توانستید اطلاق الشرط را درست کنید. می گفتید مولی در مقام بیان از حیث تقیید واوی یا اویی نیست، اگر واوی هم باشد اویی نیست یعنی ان جائک زید او سلّم علیک فاکرمه، اشکال این بود که مقام بیان، مقام بیان او نیست، و لذا به ان اطلاق نمی توانستید تمسک کنید. یا اشکال ما به علّیت انحصاری بالوضع چه بود؟ اگر شما بگویید بله ما یک مبنایی درست می کنیم، آیا خود این مبانی لو خلّی و طبعه یک تخریج فنّی می توانید برایش داشته باشید؟ عرض کردیم این که شما ادّعا کنید جمل شرطیه بالوضع فقط برای نسبت التصاقی هستند نه نسبت علّی لزومی، آیا این با واقع موضوعی جمل شرطی به تعبیر دیگر با متفاهم عرفی جمل شرطی همراه هست یا نه؟ یا این که بگوییم دلالت اطلاقی که طبیعی الحکم، آیا می شود یک جایی دلالت دلالت علّی لزومی نباشد طبیعی الحکم منتفی بشود یا نشود؟ لذا عرض ما این است که ما هم این اشکال شهید صدر را وارد می دانیم، به این معنا که حضرات آقایان فقها در فقهشان بر همان منهج عرفی مشی کرده اند و مفهوم شرط را حجّت دانسته اند یعنی برای جمل شرطیه قائل به مفهوم شده اند و خود جناب آخوند رحمت الله علیه در حاشیه شان بر مکاسب خیلی جا ها به مفهوم جمله شرطیه استدلال کرده اند. این اشکال شهید صدر اشکال فنّی است. می گویند این اقایان أنكر الدلالة على المفهوم أصولياً رغم اعترافه[1] این را چطور حل کنیم؟ آن تقریب های متعدد و مختلفی که ما مطرح کردیم در چند جلسه تبعا للآخوند و شاگردان ایشان، به هر کدام می شود یک اشکالی وارد کرد که اشکالات را هم متذکر شدیم.
اثبات مفهوم از طریق اطلاق مقامی
اما عرض ما این است که یک راه دیگری هست که سلیم از اشکال است و ما با آن راه اتّفاقا می توانیم اثبات کنیم اصولیا که جمله شرطیه مفهوم دارد.
از راه اطلاق مقامی ثابت کنیم که جمله شرطیه مفهوم دارد. یعنی فی الواقع ما مثل شهید صدر نمی خواهیم منکر این بشویم که جمل شرطیه دلالت بر علّیت و لزوم علّی می کند، این را نمی خواهیم انکار کنیم. منتهی تمام فشار کار این جاست که ما علّیت انحصاری را چطور فهم کنیم؟ علّیت انحصاری مقابل او هست، گیر ما این بود که اکرام، مجیء هست که علّیت انحصاری برای اکرام دارد. که اگر این علّیت انحصاری را ثابت کردیم آن طبیعی الحکمش هم ثابت می شود و آن دو رکیزه ای که برای تحقق مفهوم داشتیم ثابت است. این علّیت انحصاری را، انحصاری اش را از کجا بفهمیم که یا نیابت یک شرط دیگری نسبت به این شرط نداشته باشد یا تشریک یک شرطی با این شرط نباشد؟ تشریک علی وجه الجزئیه می شود، این عل وجه النیابة می شود. اگر هم دقت کرده باشید مخالفین مفهوم وقتی می خواهند استدلال کنند می گویند ما نمی توانیم نیابت شرط دیگری را نسبت به این شرط نمی توانیم نفی کنیم. به تعبیر دیگر ماهیتش این است که انحصاری بودن علّت را نمی توانیم ثابت کنیم. گیر ما این است که انحصاری بودن علّت را از کجا صحبت کنیم؟
