1401/07/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/ مفهوم شرط / مقدمات و طرق اثبات مفهوم در جمله شرطیه
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
مفهوم شرط
امروز حسب نظمی که مرحوم آخوند در مباحث طی کرده اند بحث مفهوم شرط را مطرح می کنیم، مفهوم شرط اجلی مصادیق بحث مفاهیم است که اگر ما بخواهیم مفهوم را بپذیریم علی القاعده در مفهوم شرط می پذیریم. و خیلی از مباحث فنّی که اعلام در خصوص مسئله مفاهیم مطرح کرده اند در مسئله مفهوم شرط بیان کرده اند لذا در مفهوم وصف و غایت نیاز نیست خیلی بمانیم و بحث کنیم. لذا به نظر می رسد خیلی مبسوط بخواهیم مسئله مفهوم در جمل شرطیه را ورود کنیم که تکلیف مفاهیم در این مدل جمل روشن شود.
جنای آخوند رحمت الله علیه یک مقدمه ای را گفتند، فرمودند منطوق جمله شرطیه -روشن است- ثبوت عند الثبوت است و این ثبوت عند الثبوت به تعبیر ایشان بلا کلام است، وقتی می گویید ان جاءک زید فاکرمه ثبوت الاکرام عند ثبوت المجیء ایشان می فرمایند تدلّ علی الثبوت عند الثبوت بلا کلام، حال بحث در مفهوم شرط این است که ایا جمله شرطیه تدلّ علی الانتفاء عند الانتفاء، اگر انتفاء المجیء شد انتفاء وجوب الاکرام هم می شود یا نمی شود؟ تدلّ علی الانتفاء عند الانتفاء ام لا؟ این قضیه که ما از ان تعبیر به مفهوم می کنیم.
طرق اربعه در اثبات مفهوم جمله شرطیه
جناب آخوند می فرمایند که خلاف بین الاعلام، اگر بخواهیم ما اثبات کنیم که جمل شرطیه مفهوم دارند، من کلمات اعلام را ملاحظه کردم چهار طریق را ما می توانیم [ذکر کنیم] یکی یکی باید این چهار طریق را بحث کنیم. دلالت جمله شرطیه بر مفهوم را از چهار طریق آقایان بحث کرده اند، یعنی مثبت این که جمله شرطیه مفهوم دارد، یک) بالوضع بگوییم دلالت دارد، یعنی جمل شرطیه وضعا دلالت بر مفهوم می کنند، دو) بالاطلاق بگوییم سه) مرحوم نائینی و برخی دیگر از اعاظم، وضعا و اطلاقا را وقتی تمام نمی دانند با اطلاق شرط بحث اثبات مفهوم را جلو ببرند. چهار) یک رای و نظریه هم وجود دارد که لازم است آن را مبسوط ورود کنم، مرحوم آیت الله بروجردی با یک تحلیل عقلی بحث مفهوم را جلو برده اند، یعنی نخواسته اند با بحث لفظ جلو بروند، دلالت بالوضع و بالاطلاق نه، همان بحثی که ایشان به قدما هم نسبت داده بودند، یک طریقه مستقله ای را برای اثبات مفهوم جلو برده اند، ان شاء الله این را هم بحث می کنیم. هم در لمحات آمده است و هم در حاشیه شان بر کفایه آمده است و هم مرحوم امام در مناهج هم متعرّض این رای شده اند، اگر چه که نقدی هم به این رای دارند.
ما باید این ها را با هم گفتگو کنیم و ببینیم دلالت جمله شرطیه بر مفهوم از کدام یک از این فرضیات و طرق قابلیت اثبات دارد. اگر نتوانستیم با این طرق اثبات کنیم علی القاعده نباید بپذیریم که جمله شرطیه مفهوم دارد. اگر هم نتوانیم برای جمله شرطیه مفهوم را ثابت کنیم برای بقیه جمل دیگر بسیار مشکل تر است از اثبات مفهوم شرط.
