درس خارج اصول استاد استاد حسینعلی سعدی

1401/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مفاهیم/ مفهوم شرط / طرق ثلاث برای اثبات انحصاریت جمله شرطیه

 

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

صحبت در بحث مفهوم شرط بود که ایا جمل شرطیه دارای مفهوم هستند یا نیستند؟ عرض کردیم که برای اثبات مفهوم من جمل الشرطیه چند راه و چند تقریب در کلمات اعلام وجود دارد، راه اوّل این بود که بگوییم جمل شرطیه بالوضع دلالت می کند، راه دوّم این است که بگوییم بالاطلاق دلالت بر مفهوم می کنند، و نظر سوم را که امروز ان شاء الله متعرض خواهیم شد نظر مرحوم محقق نائینی را عرض خواهیم کرد که ایشان با تمسّک به اطلاق شرط می خواستند مفهوم را ثابت کنند. آن [دو مورد اول] اطلاق جمله بود نه اطلاق شرط، لذا این دو با هم خلط نشود.

اثبات انحصاریت جمله شرطیه از راه وضع

اگر بخواهد جمله شرطیه بالوضع دلالت بر مفهوم داشته باشد عرض کردیم به تعبیر مرحوم محقق خویی رکائزی نیاز است که تامین بشود و با تحقق این مقدمات است که ما می توانیم ادّعا کنیم جمل شرطیه بالوضع دلالت بر مفهوم دارند. اولین رکیزه این است که بگوییم ترتّب الجزاء علی الشرط به نحو قضیه لزومیه باشد و اتّفاقیه نباشد. این را تقریبا پذیرفتیم که شرطیه اتّفاقیه کما این که برخی از اعلام گفته اند شاید حقیقتا نتوانیم به آن اطلاق شرطیه کنیم.

حالا نمی خواهیم بگوییم که ما مناقشه با مناطقه داریم که مناطقه جمل شرطیه را به لزومیه و اتّفاقیه تقسیم کرده اند این جا نمی خواهیم ورود کنیم حداقل این است که نمی شود انکار کرد که بگوییم ظهور جمل شرطیه در حقیقیه است. اتّفاقیه اگر هم باشد خیلی خیلی نادر است، با فرض این که اطلاق جمله شرطیه بر آن را بپذیریم. این خیلی نباید در ان تامّل و درنگ بشود.

