موضوع: السّادس: صيغة الأمر حقيقة في البعث
والإغراء ومجاز قي غيره؛ وهو مختار الإمام الخميني(قدّه).
در مورد نظريههاي مختلف در زمينهي
حقيقت معناي هيئت امريه و موضوعٌله هيئت امريه و صيغهي امر بحث ميكرديم. ششمين
نظريه، نظريهاي است كه حضرت امام(ره) مطرح فرمودهاند. ايشان ميفرمايند: صيغهي
امر حقيقت در بعث و اغراء هست و در غير معني بعث و اغراء به صورت مجازي استعمال ميشود.
ما نظريهي ايشان را در چند بند خلاصه كردهايم:
بند اول: ايشان ميفرمايند كه بعث و
برانگيختگي به شيوهها و با كاربرد ابزار مختلفي اتفاق ميافتد؛ بعضي از آنها شيوهها
يا ابزارهاي طبيعي است و بعضي از آنها شيوهها و يا ابزارهاي وضعي است. براي مثال
دلالت اشارهي بعثيه به اين معني كه يك نفر، فرد ديگري را با اشاره برميانگيزد،
مثلاً با يك سر تكاندادن و يا حركت خاصي به مخاطب خود ميفهماند كه بايد كار خاصي
انجام دهد؛ و يا مانند كلب معلّم و نيز باز شكاري، انسان با يك حركتي به باز و يا
سگ شكاري ميفهماند كه بايد به طرف شكار برود. اينها شيوههايي است كه بيشتر ميتوان
گفت حالت طبعي دارد. بعضي از اينها هم وضعي است و دلالت هيئت و صيغهي امر بر بعث
از قسم دوم است.
بند دوم: اينكه ميگوييم صيغهي امر
بر بعث و برانگيختن و انگيزش ديگري دلالت دارد، منظور اين است كه با كاربرد صيغهي
امر ما دو كار را انجام ميدهيم، اول اينكه معنا را ايجاد ميكنيم و دوم، تفهيمي
اتفاق ميافتد كه هر دو نيز وضعي هستند؛ يعني وقتي «افعل» را به زبان ميآوريم
ابتدا يك دلالت تصوري بهوجود ميآيد. ما با گفتن افعل در ذهن مخاطب يك فهمي از
معناي افعل و بعث و اغراء ايجاد ميكنيم، سپس به او ميفهمانيم كه ما اين
برانگيختگي را مطالبه ميكنيم. بنابراين با صيغهي امر دو كار صورت ميگيرد، 1.
ايجاد معنا؛ 2. تفهيم مخاطب كه اين معنا را من مطالبه ميكنم. وقتي مولا افعل را
به كار ميبرد، معنايي را افهام ميكند و بعد از آن هنگامي كه عبد فهم كرد كه مولا
قصد بعث دارد، با توجه به اينكه خطاب از ناحيهي مولاست ميفهمد كه بايد اقدام و
حركت كند. پس اين نكته كه ما ميگوييم هيئت امريه صيغهي امر دالّ بر بعث و اغراء
است، يعني با كاربرد صيغهي امر (افعل) ما اين دو كار را انجام ميدهيم.
بند سوم: دليل ما بر اينكه هيئت
امر بر بعث و اغراء وضع شده، تبادر است. به صرف اينكه شما افعل را ميگوييد به ذهن
ديگران تبادر ميكند كه شما ميخواهيد يك انگيزشي پديد بياوريد و البته وقتي آنكه
صيغهي امر را به قصد بعث و اغراء استفاده ميكند، اگر او مولا است، مخاطب نيز متوجه
ميشود كه در اين امر يك بايدي نهفته است، يعني بايد برانگيخته شود و حركت كند؛ پس
به هر حال اين را ميتوانيم ادراك كنيم كه متبادر به ذهن چنين چيزي است و تبادر
نيز در جاي خود پذيرفته شده كه علامت حقيقت است. وقتي ما مشاهده ميكنيم كه «افعل»
به كار ميرود و به ذهن، بعث و اغراء خطور ميكند، مشخص ميشود كه اين لفظ و هيئت
بر اين معنا وضع شده است.
بند چهارم: بين دلالت هيئت امريه بر
بعث و اغراء با دلالت اشارات تبعيه بر اغراء تفاوتهايي وجود دارد. تفاوت اول اين
است كه دلالت هيئت به هر حال وضعي است و حتماً واضعي بوده و گفته ما صيغهي امر را
وضع ميكنيم كه اگر كسي خواست ديگري را برانگيزد از آن استفاده كند؛ اما دلالت غير
صيغهي امر طبعي است. كسي نگفته است هرگاه شما خواستيد كلب معلّم را برانگيزيد كه
به دنبال شكار برود، مثلاً شانهي خود را تكان بدهيد يا دستتان را تكان بدهيد.