مقدمات سه گانه مرحوم آخوند در اثبات مفهوم شرط
مرحوم آخوند می فرمایند آن خصوصیت مستتبعه ای که در کلام بود و ما مطرح کردیم، در قضیه منطوق و ملفوظ خصوصیتی است که تستتبع ذلک المعنی، آن مفهوم را، آن خصوصیت عبارت است از علّیت منحصره، یعنی اگر ما علّیت منحصره را فهم کردیم می توانیم بگوییم که جمله دلالت بر مفهوم دارد. ان جاءک زید فاکرمه اگر توانستیم اثبات کنیم که مجیء علّیت انحصاری دارد برای اکرام، مرحوم اخوند می فرمایند سه چیز را ما باید ثابت کنیم، اگر ثابت نشود القائل بعدم الدلالة فی فسحة، این در یک گشایشی است در یک آرامش و آسایشی است در هر کدام از این سه نکته ای که می خواهیم بگوییم اگر تشکیک کند بحث مفهوم جمله شرطیه را نفی کرده است. شمایی که می خواهید اثبات [مفهوم شرط] کنید باید این سه نکته را اثبات کنید.
بعضی از اعاظم مطلب چهارمی را هم اضافه کرده اند، ولی مرحوم آخوند این جا متعرّض نشده اند چون سابقا آن مطلب چهارم را رد کرده اند و علی المبنا جلو می برند. ما اول ان بحثی را که مرحوم آخوند مسکوت گذاشته اند را جلو ببریم بعد فرمایش آخوند را [مطرح کنیم.]
کلام مرحوم سید خویی
مرحوم سید خویی در محاضرات ص59 و 60 یک فرمایشی دارند، می فرمایند: و ليعلم أن دلالتها على المفهوم ترتكز على ركائز جمله شرطیه بخواهد مفهوم را برساند این رکائز را می خواهد؛ الأولى: این را مرحوم آخوند در کفایه متعرّض نشده اند، قید در قضیه رجوع می کند به مفاد هیئت ...دون المادة ان جائک زید فاکرمه اکرام مقیّد به یک قیدی شده است، این صیغه یک قیدی دارد اکرمه ان جاءک، صحبت اول این است که این ان جائک به عنوان قید رجوع به هیئت می کند یا رجوع به مادّه می کند،- ما مفصّل سابق بحث کرده ایم- اگر رجوع به هیئت کند یعنی مفاد هیئت وجوب است، آن ارسال است و ان بعث است، این مفاد هیئت را تقیید می زند، یعنی اکرام مفاد هیئت را تقیید می زند به ان جاءک، اما اگر مادّه باشد هیئت مقیّد نشده است و هست، وجوب هست، منتها مادّه قید خورده است، مادّه در این جا چیست؟ اکرام، مادّه قید خورده است به مجیء، نه این که وجوب مقیّد شده باشد به مجیء، گویا رجوع القید در این جمل شرطیه مثل وصف می شود، گویا این طور به شما گفته اند اکرم زیدا الجائی، اگر رجوع قید به مادّه بشود این طور می شود، اکرم مقیّد به قید نشده است، اکرم زید الجائی، این چیزی شبیه وصف می شود لذا ما نباید بگوییم بین مفهوم شرط و وصف تفاوتی قائل شویم، همه را باید یک کاسه بحث کنیم، ایشان در محاضرات می فرمایند بر مبنای شیخ اعظم که قیود به مادّه بر می گردند و استدلال ایشان این بود که مفاد هیئت معانی جزئیه اند و معانی جزئیه لا یقبل التقیید، ما مفاد هیئات را نمی توانیم تقیید بزنیم و لذا مرجع قید به مادّه است نه هیئت، اگر قیود به مادّه برگردد (یعنی اگر مبنای شیخ را بپذیریم) علی القاعده دیگر در مفهوم شرط نمی توانید ورود کنید، این می شود الرکیزة الاولی برای این که اثبات کنید جمله شرطیه مفهوم دارد. مرحوم سید خویی در محاضرات این را مبسوط بحث کرده اند، ...لو بنينا على رجوع القيد إلى المادة كما اختاره شيخنا الأنصاري (قده) فحال القضية الشرطية عندئذ حال القضية الوصفية في الدلالة على المفهوم و عدمها، لما سيأتي من أن المراد بالوصف ليس خصوص الوصف المصطلح[1] وصف نحوی که منظور ما نیست، تمام این ها وصف می شوند، لذا این شرط و رکیزه اولی هست، چرا مرحوم آخوند این را به عنوان شروط دلالت جمله شرطیه بر مفهوم ذکر نکرده اند؟ چرایش روشن است، ایشان این مبنا را ابطال کرده اند و گفتند امکان رجوع قیود به هیئت وجود دارد، بزرگانی مثل شیخ به خاطر این که مستحیل می دانستند رجوع قیود به هیئت را مجبور بودند به ماده برگردانند، این خلاف ظاهر است ولی چون گفتند استحاله دارد این کار را کرده اند، ما که قائل به امکانش شدیم رجوع القیود به هیئت را ممکن دانستیم، ظهور لفظی هم این است که این قیود به هیئت برگردد لذا نیاز به این به عنوان یک رکیزه و یک شرط نبوده است، نمی خواهیم بگویید دلالت مفاهیم بر جمله شرطیه چهارتا شرط لازم دارد که مفهوم را ثبات کنید. فرمایش مرحوم سید خویی توضیح واضح است، این جا علی المبنا جلو رفتیم، این نکته اول.
