درس اصول استاد رشاد
94/11/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ففي مقالة المحقّق الرشتي (قدّه)، مجالات للنقاش
مرحوم ميرزاي رشتي در قبال كساني كه گفته بودند جملات خبريهي مستعمله در انشاء دال بر وجوب هستند و ادلهاي را هم اقامه كرده بودند، بعضي مناقشات و نقدها را طرح كردند. اينكه علماي بيان اگر گفتهاند جملهي خبريه آكد از هيئت امريه بر مدلول است، ايشان گفته بودند كه چنين نظري ربطي به ما نحن فيه ندارد. آنها ميگويند اگر ما با صيغهي امر اداي طلب كنيم يك نوع دلالت دارد و اگر با جملات خبريه طلب را ادا كنيم آكد است. قائلين به دلالت بر وجوب گفتهاند وقتي طلب آكد بود همان وجوب ميشود و وجوب چيزي جز آكديت در طلب نيست. ايشان اشكال كردهاند و گفتهاند درست است كه دلالت بر آكديت دارد، اما چه چيزي را مؤكد ميكند؟ اگر طلب دال بر وجوب بود وجوب آكد خواهد بود، اگر طلب دال بر ندب بود ندب آكد خواهد بود، اگر طلب دال بر نهي بود نهي آكد خواهد بود؛ نه اينكه آكديت موجب دلالت بر وجوب شود؛ بلكه به هريك از اينها كه دلالت كند همان آكد ميشود. ما واجب مؤكد و غيرمؤكد داريم و همينطور مستحب مؤكد و غيرمؤكد، و حرام مؤكد و غيرمؤكد. اين آكديت به آن وجه برخورد ميكند كه وجوب، ندب و يا حرمت و نهي باشد و آكديت به اصل طلب نميخورد. بعد گفتهاند بنابراين از اينكه جملات خبريه آكد از صيغهي امر هستند، نميتوانيم وجوب استخراج كنيم، البته اگر بر وجوب دلالت باشد و به اين تعبير با جملهي خبريه ادا كنيم وجوب آن آكد ميشود. به اين ترتيب ايشان گفتهاند بيان اهل بلاغ كه گفتهاند جملهي خبريه از صيغهي امر آكد است، اين آكديت به همان چيزي برميخورد كه دلالت داشته باشد؛ اگر بر وجوب دلالت داشته باشد وجوب آكد ميشود، نه اينكه آكديت سبب فهم وجوب شود.
نقد نظر مرحوم محقق رشتي
بهنظر ميرسد كه در ذيل فرمايش ايشان نكاتي قابل طرح باشد.
نكتهي اول اينكه تا اينجا مكرر اين بحث مطرح شده و مطلب درستي هم هست كه وجوب و ندب عليالمبنا مدلول لفظ نيستند. لفظ رأساً و بالمباشره دلالت بر وجوب يا ندب نميكند، بلكه وجوب و ندب يك چيزي است كه ما از دلالت لفظ انتزاع و اصطياد ميكنيم، نه اينكه رأساً و مستقيماً لفظ امر بهمعناي وجوب باشد. ما از لفظ امر طلب را ميفهميم، منتها به نحوي از انحاء وجوب نيز از آن انتزاع ميشود. حال آن نحوي از انحاء به اين بستگي دارد كه منشأ دلالت را چه چيزي بدانيم. وجوب و ندب اينگونه نيست كه بگوييم مدلول لفظ است، بلكه وجوب و ندب عناصر و جهاتي هستند كه انتزاع ميشوند، حال براساس مبانياي كه ما تا اينجا مطرح كرديم و يا از تحليل مدلول وضعي لفظ. ما گفتيم از آنجا كه ماده يا هيئت امريه را وضع كردهاند كه عالي آنگاه كه در جايگاه حكم است و به صدد بعث است از اين لفظ استفاده كند. ما گفتيم با توجه به اين عناصري كه در استعمال مادهي يا هيئت امر معتبر ميدانيم، و از تحليل اين مفهوم وجوب استخراج ميشود. يا براساس نظرية التداخلات و يا التشابك گفتيم كه علاوه بر آنچه