درس خارج اصول استاد رضازاده

92/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:حجيت ظن/حجيت ظواهر/ قول چهارم/ ادله اخباريين بر عدم حجيت ظاهر قرآن و رد آن/تحريف قرآن/کتاب فصل الخطاب
بحث در کتاب فصل الخطاب و بيان مرحوم آغا بزرگ در مورد اين کتاب بود.
کلام مرحوم حاجي نوري را از زبان مرحوم آغا بزرگ را نقل کرديم
اما عمل مرحوم حاجي نوري
مرحوم آغا بزرگ مي فرمايند:
«فقد رايناه و هو لا يقيم لما ورد في مضامين الاخبار وزنا، بل يراه اخبار آحاد لاتثبت بها القرانية بل يغرب بخصوصياتها عرض الجدار سيرة السلف الصالح من اکابر الامامية کالسيد المرتضي و الشيخ الطوسي و امين الاسلام الطبرسي و غيرهم،
و لم يکن -العياذ بالله- يلصق شيئا منها بکرامة القرآن، و ان الصق ذلک بکرامة شيخنا قدس سره، من لم يطلع علي مرامه.
و قد کان باعتراف جميع معاصريه، رجالي عصره و الوحيد في فنه، و لم يکن جاهلا باحوال تلک الاحاديث کما ادعاه بعض المعاصرين حتي يعرض عليه بان کثيرا من رواة هذه الاحاديث، ممن لايعمل بروايته،
فان شيخنا لم يورد هذه الاخبار للعمل بمضامينها، بل للقصد الذي اشرنا اليه».
مي فرمايند من خودم ناظر بودن که ايشان ارزشي براي رواياتي که در فصل الخطاب نقل کرده است و دلالت بر تحريف قرآن دارند، قائل نبودند و اين روايات را اخبار واحدي مي دانستند که با آنها نمي توان قرآن را ثابت کرد بلکه بايد با خبر متواتر قرآن را ثابت کرد و اين اخبار تحريف را به ديوار مي زدند (عمل نمي کردند) همانطور که سيره سلف صالح مانند مرحوم سيد مرتضي و شيخ طوسي و مرحوم طبرسي اين بود که به اين اخبار اعتنايي نداشتند و ايشان مفاد اين روايات را قبول نداشتند و اين مطالب باطل را هيچ گاه به قرآن نسبت نمي داند اگر چه کساني که از سيره عملي استاد آگاه نبودند قول به تحريف را به ايشان نسبت مي دادند و ايشان به اعتراف تمام کساني که معاصر ايشان بودند کاملا آگاه به علم رجال بود و در اين زمينه منحصر به فرد بود و چنين فردي از بطلان اين روايات غافل نخواهد بود اگر چه بعضي از معاصرين به ايشان اشکال مي کردند که روات اين روايات غالبا ضعيف مي باشند.
اين رواياتي که ايشان در فصل الخطاب بيان کرده است به اين معنا نبوده است که به آنها اعتقاد داشته است بلکه مقصودش اين بوده است که ايشان مي خواسته بفرمايد تمام آنچه در تحريف قرآن وارد شده است همين روايات مي باشد و اين روايات هم حجت نيستند و مي خواسته اند بفرمايند قرآن بقيه اي نداشته است.
مختار ما هم اين است که قرآن تحريف نشده است حاجي نوري هم کتاب فصل الخطاب را در رد تحريف قرآن نوشته است نه در اثبات تحريف قرآن
تکملة:
از حيث ثقلين استفاده مي شود که عترت و ائمه عليهم السلام هم تا روز قيامت باقي هستند زيرا اگر يک روز از دنيا باقي باشد و قرآن باشد و عترت و ائمه نباشند مفاد حديث ثقلين محقق نخواهد شد و اين مفاد از اصناف ديگري از روايات هم استفاده مي شود.
يک صنف رواياتي هستند که دلالت مي کند زمين خالي از حجت نيست.
منها: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، قَالَ: «لَوْ بَقِيَ‏ اثْنَانِ‏، لَكَانَ‏ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ عَلى‏ صَاحِبِهِ».[1]
اگر دو نفر در زمين باقي مانده باشند بايد يکي بر ديگري حجت و امام باشد.
منها:«لايزال هذا الامر في قريش ما بقي منهم اثنان»[2].
مي گويند حکومت و خلافت در قريش خواهد بود تا زماني که دو نفر از قريش هم باقي باشند.
منها: «لايزال هذا الامر في قريش ما بقي من الناس اثنان»[3].
مي گويند تا زماني حتي دو نفر از مردم در دنيا باشد بايد يک نفر آنها از قريش باشد.
شارح نبوي در ذيل اين احاديث مي گويد:
«هذه الاحاديث و اشباهها دليل ظاهر علي ان الخلافة مختصة بقريش... و علي هذا انعقد الاجماع في زمن الصحابة فکذلک بعدهم».
مي گويند هم در زمان صحابه اجماع وجود داشته است که حاکم بايد از قريش باشد و هم بعد از صحابه.
صنف ديگر؛ رواياتي است که مي گويند خلفاء پيامبر دوازده نفر مي باشند و همه آنها از قريش مي باشند.
منها: «ان هذا الامر لاينقضي حتي يمضي فيهم اثنا عشر خليفة... کلهم من قريش».[4]
اسلام منقضي نخواهد شد تا زماني که دوازده نفر از قريش حکومت کنند.
شارح نبوي در ذيل اين روايت مي گويد:
«لا يزال امر الناس ماضيا ما وليهم اثنا عشر رجلا کلهم من قريش».