رکیزه دوّم این بود که ما بگوییم بین جزاء و شرط ترتّب هست و این ترتّب هم ترتّب علّی است. یعنی ترتّب المعلول علی العلّة این رکیزه ای است که باید در ان تامّل بشود، چون ما نهایتا آن خصوصیة اللتی تستبعها المفهوم ذلک المعنی را که جناب آخوند فرمودند، خصوصیت را علّت انحصاری گرفتیم، باید علّیت انحصاری را ما استظهار کنیم از جمله شرطیه، فهم کنیم از ان تا جمله شرطیه مفهوم داشته باشد. حالا ما گام به گام می رویم تا به علّیت انحصاری برسیم. الان باید علّیت را ثابت کنیم تا بعد انحصار را ببینیم می شود فهم کرد یا نه؟! پس ترتّب جزاء علی الشرط ما باید بتوانیم ثابت کنیم که ترتّب المعلول علی العلّه است که این ترتّب علّی درست بشود، یعنی این طور بگوییم ان کانت الشمس طالعة فالنهار موجود، طلوع الشمس علّت است برای وجود نهار، پس ترتب المعلول علی علّته می شود، ترتّب علّی را درست کردیم. ان جاءک زید فاکرمه مجیء برای اکرام علّیت دارد. این ها با هم تفاوت دارند، تفاوت جمله اوّل این بود که این ترتّب تکوینی است در ترتّب دوّم ترتّب جعلی و اعتباری است. ان جاءک زید فاکرمه علیت آن اعتباری است بر خلاف علّیت تکوینی، این را تعمّدا عرض کردم که در بیان مرحوم نائینی باید به آن توجّه شود. چطور ما می توانیم این را ثابت کنیم؟ آیا ما می توانیم بگوییم بالوضع جمله شرطیه دلالت بر این مطلب دارد؟ یا گام دوّم این که بگویم بالاطلاق دلالت بر این مطلب دارد هر چند بالوضع نداشته باشد، بگوییم بالاطلاق می توانیم چنین ترتّب علّی را از جمل شرطیه استظهار کنیم. بالوضع اگر بخواهد ادّعا شود این خیلی اثباتش سنگین است، چرا؟ چون اگر گفتیم بالوضع معنایش این است که اگر غیر از این باشد غیر ما وضع له می شود و استعمال حقیقی نیست. ما اگر گفتیم اسد بالوضع دلالت بر حیوان مفترس می کند و شما این لفظ را در رجل شجاع استعمال کردید این استعمال حقیقی نیست. معنا و محتوای این جمله این می شود که بگوییم جمل شرطیه بالوضع دلالت بر ترتّب علّی دارند، این اثباتش خیلی سخت است، چرا؟ چون شما کثیرا می بینید که جمل شرطیه را اطلاق می کنند و علی وجه الحقیقه هم اطلاق می شود، یعنی هیچ بحث غیر ما وضع له هم نیست. بحث مجازی هم نیست، ولی ترتّبشان ترتّب علّی نیست، حتی به تعبیر بالعکس است، یعنی به جای این که معلول را مترتّب بر علّت کنند به عکس علّت را مترتب بر معلول می کنند. در براهین انّی معمولا همین است. در براهین انّی معمولا ما این مدلی صحبت می کنیم. شما این طور بگویید ان کان النهار موجودا فالشمس طالعة این جمله شرطیه است. علّت را مترتّب بر معلول کرده اید، آیا کسی هست که بگوید این جمله فی غیر ما وضع له استعمال شده است؟ یا بفرمایید احد المتلازمین، ببینید رابطه متلازمین رابطه علّت و معلول نیست، یکی از اقسام متلزمین (متلازمین چند قسم دارد) این است که معلول لعلّة واحده باشد. رابطه دو معلول که معلول علّت واحده هستند را ما تلازم می گوییم. مثلا می گوییم ان کان النهار موجودا فالضوء مثلا موجود، یا اگر حرارت شمس باشد فالضوء ایضا موجود، حرارت شمس و ضوء شمس هردویشان معلول هستند برای علّت واحده که شمس است. آیا کسی می تواند ادّعا کند این جمله شرطیه فی غیر ما وضع له است؟ پس این جمله اول که بگوییم ترتّب الجزاء علی الشرط، ترتّب المعلول علی علته هست که رابطه را در جمل شرطیه بگوییم علّی است، ترتّب علّی است، با این بیانی که مطرح شد نقض خواهد شد. لذا براهین انّی که از معلول به علّت می رسید معمولا در براهین انّی این مدلی صحبت می شود، احدی هم در آن جا تشکیک نکرده است.

کلام سید خویی رحمه الله

این فرمایش سید خویی رحمت الله علیه در محاضرات ج 5 ص 61 است، و أما الركيزة الثالثة: چون مرحوم سید خویی در الرکیزة الاولی بحث مناقشه مشهور و شیخ اعظم را مطرح کردند، رجوع القید الی الهیئت باشد یا الی المادّة، ما عرض کردیم که نیازی به ان به عنوان رکیزه در بحث مفهوم شرط نیست، به این دلیل نیاز نیست که ما آن جا این رای را ابطال کردیم، این اختلاف ثالثه سید خویی با ثانیه ماست، این رکیزه چیست؟ و هي دلالة القضية الشرطية على أن ترتب الجزاء على الشرط من ترتب المعلول على العلة این که عرض کردیم ترتّب علّی باشد معلول مرتّب بر علّت بشود، فهي خاطئة جداً[1] این رکیزه خاطه است و ما نمی توانیم از این حرف دفاع کنیم. وجه عدم دفاعش را هم عرض کردیم که چیست؟ ایشان در برهان انّی این حرف را مطرح می کنند که شما می گویید ان کان العالم حادثا فهو متغیّر شما از تغیّر عالم به حدوث عالم می رسید ولی کسی به شما نمی گوید این استدلال خلاف موضوع له جمل شرطیه است، یا جمل شرطیه فی غیر ماوضع له استعمال شده است. این نکته اولی که در دلالت بالوضع می خواهیم بگوییم.