البته در اينجا لازم است اشاره كردهاند
كه در بحث كلب معلّم محل تأمل است، و فرقهايي در اينجا وجود دارد.
فرق اول اين است كه سگ مادرزادي اينگونه
نيست و ما هم به او كلب معلّم ميگوييم و اينچنين نيست كه تولهي سگ شكاري به محض
اينكه متولد ميشود معناي اين اشاره و يا حركت را بفهمد. در اين مورد، تعليم همان
قراردادي است كه بين اين فرد با سگ خود ايجاد شده است.
فرق دوم اين است كه هيئت امر وضع
شده است براي ايجاد معنا و سپس افهام اينكه من به دنبال بعث هستم. درواقع دلالت
صيغهي امر بر بعث و اغراء دو مرحلهاي است و يا به دو چيز دلالت ميكند؛ با گفتن
افعل ابتدا در ذهن مخاطب ايجاد معنا ميشود و روي كلمهي افعل تأمل ميكند كه
البته اين مرحله ممكن است به سرعت انجام بپذيرد. بعد از آن دريافت ميكند كه اين
بعث مورد مطالبهي مولاست كه صيغهي افعل را استعمال كرده است؛ اما درخصوص موارد
طبعي، مثل اغراء جوارح طير و يا كلاب معلمه اينگونه نيست كه بگوييم مسئله دو
مرحلهاي است و يا به دو چيز دلالت ميكند.
فرق سوم اين است كه انبعاث حيوانات
گاهي به صوتي است، گاه به حركاتي است، گاهي به پارهاي اشارات مخصوصي است كه بين
انسان و سگ وجود دارد كه وقتي آن اتفاق ميافتد، اين حيوان تشجيع و تحريك به فعل
مورد مطالبه ميشود؛ يعني به اين حيوان آموختهاند كه وقتي من به پشت تو ضربهاي
ميزنم، يعني حركت كن! به اسب آموختهاند كه وقتي به پشت او تازيانه خورد بايد
سرعت را زياد كند؛ والا وقتي تازيانهاي ميزنيم چرا ميدود؟ و ممكن است متحير شود
كه چه اتفاقي است و تصور كند كه بايد برگردد. مثلاً اگر زمام اسب را به طرز خاصي
بچرخانيم، اسب هم به همان سمت ميچرخد؛ اما راجع به صيغهي امر اينگونه نيست. در
صيغهي امر درست است كه وقتي لفظ به كار ميرود ابتدا تصوري بهوجود ميآيد، سپس
او متوجه ميشود كاري از او مطالبه شده است؛ در اينجا يك چيز اضافهتر نسبت به آن
چيزي كه در خصوص بعث حيوانات اتفاق ميافتد وجود دارد و آن اينكه عبد ميبينيد اگر
اين كار را انجام ندهد ممكن است عقاب شود و يا فكر كند كه اگر اين كار را انجام
بدهد مزد ميگيرد و تشويق ميشود. مازاد بر آن مقدماتي كه احياناً ممكن است شبيه
به تحريك و اغراء حيوان باشد، در اينجا عامل ديگر و يا به تعبير ديگر غايات و
عناصر جانبي همچون خوف و رجاء هم در برانگيختن عبد دخالت ميكنند.
بند پنجم: حضرت امام به بعضي از
معاني كه براي امر برشمرده شده است اشاره ميكنند، بعد ميفرمايند اينها معاني
هيئت امريه قلمداد نميشوند، بلكه بعث، تنها معناي صيغهي امر است و تمامي معاني
ديگر مجازي هستند. بعد ايشان تعبيري را درخصوص معناي مجازي مطرح ميكنند كه جزئي
از آن خاص ايشان است. ميفرمايند: در ساير معاني هيئت امريه به همان طرزي كه راجع
به ساير معاني مجازي هست، عمل ميشود، و آن طرز و روند اين نكته است كه ميگويد
وقتي لفظ يك معناي حقيقي دارد و احياناً چندين معناي مجازي، وقتي لفظ به كار ميرود
ابتدا معناي حقيقي به ذهن ميآيد و به تعبيري لفظ هميشه و ابتدائاً در معناي
حقيقي به كار ميرود. وقتي در ادبيات غزل عرفاني از «زلف» سخن گفته ميشود، ابتدا
همان طرّه به ذهن ميآيد و اصلاً در همان معنا نيز به كار ميرود؛ منتها مناسبتي بين
معناي حقيقي زلف و طره با معناي مجازي و عرفاني آن وجود دارد كه ميگويند زلف در
ادبيات عرفاني به معناي طبيعت و خلقت است كه پيچيده است؛ چون هر دو پيچيده و درهم
هستند و تارهاي فراواني دارند. پس اين دو معنا با هم مناسبت و شباهتي دارند و به
همين دليل است كه شاعر در اينجا عبارت زلف را به كار ميبرد ولي منظور او خلقت
الهي است كه من در خلقت الهي متحير شدم و همان خلقت الهي بود كه من را هدايت كرد.