سرنوشت مردم خوب خواهد بود تا زماني که دوازده نفر از قريش حکومت کنند.
شارح نبوي بعد از نقل اين روايات از قاضي اياض دو اشکال بر اين روايات را نقل مي کند.
اشکال دومش اين است که خلفاء پيامبر بيشتر از دوازده نفر بوده اند.
بعد شارح نبوي مي گويد که اين اشکال باطل است به چند دليل؛
اولا: در اين روايات خلفاء منحصر در دوازده نفر نشده اند لذا ممکن است بيشتر هم باشند.
و ثانيا ممکن است مراد پيامبر اين باشد که آنهايي که عادلند و سزوار خلافت مي باشند دوازده نفر مي باشند.
و ثالثا شايد مراد حضرت اين بوده است در يک زمان دوازده نفر که از قريش هستند حکومت خواهند کرد کما اينکه در اندلس در يک زمان سه نفر خليفه بوده اند.
و رابعا: شايد مراد حضرت اين بوده است که خلفائي که مورد قبول همه مي باشند و اسلام در زمان آنها به عزت رسيده است دوازده نفر مي باشند و جوابهاي ديگر.
التقرير العربي
و اما عمله:
«فقد رايناه و هو لا يقيم لما ورد في مضامين الاخبار وزنا، بل يراه اخبار آحاد لاتثبت بها القرانية بل يغرب بخصوصياتها عرض الجدار سيرة السلف الصالح من اکابر الامامية کالسيد المرتضي و الشيخ الطوسي و امين الاسلام الطبرسي و غيرهم،
و لم يکن -العياذ بالله- يلصق شيئا منها بکرامة القرآن، و ان الصق ذلک بکرامة شيخنا قدس سره، من لم يطلع علي مرامه.
و قد کان باعتراف جميع معاصريه، رجالي عصره و الوحيد في فنه، و لم يکن جاهلا باحوال تلک الاحاديث کما ادعاه بعض المعاصرين حتي يعرض عليه بان کثيرا من رواة هذه الاحاديث، ممن لايعمل بروايته،
فان شيخنا لم يورد هذه الاخبار للعمل بمضامينها، بل للقصد الذي اشرنا اليه».
و مراده من القصد الذي اشار اليه هو نفي عدم اليقين بعدم بقية للکتاب، بعد امعان النظر في ما ذکره في الکتاب.
فتخلصان نسبة تحريف القرآن بصاحب فصل الخطاب غير موافق علي الواقع.
فالمختار، علي نحو الاشارة:
1- عدم وجوع تحريف في القرآن.
2- عدم ثبوت نسبة التحريف الي صاحب فصل الخطاب بل الثابت هو العکس.
تکملة:
يستفاد من حديث ثقلين المتواتر بقاء العترة الطاهرة الي آخر عمر الدنيا.
و هذا المعني يستفاد من طوائف اخري من الروايات:
منها: ما تدل علي ان الارض لاتخلو من حجة، مثل ما رواه کافي:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، قَالَ: «لَوْ بَقِيَ‏ اثْنَانِ‏، لَكَانَ‏ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ عَلى‏ صَاحِبِهِ».[5]
و مثله صحيح بخاري: «لايزال هذا الامر في قريش ما بقي منهم اثنان»[6].
و مثله في صحيح مسلم: «لايزال هذا الامر في قريش ما بقي من الناس اثنان»[7].
و شارح النبويي: «هذه الاحاديث و اشباهها دليل ظاهر علي ان الخلافة مختصة بقريش... و علي هذا انعقد الاجماع في زمن الصحابة فکذلک بعدهم».
و منها: ما تدل علي ان الخلفاء اثناعشر کلهم من قريش
مثل ما في صححي مسلم عن النبي: «ان هذا الامر لاينقضي حتي يمضي فيهم اثنا عشر خليفة... کلهم من قريش».[8]
شارح النبووي: و في رواية«لا يزال امر الناس ماضيا ما وليهم اثنا عشر رجلا کلهم من قريش».[9]
 مثله رواية اخري تقريبا.
ثم نقل الشارح عن القاضي سئوالان قد ولي اکثر من هذا العدد، قال و هذا الاعتراض باطل، و اجاب عنه باجوبة:
احدها: لم يقل لايلي الا اثني عشر خليفة و انما قال: يلي و قد ولي هذا العدد و لايضر کونه وجد بعدهم غيرهم...
ثانيهما: يحتمل ان يکون المراد مستحق الخلافة العادلين و قد مضي منهم من علم و لابد من تمام هذا العدد و قبل قيام القائم.
و ثالثها: انهم يکونون في عصر واحد يتبع کل واحد منهم طائفة.... فقد کان في اندلس وحدها منهم في عصر واحد هو سنة 430 ثلاثة کلهم يدعيها...
و رابعها: المراد من يضر الاسلام في زمنه و يجتمع المسلمون عليه...
و يحتمل اوجها آخر والله اعلم.




[1]الکافي، شيخ کليني، ج1، ص440.
[2]صحيح بخاري، بخاري، کتاب الحکام، ج9، ص1098.
[3]صحيح مسلم، مسلم، کتاب الامارة، ج12، ص 200.
[4]صحيح مسلم، مسلم، کتاب الامارة، ج12، ص 201.
[5]الکافي، شيخ کليني، ج1، ص440.
[6]صحيح بخاري، بخاري، کتاب الحکام، ج9، ص1098.
[7]صحيح مسلم، مسلم، کتاب الامارة، ج12، ص 200.
[8]صحيح مسلم، مسلم، کتاب الامارة، ج12، ص 201.
[9]شارح نبووي، نبووي، ص201.