یک بحثی را این جا عرض کنیم، یک نعم استدراکیه است. یک جمل شرطیه ای هست که یک واقع موضوعی دارد و یک جمل شرطیه است که مجرّد افتراض است، یا با واقع موضوعی و خارجی ما کاری نداریم. فرض کنیم اگر گفتیم ان کانت الشمس طالعه فالنهار موجود این با واقع موضوع هم منطبق است. اما اگر گفتیم ان جاءک زید فاکرمه این دیگر واقعی ندارد که ما بخواهیم بگوییم با تکوین یا با واقع منطبق است یا منطبق نیست، این مجرد افتراض است این به جعل افتراض مفترض است یا به جعل جاعل است، این دیگر نمی توانیم بگوییم حتما باید ثبوت و اثبات، این ثبوتی ندارد. ثبوتش در واقع اعتبار است. اگر هم برایش عالم ثبوتی فرض کنیم آن عالم اعتبار و فرض است. این را بعدها مرحوم نائینی یک فرمایشی دارند که می گویند جمل شرطیه ای که در عالم اثبات شما از انها صحبت می کنید و می گویید، بگویید ما چنین استظهار می کنیم که اینها واقع بر عالم ثبوت باشد، در جمله شرطیه تکوینی رد عالم ثبوت معمولا این است که ما معلول را مترتّب بر علّت می کنیم. در جمله شرطیه ای که جعلی و اعتباری است می شود هر چیزی را اعتبار کرد. اما در واقع وجود و در عالم ثبوت، به تعبیری واقع موضوعی جمل شرطیه را که نگاه کنید چنین ترتّبی ترتّب معلول علی علّته باشد.

بررسی مسئله تطابق اثبات با ثبوت

امکان دارد کسی ادّعا کند که در عالم اثبات بگوییم ظهور قضیه در این است که عالم اثبات با عالم ثبوت تطابق دارد، پس جمل شرطیه ظهور در این دارند که این علّی است، رابطه علّی آن هم معلول مترتّب بر علّت باشد به خاطر تطابق با علم ثبوتش در عالم اثبات و استعمال متکلّم هم این حرف را ما مطرح می کنیم. در کلمات مرحوم نائینی این فرمایش مطرح شده است، در کلمات برخی از اعلام دیگر هم منعکس شده است، منتهی به نظر می رسد که خیلی قابل دفاع نباشد. این جا اجمالش را بگوییم بعد تفصیلش ان شاء الله در رای ایشان می آید. قابل دفاع نباشد به این معنا که این علّیت تکوینی در آن جایی می تواند ظهورساز باشد که متکلّم در مقام اخبار از واقع موضوعی باشد، اگر فرض کنید کسی میخواهد به شما علوم طبیعی را تعلیم بدهد، فی الواقع در مقام بیان اخبار واقع موضوعی رابطه بین این امور طبیعیه است. این جا شمس علّیت برای ضوء و حرارت دارد، برخی این جا دما را مطرح می کنند و برخی هوا را مطرح می کنند. یعنی مقام، مقام بیان اخبار از واقع موضوعی است. در این جا اصالت با این است که ظهور کلام متکلّمی که در مقام این چینی است در همین است که شما می فرمایید و ترتّب المعلول علی العلّة بشود. ترتّب علّی این طوری داشته باشیم. ولی معلوم نیست که متکلّمی در این مقام نیست بخواهد چنین استظهاری از کلامش بشود. چند درصد از کلام عرف را می بینید که در مقام بیان اخبار از واقع موضوعی باشند؟ این منحصر به چند کلاس درس تخصصی است. پس متکلّم در این مقام نیست که اخبار از واقع موضوعی کند. وقتی در مقام بیان اخبار از واقع موضوعی نباشد شما چنین استظهاری نمی توانید بکنید. این نعم استدراکی و پاسخش.