ادامه کلام مرحوم آخوند و توضیح مقدمات ثلاث
ما برای این که بخواهیم بگوییم جمله شرطیه مفهوم دارد سه رکیزه ای را که مرحوم آخوند گفته اند بحث می کنیم کلمات اعلام را هم ذیل همین فرمایش مرحوم آخوند تحلیل می کنیم.
یک) باید ثابت کنیم که جمله شرطیه ما یک قضیه شرطیه لزومیه است، چون اهل منطق گفته اند قضایای شرطیه منقسم به دو قسم می شوند؛ یک) شرطیه لزومیه دو) شرطیه اتّفاقیه.
شرطیه اتفاقیه هم این است که ان کان زید ناطقا فالحمار ناهقا، این جمله شرطیه اتّفاقیه است یعنی رابطه بین این ها لزومیه نیست، در جمل شرطیه اتّفاقیه نمی توانیم مفهوم گیری کنیم. ما اول باید دلالت جمله شرطیه را بر لزوم را ثابت کنیم. ایشان می فرمایند القائل بعدم الدلالة ف في فسحة اولین جایی که می خواهند انکار کنند این است، فإن له منع دلالتها على اللزوم احتمال دارد بگوید جمله شرطیه -کما این که منطقی ها گفته اند- جمله شرطیه لزومیه نیست، می تواند جمله شرطیه اتّفاقیه باشد، اگر این کار را بکند بل على مجرد الثبوت عند الثبوت و لو من باب الاتفاق ثبوت ناهقیت حمار است عند ناطقیت زید، این من باب الاتفاق است، اگر من باب اتفاق بود مفهوم گیری نمی توانیم بکنیم، آیا این را می توانیم قبول کنیم؟ عجالتا این رکائز را باید یک توضیح اجمالی بدهیم تا تفصیلی ببینیم این ها چه باید بکنیم، ایشان می فرمایند اگر کسی بخواهد دلالت جمله شرطیه بر لزوم را انکار کند ... و دعوى كونها اتفاقية في غاية السقوط این جا تشکیک بی خودی کرده اند، این جا بعضی ها گفته اند جمله شرطیه اتّفاقیه حقیقتا شرطیه نیست، در این حد هم بحث را جلو آورده اند، به تعبیر دیگر این که اهل منطق جمله شرطیه را تقسیم کرده اند به اتفاقیه و لزومیه، ظاهر اتّفاقیه شرطیه است ولی واقع جمله شرطیه بر اتّفاقیه قابلیت صدق ندارد -که ان شاء الله بحث می کنیم- ولی همین طور که جناب آخوند فرمودند لانسباق اللزوم منها قطعا[2] با تبادر حل می کنیم جمل شرطیه دلالت بر این که بر لزوم دلالت می کند این مسلّم است، کسی نمی تواند این انسباق را انکار کند. حالا تفصیلش را به آن خواهیم رسید. این خیلی اثباتش مؤنه بردار نیست که ما بگوییم جمل شرطیه ظهور دارند در این که دلالت بر لزوم می کنند و اتّفاقیه را خارج می کنند،
[دو)] نکته دومی که می خواهیم صحبت کنیم این است که جمله شرطیه لزومیه که تا این جا آمدیم، رکیزه دوم، دلالت بر ترتّب کند.
