درس اصول استاد رشاد
94/10/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فذلکة: تقويم النظرة التقليديّة إلی «ظاهرة الدّلالة»
جلسهي گذشته گفتيم كه نگرش سنتي به پديدهي تفاهم يك نگرش سادهانگارانه و سطحيبينانهاي است و آن نگرش را فيالجمله مورد ارزيابي قرار داديم. اينكه تصور كنيم به همين سادگي و شمول، نشسته و واژهاي را ساخته و يا برگزيده و در قبال معنايي قرار داده و به محض اينكه اين فعل اتفاق افتاده و لفظ معنيدار شده و به صرف اينكه آن كلمه هنگامي كه از لسان كسي صادر ميشود، همان معنا هم عيناً به مخاطب منتقل شود، سادهانگاري و سطحيانديشي است. واقعيت امر اين است كه تفهميم و تفهم پديدهي بسيار پيچيدهاي است.
چنانكه اشاره كرديم اين بحث بايد در ابتداي مبحث وضع و يا اصولاً قبل از ورود به مباحث الفاظ مطرح ميشد. در آنجا هم اين نكته را تذكر داديم و صورتبندي مباحث را براساس همين انگاره كه مورد اشاره است انجام داديم. در آنجا عرض كرديم كه تنها با مسئلهي وضع سروكار نداريم، بلكه در اين مقطع و مرحله چيزي فراتر از وضع مطرح است و آن تمعني است. اين واژه را به معناي معنامندشدن و تكون معنا براي لفظ هم به كار برديم. گفتيم علاوه بر مرحلهي وضع ـ به تعبير سنتي آن ـ و تمعني ـ به تعبير ما ـ ، يعني معنامندشدن واژه ما بحث ديگري داريم كه بحث استعمال و تفهيم است كه اين بحث نيز مرحلهاي پيچيده در فرايند تفاهم است. پس از اين دو مرحلهي ديگري به نام تلقي و تفهم وجود دارد. به اين معنا كه وقتي مخاطب واژه و يا حتي جملهاي را شنيد چگونه آن را تلقي و تفهم كند. اين سه مسئله را به عنوان پديدهي تفاهم نامگذاري ميكنيم و پديدهي تفاهم به نظر ما پديدهاي پيچيده است. اين مسئله را در ابتداي مبحث الفاظ به همين صورت كه توضيح داديم طرح كرديم و ساختاردهي و هندسهي اين مباحث را با اين چارچوب بستيم و جلو آمديم؛ ولي جا داشت كه اصل نظريه را به تفصيل در همانجا عنوان ميكرديم، ولي واقع امر اين است كه شايد اين نظريه آنچنان كه بايد در آن زمن در ذهن من شكل نگرفته بود و تدريجاً تكون پيدا كرد كه الان به اين نكته رسيديم. در مقام تدوين نيز قهراً اين بحث بايد به ماقبل مباحث الفاظ منتقل شود.
در جلسهي گذشته به اجمال نگاه و نگرش سنتي به مسئلهي دلالت و تفاهم را توضيح داديم. درخصوص نقد نگرش سنتي به دلالت و تفاهم هم بيش از آنچه كه عرض شد بايد بحث شود كه آن نيز مجالي موسع ميطلبد كه بايد به آن پرداخت و اگر بنا باشد كه تفصيل نظريه بيان شود بايد تفصيل نقدي نسبت به نگرش سنتي هم مورد اهتمام باشد به آن بپردازيم. اما الان چون در بين مباحث الفاظ هستيم و در مقام بيان يك مقدمهي واضح و روشن، به جهت تمهيد زمينه براي ارائهي نظر مختار در معني امر هستيم، لاجرم بايد به اجمال برگزار كنيم، تا بتوانيم براساس نظريهي مختار و مقترح نظر خود را در مسئلهي معني امر بيان كنيم. چون معني امر ازجمله مباحثي است و شايد بتوان گفت كه تنها مبحثي است كه وسيعترين بحث پيرامون آن صورت بسته و بيشترين معاني در ذيل آن طرح شده است؛ لهذا جا دارد كه راجع به آن تأمل بيشتري صورت بپذيرد.