مرحوم نائینی یک تسلّمی کرده اند و بعد با یک نعم می خواهند استدراک کنند. تسلّم این است که ما می پذیریم جمله شرطیه را که استعمال شده اند در جاهایی که به جای ان که معلول بر علّت مترتّب شود علّت بر معلول مترتب شود، یعنی در براهین انّی که ما نمی توانیم انکار کنیم، [این] یک.

دو ما تسلّم داریم استعمال جمل شرطیه منحصر در قسم اوّل نباشد، یعنی همه جا جمل شرطیّه ترتب المعلول علی علّته نباشد، این را هم تسلّم داریم، به تعبیر دیگر می پذیریم جمل شرطیه در امثال براهین انّی علّت را بر معلول متفرّع بکنند. انحصار در استعمال را هم نمی گوییم. اینها تا این جا قبول، اما چه اشکالی دارد بگوییم جمله شرطیه لو خلّی و طبعه ظهور دارد در این که معلول بر علّت مرتّب شود، چه اشکالی دارد که چنین ظهوری را ادّعا کنیم؟ نمی خواهیم بگوییم بالوضع در این نوع وضع شده است که شما بگویید پس غیر ما وضع له شده است و مجاز می شود، نه! ما می گوییم ظهور دارد اگر یک متکلّمی گفت لا تصلّ فی وبر ما لایوکل لحمه، ما لایوکل لحمه ظهور دارد در ما لا یوکل لحمه غیر آدمی.

اگر کسی این حرف را بزند که جمل شرطیه عرفیه ظهور در این دارد که معلول بر علّت عطف بشود، مترتّب بشود، این ها را چطور پاسخ می دهید؟ و بعد هم عرض کردم منشاء ظهور را ایشان می فرمایند تطابق عالم اثبات با ثبوت منشاء چنین ظهوری می شود. در عالم ثبوت معلول بر علّت مترتب می شود یا علّت بر معلول؟ در عالم ثبوت معلول است که مترتّب بر علّت می شود. این ضوء و حرارت است که مترتّب بر شمس است ثبوتا. اگر شما گفتید ان کانت الشمس طالعة فالنهار موجود، عالم الاثبات را با عالم الثبوت شما متسابقا در این جا ذکر کرده اید، اگر بالعکس گفتید عالم اثبات شما، گفتید ان کانت الضوء موجودة فالشمس طالعه، اگر این طور گفتید عالم اثباتتان مطابق عالم ثبوت نیست. حالا در جملی که ما نگاه می کنیم لو خلّی و طبعه مقتضای ظهور تطابق این دو عالم با هم است، پس ما ترتّب علّی را به مقتضای استظهاری که در این جا مطرح کرده ایم بین عالم اثبات و عالم ثبوت این حرف را بزنیم. این فرمایش مرحوم نائینی، این حداقل نقدی است که محاضرات به ان مطرح می کند. نقد های دیگری هم دارد. حداقل نقدش این است که متکلّمی که در مقام اخبار واقع موضوعی باشد چنین ظهوری برای کلامش محقق می شود. ولی هذا اول الکلام یمکن که مقام، مقام بیان اخبار از واقع موضوعی نباشد. خیلی از این جمل، جمل انشائی است، خیلی از این ها واقع موضوعی به این معنا ندارد، ما می گوییم اذا زالت الشمس فصلّ، شما چطور می خواهید بگویید با تطابق با واقع موضوعی ما می خواهیم این رابطه ترتّب علّی را در این جا فهم کنیم، این جمل انشائیه که واقع موضوعی ندارند، مرحوم سید خویی در جمل اخباری هم همین را می گفتند. اگر خاطرتان باشد مرحوم سید خویی می فرمودند جمل اخباری از جمل انشائی از این جهت تمایزی ندارند که حکایت از واقع موضوعی کنند؟ این ها در جای خودش بحث و تقریر شد، نمی خواهم متعرّض به این ها بشویم. این فرمایش هم تمام نیست.