سه) این ترتّب هم ترتّب علّی باشد. که این علّی هم باید به نحو کمال باشد که علّیت منحصره است، اگر بخواهید می توانید رکیزه جداگانه ای باشد یا بگوییم ترتّب باید به نحو علّیت انحصاری باشد. اگر علّیت انحصاری نباشد یمکن ان تنوبه علّة اخری، اگر علّیت انحصاری نباشد می تواند علت دیگری نائب منابش شود. بر ترتب دلالت کند، ترتب هم علّی باشد و علّت هم علّت منحصره باشد، اثبات این جور مطالب مقداری سخت است و باید ببینیم چطور می شود ثابتش کرد، چون جمل شرطیه احتمال دارد که این را برساند که بر هم مترتّب نباشند. ترتّب، طولی را برساند، مثلا ما بگوییم که اذا کانت الشمس طالعة فالنهار موجودا، یا بگوییم فالضوء موجودة، اولا ترتّب را می رساند یعنی وجود نهار بر طلوع شمس ترتّب دارد، جزاء مترتّب است بر شرط، اذا کانت الشمس طالعة، فالنهار پس ترتّب وجود النهار شد بر شمس، این ترتّب هم ترتّب علّی است، یعنی معلول بر علّت مترتّب شده است. انحصاریت را هم ان شاء الله بحث می کنیم. پس این جا ترتّب، ترتّب علّی شده است، کی گفته است قضیه شرطیه حتما باید ترتّب داشته و ثانیا از ترتّب نوع علّی باشد، چون احتمال دارد بگوییم ترتّب علّی نباشد و ترتّب معلول بر علّت نباشد، برعکس باشد، علّت بر معلول بشود این طور بگوییم اذا کان النهار موجودا فالشمس طالعه، این طور هم بگوییم جمله شرطیه است، چه اشکالی دارد؟ یعنی جزاء را جای شرط ببریم و شرط را هم جای جزاء ببریم، این جمله شرطیه درست است. به جای ترتّب معلول بر علّت، علّت بر معلول ترتّب پیدا کند، شما نگویید آنی که فی الثبوت و فی الواقع هست ترتّب النهار بر طلوع شمس است، می گوییم ما با ثبوت کاری نداریم، این بحث مرحوم نائینی است که می فرمایند ما باید اثبات را هم تابع ثبوت بدانیم یعنی یک استظهار این چنینی در تبعیت می کنیم، فرمایشی مرحوم نائینی دارند که ان شاء الله می رسیم، چه اشکالی ندارد که ما بگوییم اذا کان النهار موجودا فالشمس طالعة، علّت را مترتّب کرده باشیم بر معلول، یا اصلا ترتّبی نباشد، نفس ترتّب را زیر سوال ببریم و بگوییم اذا کانت النهار موجودة فالضوء ایضا موجودة، یا فالحرارة ایضا موجودة، این ها متلازمین هستند، ضوء روشنی و حرارت دو معلول برای علّت واحده هستند. علّتش خورشید است و این دو معلول آن علّت واحده اند، رابطه دو معلول لعلة واحده می شود متلازمین، تلازم هست، قضیه لزومیه هست ولی ضوء مترتّب بر حرارت نیست، مترتّب بر شمس هست ولی مترتب بر حرارت نیست. لذا یمکن جایی ضوء نباشد اما حرارت باشد، ضوء باشد حرارت نباشد، چرا؟ مثلا یک مانعی وجود داشته باشد برای فعلیت و تحقق آن، این که ما بخواهیم بگوییم تبادر کنیم که این لزوم به نحو ترتّب هست و ترتّبش هم علّی است و علّیتش هم منحصره است این در جمل شرطیه سخت است، چطور این را می خواهید ثابت کنید؟ بگوییم وضعا جمله شرطیه چنین هستند؟ باید ببینیم بیان آقایان چیست؟ چطور وضعا دلالت می کند؟ یا بگوییم اطلاقا دلالت می کند یا با طرق دیگر بخواهیم جلو برویم.
