بحث فقه-استاد ری شهری-کتاب خمس

93/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث اخلاقی
بهتر دیدن دیگران
عن النّبی صلّی الله علیه و آله أنّه قال: لَم يُعبَدِ اللّهُ عز و جل بِشَي‏ءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ، ولا يَكونُ المُؤمِنُ عاقِلًا حَتّى يَجتَمِعَ فيهِ عَشرُ خِصالٍ:... و العاشِرَةُ و ما العاشِرَةُ: لا يَرى أحَدا إلّا قالَ: هُوَ خَيرٌ مِنّي و أتقى‏‏. إنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ فَرَجُلٌ هُوَ خَيرٌ مِنهُ وأتقى وآخَرُ هُوَ شَرٌّ مِنهُ وأدنى، فَإِذا رَأى مَن هُوَ خَيرٌ مِنهُ وأتقى تَواضَعَ لَهُ لِيَلحَقَ بِهِ، وإذا لَقِيَ الَّذي هُوَ شَرٌّ مِنهُ وأدنى قالَ: عَسى خَيرُ هذا باطِنٌ، وشَرُّهُ ظاهِرٌ، وعَسى أن يُختَمَ لَهُ بِخَيرٍ، فَإِذا فَعَلَ‏ذلِكَ فَقَد عَلا مَجدُهُ وسادَ أهلَ زَمانِهِ.[1]
آخرین خصلتی که در این حدیث نورانی نبوی برای مؤمن عاقل بیان شده است این است که هر كه را ببيند بگويد: او از من بهتر و پرهيزگارتر است. این خصلت را با تعبیر ویژه­ای بیان کرده است، می­فرماید: دهمین ویژگی و چه دهمینی؟ که بیان­گر اهمیت آن است، نظیر این آیات که می­فرماید: ﴿الحاقة ما الحاقة﴾ یا ﴿القارعة ما القارعة﴾ یعنی از همه مهم­تر این خصلت دهم است که مؤمن عاقل خود را بهتر از هیچ کس نمی­داند. بلکه هرکه را می بیند می گوید او از من بهتر است !
حال، چه طور می شود که انسان پرهیزکار، شخص گناه­کاری که به انواع گناهان آلوده است را از خود بهتر و با تقواتر بداند؟ ادامه روایت این مسئله را تحلیل می­کند، می­فرماید: مردم، دو دسته‏اند: دسته‏اى كه از مؤمن عاقل، بهتر و پارساترند و دسته‏اى ديگر، كه بدتر و پايين‏تر از اویند. هنگامى كه مؤمن، بهتر و پارساتر از خود را ببيند، در برابر او فروتنى مى‏كند تا به او برسد، و هنگامى كه بدتر و پايين‏تر از خود را ببيند، مى‏گويد: شايد خوبى‏اش پنهان است و بدى‏اش آشكار، و شايد پايان كارش به خير ختم شود. اگر چنين حالتی برای انسان پیدا شد، در جامعه برتری و عظمت می­یابد و بر مردم زمانش سَرورى مى‏كند.
در بوستان سعدی داستانی منسوب به حضرت عیسی علیه السلام نقل شده است که شاید برگرفته از روایتی باشد که به ما نرسیده است. این داستان با این بیت شروع می­شود:
شنیدستم که از راویان کلام



که در عهد عیسی علیه‌السلام


تا آنجا که می­گوید:
شنیدم که عیسی در آمددشت



به مقصوره عابدی برگذشت


حضرت عیسی از جلوی معبدی می­گذشت که عابدی در آنجا مشغول عبادت بود. شخص گنهکاری که مشهور به شرب خمر و انواع گناهان بود نیز از آنجا گذشت، همین که چشم عابد به این فرد گناه­کار افتاد، گفت: خدایا! من را با او محشور نکن.
به محشر که حاضر شوندانجمن



خدایا تو با او مکن حشرمن


اما آن شخص گناه­کار وقتی عابد را دید گفت: خدایا! یک عمری اشتباه کردم، حالا توبه کردم مرا ببخش. اینجا بود که به حضرت عیسی وحی شد: من دعای هر دو را مستجاب کردم. به عابد بگو تو با این شخص محشور نمی­شوی، چون این اهل بهشت است و تو اهل جهنم.
که گر عالم است این و گروی جهول



مرا دعوت هر دو آمد قبول


بگو ننگ از او در قیامت مدار



که آن را به جنّت برَند، این به نار[2]