ما عليالاجمال اين نظريه را در چهار اصل صورتبندي ميكنيم:
اصل اول: پديدهي تفاهم و دلالت يك پديدهي پيچيده و عميق است و داراي اطراف مختلف از نظر عرضي و لايههاي و طبقات گوناگون از نظر طولي است. اينطور نيست كه بگوييم واضعي گفته كه هيئت امريه و يا مادهي امر را من قرار ميدهم براي دلالت بر طلب و ديگران هم اين را شنيدهاند و همينطور هم عمل كردهاند و هنگامي كه ميخواهند انشاء طلب كنند هيئت امريه را به خدمت ميگيرند و طرف مقابل هم به محض اينكه شنيد همين انشاء طلب را فهم ميكند و قضيه تمام ميشود؛ بلكه اين فرايند هم بسيار معقد و پيچيده است و هم معمق و ژرف. به تعبير ديگر و واضحتر اينكه پديدهي تفاهم، در عرض، اطراف مختلفهاي دارد و تنها يك متكلم كه كلمهاي و يا جملهاي را به زبان ميآورد و يك مستمع كه آن كلمه يا جمله را ميشنود و از آن تلقي ميكند، نيست؛ بلكه اطراف مختلفي دارد. در اين فرايند قطعاً واضع دخيل است و ما قصد كنارگذاشتن او را نداريم، همچنين نقش متكلم و مستمع نيز بسيار مهم است. اين سه عنصر فعال و انساني نقش تعيينكنندهاي در فرايند دلالت و تفاهم دارند، ولي علاوه بر اينها، اطراف و اركان ديگري هم در پديدهي تفاهم وجود دارد و آن موضوع لفظ و خود واژگان است. البته لفظ و واژهاي هم كه ما مطرح ميكنيم خودْ داراي اجزاء است. حروف، واژهها و عناصر جزئيتري كه واژه را تشكيل ميدهند هم دخيل هستند. لفظ بسته به اينكه از چه حروفي تشكيل شده باشد معناساز است؛ يعني انواع حروف معناساز هستند. در بعضي از زبانها و دستكم در زبان عربي اينگونه است كه انواع حروف براي انواع معاني مورد استفاده قرار ميگيرند و نه انواع كلمات. اينطور نيست كه تصور كنيم همهي مطلب و در نهايت سرحلقهي مسائل و سررشتهي مطلب به دست كلمه است؛ بلكه سررشتهي دلالت به دست حروف است. در عربي مخارج حروف، با معنايي كه از اين حروف ساخته ميشود دارند. وقتي بناست معاني سخت و زمخت ادا شود از يك سلسله از حروف استفاده ميشود، معاني نرم و روان و لطيف از يك سلسله ديگر از حروف ساخته ميشود، البته اين يك اصل است و ممكن است خلاف آن در واژههايي وجود داشته باشد ولي در مجموع اينگونه است. اينكه در چه جنس، از چه سنخ و چه قماش از معاني در لفظ حرف «كاف» گنجانده ميشود تعين دارد؛ همينطور «ع»، «ح» و... اصولاً مسئلهي آواها و آواشناسي در زبان عربي جايگاه زيادي دارد.
گرچه بسياري از اين ظرائف و طرائف در ادبيات امروز مغفول مانده و رفتهرفته متروك شده، ولي در گذشته بسيار مورد توجه بوده است. حتي كتابهاي لغت تا حدود سيصد سال پيش براساس آواشناسي براساس آواشناسي تنظيم و ساختاربندي ميشده است. كتب لغت مؤخر الفبايي است؛ اما كتب لغت عربي در قديم براساس فنومنولوژي و يا آواشناسي تنظيم ميشده است. ما از قديميترين كتابهاي لغتي كه داريم كتاب «العين» است؛ نام اين كتاب چرا العين است؟ براي اينكه اين لغتنامه با «ع» شروع شده و فرض شد كه اولين حرف به لحاظ آواشناختي «ع» است و نه «الف». از «ع» چيده ميشود تا برسد به «باء» كه آخرين حرف است. براساس تقسيمات و رتبهبنديهايي كه در مخارج حروف صورت گرفته است «ب» آخرين حرف است و آخرين نقطهاي است كه با آن صوت و حرف توليد ميشود و كلمه ايجاد ميشود.
به اين ترتيب آواشناسي و فنومنولوژي اساس مهمي براي ساخت كلمه و توليد معناست، و نه اينكه تصور كنيم كلمه اساس است براي توليد معنا. سلول توليد آلات و ابزارهاي دلالي براي اداي معنا آواها و مخارج حروف و قهراً خود حروف هستند و از آنها كلمات درست ميشود و از كلمات عبارت درست ميشود و جملات پديد ميآيد.
