درس خارج اصول استاد رضازاده

89/10/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خلاصه

به آقای وحید نسبت داده شده است که غایت مفهوم دارد چه قید حکم باشد چه موضوع و متعلق و دلیلش این است که امام علیه السلام به مفهوم غایت در آیه «کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الاسود» استناد کرده اند و به این بیان خدشه شد که این آیه در مقام بیان حکم غایت است و قطعا اطلاق مقامی منعقد شده است پس در واقع مفهوم از اطلاق مقامی استفاده می شود نه از اصل غایت گفته شد که باید مراد کسانی که می گویند غایت مطلقا مفهوم ندارد جائی باشد که غایت علم نباشد و الا قطعا مفهوم دارد مختار ما این است که غایت اگر علم و نظیر آن باشد یقینا مفهوم دارد و اگر غیر علم باشد اگر قید حکم باشد و اطلاق مقامی هم ثابت شده باشد مفهوم دارد و اما اگر قید حکم باشد ولی اطلاق مقامی در کار نباشد گفته شد به تعبیر اصول فقه ارجح این است که مفهوم دارد و اما اگر قید موضوع باشد یا قید متعلق مفهوم ندارد و داخل در باب وصف و لقب می باشد تردید در اینکه غایت قید متعلق است یا موضوع یا حکم در جائی است که غایت علم نباشد اما در جائی که غایت علم باشد یقینا قید حکم است و تردیدی وجود ندارد زیرا علم غایت شیء خارجی قرار نمی گیرد مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه فرمودند در مقام اثبات حکم ما تارة از هیئت استفاده می شود مانند هیئت «صم» و «سر» و اخری از ماده مانند «یجب علیک الصیام» که حکم از ماده یجب که وجوب است استفاده می شود بعد فرمودند اگر حکم از هیئت فهمیده شود ظاهر قضیه این است که غایت قیدمتعلق است نه موضوع و اگر از ماده فهمیده شود ملعوم نیست قید کدام یک می باشد ایشان در آیه وضو فرمودند غایت که «الی المرافق» باشد قید موضوع است بخاطر قرینه ای که وجود دارد که بیان باشد از اجمال ید زیرا ید معانی مختلفه ای دارد این اجمال ید قرینه است که «الی المرافق» قید موضوع است نه قید حکم یعنی ید را تا مرفق را بشوئید لذا «الی المرافق» برای تعیین مغسول است نه برای ترتیب لذا اهل سنت هم قائلند که شستن از مرفق به طرف انگشتان هم جایزاست «الی الکعبین» هم برای تحدید ممسوح وارد شده است نه برای بیان ترتیب لذا مشهور قائلند که مسح از طرف مچ به طرف انگشتان هم جایز است مختار ما در آیه وضو و هم درآیه مسح این است که این دو آیه در مقام بیان حد است نه ترتیب کما عن السید الخوئی رحمة الله علیه مرحوم آخوند فرمودند مقتضای بعضی از قواعد عربیه این است که در بعضی از موارد قید، قید حکم است و در بعضی موارد دیگر قید، قید موضوع میباشد در مثال «کل شی حلال حتی تعرف انه» «حرام» قید حکم است و در «سر من البصرة» به مقتضای قواعد عربیه قید موضوع می باشد و قهرا در مثال اولی که قید حکم است مفهوم دارد بخاطر انسباق و خلف و در مثال دوم که قید، قید موضوع می باشد مفهوم ندارد زیرا نه وضع شده است برای مفهوم و نه قرینه ای وجود دارد که دلالت بر مفهوم کند در مثال «کل شی لک حلال» مرحوم آخوند فرمودند که مقتضای قاعده عربیه این است که قید حکم می باشد این قاعده عربیه طبق بیان مرحوم حکیم ممکن است این دو قاعده باشد یکی اتصال غایت به حکم و انفصالش از متعلق که شیء باشد و الاقرب یمنع الابعد و قاعده دوم این است که اگر چنانچه قید، قید شیء باشد حتما نیاز به تقدیر است زیرا شیء یک موجود خارجی است و علم پایان موجود خارجی قرار نمی گیرد لذا باید صفتی مانند مجهول در تقدیر بگیریم تا علم غایت آن صفت باشد اما اگر قید حکم باشد نیاز به تقدیر نداریم و تقدیر گرفتن خلاف قاعده است از مرحوم آقای فلسفی نقل شد که این قاعده این است که متعلق باید مشتق یا شبه مشتق باشد و شیء چون جامد است نمی تواند متعلق غایت قرار گیرد در مثال «سر من البصرة الی الکوفة» قاعده عربیه ای که اتقضا می کند که غایت قید حکم نباشد بلکه قید متلعق باشد این است که از «الی الکوفه» می فهمیم که کوفه انتهای مسافت می باشد پس باید مغیا مبدا و منتها داشته باشد تا کوفه غایت قرار بگیرد به عبارت دیگر باید مکان داشته باشد و حکم مکان ندارد پس باید قید سیر باشد که برایش مکان متصور است در اینجا هم قاعده ای که مرحوم آقای فلسفی فرموده اند که جار و مجرور باید متعلق به مشتق یا شبیه مشتق باشد جاری می باشد چرا که حکم مستق نیست لذا باید متعلق سیر باشد نه حکم البته می توان به بیان مرحوم فلسفی اشکال کرد که در موارد مختلفی ما می بینیم که متعلق جامد است مانند آیه وضو که متعلق کلمه ید می باشد مفهوم هر کلمه ای حکایت نمی کند مگر از ذاتیاتش وحاکی از حالاتش نمی باشد مگر قرینه ای وجو د داشته باشد در دو مثال « کل شی طاهر» و «کل شی حلال» اگر غایت را قید «شیء» و «ماء» بدانیم حلیت و طهارت دو حکم واقعی می باشند زیرا مراد از کلمه شیء ذات شیء می باشد در حالیکه متعلق حکم ظاهری خود ذات شیء نیست بلکه متعلق حکم ظاهری شیء مقید به قید مجهول الحکم می باشد