اینکه انسان دیگران را بهتر از خود بداند، مسئله مهمی است. مقام معظم رهبری هم در یکی از سخنرانی‌هایشان فرمودند: بعضی از زن‌ها هستند که ظاهرشان مشکل دارد؛ ولی ممکن است ما هم باطن‌مان مشکل داشته باشد؛ ما باید به فکر باطن خودمان هم باشیم.
هرچند گفتن اینکه دیگران بهتر و باتقواتر از من هستند، آسان است، ولی این که انسان به چنین باوری برسد و واقعاً خود را پایین­­تر بداند، مشکل است. رسیدن به این مقام کار می­برد. حضرت امام رحمة الله علیه نمونه روشنی است از کسانی که به چنین باوری رسیده­اند. ایشان در نامه اخلاقى ـ عرفانى­شان به آقاى سيد احمد خمينى‏ می­نویسند:
وصیتی است از پدری پیر که عمری را با بطالت و جهالت گذرانده، و اکنون به سوی سرای جاوید می‌رود با دست خالی از حسنات و نامه‌ای سیاه از سیّئات، با امید به مغفرت الله.[3]
وقتی ایشان که یکی از حَسناتش نظام جمهوری اسلامی با این همه برکات است، می­گوید نامه‌ام از حسنات خالی است، او که هم در زندگی فردی تا آخرین شب­های عمر شریفش نماز شبش ترک نشد، و هم در زندگی اجتماعی ـ سیاسی، دنیا را تکان داد، چنین می­گوید، معلوم می­شود به این مقام والا که از حالات انسان کامل و مؤمن عاقل است، دست یافته است.
این است که در روایت دیگری از نشانه­های عاقل تحقیر نفس دانسته شده است، می­فرماید:
ما حَقَّرَ نَفسَهُ إلّا عاقِلٌ، ما نَقَّصَ نَفسَهُ إلّا كامِلٌ، ما اعجِبَ بِرَأيِهِ إلّا جاهِل‏.[4]
جز عاقل، كسى خود را كوچك نمى‏شمارد؛ جز انسان کامل، كسى خود را ناقص نمى‏بيند، و جز نادان، كسى شيفته رأى خود نمى‏گردد.
بحث فقهی
موضوع: خمس مالی که به وسیله غواصی به دست می­آید
یادآوری
بحث درباره خمس بود. از مواردی که خمس­شان واجب است، مسائل مربوط به غنیمت، معدن و گنج بیان شد. مورد چهارم خمس مالی است که به وسیله غواصی به دست می­آید که در این جلسه به آن می­پردازیم.
چهارم: غواصی
عبارت تحریر چنین است:
الرابع: الغوص، فكل ما يخرج به من الجواهر مثل اللؤلؤ و المرجان و غيرهما مما يتعارف إخراجه بالغوص يجب فيه الخمس إذا بلغ قيمته دينارا فصاعداً.[5]
چهارم: فرو رفتن در آب‌؛ پس آنچه كه از جواهر با غواصى بدست آيد، مانند لؤلؤ و مرجان و غير آنها [مثل عنبر] از چيزهايى كه اخراج آن با غواصى در آب متعارف است، خمس آن در صورتى كه قيمت آن به يك دينار و بيشتر برسد واجب است.
عبارت عروة هم در این­باره چنین است:
الرابع: الغوص و هو إخراج الجواهر من البحر مثل اللؤلؤ و المرجان و غيرهما معدنيّاً كان أو نباتيّاً.[6]
چهارم: فرو رفتن در آب و آن خارج کردن جواهر از دریا است، مثل لؤلؤ و مرجان و غیر آنها از چیزهای معدنی باشد یا از نباتات. [که بعداً خواهیم گفت مراد از نباتات عنبر و مانند آن است]
در میان فقهای شیعه در اصل وجوب خمس غوص اختلافی نیست؛ ولی در میان فقهای اهل سنّت در وجوب و عدم آن اختلاف است. مرحوم علامه در تذکرة در این­باره می­نویسد:
الصنف الرابع: الغوص، و هو: كلّ ما يستخرج من البحر، كاللؤلؤ و المرجان و العنبر و غيرها. و يجب فيه الخمس عند علمائنا و به قال الزهري و الحسن و عمر بن عبد العزيز، لأنّ المخرج من البحر مخرج من معدن، فيثبت فيه حكمه. و سئل الصادق عليه السلام...[7]
نوع چهارم: غوص است به معنای هر آنچه از دریا خارج می­شود مانند مروارید و مرجان و عنبر و مانند آنها. خمس آن نزد علمای ما واجب است و [از اهل سنت هم] زهری، حسن بصری، عمر بن عبدالعزیر همین را می­گویند، [دلیل آنها این است که] چون آنچه از دریا خارج می­شود از معدن هم خارج می­شود، پس حکم هر دو یکسان است. [ولی دلیل ما این روایات است]...
وی پس از ذکر دو روایت در این­باره که در ادامه آنها را خواهیم خواند، به اختلاف نظر علمای اهل سنت اشاره می­کند و می­فرماید:
و قال الشافعي و أبو حنيفة و مالك و الثوري و ابن أبي ليلى و الحسن بن صالح بن حي و محمد بن الحسن و أبو ثور: لا شي‏ء في الغوص، و عن أحمد روايتان: هذه إحداهما، و الأخرى: فيه الزكاة لقول ابن عباس: ليس في العنبر شي‏ء، إنّما هو شي‏ء ألقاه البحر. و ليس بحجّة.[8]
