موضوع: ملاحظات حول مقالة الأمام(قدّه)
در توقيع آمده است كه حضرت حجت سلامالله
عليه فرمودهاند ما هرگز امور شما را رها نكردهايم و به اهمال سپري نميكنيم و
هرگز شما را فراموش نميكنيم و اگر اين نبود كه وضع شما چنين نبود و هم بلاد شما و
هم جامعهي شما دچار آسيب ميشد، خانههاي شما ويران بود و دشمنان بر شما مسلط
بودند. اينكه شيعهي ما در امن است و در مقابل دشمن ميتواند بايستد به خاطر رعايت
و عنايت ماست.
نظريهي ششمي كه درخصوص حقيقت معناي
صيغهي امر و هيئت امريه عرض شد نظريهي حضرت امام بود. نظر ايشان را در پنج بند
خلاصه كردهبوديم:
بند اول: فرموده بودند بعث و اغراء
با ابزارها و اشكال مختلف تحقق پيدا ميكند و اينكه مخاطب برانگيخته شود به شيوهها
و با اسباب مختلفي اتفاق ميافتد؛ بعضي از آنها طبعي است، مثل اشارهي بعثيه و
اغراء و انگيزش جوارح پردهي شكاري و يا سگ شكاري؛ بعضي از آنها نيز وضعي، مثل
دلالت هيئت امر بر بعث.
بند دوم: اينكه ما ميگوييم بر بعث
دلالت ميكند به اين معناست كه معناي بعث را در ذهن مخاطب ايجاد ميكند، به او
تفهيم ميكند و او را برميانگيزد و اين صورت وضعي و قراردادي دارد.
بند سوم: دليل ما بر اينكه ميگوييم
هيئت امريه براي بعث وضع شده است، تبادر است. وقتي گفته ميشود «افعل»، بعث از آن
به ذهن انسان تبادر ميكند و به ذهن مخاطب متبادر ميشود كه بايد منبعث شود.
بند چهارم: بين دلالت وضعيه و دلالت
هيئت امريه بر بعث و اغراء، با دلالت طبعي تفاوتهايي وجود دارد، اولين آنها همين
وضعي و طبعيبودن است. دلالت هيئت قراردادي است و تابع وضع و اعتبار است، اما
دلالت ساير علائم طبعي كه براي مثال موجب حركت كلب معلّم يا طائر شكاري ميشود،
حالت طبعي دارد. تفاوت ديگر اينكه هيئت امريه براي ايجاد معنا و افهام آن وضع شده
است و ظاهراً علائم تبيين دو مرحله يا دو مقوله نيست كه هم ايجاد معنا شود (التفاط
به معنا پيدا شود) و هم انگيزش به وجود بيايد. درخصوص طبعي انگار اينطور نيست؛
زيرا اولاً آن تصور و ايجاد معنا نيست و همينقدر كه تكاني به جسم پرندهي شكاري
داده ميشود، پرواز ميكند و اينگونه نيست كه ابتدا تصور كند و سپس برانگيخته
شود. تفاوت ديگر اينكه حيوانات كه برانگيخته ميشوند مثلاً به كيفيت صوت است و
حيوان ميداند اگر صاحب او صداي خاصي را توليد كرد او بايد برود و ميرود و هنگامي
كه قرار است برگردد صاحبش ممكن است صداي ديگري توليد كند و تفاوتهايي بين اين
اصوات هست، همچنين است درخصوص حركات دست و بدن صاحب حيوان. به هر حال انواع صوت و
حركت و اشاره موجب تشجيع و تحريك حيوان ميشود تا به سمت كاري كه بايد انجام شود
برود و همين كافي است، يعني همين نوع صوت و حركت و اشاره كفايت ميكند كه حيوانات
كار خودشان را انجام بدهند؛ اما در انسان يك چيز اضافهاي هم هست، يعني علاوه بر
اينكه مولا بايد معنا را در ذهن او ايجاد كند و افهام كند كه من ميخواهم تو
برانگيخته شوي، كه اين را بايد انسان تلقي كند و هنگامي كه تلقي كرد موضوع اطاعت
محقق ميشود، سپس پيش خودش محاسبه كند كه اگر حركت نكنم تخطي و تخلف خواهد بود و
عقاب خواهم شد و يا بگويد اگر من بروم و اطاعت كنم پاداش خواهم گرفت، پس در اينجا
خوف و رجاء دخيل است، ولي در حيوان اينچنين نيست. تفاوتهايي كه بين علائمي كه
حيوان را برميانگيزد و علامت خاصهي هيئت امريه كه انسان را برميانگيزد وجود
دارد.