من ادله مخالفین شرط را منکرین مفهوم شرط را برایتان نخواندم، ولی اجازه بدهید استدلال سید مرتضی را برایتان بخوانم؛ (الذریعه ص 406) دقت کنید این آقایانی که می خواهند انکار کنند روی کجا تمرکز می کنند؟
ما گفتیم اگر قیدی در کلام بیاید -اطلاق مقامی این است دیگر- و نسبت به قیود دیگر مولی سکوت کند، مولایی که در مقام بیان است، در مقام ضرب القاعده نیست، در مقام اهمال نیست، در مقام بیان است. اطلاق مقامی یعنی این، اصولین در دو جا اطلاق مقامی را مطرح کرده اند. یک) در انقسامات اوّلیه و ثانویه، گفته اند برخی از قیود را به خاطر این که از قبل انقسامات ثانویه می آید نسبت به انقسامات اوّلیه ما نمی توانیم تقییدش را ثبوتا فرض کنیم، اثباتا هم نمی توانید اطلاق گیری کنید. اگر خاطرتان باشد ما در قصد الامر این حرف را زدیم. آیا می توانیم به اطلاق کلام مولی اخذ کنیم و قصد الامر را نفی کنیم؟ آن جا می گفتند نه! چرا نه؟ چون قصد الامر لا یتأتّی الا من قبل امر، یعنی انقسامات ثانویه، آن هایی که در انقسامات ثانویه مطرح می شوند امکان اخذشان در تقسیمات اوّلیه که نیست که ما به اطلاق [اخذ کنیم] لذا مرحوم نائینی در این جا بحث متمم جعل را مطرح کردند، با یک جعل ثانوی می توانیم این قیدیت را برای قصد الامر مطرح کنیم. با یک جعل دوّمی، متمم جعل، با جعل ثانوی با این جا مطرح کنیم.
در آن جا متمم جعل و جعل ثانوی را اطلاق مقامی می گفتیم، اطلاق مقامی مقابل اطلاق لفظی است. به اطلاق لفظی صلّ ما نمی توانیم استناد کنیم بگوییم قصد الامر را نفی کنیم، می گوییم اطلاق لفظی جایی است که یمکن التقیید به، باید بتوانید تقییدش بدهید تا بعد به اطلاقش اخذ کنید، قصد الامر از انقسامات ثانوی است، نمی توانیم در لفظ اخذش کنیم تا شما به اطلاق [بگیرید] آن جا امثال مرحوم نائینی می فرمایند اگر مولی در مقام بیان است این جا اطلاق مقامی می شود، اطلاق لفظی گیر دارد، چون تقیید لفظی اش امکان نداشت، ولی اطلاق مقامی چطور؟ مولی در مقام بیان است، یعنی کلّ ما یکون موثّرا کان علیه بیانه، بایست بیانش می کرد، حالا با جعل اول نشد با جعل دوّم، با متتمم جعل دیگر، بگوید صلّ بعد بگوید آقایان این صلّ ای که گفتیم صلّ به قصد الامر باید باشد، حالا صل را گفتیم قصد الامر را در بیان دوّم آوردیم. چه جوری ما جعل دوّم را نفی می کردیم با این که مولی در مقام بیان است و جعل دوّمی نیاورده است؟ آن جا اطلاق مقامی می گفتیم.