اثبات انحصاریت جمله شرطیه از راه اطلاق

یک ادّعای دیگری می ماند که ما بگوییم جمله شرطیه بالاطلاق بگوییم دلالت بر ترتّب علّی دارد، یعنی چه بالاطلاق دارد؟ حتی از علّی بالاتر، علّیت انحصاری را هم بخواهیم با اطلاق فهم کنیم، به این بیان که ما بگوییم این جمل شرطیه ای که برای علّیتند، علّیت افراد مختلفی دارد. اکمل الافرادش علّیت منحصره است، یا به تعبیر دیگر ترتّب اقسامی دارد، اکمل الافراد ترتّب، ترتّب علّی است، که این جا ما باید ترتّب علّی را ثابت کنیم، چون ترتّب می دانید عرض کردم لزوما ترتّب علّی نیست، می توانیم ترتّب غیر علّی را هم مطرح کنیم، که حداقل دو بخشش را ما در عرایضمان خدمت شما عرض کردیم. حتی بین متضایفین هم می شود ترتب بار کرد، با این که متضایفین رابطه شان مثل ابوّت و بنوّت رابطه شان علّی نیست. ما ان جا بیاییم ترتب بین متضایفین درست کنیم، یک کسی اگر ادّعا کند که اکمل الافراد در ترتّب ترتّب علّی است، همین استدلال را در علّیت انحصاری هم می تواند مطرح کند، بگوید علّیت منحصره اکمل الافراد حوزه علّیت است. چون علّیت «او» یا «واو» کنارش بیاید او را ناقص می کند. علّیت انحصاری یعنی «او» و «واو» ندارد. ان جائک او سلّم علیک، علّیت انحصاری نسبت به این ها اکمل الافراد است. اگر اکمل الافراد شد بگوییم بالاطلاق دلالت بر علّیت انحصاری می کند.

مرحوم شیخ در مطارح فرمایشی دارند که این جا فرمایش مرحوم اخوند تعریضی به فرمایش استادشان هم هست. و آن جا این است که ما اگر اکملیت را هم بپذیریم یعنی صغری را بپذریم، کبری را نمی پذیریم که اکملیت منشاء انصراف بشود، یعنی استظهاری که شما کردید مبتنی بر اکملیت این را ما نپذیریم، ولکن کما این که آخوند در کفایه متعرّض شده اند در صغری هم می شود مناقشه کرد. چرا؟ چون اکملیت در مفاهیم مشکّک قابلیت صدق دارد. در مفاهیم و معانی که متواطی هستند اکملیت معنا ندارد. علّیت از مفاهیم متواطی است نه مشکک، نمی توانیم بگوییم علّیت انحصاری نسبت به علّیت غیر انحصاری اکملیت دارد، این اکملیت اول الکلام است، می خواهم بگویم مناقشه صغروی هم له وجه.

با فرض این که مناقشه صغروی را نپذیرید، مناقشه کبروی را که با هم همراهید که اکملیت موجب انصراف بشود، هذا اول الکلام، انصراف به مستند حاقّ لفظ است که برای ما تبادر درست می کند و انصراف را حجّت می کند و الا انصرافی که منشاء انصراف اکملیت باشد را نمی پذیریم، پس بالاطلاق هم نمی تواند جمله شرطیه دلالت بر علّیت انحصاری کند.