بند پنجم: معاني مختلفهاي كه به
تفصيل آنها را فهرست كردهايم كه گفته شده است مادهي امر يا هيئت امريه دارد، اين
معاني درواقع معناي امر و هيئت امريه نيست، بلكه معناي هيئت امريه همان بعث است و
اينها معاني مجازيه هستند. ولو اينكه ممكن است هيئت امريه در اينها استعمال شود
ولي مجازاً استعمال ميشود و درخصوص معناي مجازي هم ميفرمايند ما در اين خصوص
تقرير خاصي داريم و آن به اين صورت است كه لفظ در همان معناي حقيقي استعمال ميشود،
ولي چون بين معناي حقيقي با معناي جدي كه مراد متكلم است و ميخواهد آن معنا اتفاق
بيافتد، مناسبتي وجود دارد، درنتيجه معناي حقيقي پل ميشود كه ما از معناي حقيقي
به معناي مجازي منتقل شويم. هيئت امريه نيز فقط بر بعث و اغراء وضع شده، ولي
تعجيز، اختبار، اختيار و تهديد و... اراده ميشود به دليل مناسبتي است كه بين
معناي حقيقي كه بعث است و آن معاني وجود دارد و ما از معناي حقيقي پل ميزنيم و به
معناي مجازي منتقل ميشويم و معناي مجازي را اراده ميكنيم. بنابراين هيئت همواره
در همان معناي حقيقي كه بعث است استعمال ميشود، منتها حسب مورد از اين معناي
حقيقي پل ميزنيم و به معناي مجازي منتقل ميشويم. مثلاً در آيه گفتيم كه «فأتوا»
در آنجا يعني واقعاً برويد و سوره درست كنيد. در اينجا «فأتوا» درواقع در بعث
استعمال ميشود اما ارادهي پروردگار اين است كه به آنها بگويد شما نميتوانيد و
عاجز هستيد. بنابراين در اينجا نيز در بعث استعمال
شده ولي بعث اراده نشده، بلكه تعجيز اراده شده است.
نقد نظر حضرت امام(ره)به نظر ما بند اول حرف درستي است و
ما به شيوهها و روشهاي مختلف ميتوانيم معنايي را در ذهن مخاطب ايجاد كنيم و به
او افهام كنيم؛ گاهي مادهي لفظ است، گاه هيئت لفظ است، گاه صوت ديگري است، گاهي
تابلو است، گاهي خط است، گاهي عكس است و...
اما ايشان فرمودند اينكه ما ميگوييم
هيئت دلالت بر بعث دارد، يعني معنا را ايجاد ميكند و به مخاطب افهام ميكند و
ظاهراً آن بزرگوار ميخواهند بفرمايند كه هيئت امريه دو كار انجام ميدهد، يكي
اينكه در ذهن مخاطب يك معنايي ايجاد ميكند، مثلاً وقتي شما ميگوييد «افعل»،
ابتدا مخاطب متوجه اين مفهوم ميشود و اين معنا در ذهن او خطور ميكند؛ سپس از اين
معنا منتقل ميشود كه منظور اين بود كه من بايد راه بيافتم و حركت كنم. ايشان
فرمودند كه مراد از دلالت هيئت بر بعث همين دوتاست، يعني اجاد معنا و حركتكردن كه
به نحو وضعي انجام ميپذيرد.