آنگاه چون مناسبتي وجود دارد معناي حقيقي را پل قرار ميدهد، سپس به معناي مجازي
منتقل ميشود، كه البته به نظر ما اين مطلب ايشان هم درست است.
ميفرمايند در بعث و ساير معاني كه
هيئت امريه در آنها به كار ميرود همين اتفاق ميافتد؛ يعني وقتي ابتدائاً گفته ميشود
«افعل» بعث به ذهن ميآيد و اصلاً در همان بعث هم استعمال ميشود، ولو بحث تهديد
باشد و يا حتي قصد داشته باشيم در تعجيز استعمال كنيم. منتها گوينده، اين معناي
حقيقي را پل قرار ميدهد كه مخاطب خود را به معناي مجازي منتقل كند. فرض بفرماييد
در اين آيه كه ميفرمايد: «فَأْتُوا بِعَشْرِ
سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ»،
[1]
اينجا «فأتوا» همان بعث است، مگر بستن به پيامبر نيست، تو در اينجا داري به پيامبر
ميبندي كه ايشان افترائاً ميگويد اينها را از خداوند متعال ميگيرم، پس حال كه
اينگونه ميگويي تو هم سورهاي درست كن و بگو مال خداست. در اينجا وقتي ميفرمايد
«فأتوا» يعني واقعاً سورهاي بياور و در همان معناي بعث استعمال شده است. منتها
خداوند متعال ميداند كه آنها نميتوانند چنين كاري بكنند، پس اين معنا را پل ميكند
تا بگويد كه شما عاجز هستيد و عجز را تفهيم ميكنند. درحقيقت در اينجا نيز كه ما
ميگوييم در اين آيه «فأتوا» به معناي تعجيز به كار رفته است و نه به معناي بعث،
اينگونه نيست و به معناي بعث به كار رفته، ولي منافاتي در اينجا وجود ندارد.
البته اگر حقيقتاً به معناي بعث به كار رفته و اگر معناي حقيقي آن بعث است، پل
قرار گرفته و مخاطب به يكي از معاني مجازي امر منتقل ميشود، پس «فأتوا» در اينجا
به اين معناست كه نميتوانيد؛ اما اينگونه نيست كه از همان ابتدا صيغهي امر در
معناي «نميتوانيد» استعمال شده باشد، بلكه به معناي برانگيختن و بعث استعمال شده
است؛ منتها از اين معناي حقيقي پل ساخته به معناي مورد نظر. درواقع ما در اينجا دو
معنا داريم، يك معناي استعماليه داريم كه همان
معناي حقيقي است؛ لفظ و هيئت نيز در همان معناي استعماليه استعمال شده، و معناي
استعماليه در اينجا همان بعث است، اما يك معناي جدي داريم، و ما ميخواهيم در
اينجا مخاطب را تعجيز كنيم، پس از اينجا پل ميزنيم و معناي مجازي مراد خود را
استعمال ميكنيم و مطالبه ميكنيم. در شعر امروءالقيس نيز وقتي ميگويد «انجلي»،
واقعاً در بعث به كار ميبرد، ولي ميداند كه چنين چيزي امكان ندارد و ممكن نيست
شب روشن شود، درواقع در اينجا همان بعث و برانگيختن است و چون نشدني است حسرت خود
را به اين شكل نشان ميدهد.
درواقع اگر بخواهيم اجمالاً عرض
كنيم، گويي ايشان حين استعمال الفاظ مجازي در معاني مجازيه ميگويند لزوماً لفظ در
همان زمان در دو معنا استعمال ميشود، منتها يك معناي آن صرفاً استعمال است، از آن
جهت كه لفظ در آن وضع شده و در غير آن نميتواند استعمال شود، ولي معناي دومي هم
هست كه معناي مجازي است، منتها شرط معناي مجازي آن است كه بين معناي مجازي و معناي
حقيقي بتوانيم پيوندي بزنيم و مناسبت و قرينهاي باشد كه ما از آن قرينه بتوانيم
منتقل شويم، والا اصلاً نميشود به معناي مجازي منتقل شد و در همان معناي حقيقي
درجا ميزنيم. هنگامي كه نسبت و مناسبت روشني بود انسان به معناي دوم التفاط پيدا
ميكند و معناي دوم را به مثابه معناي جدي دريافت ميكند.