بالنتيجه بند و اصل اول نظريه اين است كه پديدهي تفاهم يك پديده پيچيده و عميق است و پديدهاي است كه داراي اطراف مختلف عرضي و نيز لايههاي مختلف طولي است.
اصل دوم: پنج عنصر و پنج طرف در فرايند تفاهم دخيل هستند: 1. واضع، 2. متكلم، 3. مستمع، 4. لفظ، 5. ظروف آفاقي. اين پنج عنصر را ما به سه دسته تقسيم كردهايم:
الف) اركان ذاتيه: خصوصيات عنصر واضع، متكلم و مستمع، معنا را ميسازد. خصوصيات و خصائل و ويژگيها و شئون اين سه عنصر انساني در تلقي از لفظ و مقولهي تفاهم بسيار تعيينكننده است. اينها عناصر انساني فرايند تفاهم به حساب ميآيند و عناصر فعالي هستند كه ما از آنها به اركان ذاتيه تعبير ميكنيم. اين سه عنصر و سه طرف درواقع عناصر فعال و اصلي هستند و عناصر منفعل نيستند. اينها اطراف اولي و اصلي فرايند تفاهم هستند و از اين جهت اينها را اركان و يا اطراف ذاتيه ميناميم.
ب) ركن آلي: لفظ و ملابسات مؤثر در معنا؛ يعني لفظ و عناصر پيوسته و پيراموني كه در لفظ وجود دارد. در كنار لفظ، عناصر ديگري داريم كه به ضميمهي آنها لفظ معنا ميشود. در وهلهي اول لفظ ساده وضع ميشود و ممكن است همانگونه باشد كه در نگاه سنتي مطرح ميشود؛ يعني واضعي بگويد من يك كلمه را در قبال يك معنا قرار ميدهيم. براي مثال واضع در وهلهي اول ميگويد: من كلمهي «سكولاريسم» را وضع ميكنم ـ به صورت تعيني ـ براي عموميسازي اموال كليسا. باغات و املاك كليسا را دورهي حاكميت و سلطهي كليسا بر غرب، بعد از دورهي اصلاح ديني، عمومي كردند. به اين فرايند «سكولاريسم» گفته ميشد يعني غيرمقدسكردن املاك و باغات كليسا. ابتدائاً سكولاريسم بر اين معناي ساده وضع شده است؛ اما بهتدريج در بستر فرهنگي غرب اين واژه تطورات و ملحقات و ملابساتي پيدا ميكند و چيزهايي به آن مرتبط ميشود كه اگر بخواهيم معناي درست و دقيق آن را فهم كنيم بايد در همان ظرف فهم كنيم. اينكه گفته شود سكولاريسم قداستزدايي اموال كليسا و عموميكردن آنها بوده در كنارش مسائل زيادي وجود داشته كه اين معنا ايجاد شده؛ مثلاً كليسا (مسيحيت) بوده، و تاريخي در پس اين مسئله بوده كه كاتوليكها چنين قدرتي داشتهاند و بعد قيام و شورشي اتفاق افتاده و سپس چنين نظريهاي مطرح شده كه اين اموال بايد عمومي بشود و از اين حالت حصر و قداست خارج بشود، بعد به اين فرايند گفتهاند سكولاريته و سكولاريزاسيون گفتهاند؛ سپس اين اصطلاح وارد حوزهي سياست شده كه اصلاً كليسا كلاً بايد از سياست خارج شود و بعد فراتر رفته و به حوزهي بينش و جهانبيني وارد شده است و سكولاريسم در جهانبيني معادل با الحاد شده است. نگاه سكولاريستي به جهان، چنانكه بعضي از روشنفكران داخلي ما نيز گفتهاند، عقيده به وجود علت و معلول و همين قول عليت است كه درواقع سكولاريزهكردن هستيشناسي است. البته چنين استنباطي غلط است و من نيز به آن پاسخ دادهام؛ ولي به هر حال اين واژه آنقدر توسعه يافته كه امروز ميگويند الحاد همان سكولاريسم است، ولي سكولاريسم رقيق و سياسي طرفداران زيادي داشته و حتي مسيحيان نيز ميگويند چيز خيلي خوبي بوده، زيرا امروز كليسا فعاليت خود را انجام ميدهد و افراد ميتوانند در كليسا عبادات خود را انجام بدهند و چنين چيزي اشكال ندارد؛ اما اگر فراتر از اين برويم و به سكولاريسم اجتماعي برسيم كه ميگويد دين حق ندارد، نهتنها در سياست، كه در اجتماعيات هم دخالت كند؛ بالنتيجه يك دختر نبايد با روسري به مدرسه برود. از اين هم فراتر به جهانبيني و جهانشناسي نيز راه يافته است كه معادل الحاد است. بنابراين واژهي سكولاريسم ملابساتي دارد و چيزهايي در پيرامون آن، اين معنا را ساختهاند؛ بالنتيجه اين معنا در بستر فرهنگي خاصي پديد آمده و در بستر فرهنگي ديگري ممكن است معني ندهد؛ چنانكه واژههاي ديگر ازجمله دموكراسي نيز همينگونه است. واژههاي مدرن در عالم مدرن و يا اقليم غرب بهوجود آمده و هنگامي كه به عالم غيرغرب ميآيد، اصلاً نميتواند معنا را منتقل كند و آن معنا در آن جامعه جايي ندارد.
