درس اصول استاد رشاد
94/10/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تعرّض الإمام (قدّه) الی قول المحقق الحائري(قدّه)
قبل از اينكه نظريهي مختار را در معني هيئت امريه مطرح كنيم، يك آسيبشناسي نسبت به نگرش سنتي به پديدهي دلالت انجام ميدهيم و براساس اصول و چارچوبي كه پيشنهاد خواهيم كرد، هم نظريهي مختار را در معني صيغهي امر عرض ميكنيم و هم اين آسيبشناسي چارچوبي ميشود براي ساير مباحث دلالت؛ يعني اگر زماني ساماندهي نهايي اين مباحث انجام شود، اين مبحث بايد به اوايل بحث الفاظ و بلكه ماقبل آن به بحث مبادي منتقل شود.
در نگاه سنتي به پديدهي دلالت اشكالات متعددي وجود دارد. اين اشكالات از سوي سبب نزاعهاي بسيار كه گاه نزاعهاي لفظي است شده و از ديگرسو غالباً به آنچه كه حق است نرسيديم. اگر اين اشكالات مرتفع بشود به نظر حق بهتر ميتوانيم دست پيدا كنيم. اين اشكالات هم بين اصحاب اصول وجود دارد و هم بين اصحاب مباحث زباني و لسنيات و اهل لغت و صرف و نحو و بلاغت.
يكي از اشكلاتي كه در نگرش سنتي به پديدهي دلالت وجود دارد اين است كه نسبت به اين پديده بسيار سادهانديشي و سهلانگاري شده است. پديدهي دلالت يك پديدهي بسيار پيچيده و عميق و تودرتو است، ولي هنوز هم بعد از صدها سال به سادگي گفته ميشود كه يك واضعي لفظ در قبال معنايي وضع كرده، حال بايد بررسي كنيم كه در قبال چه معناي وضع كرده و بعد هم به صرف اينكه الان معنايي تبادر ميكند حاكي از آن است كه واضعي در زماني، اين لفظ را در قبال همين معنا و با همين رواني و راحتي و شفافي قرار داده است. اين نگاه بسيار سادهانگارانه و سهلبينانه است و مسئله بسي پيچيدهتر و عميقتر از اين است و بسي ذووجوه و ذوسطوح است. اگر به مسئلهي دلالت و در كلان آن، به مسئلهي زبان توجه كنيم وادي بسيار پيچيدهاي است و اگر چنين نميبود خداوند متعال در عرض آفرينش هستي و در عرض آفرينش خود انسان مسئلهي زبان و بيان را طرح نميكرد؛ «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ»[1] در كنار چند آفريدهي بسيار پيچيده كه يكي از آنها آفرينش آسمانهاست، مسئلهي زبان را طرح ميكنند. همچنين در سورهي الرحمن و قبل از اينكه اشاره به آفرينش خود انسان بشود به اين مسئله كه خداوند تعليم بيان فرموده است اشاره ميشود. همچنين در سورهي علق نيز به همين صورت است؛ البته قلم يك نوع بيان است.
بنابراين مسئله بسيار پيچيدهتر از آن است كه گذشتگان ما به اين سادگي به آن نگريستهاند و چون چنين برخوردي با مسئله داشتهاند، اين مشكل حل نشده است. هرچند كه متأخرين از اصوليون و نيز متقدمين از ادبا، متوجه شدند كه مسئله به اين سادگي نيست كه بگوييم واضعي بوده و معنا را ميديده و لفظي را در قبال آن معنا قرار ميداده و همهي عالم و آدم هم در طول تاريخ از آن اتفاق تبعيت ميكردهاند. چنين حرفي سادهانگاري قضيه است. اين مسئله ذووجوه و ذوبطون است و ما و همچنين گذشتگان ما از اطراف بحث از پديدهي دلالت بهشدت غافل هستيم.
