درس اصول استاد رشاد
94/03/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: في مادة المشتق
بحثي را بعضي در اينجا مطرح كردهاند و البته بحث مهمي نيز هست، ما نيز به اختصار به اين بحث ميپردازيم؛ به اين جهت كه در اين خصوص نظريهي خاصي داريم.
اين بحث عبارت است از اينكه: مادهي مشتقات چيست؟ خيلي روشن است كه وقتي انسان مشتقات را با انواع اشكال و صور آن ملاحظه ميكند، ميفهمد كه عناصري در تمام انواع مشتقات بمراتبها ساري و باقي است. ما ميبينيم دو چيز در تمام مراتب و انواع مشتقلات محفوظ است؛ يك عنصر معطوف به حيث لفظي است و يك عنصر نيز مربوط به حيث معنوي است. همچنين ميبينيم كه يك مادهي ساختاري و لفظي در تمام انواع مشتقات وجود دارد و يك عنصر معنوي است كه در تمام مراتب و انواع و افراد مشتقات باقي ميماند. تغييراتي كه در صورت لفظيه داده ميشود موجب ميشود كه تغييراتي در آن مادهي معنوي هم حاصل بشود.
در اينجا به تبيين شايعي كه در اين زمينه وجود دارد اشاره ميكنيم. ميگويند ما يك مادهي معنايي داريم و يك هيئتي، حال بحث بر سر اين است كه اين هيئاتي كه عارض ميشود بر چه چيزي عارض ميشود؟ مادهي اولي، مبدأ اول، منشأ و مصدر آن چيست؟ در اين خصوص نظرات مختلفي وجود دارد و بين اصوليون متأخر نيز نظر جديدي ظاهر شده است. يك نظر اين است كه مصدر اصل كلام است، چيزي كه كم و بيش در مقام آموزش در حوزههاي علميه مورد قبول واقع شده است. مصدر اصل كلام است و فعل و وصف از مصدر مشتق ميشوند. بنابراين فعل به صورت جداگانه و وصف هم به صورت جداگانه از مصدر مشتق ميشوند. اين نظر، نظر بصريين است
قول دوم اين است كه فعل اصل است و مصدر از فعل مشتق شده است كه اين هم نظر كوفيون است.
قول سوم آن است كه مصدر اصل است، فعل مشتق از مصدر است و صفات از فعل مشتق هستند؛ برخلاف قول اول كه ميگفت فعل و وصف هر دو از مصدر مشتق ميشوند.
قول چهارم ميگويد هريك از مصدر و فعل خودْ اصل هستند؛ يعني اشتقاقات هم از مصدر حاصل ميشوند و هم از فعل.
قول پنجمي بين برخي از اصوليين متأخر پديد آمده به اين صورت كه ما يك مادهي بسيطهي لفظيه داريم؛ مثلاً «ض»، «ر»، «ب» كه اين مصدر است و مبدأ مشتقات است. همهي مشتقات به انواع مختلف آن (ماضي، مضارع، مفعول و...) و بمراتبها. به هر حال انواع مشتقات را داريم كه فروع دارند؛ همگي اينها از مادهي لفظيهي بسيطه مشتق ميشوند. البته ممكن است بگوييم كه اين يك ابهامي است كه در نظر كساني كه مادهي بسيطهي لفظيه را مبدأ انگاشتهاند وجود دارد كه آيا همهي انواع مشتقات و مراتب و افراد آن از همين مادهي بسيطهي لفظيه صادر ميشوند، يعني از «ض»، «ر»، «ب» هم مصدر ساخته ميشود و هم «ضرب» و هم «يضرب»، هم «ضارب» و... و نيز احياناً وقتي اين ماده وارد ابواب مزيدٌفيها ميشود. انواع اينها از «ض»، «ر» و «ب» ساخته ميشوند، و بلكه فراتر از اين اصلاً كل كلمات همگي از «ض»، «ر» و «ب» ساخته ميشوند. قاعده داده شده كه اگر شما خواستيد فعل ماضي مفرد مذكر غايب بسازد از «ض»، «ر» و «ب» به اين صورت بسازيد. همچنين قاعده داده شده كه تثنيهي مذكر غايب ماضي را چگونه بسازيد. همينطور جمع و مؤنث آن و... همگي اينها از «ض»، «ر» و «ب» ساخته ميشوند. فرض سوم اين است كه بگوييم انواع (ماضي، مضارع، وصف فاعلي، وصف مفعولي، مكان، زمان و...) هريك نوعي از انواع مشتقات هستند. هريك از اينها فرد اولشان (مثلاً مفرد مذكر غايب ماضي) از «ض»، «ر» و «ب» ساخته ميشود ولي بقيه فروع و افراد از همان «ضرب» ساخته ميشوند. يضرب از «ض»، «ر» و «ب» ساخته ميشود اما باقي از «يضرب» گرفته ميشوند. فرض چهارم اين است كه بعضي از انواع از بعضي ديگر ساخته ميشوند ولو فرد اول نوع اول از «ض»، «ر» و «ب» پديد آمده باشد؛ يعني «ضرب» را از «ض»، «ر» و «ب» ميسازد و بعد «يضرب» را از «ضرب» ميسازيد.