در هر صورت لفظ يكسري ملابسات دارد و اينگونه نيست كه بگوييم لفظ از سه يا چهار و يا پنج حرف تشكيل شده و آن هم واضع براي معنايي در نظر گرفته؛ بلكه لفظ مجموعه ملحقاتي دارد، ولذا ممكن است اگر يك لفظ را به فردي كه اهل اصطلاح است بگوييد و او معناي خاصي را فهم كند و فرد ديگري معناي ديگري را درك كند.
ج) ظروف آفاقيه: يعني ظروف آفاقي و برونلفظي، از سويي و برونشخصي از سويي ديگر. آن سه شخص يعني واضع، متكلم و مستمع اشخاص انساني هستند كه اركان ذاتيه را تشكيل ميدهند، لفظ نيز ركن ديگري است كه همگي اينها دروني هستند؛ اما عوامل ديگري هستند كه برون از وجود واضع، متكلم و مستمع و نيز لفظ، در معنا دخيل هستند كه به اينها ظروف آفاقيه گفته ميشود؛ يعني خصوصيات بروني كه در پديدهي تفاهم دخيل هستند. ظروفي همچون شرايط فرهنگي، اجتماعي، سياسي و... اينكه يك لفظ در يك شرايط فرهنگي، يكجور تلقي شود، و در شرايط فرهنگي ديگر، طور ديگري. ما در خصوص فهم جملات و احاديث به اين جهت توجه داريم و گاهي ميگوييم كه اين حديث در شرايط تقيه صادر شده، پس معناي آن چيز ديگري است. در لفظ حديث چيزي نيست، بلكه ظروف آفاقي است و شرايط اجتماعي و سياسي است كه دخالت ميكنند. اين ظروف در مسئله تعيينكننده هستند؛ يعني عوامل جانبي و خارجي كه در فرايند تفاهم دخيل، در تلقي از معنا دخيل هستند. اين بحث بسيار مهمي است كه از مطالب قابل تأمل، بهخصوص در فهم متن مقدس است كه تاريخ بر آن گذشته است. ما معتقد نيستيم كه متون مقدس تاريخمند هستند، اما نميتوان انكار كرد كه به هر حال بايد مقدس را بايد در ظرف تاريخي آن نيز ديد و درست فهم كرد. در آن ظروفي كه اين متن صادر شده بايد ديد و فهم كرد. مثلاً شما يك جمله داريد ولي دو معنا دارد: «الجار ثم الدار»، اين جمله را يكبار نبي اعظم(ص) فرموده است، همين جمله بار ديگر از حضرت زهرا(س) نقل شده ولي دو معنا دارد. ظروف صدور اين جمله از لسان پيامبر اعظم با ظروف صدور اين جمله از لسان حضرت زهرا(س) تفاوت ميكند و معنا هم فرق ميكند. از پيامبر سؤال ميكنند كه من ميخواهم منزل بخرم، در كدام محل بخرم؟ ميفرمايد ابتدا محله را بررسي كن، اطرافيان و همسايهها را شناسايي كن كه همسايهي خوبي داشته باشي، بعد خانه بخر. آن چيزي كه حضرت زهرا(س) نقل ميشود اين بود كه حضرت امام حسن(ع) به حضرت زهرا(س) گفتند كه مادر من از اول شب تا سحر ديدم كه شما مناجات كرديد ولي براي خودتان اصلاً دعا نكرديد و براي ديگران دعا كرديد، فرمودند: «الجار ثم الدار» اول همسايهها بعد اگر نوبت رسيد خودمان. اين همان جمله است ولي معناي ديگري دارد، زيرا اين دو جمله در دو ظرف آفاقي صادر شده؛ سؤال چيز ديگري بوده، شرايط سؤال فرق ميكرده و معنا هم كاملاً متفاوت شده است. درنتيجه ما اين دسته را ظروف الافاقيه ميگوييم.