نظریه سوم در اثبات انحصاریت برای جمله شرطیه

نظریه اوّل بالوضع بود نظریه دوّم بالاطلاق بود، نظریه سوّم را هم عرض کنم که بحث در این محور هم تمام بشود.

مرحوم نائینی تمسک به اطلاق الشرط کرده اند، اجود ج1 ص 415 از این جا بحث شروع می شود، بحثی که مشخصا می گویم ص 419 است، فرمایش ایشان این است که ما از اطلاق الشرط علّیت انحصاری را فهم بکنیم. ایشان چند نکته دارند که به عنوان مقدمه.

نکته اولشان این است که ما دو نوع شرط داریم، شرطی که شرطیت تکوینیه و عقلیه دارد، این گونه جمل شرطیه مفهوم ندارد، مثلا ان رزقت ولدا فاختنه، چرا مفهوم ندارد؟ این شرطیت تکوینی محقق الموضوع است، این مفهوم ندارد که ان شاء الله تفصیلش را عرض می کنیم.

دو، این شرط به جعل جاعل باشد، یعنی همین شروطی که ما مطرح کردیم، شروط جعلی اعتباری است. این ها مفهوم دارند.

من روی همین جمله مشهور فرمایش مرحوم نائینی را تطبیق کنم، ایشان می فرمایند وقتی ما می گوییم ان جاءک زید فاکرمه اولا شرطیتش جعلی و اعتباری است، تکوینی نیست. مجیء تکوینا شرطیت برای اکرام ندارد. شما می گویید ما یک حکمی داریم، حکم ما چیست؟ ان جاءک زید فاکرمه، وجوب اکرام است، مفاد هیئت است. این را به ما بگویید که این شرط نسبتش به شرط چیست، تصوّرا دو احتمال در این جا وجود دارد: یک) بگویید نسبت به وجود شرط اطلاق دارد، یعنی شرط باشد وجوب اکرام هست، شرط نباشد باز هم اکرام هست. اطلاق دارد معنایش این است. دو) بگوییم این حکم نسبت به وجود شرط مقیّد است، یعنی ما این اکرام را مقیّد به تحقق شرط کردیم. کدام فرضیه قابل دفاع است؟ قطعا صورت دوم. یعنی شما نمی توانید بگویید که حکم (وجوب اکرام) نسبت به وجود شرط اطلاق دارد. از اطلاق الحکم نسبت به شرط که ما نمی توانیم دفاع کنیم، قطعا مقیّد است.

پس ظهور این جمله در این است که متکلّمی که در مقام بیان هست «او» و «واو» دیگر احتمالش در جمله نیست. ان جاءک زید و سلّم علیک، شما بگو ما احتمال می دهیم این بوده است، یک واو دیگر هم بوده است. می گوییم نه آقا! متکلّم در مقام بیان است. از اطلاق الشرط ما آن «او» ان «واو» را به تعبیری تقیید اویی و تقیید واوی را با اطلاق شرط از بین می بریم. شما که نمی توانید این را انکار کنید که جمله شرطیه اطلاق دارد. ان جاءک زیدا فاکرمه، ایشان می فرمایند ما بگوییم انحصار، این قید این وجوب اکرام، انحصار دارد در صورت وجود این قید و این شرط، با این استدلال که ما این طور عنوان گذاشتیم که مرحوم نائینی با تمسّک به اطلاق الشرط مفهوم را جلو برده اند. عبارتشان این است: (و التحقيق) في إثبات دلالة القضية الشرطية على المفهوم ان يقال ان الشرط المذكور في القضية الشرطية اما ان يكون في حد ذاته مما يتوقف عليه عقلا وجود ما هو متعلق الحكم في الجزاء مثل همان ان رزقت ولدا، این هیچ، این تقیّدش قهری است، فاختنه متقیّد است به ان رزقت ولدا، این تقیّد قهریه دارد این که ما اصلا بحثی نداریم، نوبت به بحث مفهوم نمی رسد. یا صورت دومی که ما عرض کردیم اعتباری است (و اما على الثاني) فيما ان الحكم الثابت في الجزاء ليس بمتوقف على وجود الشرط في هذا القسم عقلا فهو لا يخلو من ان يكون مطلقاً بالإضافة إلى وجود الشرط اکرام نسبت به وجود شرط اطلاق دارد، می خواهد مجیء باشد می خواهد نباشد، این که خیلی حرف بیّن الغیّ است، شما می گویید طرف گفته است ان جاءک زید فاکرمه، می گویید وجود اکرام نسبت به مجیء اطلاق دارد، این بیّن الغیّ است. یا این که بگوییم نسبت به این مقیّد است، ...ان المتکلّم فی مقام البیان قد أتى بقيد واحد یک قید واحد آورده است، قید واحد چیست؟ ان جائک و لم يقيده بشيء آخر ... بذكر عدل له في الكلام یک عدلی برایش نیاورده است، یا اویی یا یک واوی نیاورده است. اگر این طور باشد ...يستكشف من ذلك انحصار القيد بخصوص ما ذكر في القضية الشرطية [2]