البته در اينگونه مباحث كه حيث اعتباري دارد و جنبهي حقيقي ندارد حرف دقيق نميتوان زد، زيرا حرف دقيقزدن منوط به آن است كه بتوانيد تاريخ دقيق قضيه را داشته باشيد، اگر مطلب تاريخي است؛ يا گزارش دقيق مطلب را داشته باشيد، اگر مسئله به روز است؛ يعني تاريخياً بدانيد كه اولين واضع از «ض»، «ر» و «ب» چه چيزي را ساخت آيا «ضربَ» را ساخت؟ آيا «الضرب» را ساخت و يا هريك از اين مبادي انواع را ساخت، بعد افراد و فروع را از هريك از اين مبادي انواع ساخت؟ يعني مجموعه صيغ فعل ماضي را از «ضرب» ساخت و مجموعهي صيغ فعل مضارع را از «يضرب» ساخت؟ اگر يك ثبت و ضبط تاريخي مطمئن وجود داشته باشد در اينجا ميتوان به صورت قطعي صحبت كرد؛ و يا اگر مسئله الان جريان دارد؛ مثلاً شخصي يك مادهي اولي لفظيهي بسيطهاي را پيدا ميكند، همين الان جعل ميكند. يعني شاهد هستيد كه چگونه عرف جامعه و متخصصين ادب يا دستگاه مسئولي مثل فرهنگستان زبان واژهها را تكثير ميكنند. اگر گزارش تاريخي و يا مشاهدهي عصري داشته باشد تكليف روشن است. در غير اين صورت بيشتر ممكن است استحسانات باشد و با استحسانات بتوانيد مسئله را تبيين كنيد. در مسائل اعتباري هم ايرادي ندارد كه با استحسانات به نظر برسيم؛ درواقع يك نوع تبيين است، شايد اين استحسانات همان موجهات و مرجحاتي است كه در ذُكر و ذهن واضعين و عرف مردم و يا اهل فن وجود داشته به تبع همين استحسانات آنها نيز همين عمل را انجام دادهاند. الفاظ علائم هستند و شبيه علائم راهنمايي و رانندگي هستند، شما وقتي دفترچه را ميخوانيد و حفظ ميكنيد و امتحان ميدهيد هيچگاه براي شما توضيح نميدهند كه اين فلشي كه به سمت راست است و دور آن هم يك دايره است و قرمز است، اين عناصر هريك يعني چه؛ ولي شما خودتان ميدانيد كه فلش به سمت راست يعني گردش به راست و چون خط دارد گردش به راست ممنوع است، دايره هم يعني محدوديت و رنگ قرمز نيز به معناي خطر است. خود شما به همين شكل اين علايم را تفسير ميكنيد و اين مسئله ميتواند كاشف از اين باشد كه واضعين همين استحسانات و نكات ذوقي را در ذهن و ذُكر داشتهاند و وضع كردهاند.