اصل سوم: پديدهي تفاهم نتيجهي يك فرايند است كه در آن تعامل و تعاطي اطراف خمسهاي كه مطرح كرديم حضور دارند. درواقع پديدهي تفاهم عبارت است از ثمره و برآيندِ عمليت و فرايندي كه خصوصيات اين پنج عنصر (واضع، متكلم، مستمع، لفظ، ظروف آفاقيه) با هم تعامل ميكنند، معنا را به ما منتقل ميكنند. درنتيجه پديدهي تفاهم، نتيجهي عمليات و تعاملات و تعاطيهايي است كه بين آن اطراف پنجگانه اتفاق ميافتد و بسته به اينكه خصوصيات هريك از اينها چه باشد، معنا ساخته ميشود.
اصل چهارم: به تبعيت تركيبهايي كه از خصوصيات اين اطراف پنجگانه پديد ميآيد، تفاهمها متنوع ميشود. مثلاً هيئت امريه را در فرمان، خواستن و يا خواهش بهكار ببريم، تفاهم تفاوت ميكند؛ اما اينكه كداميك از اينها مد نظر است، به سراغ متكلم ميرويم تا ببينيم آيا عالي است يا خير؛ اگر از سوي مساوي به كار رفته باشد قطعاً به معناي امر نخواهد بود، بلكه به معناي التماس خواهد بود، اگر از سوي داني به كار رفته باشد به معناي دعا خواهد بود و نه دعا و امر. اگر بخواهيم براساس نظريهي خودمان مطرح كنيم نيز علاوه بر علو ما استعلاء را نيز شرط ميدانيم، بنابراين علاوه بر علو، در مقام و در صدد حكمبودن هم دخيل است و نسبت بين آمر، طالب و مأمور بايد نسبت حاكم ـ محكومي باشد؛ و اگر اينها بود امر ميشود. بنابراين در چنين جايي نقش مخاطب هم مشخص ميشود. اگر متكلم عالي باشد ولي مخاطب داني نباشد، باز هم معناي امر نميدهد. پس خصوصيت مخاطب و مستمع هم در معناي امر دخالت ميكند.
ظروف نيز همينطور است و داستان بريره شاهد اين قضيه است. اينكه گفتيم پدري كه عالي است ولي با فرزند و مادر خود صحبت ميكند، به صرف اينكه عالي است حرف او امر به حساب نخواهد آمد و اگر مادر به حرف او گوش نداد، او را مجازات نخواهند كرد. بنابراين اينكه در مجموع خصوصيات اطراف خمسه چه باشد و در هر طرف چه چيزهايي تأثير گذاشته باشد و تحقق يافته باشد، آرامآرام معنا را شكل ميدهد. درنتيجه اينكه ملاحظه ميكنيد يك لفظ چندين معنا پيدا ميكند و بعد بر سر آن اختلاف ميشود مربوط به اين نكته است كه اطراف و خصوصيات را در نظر نميگيريم و يا اينكه يك نفر يك خصوصيت را در نظر دارد و به او نظر دارد، و نفر بعد خصوصيت ديگري را در نظر دارد و لذا هريك از اينها يك معناي مستقل را طرح ميكنند.