اين مقوله همچنين نكتهي سومي دارد كه مقولهي تفهم است كه مسئلهي بسيار مهمي است. ما كلاً از مسئلهي تفهم و تدلل غافل هستيم. در مباحث اصوليه كاملاً غفلت شده و در مباحث ادبي نيز تقريباً همينگونه است. اصلاً فهم چگونه شكل ميگيرد؟ معنيمندشدن لفظ چگونه اتفاق افتاده است؟ اين مسئلهي بسيار مهمي است كه در قالب وضع كموبيش بحث ميكنيم ولي خيلي سادهانگارانه. مطلوب ديگر اينكه به تعبير ساده مسائل استعمال چيست؟ و به تعبير دقيقتر، مسائل تفهيم چيست؟ زيرا يكي از كارهاي فعل تفهيم استعمال لفظ است و اينگونه نيست كه تصور كنيم استعمال همهي تفهيم را ايجاد ميكند؛ يعني اگر شما همهي لفظ را استخدام كرديد تمام ميشود؛ تفهيم كه تنها به استخدام لفظ اتفاق نميافتد و مسائل پيراموني بسياري دارد كه بايد مورد توجه قرار گيرد. آنگاه بعد از تفهيم به سراغ مخاطب ميرويم تا ببينيم او چگونه تفهم ميكند و چه عواملي موجب تفهم ميشود و فرايند تفهم و تدلل چيست؟ و اينكه ميگوييم يك لفظ دلالت ميكند، چگونه دلالت ميكند؟
ازجمله غفلتهايي كه قبلاً هم مطرح كرديم اين است كه غالباً بر مسئلهي وضع متمركز هستيم؛ مباحث ما نيز در اصول مقداري معطوف است به مسئلهي استعمال و از يك مسئلهي ركني بسيار مهم ديگر يعني مسئلهي تمعني و معنيداركردن لفظ و مسائلي كه مربوط به آن است، غافل بودهايم.
نكتهي ديگر كه در اينجا قابل طرح است اين است كه به اجزاء و مؤلفههاي هريك از اينها كمتر توجه شده است؛ آنجايي هم كه توجه كرديم آنچنان كه بايد به همهي اطراف و اكناف بحث نپرداختيم. مثلاً وقتي ميگوييم استعمال و يا وضع، تصور ميكنيم به همين رواني است و مسائل فراواني كه اينها دارند مورد توجه ما نيست. در استعمال تصور ميكنيم يك لفظ را همينقدر كه ادا ميكنيم، مطلب تمام است؛ ولي مسئله بسياربسيار پيچيدهتر از اين است. خيال ميكنيم در اين ميان تنها لفظ نقشآفرين است، درحاليكه لفظ يكي از عناصري است كه در فرايند تفهيم و تفهم نقشآفريني ميكند. گاهي يك مقدار پا را فراتر ميگذاريم و مثلاً قرائن مقاليه و مقاميه را مطرح ميكنيم. البته همين عنوان مقاميه و مقاليه را ميتوان بسط داد و در زير همين عنوان جزئيات زيادي را مطرح كرد، ولي به نظر ميرسد كه كافي نيست و تنها بحث قرائن نيست.