كه از تحليل مفهومي ميتوان بهدست آورد، شما وقتي ظروف قول را ملاحظه ميكنيد، هم متكلم را ميبينيد، و ميبينيد كه متكلم عالي است و شأن آمريت دارد و به صدد حكم است؛ مستمع و مخاطب هم مأمور است و يا تحت ولايت است و ظروف القول و عناصر آفاقيه و محيطي هم به طرزي است كه از آن وجوب را ميفهميم؛ درواقع ندب و وجوب، بهنحوي كه در تحليلهاي سنتي مطرح ميشود، معني لفظ نيستند. البته آنجايي كه گفتهايم دوال متعدد هستند، مداليل هم متعدد هستند؛ دوال لايهلايه هستند، مداليل هم لايهلايه هستند در اين تحليل ميتوان گفت كه وجوب و ندب هم از لايههاي دلالي بهحساب ميآيند. پس ما چنين انتظاري نداريم كه براساس تلقي سنتي در مسئلهي وضع و استعمال و دلالت وجوب را جزء معنا قلمداد كنيم، و اگر كسي سؤال كند كه آيا جملات خبريه دال بر وجوب است يا خير و مراد او اين باشد كه مدلول بالمباشرهي جملهي خبريه آيا وجوب هست يا خير، به نظر ما نميتوان چنين سؤالي را مطرح كرد، بلكه عنصر وجوب و ندب عناصري هستند كه از معنا اصطياد و انتزاع ميشوند. درواقع ما ميخواهيم به مرحوم محقق رشتي بگوييم كه بايد مسئله را طوري طرح كنيد كه با مباني شما سازگار باشد. پس برخلاف آنچه كه تلقي محقق رشتي و ديگر اعاظم هست كه با رويكرد سنتي بحث وضع و استعمال و دلالت را طرح ميكنند، وجوب و ندب از مفاد لفظ بيرون است.
نكتهي دوم: فرمودند اگر بگوييم كه جملهي خبريه در دلالت آكد است متأخر از آن است كه آيا دال بر وجوب است يا ندب است و يا نهي. ابتدا بايد مشخص شود كه دال بر وجوب است يا ندب يا دال بر نهي است، سپس اگر با جملهي خبريه اين وجوب و ندب و يا نهي را ادا كرديد آنگاه آكد ميشود. پس بنابراين قبل از آنكه به آكديت تمسك كنيد بايد فهميده باشيد كه دال بر وجوب است يا ندب و آكديت نيز به همان حيث وجوب و يا ندب ميخورد. درنتيجه ايشان ميگويند به فرض كه بپذيريم جملهي خبريه آكد از امر است، تازه به خود طلب اصابت نميكند بلكه به وجوب و ندب ميخورد. بنابراين از آكديت وجوب درنميآيد، بلكه اگر دال بر وجوب باشد وجوب را تأكيد ميكند و اگر دال بر ندب باشد ندب مؤكد ميشود، اگر دال بر نهي باشد نهي آن مؤكد ميشود، نه اينكه از همين آكديت وجوب را فهم كنيم.
در جواب عرض ميكنيم به نظر ما چنين نيست. اصلاً ما در فضاي ادبيات متشرعه سخن ميگوييم و اين مطلب به ذهن ما ميرسد. اگر ذهن خود را خالي كنيم و در محاورات عاديه ببينيم كه مدلول و يا داعي جملهي خبريه كدام است و ببينيم كه در آن طلب برآمده از استعمال جملهي خبريه و يا داعي حاصل از استعمال جملهي خبريه براي طلب آيا تأكيدي هست يا نيست؛ به تعبير ديگر در اينكه جملهي خبريه يا مجازاً و يا كنايتاً و يا به هر تعبيري ديگري دلالت بر طلب دارد، يا اگر در معناي حقيقي خود كه اخبار است استعمال ميشود ولي دلالت بر داعي امري دارد؛ اين آكديت به اين نقطه ميخورد. آكديت اصابت ميكند به طلب كه مجازاً و يا كنايتاً بر آن دلالت دارد. يا به آن داعي كه ميگوييم اين جملهي خبريه دلالت بر آن دارد.