حال اينكه توجيه كنيم كه مثلاً «يضرب» مادهي نوع مضارع است و بقيه مضارع از همين مشتق ميشوند، ممكن است بيراه نباشد، تا اينكه بگوييم «يضربان» و «يضرون» هم از «ض»، «ر» و «ب» ساخته شده است. به نظر ميرسد كه ترجيح با آن احتمال اول است، زيرا سهلتر است و چندان توجيهي ندارد.
بالنتيجه ما ميخواهيم عرض كنيم علاوه بر اين پنج نظري كه مطرح شد شايد يك نظر ششمي هم بتوان تصوير كرد كه مكمل اينهاست. هيچ ايرادي ندارد كه از محسنات اين نظرات بهرهبرداري كنيم و اشكالاتي كه بر مجموعهي اين نظرات وارد ميشود را در نظر بگيريم و نظر ششمي را ارائه كنيم. نظر ششمي را كه بهعنوان نظر مقترح و مختار مطرح ميكنيم اين است كه حق آن است كه مادهي اولي آن مادهي لفظيهي بسيطه، يعني «ض»، «ر» و «ب» است و نه «ضربْ» يا «ضربَ» و هر تعبير ديگري؛ بلكه مادهي اولي همان مادهي لفظيهي بسيطه است كه هيچ شكلي ندارد؛ يعني «ض»، «ر» و «ب»، اما معنا دارد و چيزي در آن نهفته است. اگر بگوييد «ض»، «ر» و «ب»، ولو به تبع انسي كه ذهن به مشتقات آن دارد، يك معناي بسيطهي مبهمهاي را هم به همراه خود دارد و مثلاً غير از «ص»، «د» و «ق» است. ضمن اينكه در بعضي جلسات هم عرض كرديم كه اصلاً حروف و فراتر از آن آواها و خُردتر از آوها، واجها و عناصر خيلي جزئيتر از تركيب آواها همگي دلالت دارند. مثلاً گفتيم كه «ق» دلالت بر شدت دارد و در نوع الفاظي كه بر معنايي دلالت ميكند كه شدت دارد «ق» در آن هست، مثل قلع و قمع و امثال اينها. بنابراين دلالتي در اين اصوات وجود دارد كه ميتواند ماده باشد؛ بعد صوري بر اينها عارض ميشود. بالنتيجه آنچه كه مشهور است كه ميگويند ما يك مادهاي داريم و يك هيئتي داريم و يا ميگويند معنايي داريم و هيئتي داريم با اين بساطت دقيق نيست. ما الان ميخواهيم تجزيه و تحليل كنيم و ببينيم كه اصلاً همين است؟ آيا ما يك معنا و يك هيئتي داريم؟ يا يك نوع معنا، يك نوع هيئت نيست؟ ما اگر در ذهن خودمان آنچه كه در دوران خواندن صرف فراگرفتيم را حاضر كنيم ميبينيم كه ما انواع طبقهبنديها و دستهبنديها را درخصوص كلمات داريم؛ دستهبنديها را من به روابط عرضي اشياء و مفاهيم و امثال اينها اطلاق ميكنم و طبقهبنديها را به روابط طولي و عمودي. به لحاظ افقي و عرضي ماضي داريم، مضارع داريم، فاعل، مفعول، اسم زمان، اسم حالت و... داريم. به لحاظ طولي و يا عمودي نيز مجرد داريم، مزيدٌفيه داريم و... همچنين به لحاظ يك طولي تفصيليتر مفرد داريم، تثنيه داريم و جمع داريم و باز هم به لحاظ عرضي وسيعتر مؤنث و مذكر داريم. كسي نميتواند بگويد كه فعل مؤنث از فعل مذكر مشتق شده است و اينها هريك اشتقاقات مستقلي دارند و در عرض هم هستند. البته ممكن است كسي تشكيك كند و بگويد همانگونه كه وصف از فعل صادر ميشود، مثلاً فاعل از فَعَلَ ساخته شده است، اما راجع به اينكه بگوييم صيغ مؤنث از صيغ مذكر مشتق شدهاند، اينگونه نيست، طبق آن چيزي كه در اسرائيليات هم آمده كه زن از دندهي چپ مرد آفريده شده است، و يكي از دندههاي مرد هم كم است.