این رکائزی که عرض کردیم در محاضرات، آدرسی که دادم ملاحظه کنید.
ایشان یکی یکی بحثها را نقد می کنند، ص 61 را ببینید! و أما الركيزة الثانية: و هي دلالة القضية الشرطية على كون العلاقة بين الجزاء و الشرط علاقة لزومية این علاقه لزومیه باشد را می پذیریم، فانها أيضا تامة چرا؟ چون اگر بخواهد در موارد اتّفاقیه مثل ان کان زید فالحمار ناهقا، اگر آنجا باشد ایشان می فرمایند ...فلا شبهة في أنه نادر جداً چرا ما قضیه اتّفاقیه را قضیه شرطیه نمی دانیم؟ استدلالشان این است که مفاد شرط تعلیق است، تعلیق هم گزاف که نمی تواند باشد، لوضوح أنه لا يصح تعليق كل شيء على كل شيء تعلیق که گزاف نمی تواند باشد باید بین معلّق و معلّق علیه یک رابطه ای باشد، همینطور که نمی شود چیزی را بر چیزی معلّق کرد. پس این را می توانیم ثابت کنیم که قضایای شرطیه دلالت بر علاقه لزومیه دارد. ایشان می گویند این را می توانیم بپذیریم. بعد هم یک تعریضی به مناطقه دارند می گویند که تقسیم کرده اند به اتفاقیه و لزومیه ...لا يقوم على أساس صحيح فان ما مثّلوا للثانية بقولهم إن كان الإنسان ناطقاً فالحمار ناهق ... لم يكن بحسب الواقع و الحقيقة قضية شرطية، بل صورتها صورة القضية الشرطية ظاهر و صورتش، شرط است ولی جمله به حسب واقع جمله شرطیه نیست، جمله شرطیه تعلیق می خواهد و این تعلیق را ما این جا نمی توانیم ببینیم. این خیلی بحث ندارد.
در رکیزه ثالثه می گویند أن ترتب الجزاء على الشرط من ترتب المعلول على العلة فهي خاطئة جداً ما خیلی جاها می توانیم جملی را ببریم که من قبیل ترتب معلول بر علّه باشد، در برهان انّی این حرف شما نقض می شود، برهان انّی چیست؟ ...كترتب طلوع الشمس على وجود النهار و ترتب تغير العالم على حدوثه[3] اگر این طور بگوییم که ان کان النهار موجودا فالشمس طالعة، چه اشکالی دارد؟ پس ما نمی توانیم ترتّب علّی را بپذیریم تا چه رسد به این که این علّیت انحصاری داشته باشد، پس باید این را ببینیم که آیا این اشکال وارد است یا وارد نیست؟ فعلا می فرمایند می توانیم این اشکال را مطرح کنیم.
این علّیت شد، انحصاری بودن را هم عرض کنم، بعضی ها گفته اند اگر یک چیزی به عنوان شرط مطرح شد و علّیتش را فهم کردیم این ظهور در علّیت انحصاری دارد، یعنی چیز دیگری نمی تواند جای این را بگیرد. ان جائک زید فاکرمه یعنی چیزی دیگری عند المتکلّم نمی تواند علّیت داشته باشد برای اکرام، ظهور کلام این است که آن چیزی که در اکرام دخیل است گفته شود، وقتی به سراغ مجیء می آید به عنوان علّیت اکرام متعرّض می شود معنایش این است که چیز دیگری دخیل نیست، اثبات این خیلی سخت است. چون ما یک انتفاء شخص الحکم داریم و یک انتفاء نوع الحکم داریم، متکلّم با فرض این که در مقام بیان هم باشد این شخص الحکم را معلّق و منوط بر مجیء کرده است. اما نوع الحکم یعنی اکرام را ما بخواهیم هیچ علّت دیگری نمی تواند نائبش شود و قائم مقامش شود این اثباتش خیلی سخت است شما چطور می خواهید اثبات کنید که علّیت انحصاری دارد و هیچ چیز دیگری نمی تواند جایش را بگیرد، عبارت مرحوم در کفایه را ملاحظه کنید همین است می فرمایند: و أما دعوى الدلالة بادعاء انصراف إطلاق العلاقة