درنتيجه آكديت به لايهي چندم مدلول كه مثلاً وجوب و يا ندب است اصابت نميكند و به تعبير شما آكديت به همان مدلول خود اصابت ميكند. آكديت به همان طلب يا داعي ميخورد كه يا طلب است و يا طبق مرام خود رشتي و محقق خراساني كه ميفرمايند لفظ در معناي حقيقي خود استعمال ميشود و اخبار ميكند، منتها به داعي امر. بنابراين در اينجا داعي مطرح است و هركدام از اينها را مطرح كنيد ما ميگوييم آكديت به آن طلب با داعي اصابت ميكند. چه كسي گفته آكديت به وجوب يا ندب و يا نهي برخورد ميكند؟ آكديت به معنا اصابت ميكند. وجوب و ندبي كه محل اختلاف است و مشخص نيست كه آيا بر وجوب دلالت دارد و يا بر ندب، چه آكديتي به آن تعلق ميگيرد؟ مگر شما نميگوييد كه معناي جملهي خبريه و يا داعي استعمال جملهي خبريه در امر طلب است؟ شما ميخواهيد بگوييد كه بر وجوب و ندب دلالت ندارد، بلكه بر طلب دلالت دارد، حال يا با آن عده موافق هستيد كه ميگويند مجازاً بر خود طلب دلالت دارد و يا با مرحوم آخوند موافق هستيد كه ميگويد معناي آن اخبار است اما داعي طلب را هم نشان ميدهد، هريك را كه بگيريد، همين را معناي جملهي خبريه در نظر ميگيرد و همين هم متعلق آكديت است. درنتيجه آكديت به طلب اصابت ميكند؛ يعني اگر هيئت امريه دال بر طلب است، شما اگر با جملهي خبريه اين مدلول را ادا كنيد آكد است و نه وجوب. جملهي خبريه در دلالت بر طلب آكد است و اين يعني وجوب. ولذا شما چرا اصل معنايي كه همه به نحوي از انحاء قبول دارند كه به هر حال از جملهي خبريه طلب بهدست ميآيد قبول نداريد؟
پس ما عرض ميكنيم همانكه شما قبول دارد بر طلب دلالت دارد به نظر ما متعلق آكديت همان طلب است. اگر به آن تعلق گرفت پس طلب دو جور است، طلب غيرآكد و طلب آكد كه طلب آكد هم واجب ميشود.
نكتهي سوم اينكه بارها عرض شده است كه بايد تأمل كه آيا ندب خودْ طلب است؟ اول بايد اثبات كنيم كه ندب يك نوع طلب است، منتها ضعيفتر است، تا بعد بتوان آن را قسيم وجوب قرار دارد و بعد دو تايي يك قدر مشترك داشته باشند به نام مطلق طلب، آنگاه شما بفرماييد كه جملهي خبريه بر مطلق طلب دلالت دارد و اينها فروع مطلق طلب هستند، و معونهي زائده ميخواهد كه طلب را به يكي از اين دو تا حمل كنيم. وقتي ما قرينه داشته باشيم كه مراد وجوب است حمل بر وجوب ميكنيم، اگر قرينه نداشته باشيم كه بر وجوب حمل كنيم همان طلب باقي ميماند. كليت فرمايش ايشان همين بود.
ما در اينجا عرض ميكنيم كه اول بايد اثبات كنيم كه ندب هم طلب است تا آنگاه بين ندب و وجوب متحير بمانيم و خروج از تحير را منوط كنيم به وجود معونهاي زائده كه به ما كمك كند به سمت وجوب برويم. ممكن است كسي همين حرف را بزند كه اصلاً ندب الزامآور نيست و جهت آن هم اين است كه اصولاً ندب ميگويد در اين فعل مصلحتي نهفته كه اگر مكلف آن را انجام بدهد به نفع اوست و ارشاد ميكند كه در اين كار نفعي هست كه اگر انجام بدهي براي خودت خوب است، حال ميخواهي انجام بده يا نده و من الزام نميكنم؛ پس طلب نميكند. اگر اينگونه باشد طلب را حمل بر ندبكردن و يا بهعنوان قدر مشترك قلمدادكردن و بعد گفتن به اينكه اين قدر مشترك يك قدر متيقن است و بر طلب كه دلالت ميكند و اگر بيش از اين بخواهيد از جملهي خبريه چيزي بفهميد بايد معونهي زائده و قرينهاي باشد.