اين فرمايش حضرت امام قدري محل تأمل
است و ما از محضر ايشان سؤال ميكنيم كه آيا ميخواهيد بفرماييد كه دلالت دو جزئي
و يا هيئت به دو چيز دلالت ميكند؟ دو جزئي به اين معنا كه ما وقتي افعل را گفتيم
معنايي خلق و چيزي به عنوان معنا اراده ميشود كه دو جزء دارد، يكي تصور آن معنا و
ديگري هم تحرك، آيا منظور شما همين است؟ يا اينكه ميخواهيد بفرماييد هيئت همزمان
به دو چيز دلالت ميكند، نه اينكه معنا يكي است ولي داراي دو جزء است، آن دو چيز
نيز عبارت است از: 1. كاركرد هيئت امريه اين است كه ابتدا معنا را ايجاد ميكند،
2. كاركرد دوم دلالت بر تحريك دارد و مخاطب متوجه ميشود كه بايد كار را انجام
بدهد؟ آيا منظور اين است؟ اگر پرسشهاي ما درست است ما از محضر مبارك حضرت امام
سؤال ميكنيم كه اولاً چرا اين دو نكته؟ ممكن است اگر دقت كنيم در فرايند دلالت
ممكن است چيزهاي ديگري هم باشد. شما گويي اشاره ميفرماييد به فرايندي كه در مقام
فعل ارادي رخ ميدهد، يعني ابتدا معناي بعث را ميفهمد و بعد انبعاث رخ ميدهد؟
اگر منظور همين است آنگاه شايد بعضي مقدمات ديگر را هم بتوان گفت كه مدلول لفظ
هستند. به تعبير ديگر اينكه شما ميفرماييد كار هيئت آن است كه معنا را ايجاد ميكند
و بعد از آن انبعاث را هم سبب ميشود، آيا اين و اتفاق حاصل كاربرد لفظ است؟ يا
يكي از آنها حاصل كاربرد لفظ و به يك معنا مدلول است و ديگري نتيجهي اين دلالت
است و نه خود دلالت؟ به اين معنا كه وقتي گفته ميشود «افعل» ابتدائاً مخاطب معناي
افعل را تصور ميكند، و ميداند كه اين معناي اين واژهي خاص انجامدادن است.
وقتي چنين معنايي به ذهن او منتقل شد، به طور طبيعي ميگويد مولا از من خواسته و
مولا گفت افعل؛ حالا كه مولا گفت من بايد انجام بدهم؛ يعني اين مرحله ديگر
محاسباتي است كه مخاطب انجام ميدهد، نه اينكه لفظ بگويد اينها را انجام بده.
مستقيماً از لفظ تحرك و انبعاث را دريافت نميكند؛ خاصيت لفظ اين است كه در ذهن
مخاطب ايجاد معنا ميكند، اما بعد از آنكه معنا را تفهم كرد ميگويد چون اين لفظ
را مولا گفت پس من بايد انجام بدهم، اما اگر متوجه شد اين افعل را يك سائل در جلوي
در گفت، هرگز به ذهن او نميرسد كه اين كار را بايد انجام بدهم. پايينتر از اين
متوجه شد اين كلمهي افعل را كسي خطاب به او نگفت بلكه به ديگري داشت خطاب ميكرد
ولي معنا در ذهن من هم خلق شد، اما هرگز انگيزش و انبعاث را در من ايجاد نميكند.
لهذا ميخواهيم محضر حضرت امام(ره)
عرض كنيم كه آيا اينكه ميفرماييد اين دو عنصر تحت تأثير هيئت امريه رخ ميدهد
واقعاً همينگونه است؟ ظاهر قضيه اين است كه اينگونه است، اين درست است كه معنا
به ذهن خطور ميكند اما ساير مسائل بازميگردد به مبادي فعل ارادي و اينكه آن
مبادي چگونه طي شود. لهذا اين قسمت از فرمايش امام را ما محل تأمل ميدانيم. علاوه
بر اين در مقام اثبات نيز آيا واقعاً واضع اينگونه وضع ميكند؟ يعني واضع گفته من
كلمهي افعل را وضع ميكنم كه اول معنا را ايجاد كند و بعد هم همين لفظ سبب
برانگيختهشدن و انبعاث مخاطب شود؟ آيا واضع به اين جهات توجه دارد؟ خاصه اينكه
واضع نوع الفاظ عرف است و در عرف چنين دقتهايي اصلاً جا ندارد، و خود ايشان هم
اين ايراد را در بعضي جاها بر ديگران گرفتهاند كه در عرف چنين مسائلي نيست و اينها
دقتهاي فلسفي است. ولذا ممكن است بگوييم واضعين به اموري كه شما ميفرماييد توجه
و التفاطي ندارند.