این یک بخش است، در جاهای دیگر هم که می گویند مولی در مقام بیان است، اگر آمد یک قیدی اورد مثلا گفت که ان جائک زید فاکرمه، اطلاق مقامی این را می گوید. می گوید اولا در مقام بیان است، اکرام یا مطلقا دارای مصلحت است یا مع القید دارای مصلحت است این که کلام را مقید کرده است گفته است ان جائک، می فهمیم که اکرام به نحو طبیعت مطلقه دارای مصلحت نیست و الا می گفت اکرم الناس بدون هیچ شرطی. حالا اگر این واجد مصلحت است در صورت تقیید به یک قیدی، ان جائک زید پس ببینید مولی در مقام بیان است، این قید موثر در مصلحتش است. یعنی قید تاثیر دارد، چون اگر این قید تاثیر نداشت لغویت قید به وجود می آمد، این یک طرف قضیه است. طرف دیگر قضیه که امثال مرحوم امام به آقای بروجردی اشکال کردند، اشکالشان این است که اگر قیدی در کلام مولی بیاید، دخل القید فی الحکم را ما قبول داریم، چرا؟ چون لغویت القید پیش می آید و این خلاف حکمت است. دخل المجیء فی الاکرام را قبول داریم. اما اشکال امام به تصریح این بود می گفتند انحصار القید را شما چطور فهم می کنید که یک قید دیگری نمی تواند نائب مناب این قید در تحقق اکرام بشود، بعد امام اشکالشان این بود که می فرمودند حضرت اقای بروجردی شما چطور انحصاریت قید را فهم می کنید؟ نمی توانید فهم کنید. اتّفاقا اشکال مرحوم سید مرتضی و امثال او همین است می گوید شما نگاه کنید القید لا یقتضی قیدی که مطرح می شود، مثل همین جا که الان گفتیم ان جائک، الا کونه دخیلا فی الموضوع، این قید دخیل در موضوع است، ما دخالت القید در حکم را، یعنی تاثیرش، دخالت القید در موضوع باید بگوییم یعنی مصلحت حکم دائر مدار موضوع به این قید است به شرط این قید است. این را ما قبول داریم. و لا يكون الموضوع المجرّد عنه تمام الموضوع، ان جائک زید، زید مجرد از قید مجیء تمام الموضوع نیست، ما زید را اکرام نمی کنیم اگر این قید نباشد، اگر مجیء نباشد. و أمّا عدم نيابة قيدٍ آخر منابه، فلا يدلّ عليه التقييد، این که می گوییم ان جاءک زید فاکرمه دیگر عدم نیابت قیدی دیگر منابه، نفع نمی کند، یک قید دیگری، ان سلّم علیک فاکرمه، سلام نائب مناب مجیء بشود، این را نمی توانیم نفی کنیم، بعد مرحوم سید استشهادی که کرده اند به این است و استشهد بقوله تعالىٰ: «وَ اِسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ...»[2] إلىٰ آخره [3] اثبات کرده است که برای شهادت شهیدین من رجال می خواهیم، یعنی اگر شهدین من رجالکم باشد شهادت را می پذیریم، یعنی دخل قید فی الحکم را ما می فهمیم. منتهی شما چطور می توانید بگویید یک شرط دیگری نائب مناب این جا نمی شود؟ احتمال دارد بگوییم یک زن هم به جای دو زن شهادت داد، نائب مناب می شود، یا فرض کنید یک بیّنه ای آمد به شهادت واحد منضم شد ما بخواهیم بپذیریم، این ها را که دیگر نفی نمی کند. به تعبیر دیگر می خواهم بگویم اشکال مرحوم امام یک اشکالی است که از جمع بندی منکرین مفهوم به بیان مرحوم بروجردی گرفته اند، انحصاریت را نمی توانیم فهم کنیم. عرض ما این است که اگر ما بخواهیم این را مطرح کنیم که تفکیک کنیم بین خطابات شخصیه و خطابات قانونیه، خطابات قانونی موضوعیت ندارد می خواهم بگویم محقق اطلاق مقامی باشد. بگوییم اگر مولی در مقام بیان باشد هر چیزی که موثر است و هر چیزی که شرطیت در این حکم دارد را لکان علیه البیان، نمی شود سکوت کند. بگوییم انسان اگر ذکور باشد خدمت سربازی دارد، در مقام تقنین این طور است. بعد شما بگویید اگر ذکور نبود چطور؟ بگوید ان ها هم سربازی بروند، آیا فهم عرفی با شما همراه است؟ اطلاق مقامی می گویند اقای قانون گذار در مقام بیان شروط خدمت بودی، لکان علیک البیان، یعنی انحصاریت شرط را ما بگوییم جمله دلالت بر رابطه علّی می کند، اما چرا انحصاری نیست؟ انحصاری اش را چطور فهم کنیم؟ با اطلاق مقامی، با این بیانی که اطلاق مقامی را عرض کردم فهم کنیم. آن وقت ذیل این اطلاق مقامی ما ادّعایمان را مطرح کنیم. بگوییم معمولا متکلّمین در خطابات شخصیه، اینی که شما اطلاق اویی را نمی توانید نفی کنید، چون در مقام بیان از آن حیث نیست درست است، در خطابات شخصی نیست. می گوییم امروز اگر این عالم آمد ناهار به او بده، شما می گویید سید امد و من ناهار ندادم، مفهوم گیری می کنید. در عرف می گویند ما از ان حیث که در مقام بیان نبودیم، خودت باید فکر می کردی که سیادت هم موضوعیت برای اکرام و اطعام دارد. چون معمولا متکلّمین در حوزه خطابات شخصیه در مقام بیان نیستند ما نمی توانیم برای بعضی از جملشان مفهوم گیری کنیم و به این تهافت عرفی، خود عرف حواسش هست. ولی به همین عرف وقتی خطابات قانونیه را القاء می کنید وجهش این است که نگویید خطابات قانونی چه فرقی با خطابات شخصی دارد، وجهش این است که اصل در خطابات قانونی این است که مولی در مقام بیان هست، و جمل شرطی در خطابات قانونی مفهوم دارد.
کلام مرحوم بروجردی
مرحوم بروجردی یک فرمایشی در این کتاب لمحات ص 276 دارند؛ می فرمایند اگر سائلی آمد -این تحلیل را دقت کنید- پیش حضرت، مثلاً: إذا سئل الإمام عليه السلام عن غدير ماء تَلِغ فيه الكلاب، یک گودالی که تلغ فیه الکلاب، گفته اذا سئل، می خواهد مقام بیان را توضیح دهد فقال: «إذا بلغ الماء قدر كُرٍّ لا ينجّسه شيء» یک کسی بگوید قدر کرّ به تنهایی نیست، یک شرط دیگر هم دارد، نبوع هم باید داشته باشد یا جاری هم باید داشته باشد، یک فروض دیگری را باید مطرح کند، يدلّ ذلك على أنّ تمام الموضوع لعدم التنجّس، ليس الماء المجرّد عن بلوغ الكرّيّة، و إلّا يكون إتيان القيد لغواً، و إنّما تمام الموضوع هو ذات الماء مع قيد الكرّيّة، کر باشد مطهّر است اب اگر کر باشد لا ینجسه شیء متنجس نمی شود، لكن لا يدلّ ذلك على أنّ الماء [- مع وصفٍ آخر غير الكرّيّة - لا يكون موضوعاً لعدم التنجّس؛ حتّى يكون قوله: «الماء الجاري لا ينجّسه شيء»[4] منافياً و معارضاً له]
اوصاف دیگر را که نفی نمی کند، یعنی نیابت یک وصف دیگری از کرّیت را که نفی نمی کند. وصف دیگر یعنی چه؟ یعنی مثلا بگوییم الماء جاری ینجّسه، این را که نمی خواهیم بگوییم شاید آب جاری هم بیاید و نائب مناب این شرط بشود. تا این جایش درست. نعم، لو اُحرز أنّ المتكلّم كان بصدد بيان تمام ما له دخلٌ في الموضوع، و اكتفى بذكر قيدٍ أو قيودٍ، لاستُفيد منه المفهوم، كما لو سئل: اگر این طور از حضرت می پرسید «ما هو الماء الذي لا ينجّسه شيء؟» بعد حضرت اگر می فرمودند فقال: «إذا بلغ الماء قدر كُرٍّ لا ينجّسه شيء»، شما به ضمیمه آن سوالی که سائل گفته است الماء الذّی لا ینجّسه شیء یعنی در مقام ضرب القاعده و تقنین اگر می بود شما مفهوم گیری می کنید. سوال ما این است؛ چرا در بالا نمی شد مفهوم بگیرید در نعم با استدراکی که کرد مفهوم گیری می کنید؟ می خواهیم بگوییم اگر اطلاق مقامی فهم بشود انحصاریت و دلالت بر مفهوم فهم می شود، تمام حرف ما این است. شما خطابات قانونیه را کنار بگذارید و تشکیک صغروی نکنید، بگویید خطابات قانونی هم شاید در جاهایی در مقام بیان نباشد، آن دیگر تشکیک صغروی است، ان را وارد این جا نکنید.