ايشان در ادامه نقدي بر مرحوم آخوند
دارند. بين نظر حضرت امام و مرحوم آخوند شباهتهاي زيادي وجود دارد. ايشان ميفرمايند:
اينكه مرحوم آخوند فرمودهاند ما يك معنا براي صيغهي امر داريم و نيز مجموعهاي
از دواعي، و هنگامي كه لفظ را به كار ميبريم در همان معنا به كار ميرود، منتها
بستگي به اين دارد كه داعي و انگيزهي كاربرد چه باشد، يعني فرد واقعاً انشاء طلب
ميكند ولي انگيزهي او اين است كه بفهماند تو نميتواني اين كار را انجام بدهيد.
در قصهي حضرت ابراهيم(ع) خداوند متعال انشاء طلب فرمود ولي واقعاً نميخواست ابراهيم
سر اسماعيل را ذبح كند. در اينجا خداوند ميخواستند به ديگران بفهمانند كه ابراهيم
چقدر مطيع است و يا معناي سادهتر آن اين است كه خود ابراهيم را امتحان كند. به هر
حال مرحوم آخوند ميفرمايند كه در اينجا داعي است، ولي حضرت امام ميفرمايند اينكه
شما ميگوييد براي اين است كه انشاء طلب بشود، اين طلب آيا تكويني است و يا
اعتباري است؟ آيا ميسر است كه با لفظ طلب تكويني ايجاد كنيم؟ اينجا عليالقاعده
بايد طلب اعتباري مورد نظر باشد. سپس از طرف ديگر اگر شما به وحدت طلب و اراده
قائل هستيد، آنگاه اگر انشاء طلب اعتباري و تشريعي مورد نظر است، آيا اراده يك
امر اعتباري است.
در جلسهي بعد راجع به تفاوتهاي
نظر حضرت امام و مرحوم آخوند توضيحات بيشتري خواهيم داد. سپس بررسي كنيم كه آيا
فرمايش حضرت امام با فرمايش مرحوم آخوند و نيز استادشان تفاوت دارد يا خير؟ و
اينكه آيا بعضي از اشكالاتي كه بر آن بزرگواران وارد است بر ايشان وارد نيست؟
تقرير عربيفي التوقيع الشريف انه قال(عج):
إنّا غيرُمُهمِلينَ لِمُراعاتِکم، وَ لا ناسينَ لِذکرِکُم؛ ولولا ذلک لنَزل بِکم
اللَأواء واصطَلمَکم الأعداء.
اللَأواء : من اللإي بسکون العين:
اي التعب والنصب.
ملخّص مقالته (قدّه) هذه کمايلي:
الأوّل: انّه يتحقّق البعث والإغراء
بآلات وعلامات مختلفة؛ بعضها طبعي کدلالة الإشارة البعثيّة والإغرائيّة، وكإغراء
جوارح الطّير والكلاب المعلّمة مثلاً، وأخراها وضعي کدلالة هيئة الأمر علي البعث.
والثاني: انّ المراد من دلالة الهيئة
علي البعث، إيجاد معناه مفهمة له وضعاً.
والثالث: دليل وضعها علي البعث
والإغراء، هو التبادر.
والرابع: إضافة الي کون دلالة
الهيئة وضعية ودلالة غيرها طبعية، هناک فروق أخري بين الدالّين: فمنها أنّ الهيأة
موضوعة لإيجاد المعني وإفهامِـه. ومنها إنّ انبعاث الحيوانات يكون بكيفيّة الصوت
والحركات والإشارات المورية لتشجيعها أو تحريكها نحو المقصود، لكن انبعاث الإنسان
ـ بعد فهم بعث المولى من أمره، و تحقّق موضوع الإطاعة ـ يکون لأجل مبادٍ موجودة في
نفسه كالخوف و الرّجاء.
والخامس: انّ المعاني التي عُدّت
للأمر، ليست معانيه، بل استعمل فيها على حذو سائر الإستعمالات المجازيّة؛ وهو استعمال
اللفظ فيما وضع له، ليتجاوز منه إلى المعنى المراد جداً، لعلاقة وقرينة.
ففي قوله تعالى: فَأْتُوا بِعَشْرِ
سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ، استعملت هيئة الأمر في البعث، لكن لا لغرض البعث،
بل للانتقال منه إلى خطائهم في التقوّل على رسول اللّه (ص) أو لتعجيزهم عن
الإتيان، وهکذا في سائر الموارد.
و قولِ امرء القيس، استعملت الهيئة
في البعث، لکن للانتقال منه إلى تمنيه للانجلاء، أو تحسّره وتأثّره من عدمه.
فاتّضح أنّه: قد تستعمل الهيئة
للانتقال إلى معنىً إنشائيّ إيقاعيّ، فينشأ تبعاً لصيغة الأمر، كالتمنّي و الترجّي؛
وقد تستعمل للانتقال إلى معنى محقّق في الواقع كما احتملنا في الآية الشريفة.
والسلام.