البته اين بحث احتياج به تفصيل و تبيين دارد و اين مسائل ميتواند در پيرامون آن مطرح شود. مثلاً اين مقدار كه من مطرح كردم ممكن است به ذهن شما خطور كند كه بنابراين تعين معنا را چگونه به دست ميآوريم؟ چگونه بفهميم كه معناي يك لفظ چيست؟ با اين روش كه خيلي مشكل و پيچيده ميشود و حتي ممكن است عدهاي بگويند كه در اين صورت معنا شناور ميشود و نسبي ميشود و اين همان نكتهاي است كه اصحاب هرمنوتيك ميگويند كه به اين صورت تعين معنايي، معنا ندارد و معنا تابع عوامل ديگري است. البته اين نكتهها پاسخ دارد و اگر اين بحثها به تفصيل مطرح شود معلوم ميشود نظري كه ما عرض ميكنيم با نظري كه ديگران ميگويند متفاوت است؛ ولي همينقدر كه اجمالاً بدانيم در قبال نگرش سنتي به مقولهي دلالت و تفاهم يكچنين نگرشي را ميتوان طرح كرد و اگر اين نگرش به مثابه يك نظريه تفصيل پيدا كند و مستند بشود و اشكالات آن برطرف شود، بر مبناي آن مباحث الفاظ طور ديگري خواهد شد و از جمله آن مسئلهي اوامر و ماده هيئت امريه است.
شما كلاً بايد روي سه مسئله تأمل بفرماييد:
1. بايد نگرش سنتي را آسيبشناسي كنيم و مشخص كنيم چه مشكلاتي دارد.
2. خود اين نظريه به گونهاي كه مطرح شد بايد تفصيل پيدا كند، يعني واضحتر شود و امثله و شواهد مربوط شناسايي شود و در كنار آن قرار گيرد.
3. اين نظريه را مبنا قرار بدهيم براي بيان نظريهي مختار در معناي هيئت امر، كه براساس اين نظريه معناي صيغهي امر و هيئت امريه چه خواهد شد.
تقرير عربي
فريدة: تذکير نظرية «تدخّل اطراف ظاهرة التفاهم، في تکوّن المعني وتعينه حين التفهيم والتفهّم»، اجمالاً.
[مرّ البحث عن هذه النظرية في بداية مباحث الوضع والدلالة، تفصيلاً]
نظريتنا هذه تلوح من خلال الجهات الآتية:
الأولي: انّ «ظاهرة التفاهم» (التفهيم والتفهم)، وقعةٌ معقّدةٌ معمَّقةٌ، ذاتُ اطراف مختلفةٍ عرضياً وأفقياً ( وهي: 1. «العناصر الذاتية»، 2. «العنصر الآلي»، 3. «العناصر الآفاقية»)، وکما أنها ذات مستويات مطبّقة (علي طبقات) طولياً وعمودياً(وهي: 1. النظام الصوتي والفونيمي: (الحروفي والحرَکي)، 2. النظام الصرفي المُرفيمي: الکلِمي والمفرداتي، 3. النظام النحوي السَنتيزي: الکلامي والتراکيبي[الجُملي]، 4. النظام النصي [المتني] 5. الورا ـ المتني [:علم الدلالة])
الثانية: عملية التفاهم، تعتبر مسيرةً تبدء من «التمعني»، وتعبُر عن «الإستعمال»، و تنتهي الي «التفهّم»؛ ولهذا اطراف «ظاهرة التفاهم»، هي عبارة عن: 1. «الواضع»، 2. «المتکلّم»، 3. «المستمع»؛ فبما أنّ هذه الثلاثة تُعدّ عناصر فعّالة وأصلية في تلک العملية، ينبغي تسميتها بـ«العناصر الذاتية»؛ 4. و«اللفظ» واجزائه وملابساته المؤثرة في المعني؛ فبما أنّ دور هذا العنصر دور آلي محض، ينبغي تسميته بـ«العنصر الآلي»؛ 5. و«الظروف الآفاقية» المؤثّـرة في تکوّن الظاهرة؛ فبما أنّها تتعلّق بالجهات الجانبية الخارجة عن حاقّ العملية، ينبغي تسميتها بالعنصر الآفاقي او «العناصر الآفاقية».
الثالثة: انّ «ظاهرة التفاهم» في الحقيقة عبارة عن نتاج عمليةٍ تتشکل عن تعامل اطراف هذه الظّاهرة، و تراکيب خصوصياتها.
الرّابعة: انّ «ظاهرة التفاهم» تتنوع حسب انواع التراکيب الحاصلة من تلفيق خصوصيات کل من الأطراف مع غيرها؛ فالتفاهم في کل مورد يتعين حسب مايعطيه الترکيب الحاصل من تلک الخصوصيات.