به هر حال پيشنهاد ما اينگونه است كه ميخواهيم بگوييم كه عرضاً و افقياً و همچنين طولاً و عمودياً، هم مادهي لفظ و هم مادهي معنا مراتب و تنوع دارند. و اگر بخواهيم موضوع را به صورت ساده توضيح بدهيم دستكم با شش عنصر طرف هستيم و نه دو عنصر هيئت و معنا. اين شش عنصر نيز عرضاً و طولاً با هم روابطي دارند:
1. مادهي لفظيه بسيطه: كه همان «ض»، «ر» و «ب» در مثال است.
2. صورت لفظيهي نوعيه: آن هيئت و شكلي كه بر اثر اشتقاق ظاهر ميشود، مثلاً «ض»، «ر» و «ب» را در شكل «ضرب» يا «يضرب» و يا «ضارب» و «مضروب» صورت ميگيرد و اين صورتِ لفظيهي نوعيه است، يعني خودش مادر است و شقوق و متفرعات دارد. هيئات ابوابيه نيز همينطور است، يعني ابواب مختلف مجرد و ابواب مختلف مزيدٌفيه همگي انواع هستند. اين عنصر از عمليات اشتقاق پديد ميآيد و انواع و اقسام پيدا ميكنند.
3. صورت لفظيهي شخصيه: در ذيل صور لفظيهي نوعيه، صور لفظيهي شخصيه هم داريم كه از تفريع صور نوعيه پديد ميآيد. «ضرب» چهارده صورت ميشود، «يضرب» هم به همين ترتيب و... اينكه افراد فراواني را خلق ميكنيم همگي صورتهاي لفظي هستند، ولي صورتهاي لفظيِ شخصي.
پس ما ملاحظه ميكنيم كه تنها در طرف لفظ سه نوع مسئله و صورت داريم، يك مادهي بسيطهي لفظي داريم كه درواقع بيصورت است كه همان «ض»، «ر» و «ب» است، بعد صور لفظيهي نوعيه پديد ميآيد، سپس صور لفظيه شخصيه پديد ميآيد. اگر ابواب را عرضي تقسيم كنيم بايد بگوييم ابواب مجرد و مزيد صور صنفيه هستند. ما انواع باب در مجرد داريم، انواع باب در مزيدٌفيه داريم كه اگر اينها را هم جدا كنيم ممكن است بشوند «اصناف» در مقابل «انواع»، يعني ما يك مادهي بسيطهي لفظيهاي داريم، سپس انواع داريم و پس از آن اصناف داريم و بعد صور لفظيهي شخصيه داريم كه در اين صورت چهار قسم ميشود.
در طرف معنا نيز همينگونه است و درواقع ما سه يا چهار عنصر و وضعيت داريم. شما يك مادهي معنويهي مبهمه داريد كه «ض»، «ر» و «ب» حامل آن است، همانطور كه مادهي لفظيهي بسيطه شكل ندارد، مادهي معنويهي اوليه نيز مبهم است؛ يعني معناي مبهمي از «ض»، «ر» و «ب» ميفهميم كه نميتوان آن را «زدن» گفت، و نه زننده و خورنده و نسبت حدث به مفعولي هم نيست، ولي به هر حال يك چيزي هست، و آن همان مادهي معنويهي مبهمهاي است كه در قالب انواع هيئات و صور لفظيه تغيير پيدا ميكند. هرچه الفاظ تغيير شكلي پيدا ميكنند تغيير معنايي هم حاصل ميشود. اين متغيرات لفظيه و معنويه فروع آن مادهي لفظيهي بسيطه و آن صورت معنايي مبهمه است. درنتيجه در طرف معنا هم شما يك مادهي معنويهي مبهمه داريد كه در صور لفظيهي نوعيه و شخصيه به انواع آن، محفوظ است.