نكتهي سوم ايشان اين بود كه وضع
هيئت بر بعث و اغراء به ذهن متبادر ميشود. ما عرض ميكنيم شما كه ظاهراً مراد از
دلالت را دو چيز دانستهايد: 1. ايجاد معنا، 2. بعث و انگيزش؛ آنگاه در اينجا ميفرماييد
فقط بعث به ذهن تبادر ميكند.
نكتهي ديگر اينكه تفاوتهايي كه ميفرماييد
بين دلالت طبعي و وضعي وجود دارد، غالباً دقيق نيست. شما ميفرماييد دلالت هيئت
وضعي است، دلالت غير هيئت امريه طبعي است و وضعي نيست. اينكه صاحب كلب معلّم با
ضربهزدن به پشت كلب به او ميفهماند كه به دنبال شكار برو، آيا طبعي است؟ به نظر
ما اين يك نوع وضع است. اين كلب معلم را زماني كه توله بوده اين فرد در اختيار
گرفته و مدام اين كار را انجام داده است، و انگار اين حيوان شرطي شده است، يعني
بين صاحب سگ و خود سگ يك قراردادي به وجود آمده است. بعضي از علائم و ابزارها و
اسبابي كه بين انسان و حيوان ردوبدل ميشود، مثل صوت، حركت و اشارهي خاص كه موجب
تحريك كلب معلم ميشود قراردادهايي است كه بين آن حيوان و صاحب او گذاشته شده و
نميتوان گفت كه طبعي است. ايشان حتي در ادامه خودشان ميفرمايند كه بعضي الفاظ
است كه استفاده ميشود و با حيوان ارتباط برقرار ميشود.
نكتهي ديگري كه فرمودند اين است كه
انبعاث حيوانات به كيفيت صوت و حركات و اشارات و امثال اينهاست و همين هم كافي
است. همينقدر كه شما يك صوت معيني را توليد كنيد اين حيوان ميفهمد كه بايد برود
يا برگرد؛ اما در انسان و با كاربرد هيئت امريه ابتدا فهم بعث اتفاق ميافتد و بعد
انبعاث تحت تأثير مبادي ديگري كه در نفس انسان وجود دارد مثل خوف و رجاء، رخ ميدهد؛
يعني انسان هم فهم ميكند كه از او چيزي را خواستهاند و متوجه ميشود بايد تحرك
كند و هم اينكه پشتوانه دارد و با خود ميگويد اگر نروم مولا من را عقاب ميكند،
اما اگر بروم مولا به پاداش ميدهد. ما عرض ميكنيم آيا در حيوانات اينگونه نيست؟
بسياري از حيوانات نيز ميدانند اگر صاحبشان بگويد برو به دنبال شكار و نرفت كتك
ميخورد و اگر رفت و شكار آورد يك قسمت از شكار را به او ميدهد. حيوان به شدت از صاحبش
ميترسد و يا عادت كرده وقتي كه شكار ميكند منتظر ميماند تا يك تكه از شكار را
به او بدهند.