شافعی، ابو حنیفه، مالک و... می­گویند در غوص چیزی واجب نیست، چنانچه احمد در یکی از دو قولش آن را پذیرفته و در قول دیگرش می­گوید: زکات غوص واجب است به دلیل قول ابن عباس که می­گوید: در عنبر چیزی واجب نیست، عنبر چیزی است که از دریا بیرون افتاده است. ولی این اقوال حجت نیستند [بلکه همان که ما و برخی دیگر از اهل سنت می­گویند، صحیح است].
علامه در ادامه چند فرع برای این مسئله بیان می­کند. در فرع اول و دوم از وجوب خمس عنبر و مفهوم آن بحث می­کند، می­فرماید:
أـ العنبر إن أخذ بالغوص، كان له حكمه في اعتبار النصاب، و إن جبي من وجه الماء، كان له حكم المعادن.
ب­ـ قال الشيخ: العنبر نبات من البحر. و قيل: هو من عين في البحر. و قيل: العنبر يقذفه البحر إلى جزيرة، فلا يأكله شي‏ء إلّا مات، و لا ينقله طائر بمنقاره إلّا نصل منقاره، و إذا وضع رجله عليه، نصلت أظفاره و يموت.[9]
عنبر اگر با فرو رفتن در آب به دست آید، حکم غوص را دارد در اینکه باید به نصاب برسد. و اگر از روی آب جمع­ گردد، حکم معدن را دارد. شیخ طوسی می­گوید: عنبر گیاهی است در دریا. و گفته شده: عنبر چشمه­ای است در دریا و گفته شده عنبر چیزی است که دریا آن را در جزیره­ای می­اندازد و هیچ حیوانی آن را نمی­خورد مگر آنکه می­میرد و هیچ پرنده­ای با نوکش آن را برنمی­دارد مگر اینکه نوکش کَنده می­شود، و اگر پایش را روی آن بگذارد، چنگال­هایش کَنده می­شود و می­میرد.
اینها اقوالی است که در گذشته برای عنبر می­گفتند ولی هیچکدام صحیح نیست، بلکه عنبر نام نوعی نهنگ است که در دستگاه گوارشی آن ماده­ای تولید می­شود و از راه مخرج یا دهان این جانور دفع می‌شود. قطعه‌های عنبر دفع شده روی آب دریا یا در ساحل به دست می‌آید. در آینده خواهیم گفت که این ماده که در گذشته برای عطر سازی استفاده می­شده و امروزه در داروسازی هم به کار می­رود از مواد معدنی نیست تا به عنوان معدن خمسش واجب باشد، بلکه به همین عنوان عنبر که در روایات بدان تصریح شده است، خمس دارد.
روایات مربوط به غوص
در اینجا سراغ روایات این باب می­رویم. در رابطه با جواهری که با غواصی به دست می­آید، پنج عنوان در روایات وارد شده است. این عنواین را می­خوانیم تا ببینیم حکم خمس بر کدامیک از آنها بار می­شود.
یک: غوص
در بیشتر روایات این عنوان مطرح شده است، از جمله حدیث دوم باب دوم از ابواب «ما یجب فیه الخمس» که می­فرماید:
رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ أَنَّ الْخُمُسَ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ الْكُنُوزِ وَ الْمَعَادِنِ وَ الْغَوْصِ وَ الْغَنِيمَةِ.[10]
خمس در پنج چیز واجب است، گنج­ها، معادن، آنچه با غواصی به دست می­­آید و غنیمت.
صاحب وسائل در ادامه این روایت می­فرماید مورد پنجم را «ابن ابی عمیر» فراموش کرده است.
و حدیث چهارم این باب که می­فرماید:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع قَالَ: الْخُمُسُ مِنْ خَمْسَةِ أَشْيَاءَ مِنَ الْغَنَائِمِ وَ الْغَوْصِ وَ مِنَ الْكُنُوزِ وَ مِنَ الْمَعَادِنِ وَ الْمَلَّاحَةِ الْحَدِيثَ.[11]
خمس در پنج چیز واجب است، غنائم، غواصی، گنج­ها، معادن و معدن نمک تا آخر حدیث.
این عبارت در احادیث شماره 9، 11 و 12 این باب و حدیث 7 باب سوم نیز وارد شده است.
دو: غوص اللؤلؤ
عنوان قبلی عام بود و شامل هر چیزی که با غواصی خارج شود، می­شد؛ ولی در این عنوان سخن از لؤلؤیی است که با غواصی خارج شود. متن روایتی که این عنوان را به کار برده چنین است:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعَنْبَرِ وَ غَوْصِ اللُّؤْلُؤِ فَقَالَ عَلَيْهِ الْخُمُسُ الْحَدِيثَ.[12]
حلبی می­گوید از امام صادق علیه السلام درباره عنبر و مرواریدی که با غواصی به دست می­آید، سؤال کردم، فرمود: خمس دارد.
سه: ما يُخْرَجُ مِنَ الْبَحْرِ مِنَ اللُّؤْلُؤِ وَ الْيَاقُوتِ وَ الزَّبَرْجَدِ
 متن روایتی که این عنوان در آن به کار رفته است، چنین است:
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: سُئِلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع عَمَّا يُخْرَجُ مِنَ الْبَحْرِ مِنَ اللُّؤْلُؤِ وَ الْيَاقُوتِ وَ الزَّبَرْجَدِ وَ عَنْ مَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ هَلْ فِيهَا زَكَاةٌ فَقَالَ إِذَا بَلَغَ قِيمَتُهُ دِينَاراً فَفِيهِ الْخُمُسُ.[13]
