درس خارج اصول استاد رضازاده

89/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:طریقه کشف سنخ حکم

طریقه کشف سنخ حکم چیست؟

در جلسه گذشته دو طریق بیان شد

طریق دوم طریقی بود که از تحقیق الاصول نقل کردیم که ایشان می فرمایند یک راه برای کشف سنخ حکم، مسلکی است که آقای خوئی در معنای جمله دارند که می فرمایند معنای جمله نسبت نیست بلکه اعتبار نفسانی است که متکلم در نفس خویش آن را اعتبار می کند و بوسیله لفظ آن را ابراز می کند در باب جمله شرطیه آنچه متکلم اعتبار می کند سنخ حکم است نه یک حکم شخصی مثلا وقتی مولی وجوب اکرام زید را در وقت آمدن زید اعتبار می کند یک وجوب حکم کلی را در ضمن هر فردی باشد اعتبار می کند نه اینکه یک شخص معینی از وجوب را اعتبار کند

طریق سوم

مرحوم آخوند رحمة الله علیه می فرمایند معنای حرفی و اسمی هر دو یکی است موضوع له هر دو یکی است فرقشان در کیفیت استعمال می باشد اگر در وقت استعمال متکلم معنا را مستقلاً لحاظ کرد می شود اسم و اگر متکلم معنا را آلیاً لحاظ کرد می شود حرف

در جمله خبریه و انشائیه هم اینچنین می باشد معنا یکی می باشد نهایت اگر متکلم اعتبار کرد حکایت از این معنا را ،جمله خبریه استعال می کند و اگر اعتبار کرد ایجادش را جمله ی انشائیه استعمال می کند

پس طبق مبنای مرحوم آخوند مولی همیشه یک معنای کلی را در نظر می گیرد وقتی که می خواهد چیزی را واجب کند یک معنای کلی را در نظر گرفته و آن را بیان می کند و این معنای کلی همان سنخ حکم می باشد

طریق چهارم

طریق چهارم طریقی است که به حضرت آیة الله وحید نسبت داده شده است که ایشان قائلند که معانی حرفی یک نحوه سنخیتی با یکدیگر دارد مثلا در جمله «سرت من الکوفه الی البصره» و جمله «سرت من البغداد الی النجف الاشرف» که در هر دو جمله «من» استعمال شده است و به یک معنا می باشد معنای «من» کلی می باشد چه از کوفه باشد چه از بغداد

طبق این معنا هم در واقع حکمی که در جمله شرطیه بیان می شود یک معنای عام و کلی است که اصطلاحاً سنخ گفته می شود

خلاصه اینکه تقریبا همه علماء قائلند در جمله شرطیه سنخ حکم بیان شده است و سنخ حکم هم یک معنای کلی است چه تعبیر به نوع یا طبیعت یا کلی نمائیم و برای تشخیص آن نیز طرقی بیان شده است از همان طرقی که حصر استفاده می شود سنخ حکم نیز اثبات می گردد

در جلسه قبل اشاره کردیم که همه علماء امر اول را در مورد سنخ قرار داده اند اما علت اینکه همه بحث سنخ را مطرح کرده اند چیست؟

از بعضی از عبارات فهمیده می شود که طرح این بحث در رد کلام بعضی از علماء مانند شهید ثانی بوده است

کلام مرحوم شهید ثانی رحمة الله علیه

شهید ثانی فرموده اند جمله شرطیه همه جا محل نزاع نیست جمله شرطیه در وقتی مرکز نزاع است که در باب وصیت و وقف و نذر و اقرار و امثال این امور باشد در این ابواب اگر جمله شرطیه بکار برده شد از محل بحث خارج است زیرا همه قبول دارند که این جملات در این ابواب مفهوم دارد در نتیجه از محل بحث خارج است اگر جمله شرطیه در غیر این ابواب مطرح شد محل بحث است که آیا مفهوم دارد یا نه؟

به بیان دیگر همانطور که قبلا گفتیم جمله شرطیه اگر محقق الموضوع باشد از محل بحث خارج است زیرا همه می گویند مفهوم ندارد شهید ثانی تفصیل دیگری هم داده است که جمله شرطیه اگر در این ابواب باشد محل بحث نیست زیرا همه قبول دارند که مفهوم دارد بحث جمله شرطیه در دو صورت محل بحث نیست یکی اینکه محققة الموضوع باشد و دیگر اینکه در باب وصیت و امثال آن وارد شده باشد

شهید چند مثال در این باب می زنند می فرمایند اگر کسی بگوید «وقفت داری لأولادی ان کانوا فقراء» یا در غالب جمله وصفیه بگوید «وقفت داری لأولادی الفقراء» در اینجا قطعا این جملات مفهوم دارد یعنی اگر این اولاد فقیر باشند این موقوفه از آنهاست و اگر فقیر نباشند از آنها نیست شاهدش هم این است که اگر فرد بگوید «وقفت داری لأولادی ان کانو ا الفقراء» بعد بگوید «وقفت داری لأولادی مطلقا » چه فقیر باشند چه غنی لامحاله مخاطب بین این دو کلام تنافی می فهمد این تنافی بخاطر این است که این جملات شرطیه مفهوم دارد چون جمله اول مفهوم دارد منطوق جمله دوم با مفهوم جمله اول تنافی پیدا می کند

حال علماء می فرمایند در این ابوابی که شما گفتید درست است که این وصیت یا وقف برای غیر ولد فقیر نیست ولی این نه از باب مفهوم است بلکه از باب این می باشد که در واقع عقلا می گوید این حکم برای موضوع است اگر موضوع عوض شد حکم هم عوض میشود این جملات شبیه محقق الوضوع می باشد اینجا که می گوییم مفهوم دارد نه از باب مفهوم است بلکه از این باب است که موضوع عوض شده است اگر ولد فقیر نباشد موضوع عوض شده است لذا می گوییم حکم نیست