درنتيجه اگر بگوييم ندب ارشاد به مصلحتي است و اگر مكلف فعل را انجام بدهد به نفع او خواهد بود، در اين صورت قسيم وجوب نيست تا اينكه بگوييم عنصر مشتركي داريم و فعلاً همان قدر مشترك مسلم است و اگر بيش از قدر مشترك را ميخواهيد بايد يك معونهي زائدهاي را متحمل شويد و معونهي زائده در اينجا مثلاً وجود ندارد و اگر بود كه ديگر اختلافي پيش نميآيد. معونه زائده اين است كه قرينهاي باشد كه ما دلالت بر وجوب را اخذ كردهايم.
آخرين نكتهاي كه ميتوان مطرح كرد اين است كه سلّمنا كه ما قرينهي زائده ميخواهيم، قرينهي زائده نيز جملهي خبريه است. طلب را كه بحثي نيست و شما هم ميگوييد امر هم دلالت بر طلب دارد و جملهي خبريه هم دال بر طلب است؛ اتفاقاً ما همينجا ميخواهيم كه در جملهي خبريه يك معونهي زائدهاي وجود دارد و خود بهكاربردن جملهي خبريه به اين معناست كه مسئله مهمتر است و آكد است. اگر دنبال معونه زائده هستيد باز هم در اينجا ميتوان مطلب را حل كرد؛ زيرا در اينجا قرينه داريم و همينكه ما از جملهي خبريه استفاده ميكنيم به معناي مازاد بر قدر مشترك است و مازاد بر قدر مشترك را هم در اينجا داريم. والسلام.
تقرير عربي
اوّلاً: الوجوب أو الندب، ليس من مداليل اللفظ الذّاتية رأساً وبالوضع الأوّلي، حتي يقع البحث عن دلالة الجملة علي أحدهما، او علي جامعهما، اوعلي غيرهما کالإباحة، وضعاً؛ بل هما من المفاهيم المنتزعة من تحليل مدلول الوضعيّ للّفظ (وَفق نظرية تحليل المفهومي)، او هما يعَدّان من مداليل العناصر الآفاقية المؤثرة في صيرورة اللفظ ذامعني (وفق نظرية التشابک) لأنه لو لم يکن هناک قرينة، فهل کان حمله علي الإنشاء مُجازاً؟ والّا فهو يکون مجازاً، إما في اصل المعني او في داعي الإستعمال؛ او علي تقارير أخري (وفق بعض المقالات)؛ فهما من المداليل الثانوية الظلّية له، کما مرّ.
وثانياً: متعلّق الآکديّة هو نفس معني اللفظ وهو الطلب (إن قلنا بدلالته عليه) او متعلّقها هو الدّاعي المراد من الإستعمال، لا الوجوب او الندب؛ فتکون دلالة الجملة الخبرية على نفس الطلب أقوى من دلالة الصّيغة عليه، (الطّلب المستفاد منها آكد من الطّلب المستفاد من الصّيغة)، لا علي الوجوب اوالندب المستفاد من اللفظ، حتي تتعلّق الشدّة والخفّة عليهما لا علي الطلب.
وثالثاً: کما مرً کراراً: لقائل أن يقول: الندب ليس طلباً بل هو إرشاد الي مصلحة توجد في فعل المکلف، نافعة له، والندب ليس قسيماً للوجوب حتي يعدّ الطلب قدراً مشترکاً بينهما. فالندب کدُستور الطبيب، الذي وإن کان قد يکون الإلتزام به لابدّيّاً أحياناً، ولکن مع ذالک لا يعدّ أمراً.
ورابعاً: لو سلمنا (أنها تدلّ علي الطلب فقط)، ولکن الحقّ أنّ الطلب أقرب من الوجوب عن غيره.