همچنين وضعيت ششمي هم داريم كه صورت معنويهي نوعيه است؛ همانطور كه در آنجا يك صورت لفظيهي نوعيه داشتيم. اگر در آنجا گفتيم صورت لفظيهي صنفيه هم داريم در اينجا نيز قسم هفتمي درست ميشود به اسم صورت معنويهي صنفيه؛ زيرا يك مقدار از اين تغييرات بسته به حروف است كه اگر مثلاً لام الفعل حلقي بود چه وزنهايي رايج است؛ يك مقدار از اين تغييرات نيز به معنا برميگردد. پس ميتوانيم يك وضعيت معنوياي بهعنوان صورت معنويهي صنفيه هم فرض كنيم.
براي مثال وقتي صيغ مجرد را متنوع ميكنيد ميگوييد در بعضي از اين ابواب دلالت خاصي وجود دارد كه در بعضي از ابواب نيست. مثلاً در مزيدها يك باب به مطاوعه دلالت ميكند ميكند ولي باب ديگر دلالت نميكند. آن يكي به طلب دلالت ميكند ولي ديگري دلالت نميكند. اين تفاوتهايي كه در اينها بهوجود ميآيد تغيير در لفظ تغيير در معنا را موجب ميشود، بنابراين ميشود گفت كه صورت معنايي استفعالي، صورت معنايي صنفي استفعالي است و صورت معاني مفاعلي، صورت معنايي صنفي اين باب است. بنابراين همانطور كه صورت لفظي اينها متفاوت ميشود، و صورت صنفي باب مفاعله با صورت صنفي باب استفعال فرق ميكند، صورت معنايي مفاعله هم با صورت معنايي استفعال فرق ميكند و اگر بنا نبود تفاوت كند دليلي نداشت كه در الفاظ اين مقدار تشقيق شقوق كنيم.
هشتمين وضعيت نيز صور معنويهي شخصيه است. درواقع همان مادهي معنويهي مبهمه؛ صورت معنويهي نوعيه، و نيز گفتيم كه به تبع صورت لفظيه صنفيه، ميتوانيم صورت معنويه صنفيه را نيز اضافه كنيم و نيز صورت معنويهي شخصيه، به اين معنا كه «ضربَ» يك معنايي دارد و «يضرب» معنايي ديگر دارد و «ضربا» معنايي غير از «ضربَ» دارد.
حال، با توجه به اين وضعيت بايد نظر دارد. آيا مصدر اصل كلام است؟ آيا فعل اصل كلام است؟ و يا احياناً هر دو مستقل از يكديگر هستند؟ آيا وصف از فعل و فعل از مصدر صادر ميشود؟ و نيز كداميك از اقوال اصوليون درست است كه گفته بودند يك مادهي بسيطه داريم كه نه مصدر است و نه فعل است و مثلاً «ض»، «ر» و «ب» مصدر و مبدأ اشتقاق است؟ كداميك از اين احتمالات درست است؟
ما در اينجا ترجيح ميدهيم كه بگوييم اصل اين مطلب درست است كه مبدأ آن مادهي لفظيهي بسيطه است. و اما آن احتمال كه بگوييم تمام مفردات برگردند به «ض»، «ر» و «ب» قابل دفاع نيست و نيز اينكه بگوييم مثلاً مصدر فقط صادر است كه همان نظر بصريين ميشود و يا بگوييم مصدر جداگانه، فعل هم جداگانه و وصف هم جداگانه باشد؛ ما ميخواهيم زير بار هيچيك از اينها نرويم و اشتقاقات را به نحوي طولي كنيم؛ يعني بپذيريم كه مادهي اولي لفظيهي همان «ض»، «ر» و «ب» كه مبهمه است و از آن انواع جداگانه مشتق ميشوند؛ حال در اينكه قطعاً انواع كدام هستند يك مقدار محل تأمل هست كه بحث كنيم؛ بعد افراد از انواع مشتق ميشوند. چنين اقتراح و پيشنهادي را ما راجع به مسئلهي ماده و تنوع هيئات و به تبع آن تكثر و معاني مطرح كنيم. البته مطلب خامي است و نياز به تأمل بيشتر دارد، جستجو هم نكرديم كه آيا كسي چنين مطلبي گفته است يا خير؟ والسلام.