شیخ صدوق به اسنادش نقل می­کند که از امام کاظم علیه السلام درباره آنچه از دریا خارج می­شود از مروارید و یاقوت و زبرجد و آنچه از معادن طلا و نقره خارج می­شود سؤال کردم که آیا زکات دارد؟ فرمود: هنگامی که قیمتش به یک دینار برسد خمس دارد.
چهار: عنبر
عنوان چهارم «عنبر» است که در حدیث سوم از باب 7 به کار رفته است، می­فرماید:
مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُفِيدُ فِي الْمُقْنِعَةِ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: فِي الْعَنْبَرِ الْخُمُسُ.[14]
شیخ مفید از امام صادق  علیه السلام نقل می­کند که فرمود: در عنبر خمس [واجب] است.
پنج: مَا يُخْرَجُ مِنَ الْبَحْرِ
این عنوان در حدیث ششم از باب سوم آمده است، می­فرماید:
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْخِصَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى‏ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ فِيمَا يُخْرَجُ مِنَ الْمَعَادِنِ وَ الْبَحْرِ وَ الْغَنِيمَةِ وَ الْحَلَالِ الْمُخْتَلِطِ بِالْحَرَامِ إِذَا لَمْ يُعْرَفْ صَاحِبُهُ وَ الْكُنُوزِ الْخُمُسُ.[15]
«عمار بن مروان» می­گوید از امام صادق  علیه السلام شنیدم که می­فرمود: در آنچه از معادن و دریا خارج می­شود و در غنیمت و مال حلال مخلوط به حرامی که صاحبش نامشخص باشد و گنج­ها خمس [واجب] است.
کدامیک از عنواین پنجگانه، ملاک تعلق خمس است؟
چنانچه گذشت در میان فقهای شیعه در اصل وجوب خمس غوص بحثی نیست، اما در اینکه کدام یک از این عناوین پنجگانه، ملاک تعلق خمس است، اختلاف نظر است. قبل از بیان نظرات فقها، می­گوییم این عناوین را می­توان در دو عنوان جمع کرد. به این صورت که بگوییم: «غوص» و «غوص لؤلؤ» یکی است و لؤلؤ از باب مثال ذکر شده است. همچنین سه عنوان بعدی نیز در عنوان «ما یخرج من البحر» جمع می­شود. با این حساب، می­توان گفت اختلاف در این است که آیا خمس «غوص» واجب است یا خمس «ما یخرج من البحر»؟
میان این دو عنوان از نسَب اربعه، عموم و خصوص من وجه بر قرار است. زیرا غواصی ممکن است در غیر دریا مثلاً در رودخانه­های بزرگ نیز انجام شود، همچنین آنچه از دریا خارج می­شود، همان طور که ممکن است با غواصی ـ فرو رفتن شخص در آب ـ خارج شده باشد، ممکن است با وسیله دیگری مثل زیردریایی نیز به دست آید یا اینکه اصلاً خود به خود روی آب قرار گیرد.
در وجه جمع این دو عنوان، پنج نظریه ارائه شده است:
یک: بحر با غوص تقیید می­شود
حاج آقا رضا همدانی به تبع صاحب شرائع[16] فرموده است مراد از آنچه از دریا خارج می­شود، با هر وسیله­ای نیست؛ بلکه چیزی است که از راه غواصی به دست آید. به عبارت دیگر هر یک از دو عنوان، دیگری را مقید کرده است. لذا اگر جواهری از راهی غیر از غواصی از دریا خارج شود، خمس ندارد. همچنین اگر جواهری با غواصی از غیر دریا خارج شد، خمس ندارد.
دو: هر یک عنوان مستقلی است
آیت الله خویی می­فرمایند: «غوص» و «ما یخرج من البحر»، دو عنوان مستقل هستند. پس هرچه از دریا با هر وسیله­ای خارج شود، خمس دارد، چنانچه هرچه به وسیله غواصی به دست آید، چه از دریا چه از غیر آن نیز خمس دارد.
دلیل این نظریه این است که تقیید و اطلاق در جایی است که دو عنوان با هم تنافی داشته باشند، ولی در مثل این مورد که هر دو عنوان مثبت هستند، نیازی به تقیید نیست.
سه: ملاک غوص است
نظریه سوم این است که بگوییم: ملاک خمس غوص است و عنوان «ما یخرج من البحر» از باب غلبه است. یعنی چون غالباً آنچه با غواصی به دست می­آید از دریا خارج می­شود، گفته شده «ما یخرج من البحر»، والا آنچه مهم است از راه غواصی به دست آمدن است، گرچه از غیر دریا هم خارج شده باشد.
چهار: ملاک بحر است
نظریه چهارم عکس نظریه قبلی است. یعنی ملاک خارج شدن از دریا است اما چون غالباً آنچه از دریا خارج می­شود، از طریق غواصی صورت می­گیرد، عنوان «غوص» مطرح شده است. پس هرچیزی که از دریا خارج شود حال چه با غواصی یا با هر وسیله دیگری، خمس دارد.
پنج: هر یک عنوان مشیر است
نظریه آخر که توضیح آن را در جلسه بعدی بیان می­کنیم، این است که هر یک از دو عنوان «غوص»  و «ما یخرج من البحر»، عنوانی است مشیر به یک عنوان جامع و مشترک و نتیجه آن با نظریه دوم یکسان است.