به عنوان شاهد که علماء این بحث را بخاطر رد کلام شهید بیان کرده اند به چند نمونه از کلامشان اشاره می شود

کلام مرحوم شیخ در مطارح

جناب شیخ در مقام رد کلام شهید می فرمایند :

مطارح‏الأنظار، صفحه 173

بعد ما عرفت أن الحق هو المفهوم في الجملة الشرطية فهل يفرق في ذلك بين موارد الوصايا و الأوقاف و نحوها و بين غيرها فنقول لا فرق فيما ذكرنا من ثبوت المفهوم بين كون الجمل الشرطية واقعة في موارد الوصايا أو الأوقاف أو الأقارير و بين غيره و يظهر من الشهيد الثاني اختصاص النزاع بالثاني بخروج الأول عن محل التشاجر للقطع بثبوت المفهوم فيها من غير أن يكون قابلا للنزاع 000

و فيه أن ذلك خلط بين انتفاء الإنشاء الشخصي الخاص الموجب لما يترتب عليه من الآثار من ملك أو لزوم أمر آخر و بين انتفاء نوع الوجوب المعتبر في المفهوم فإن انتفاء الشخص قطعي لا يقبل إنكاره بعد ارتفاع الكلام الدال على الإنشاء و من لوازم تشخصه عدم سراية ذلك الحكم الثابت به إلى غيره كما يظهر ذلك بملاحظة مفهوم اللقب فإن وجوب إكرام زيد الثابت بإنشاء خاصّ منفي عن عمرو قطعا نعم يصح إنشاء الوجوب أيضا لعمرو بإنشاء آخر مماثل لإنشاء وجوب إكرام زيد و لا يصح إنشاء الوقف لغير الفقير بواسطة عدم قابلية المحل المذكور لوقفين حيث إن ذلك المتعلق أمر شخصي بخلاف الإكرام فإنه كلي يحتمل الوجوبين بالنسبة إلى زيد و عمرو و نظير الملك المذكور هو ما إذا أمر بفرد خاص شخصي للإكرام لو فرض فإنه لا يحتمل الوجوبين أيضا و بالجملة فعدم دخول غير الفقراء في الموقوف عليهم لا يقضي بالمفهوم كما عرفت في اللقب أيضا و فهم التعارض و التناقض بين قوله وقفت على أولادي إن كانوا فقراء و وقفت على أولادي مطلقا بواسطة عدم تحمّل العين لتمليكين كما هو ظاهر و المعتبر في المفهوم انتفاء الحكم عن مورد الشرط على تقدير انتفائه بحسب نوع الحكم و سنخه

خلاصه بیان جناب شیخ این است که شهید خلط کرده است بین انتفاء حکم شخصی بخاطر انتفاء موضوع و بین سنخ حکم که ملاک مفهوم در جمله شرطیه است زیرا مفهوم انتفاء سنخ حکم می باشد نه شخص حکم در زمانی که شرط محقق نشده است

در وصیت حکمی که بیان شده است یک حکم شخصی می باشد و منحصر در موضوعی است که در وصیت ذکر شده است و با نبودن موضوع این حکم هم نخواهد بود وهیچ ارتباطی به مفهوم که انتفاء سنخ است عند انتفاء الشرط ندارد

شاهد دوم

صاحب کفایه می فرمایند:

كفايةالأصول، صفحه 198

و من هنا انقدح أنه ليس من المفهوم دلالة القضية على الانتفاء عند الانتفاء في الوصايا و الأوقاف و النذور و الأيمان كما توهم بل (عن الشهيد في تمهيد القواعد أنه لا إشكال في دلالتها على المفهوم) و ذلك لأن انتفاءها عن غير ما هو المتعلق لها من الأشخاص التي تكون بألقابها أو بوصف شي‏ء أو بشرطه مأخوذة في العقد أو مثل العهد ليس بدلالة الشرط أو الوصف أو اللقب عليه بل لأجل أنه إذا صار شي‏ء وقفا على أحد أو أوصي به أو نذر له إلى غير ذلک لا يقبل أن يصير وقفا على غيره أو وصية أو نذرا له و انتفاء شخص الوقف أو النذر أو الوصية عن غيره مورد المتعلق قد عرفت أنه عقلي مطلقا و لو قيل بعدم المفهوم في مورد صالح له.

اشان هم می فرمایند علت اینکه مثلا در وقف فقط منحصر در موردی می باشد که در متن وقف ذکر شده این است که متعلق وقف در نفس صیغه آن ذکر شده است و وقتی یک چیزی وقف برای مورد خاصی قرار گرفت دیگر قابلیت ندارد که برای مورد دیگری هم وقف شود نه اینکه علت حصر وقف در مورد خاص این باشد که این جمله مفهوم دارد شاهد این مطلب این است که اگر قائل به عدم مفهوم جمله شرطیه هم باشیم باز هم در موارد ذکر شده فقط موردی را شامل می شود که در متن صیغه وقف و امثال آن ذکر شده است

شاهد شوم

مصباح الاصول: فما نقل عن الشهید 000فی غیر محله لان انتفائها عن غیر ما هو المتعلق لها من الاشخاص عقلی ولو قلنا بعدم المفهوم للشرط اوالوصف

بیان مرحوم آقای خوئی نیز مانند صاحب کفایه می باشد

حاصل مطلب این است که جهت اینکه در وصیت و امثالش اختلاف بین آقایان نیست و همه قبول دارند انتفاء عند الانتفاء را، از باب مفهوم نیست بلکه اگر قائل به مفهوم هم نباشیم انتفاء می باشد بکله از این باب است که موضوع عوض شده است