آخرين فرمايش ايشان اين بود كه
فرمودند معناي حقيقي بعث است و معاني ديگر مجازي هستند و همان تقريري كه ما براي
معناي مجازي داريم كه عبارت است از اينكه معناي حقيقي همواره معناي استعماليه است
و معناي مجازي، معناي جدي است و از معناي حقيقي به معناي مجازي پل ميزنيم، به
دليل مناسبتي كه بين معناي حقيقي و معناي مجازي وجود دارد و منتقل ميشويم به
معناي مجازي، در مسئلهي هيئت امريه معناي حقيقي و ساير معاني كه تصور شده آنها معنا
هستند و ما ميگوييم معنا نيست همين فرآيند وجود دارد. ما در اينجا عرض ميكنيم كه
بين معناي حقيقي كه به نظر حضرتعالي بعث است، و معاني متعددهي مجازيه كه بيش از
سي مورد هست چه مناسبتي وجود دارد. همين مثالي كه شما مرقوم فرموديد كه در آيه
آمده است: «
فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ
مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ»،
[1]
اينجا معناي مجازي تعجيز است و معناي حقيقي بعث است، يعني فأتوا، منكران را بعث ميكند
و برميانگيزد كه بروند و سورهاي مثل همين سورهها بياورند، سپس ميخواهد كه
تعجيز را بفهماند و اثبات كند؛ بنده نميفهمم بين امر اينكه تو اين كار را انجام
بده با تعجيز چه مناسبتي وجود دارد؟ ما ميگوييم مي وحدت و آن مايهي ارغوانيرنگ
هر دو مسكر هستند و يك نحو اسكار در هر دو هست، همانطور كه اين سكرآور است جسم را
او هم سكرآور است روح را. پس مناسبت وجود دارد و سريع از اين معنا به آن معنا
منتقل ميشويم؛ اما شما بفرماييد كه بين بعث و تعجيز چه مناسبتي وجود دارد و اينها
چه شباهتي با هم دارند تا بگوييم مناسبتي هست و ما به خاطر وجود اين مناسبت از
معناي حقيقي به معناي مجازي پل ميزنيم؟ اگر هم بين بعضي از معاني با معناي حقيقي
هيئت امريه كه بعث است بتوان مناسبتي تصور كرد، بعضي از آنها آشكار نيست، زيرا
مناسبت بايد به گونهاي باشد كه مخاطب سريع به معناي مجازي منتقل شود، اما اگر هم
بتوانيد مناسبتي درست كنيد، مناسبت ظاهر و آشكار نيست كه متوجه شويم مراد جدي
معناي مجازي است، كه به قرينه ميتوانيم چنين چيزي را بفهميم؛ ولي بايد بين معناي
حقيقي و معناي مجازي آنچنان مناسبتي باشد كه مخاطب به راحتي بتواند منتقل شود.
درنتيجه بين بعضي از معاني مجازيه
با معناي حقيقي كه بعث است مناسبتي را نميتوان ديد و اگر هم بين بعضي از اين
معاني با معناي حقيقي مناسبتي هم بتوان فرض كرد اين مناسبتها آشكار نيست و اين
فرض شما كفايت نميكند. حال اگر چند مورد پيدا كنيد كه بين معناي حقيقي و با آن
موارد مناسبت آشكاري وجود دارد حرف شما را قبول ميكنيم، اما فرمايش شما با اين
اطلاق صحيح نخواهد بود.
تقرير عربيوفي کلامه (قدّه) مجالات للتامل:
منها: انه هل المراد من «» هو انّ
الدلالة او المدلول مرکب من الإيجاد والإفهام، او الإخطار والتحريک؟ او للهيئة
مدلولان؟ وعلي اي حال: هل کان الواضع ملتفتاً وقاصداً حين الوضع هذا؟ والظاهر انّ
العرف ـ الذي هو الواضع في الحقيقة ـ لايلتفت بمثله. بل في عملية الدلالة امور
أخري لا إلتفات بها من جانب الواضع، لکن هي من جوانب تلک العملية.
فما هو المراد من الدلالة؟ و جزئها
الثاني اي الإفهام؟
ومنها: الفروق المذکورة، موجودة في
الطبعي ايضاً علي الأغلب.
ومنها: لاتوجد مناسبة بين معانيه
المجازية، وان وجدت ليست عرفية ظاهرة.
ثم قال الإمام الخميني(قدّه): «لا
معني لانشاء الطلب الإيقاعي في الغير ولا النفساني في نفس الآمر او غيره بما هو
کواقع في الخارج؛ لأنه بها لا يمکن ايجادهما: في الغير بما هو مأمور، او في النفس
بما هو واقع في الخارج.»
الجواب: اوّلاً: لايستعمل الهيأة في
الإيجاب او التنديب مباشرةً؛ وثانياً: نمنع ما ادعاه، لأنّه يوجد بالألفاظ والهيآت
اشياء کثيرة في کلا الوعائين التکويني والإعتباري؛ وهذا مبين لمن تامل بأدناه.