نقد اجمالی کلام مرحوم نائینی

این فرمایش مرحوم نائینی در اجود التقریرات است. نقد تفصیلی این کلام مرحوم نائینی را می گذاریم در وقتی که رای مرحوم بروجردی را تبیین کردیم چون یمکن کسی بگوید این تقریب را می شود به یک مرجع و مآل واحدی تحلیل کرد. اما عجالتا نقدی که امروز به ایشان قابل طرح است این است که اگر این وجه را ما بپذریم برای اثبات مفهوم شرط، به همین استدلال وصف هم مفهوم دارد. وجه تمایز وصف شرط چه می شود؟ چرا در وصف نمی پذیرید؟ بفرمایید غایت و عدد هم مفهوم دارد، همه چی باید مفهوم داشته باشد. من روی وصف پیاده کنم اکرم العالم العادل، ما می گوییم این وجوب اکرام نسبت به این وصف اطلاق دارد یا نسبت به این وصف مقیّد است؟ قطعا نمی توانید بگوید [نامفهوم] مولای حکیم که لغو انجام نمی دهد، چرا توصیف به وصفش کرده است این جا؟ اکرم العالم، بگوییم عادلش چه کاره است؟ بگویید هیچ کاره، اگر این طور است چرا گفتی؟ پس همین استدلالی که شما گفتید برای وصف هم مفهوم ثابت می کند. ما فعلا اشکال نقضی به ایشان مطرح می کنیم. این چیزی است که لا یلتزم به القائل. پس اگر با حکمت متکلّم جلو برویم می گوییم در کلامش آمده است که حکم را مقیّد به وصف کرده است، مغیّی با غایت کرده است. می گوید کلوا واشربوا الی ذهاب حمرة المشرقیه، مفهوم دارد، یا حتّی یتبیّن لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود مفهوم دارد.

یکی از اقایان می گوید که اصولیین فرمایشاتی را فرموده اند ولی شصت آیه را در قرآن آورده ام که جمله شرطیه است و مفهوم دارد. حالا شما می خواهید اثبات کنید مفهوم ندارد؟ شاید نتوانیم بگوییم جمل شرطیه وضعا دلالت بر مفهوم دارد، یا اطلاقا دلالت بر مفهوم دارد ولی با طرق دیگری می توانیم مفهوم را ثابت کنیم.

والحمد لله رب العالمین

 


[1] خوئی ابوالقاسم. 1410. محاضرات في أصول الفقه (الخوئي). Vol. 5. قم - ایران: انصاريان.
[2] نایینی محمدحسین. n.d. أجود التقریرات. Vol. 1. قم - ایران: کتابفروشی مصطفوی.