در ذيل همين دو عنوان (وضع و استعمال) نكات و مسائل بسياري است و مجموعاً بايد بدانيم كه هريك از اينها مؤلفههايي دارد؛ خاصه در مسئلهي استعمال و تفهيم بايد دقت كنيم كه تفهيم مؤلفههاي فراواني دارد كه استعمال، يكي از اين مولفههاست. با استعمال لفظ يك بخشي از امكان را براي تفهيم فراهم ميكنيم، اما اگر تصور كنيم كه يك نفر در پشت ديوار لفظي را استعمال كند و ما آن را بشنويم؛ به رغم اينكه بايد همينجا اعتراف كرد كه امكان ندارد كه بسياري ملابس و ملازمات اداي لفظ و استخدام لفظ، در اين حالت وجود نداشته باشد و ما به آنها توجه نكنيم، ولي به بخشي از آن توجه نميكنيم. مثلاً ميخواهيم مثال بزنيم وقتي كسي لفظي را استعمال ميكند بسته به اينكه مستعمل كيست، يعني آيا مستعمل عالي است يا داني است؟ آيا مستعلياً استعمال ميكند يا غيرمستعلي؟ لحن او حين استعمال چگونه است؟ صوت او كوتاه است يا بلند است؟ و يا نرم است يا سخت است؟ حالت چهرهي او وقتي در حال اداي لفظ است چگونه است؟ همگي اينها در انتقال معنا و تفهيم نقشآفرين است. اينكه شما با لحني آرام و شاد سخن بگوييد، كجا؛ تا اينكه با لحني تند همان الفاظ را ادا كنيد؟ طرف با لحن شما ميفهمد كه چقدر جدي هستيد، آيا عصباني هستيد؟ آيا بايد كار با سرعت انجام شود؟ در اينجا فقط ميگوييم آيا دلالت بر فور و تراخي دارد يا خير؟ بسا ممكن است در جواب بگوييم بستگي دارد كه اين مؤلفهها و عناصر تفهيم چه چيزهايي باشند.
به اين ترتيب علاوه بر اينكه از آن سه ركن مهم فرايند پديدهي دلالت غافل هستيم و تنها به وضع و استعمال ميپردازيم، مطلب دومي كه مغفول است كه البته در ذيل آن بسيار نكات و ظرائف وجود دارد اين است كه تصور ميكنيم وضع يك مطلب سادهاي است و استعمال نيز يك مقولهي سادهاي است و وضع عبارت است از اينكه يك نفر كاري كرده باشد و يا اگر خيلي پا را فراتر بگذاريم ميگوييم كه گاهي ممكن است به نحو تعيني هم وضع اتفاق بيافتد كه در اينجا هم ممكن است ايراد كنند كه اين ديگر وضع نيست و ما مساحمتاً و تنظيراً به وضع تعييني، تعين را هم وضع نام ميگذاريم، درحاليكه ممكن است اصلاً وضع به آن مفهوم كه جعلي اتفاق بيافتد، نباشد.
بالنتيجه حاصل اين غفلت دوم اين است كه بسياري از مباحث بدون كمترين بررسي و مطالعه، مغفول رها ميشود و از بحث عبور ميكنيم و همين موضوع سبب ميشود كه در مباحث بين اصحاب اصول و تا حدي هم در ميان اصحاب ادب مسائل به نتيجهي مشخصي نميرسد و هر كسي نظر خود را ميدهد؛ زيرا هريك از يك زاويه به مسئله نگاه ميكنند. مشكلي كه در دورهي مدرن درخصوص علم وجود دارد در دورهي سنتي در اين مباحث ما وجود داشته كه جزءنگر و يا گاه جزئينگر هستيم.
نكتهي ديگر اينكه گاهي بين بعضي از مسائل اين سه محوري كه مطرح شد با بعضي ديگر خلط ميشود. براي مثال معناي موضوعٌله را با مفهوم مستعملٌفيه غالباً خلط ميكنند. اينكه گاهي گفته ميشود ماده يا هيئت امر چندين معنا دارد و بعد هم شمارش ميكنند، غالباً از اين نكته غافل هستند كه اينها مستعلٌفيه هستند و نه موضوعٌله. چنانكه گاهي خلط بين معناي لفظ ـ كه مرحوم آخوند اشاره فرمودهاند ـ با داعي استعمال خطا ميكنيم.