[1]الخصال، شیخ صدوق، ج1، ص433، ح17.
[2]بوستان سعدی، باب چهارم در تواضع، حکایت عیسی و عابد و ناپارسا.
[3]صحيفه امام، ج‏20، ص154.
[4]غرر الحكم، تمیمی آمدی، ج1، ص684، ح17 و 18 و 19.
[5]تحرير الوسيلة، امام خمینی، ج1‌، ص355.
[6]العروة الوثقى (المحشى)، سید کاظم یزدی، ج‏4، ص252، ط ج.
[7]تذكرة الفقهاء، علامه حلی، ج‏5، ص419، ط ـ الحديثة.
[8]تذكرة الفقهاء، علامه حلی، ج‏5، ص419، ط ـ الحديثة.
[9]تذكرة الفقهاء، علامه حلی، ج‏5، ص420، ط ـ الحديثة.
[10]وسائل الشيعة، شیخ حرّ عاملی، ج9‌، ص486، ابواب ما یجب فیه الخمس، ب2، ح2، ط آل البیت.
[11]وسائل الشيعة، شیخ حرّ عاملی، ج‌9، ص487، ابواب ما یجب فیه الخمس، ب2، ح4، ط آل البیت.
[12]وسائل الشيعة، شیخ حرّ عاملی، ج‌، ص498، ابواب ما یجب فیه الخمس، ب7، ح1، ط آل البیت.
[13]وسائل الشيعة، شیخ حرّ عاملی، ج‌9، ص499، ابواب ما یجب فیه الخمس، ب7، ح2، ط آل البیت.
[14]وسائل الشيعة، شیخ حرّ عاملی، ج‌9، ص499، ابواب ما یجب فیه الخمس، ب7، ح3، ط آل البیت.
[15]وسائل الشيعة، شیخ حرّ عاملی، ج‌9، ص494، ابواب ما یجب فیه الخمس، ب3، ح6، ط آل البیت.
[16]شرائع الإسلام، محقق حلی، ج‏1، ص163.