ما عرضمان این است که جمله شرطیه دلالت بر مفهوم دارد، انحصاریت را ما با اطلاق مقامی بخواهیم فهم کنیم، اگر کلماتی از اعاظم مثل مرحوم بروجردی هم بشود چنین چیزی فهم کرد که ایشان فرمودند ما دلالت لفظیه نخواهیم برای جمل شرطیه مفهوم بگیریم، که در صفحه 268 و 269 فرمودند: إنّ دلالة المفهوم خارجة عن الدلالات الثلاث[5] این دلالات را نمی خواهیم بگوییم، به تعبیر آقایان جدید کلام را فعل گفتاری ببینیم و به هر حال مقام را این طور بگیریم که مولی وقتی در مقام بیان هست باید این قیود مفهوم داشته باشند، شرط باید مفهوم داشته باشد. ما می گوییم با اطلاق مقامی می تواند دلالت جمله شرطیه بر مفهوم را ثابت کنیم و آن اشکالاتی که حضرات می کردند بر این تقریب وارد نیست. اگر اطلاق مقامی داشت جمله شرطیه مفهوم دارد و اگر اطلاق مقامی نبود جمله شرطیه مفهوم ندارد.
کلام مرحوم وحید بهبهانی
چرا در فقه آقایان به مفهوم شرط احتجاج می کنند؟ (سوال مرحوم وحید بهبهانی) دلیلش این است که معمولا مولی در خطابات قانونی در مقام بیان هست، یعنی اطلاق مقامی برای این جمل شرطیه هست لذا این جمل شرطیه دلالت بر مفهوم نمی کند، وجهش این است. این جمع بندی عرایض است که می خواهیم داشته باشیم.
مرحوم وحید بهبهانی در الفوائد الحائریه ص 183 می فرمایند وقتی ما متفاهم عرفی خطاب می کنیم این جور می فهمد که هر جا شرط منتفی بشود مشروط هم منتفی می شود، مع أنّه لو لم يكن الشّرط بالنّسبة إلى كلّ فرد فرد لزم أن لا يكون الشرط هو ما ذكر بل مع شرط آخر و بانضمامه، بعد همین مثال را هم زده اند قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «إذا كان الماء قدر كرّ لم ينجّسه شيء»[6] بعد عبارت ایشان این است که ما در مفاهیم بعدی بحث می کنیم، اعلم: انّ المفاهيم كلّها حجّة مثل: مفهوم الحصر، و هو مفهوم (ما، و إلاّ)، و مفهوم (إنّما)، و غيرهما، و مفهوم الغاية[7] همه این ها حجّت است الا مفهوم وصف که یک گیری دارد، در تعلق الحکم در موضوع موصوف و موضوع مشروط متفاوت است، شرط و وصف یک تفاوتی دارند، تفاوتشان هم این است که در تعلّق الحکم در موضوع موصوف و موضوع مشروط یک تفاوتی هست که برای شرط مفهوم درست می کند و برای وصف مفهوم درست نمی کند، اشعار درست می کند، در وصف اشعار به علّیت است اما علّیت درست نمی کند.
این را ان شاء الله در مفهوم وصف متذکّر خواهیم شد. پس عرض ما این شد که ما به خاطر اطلاق مقامی که معمولا در خطابات قانونی داریم قائلیم که جمل شرطیه دلالت بر مفهوم دارند.
و الحمد لله ربّ العالمین