اللزومية علاقه لزومیه را که ما ثابت کردیم، علاقه لزومیه افرادی دارد، علاقه لزومیه به نحو علّیت انحصاری باشد این اکمل افراد است یا به نحو علّیت غیر انحصاری باشد، ما می گوییم ظهور دارد در اکمل افراد یعنی از طریق انصراف به اکمل افراد ما انحصاری بودن را فهم کنیم، دقت کنید ان جائک زید فاکرمه، اکرام معلّق بر مجیء شده است، مجیء علّیت دارد، علّیت افرادی دارد یکی از انها علّیت منحصره است، این اکمل افراد است، دوّمی علّیت غیر انحصاری است یعنی علّت دیگری هم می تواند برای اکرام نقش داشته باشد، ما بگوییم این لزوم بین العلة المنحصره و معلولها اکمل افراد است، و این علاقه لزومیه انصراف به اکمل افراد پیدا می کند، این ففاسدة خیلی نیاز به نقد ندارد، اوّلین نقدش که همیشه در این جور موارد می خواهیم بگوییم این است که لعدم كون الأكملية موجبة للانصراف إلى الأكمل اکملیت موجب انصراف نخواهد شد، شما با انصراف می خواهید این علّیت انحصاری را فهم کنید، انصراف به اکمل افراد را ما نپذیرفته ایم، هیچ کجا این را نپذیرفته اند که اکمل افراد موجب انصراف می شود، لا سيما مع كثرة الاستعمال في غيره[4] جمل شرطیه زیادی داریم که جمله شرطیه آمده است و در اکمل افراد استعمال نشده است، در بقیه موارد علّی استعمال شده است، در استعمالات عرف و استعمالات روایی و فقهی هم نگاه کنید موارد متعددی را ذکر کرده اند، مثل اذا خفی الاذان فقصّر، اذا خفی الجداران فقصّر، اذا نمت فتوضأ و بقیه نواقض را مطرح می کنند، خیلی مستبعد است که ما انصراف به اکمل افراد که علّیت انحصاری است داریم. خیلی کار سختی است و حق هم این جا با جناب مرحوم آخوند است.
تا این جا چه عرض کردیم؟ عرض کردیم اگر بخواهد برای جمله شرطیه ما مفهومی ثابت کنیم آن الخصوصیة المستتبعة را در قضیه منطوقه باید اثبات کنیم، این خصوصیت مستتبعه عبارت است از علّیت انحصاری، و در علّیت انحصاری همه این رکائز ثلاثه یا اربعه را باید اثبات کنیم که همه این ها با سختی مواجه است و در همه اش می شود تشکیک کرد، این تقریر اجمالی است از این که بخواهیم برای جمل شرطیه قائل به مفهوم شویم.
اشاره ای به نظر مرحوم بروجردی
اقوال آقایان متاخر از آخوند را برای جلسه بعد می گذاریم و به نظرم یک بحث مستقلی را هم باید برای فرمایش مرحوم بروجردی باشد، ایشان بحث جدی دارند ولو این که نپذیریم ایشان با تحلیل دلائل لفظیه که مطرح شد جلو نمی آیند. اجمالش این است که می گویند متکلّم حکیم که در مقام بیان است و قیدی برای حکم می آورد علی القاعده لغو که کار نکرده است، گفته است ان جائک زید فاکرمه، ما بریم با این که کلام فعل المتکلّم است سیره عقلا را مبنا قرار بدهیم و اثبات مفهوم کنیم. مسیری که ایشان مطرح می فرمایند اصلا وارد این مسیری که اصولین مشهور آمده اند نمی شود، این که علّیت انحصاری را از إن بخواهیم فهم بکنیم که بعد مرحوم کمپانی -ان شاء الله خواهیم گفت- ایشان می گویند مفاد ان شرطیه هست، این ها را تشکیک می کنند، مفاد فاء جزاست، از کجا باید این ها را فهم کنید؟ این ها تحلیل ادله لفظیه است، مرحوم بروجردی یک مسیر جدایی را مطرح می کنند که آن مسیر هم باید بحث شود.
والحمد لله رب العالمین.