غربيها به اين مسائل توجه زيادي كردهاند؛ گرچه در مباحث آنها نيز اشكالات بسياري وجود دارد؛ ازجمله اينكه آنها به طرز ديگري جزءنگر يا جزئينگر شدهاند. براي مثال در مباحث هرمنوتيكي كه دقيقاً مرتبط با همين مباحث دلالت هست، مبتلا به اشكالاتي هستند از اين قبيل كه مثلاً ما از بسياري از اجزاء غافل هستيم و نظرمان معطوف به يك جزء و يك مؤلفه و يك مسئله در اين فرايند بسيار پيچيده و عميق و تودرتو است؛ اما آنها ممكن است احياناً غافل هم نباشند ولي براي مثال در سهم يك عامل افراط ميكنند. مثلاً در مسئلهي دلالت اصحاب هرمنوتيك را ميتوان به سه گروه تقسيم كرد؛ بعضي از آنها به خود متن استقلال دادهاند، بعضي مؤلف را و برخي ديگر مفسر را. بعضي گفتهاند هرآنچه هست مؤلف است و متن تجلي وجود مؤلف است و ما اگر مؤلف را خوب بشناسيم متن را فهميدهايم، زيرا متن امتداد وجودي مؤلف است؛ اينها مؤلفمدار هستند. گروهي ديگر متن را مستقل ديدهاند و باقي را انكار ميكنند كه اينها متنمدار هستند. نظريهي قائل به مرگ مؤلف ميگويد الان يك متن در اختيار ماست، از نظر ما مؤلف آن متن ديگر مرده است و كاري به او نداريم، ما تنها با متن مواجه هستيم و بايد ببينيم از متن چه ميفهميم. دستهي سوم از اين هم نازلتر هستند و روي مفسر قرار گرفتهاند. انگار اصلاً متن هيچكاره است و مؤلف هم كه در نظر اينها مغفول است. متن در اين نظريه اصلاً تعين ندارد و اين يافتهها، داشتهها، سلائق، علائق، ذهنيات و پيشفرضهاي مفسر است كه معنا را ميسازد؛ درنتيجه مفسر معنا در دهان لفظ ميگذارد. به تعبير آقايان لفظ گرسنهي معناست و اين مفسر است كه تصور خود را بر لفظ تحميل ميكند. اين سه جريان به اين دليل بهوجود آمده كه جزءگرايي ميكنند، هركدام يك محور را در نظر ميگيرند و آن را اصل و مطلق ميكنند.
مشكل ما در اينجا اين است كه ما اصلاً اين اطراف را نميبينيم و يا حداكثر بعضي از آنها را در نظر ميگيريم. اگر بعضي اطراف را هم ببينيم، همهي مسائل آن را به صورت كامل نميبينيم. ما بايد در مسئلهي دلالت به نظريهاي برسيم كه همهي اطراف و مؤلفهها و همهي اجزاء و عناصر دخيل را در نظر بگيريم، هم در مقام تمعني و وضوع و هم در مقام تفهيم و استعمال و هم در مقام تفهم و ادراك. اگر چنين سامانهاي را بتوانيم تدوين كنيم در اين ميان نظريهاي متولد ميشود و احياناً نگاهي به اين صورت جامع، ممكن است در ميان غربيهاي مدرن و نيز در ميان نظريههاي سنتي خودي، وجود نداشته باشد.
البته در اينجا در ميان مفسران و فرهيختگان عرب مطرح است كه به آن «ظروف القول» ميگويند. چنين بحثي خوب است، ولي ظروف القول نيز تعريف جامعي نيست، زيرا پيش از آنكه نوبت به قول برسد، مسائلي وجود دارد كه آنها نيز دخيل هستند و چنانكه اگر ظروف القول مطرح بشود، تنها فقط همينها نيستند و مثلاً قرائن مقاميه متعلق به مقام صدور لفظ يا جمله از ناحيهي مستعمل هستند، و يا در قرائن مقاليه و لفظيه نيز به همين صورت است و همه چيز به لفظ برنميگردد، و سادهانگاري است كه بگوييم ما لفظي را به كار ميبريم و استعمال تمام شد، درحاليكه استعمال بخشي از فرايند القاء و تفهيم است كه بايد آن را مورد توجه قرار دهيم.
درواقع ما ميخواهيم اين نظريه را در كلان و در مسئلهي دلالت مطرح كنيم؛ آنگاه بعد از اينكه اين را بحث كرديم بايد ببينيم در مسئله هيئت امر چه نظريهاي را بايد ارائه كنيم.