درس اصول استاد رشاد
94/03/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المختار في انَّ الافعال دالّ علی الزمان ام لا؟
مطلب ديگري كه در ذيل دلالت افعال بر زمان مطرح شده كه به لحاظ اهميت ما نيز فيالجمله و كوتاه آن را طرح ميكنيم.
مدعا اين بود كه نحويين ميگويند الفاظ افعال دال بر زمان هستند، اصوليين متأخر گفتهاند كه در الفاظ افعال دلالت بر زمان وجود ندارد. جوابي كه ما بعد از نقد نظرات و ادلهي مخالفان دلالت بر زمان مطرح كرديم اين بود كه دلالت سه گونه است، دلالت مطابقي، دلالت تضمني و دلالت التزامي. سابقاً توضيح داديم كه ما دو نوع مدلول داريم: مدلول ذاتي و مدلول ظلّي. مدلول التزامي، مدلول ظلّي است؛ يعني به واسطهي مدلول ذاتيي كه لفظ دارد مدلول ظلّي و ثانوي را هم در مواقعي ميتوانيم داشته باشيم. همچنين توضيح داديم كه دلالت افعال بر زمان حداقل بهنحو ظلّي و التزامي اتفاق ميافتد. به هر حال فعل ماضي و مضارع با هم متفاوتند و از مهمترين ادله نيز همين است كه اين دو فعل با هم تفاوت ميكنند و اگر بنا بود كه افعال دلالت بر زمان نكنند نبايد بين ماضي و مضارع فرق ميبود.
بعضي روي اين نكته كه بين ماضي و مضارع تفاوت است و همين تفاوت نشان ميدهد كه افعال دلالت بر زمان دارند متمركز شدهاند و سعي كردهاند به اين دليل پاسخ بدهند. جوابهاي متعددي در اين خصوص داده شده و ما هم بنا نداريم به تفصيل وارد شويم، زيرا مجموعهي اين جوابها ناقض نظر مختار ما نيست و حتي اين مجموعه جوابها بهنحوي اعتراف به گونهاي از دلالت است و همين مقدار براي ما كافي است.
اولين پاسخ را محقق خراساني مطرح فرمودهاند. ايشان گفتهاند بعيد نيست كه تفاوت ماضي و مضارع در مسئلهي زمان راجع باشد به يك خصوصيتي كه در اينها هست. خصوصيتي در ماضي هست كه دال بر مضي است و خصوصيتي در مضارع است كه دال بر حال و يا استقبال است؛ نه اينكه بگوييم اين الفاظ وضعشدهاند كه بر زمان ماضي و يا بر زمان مستقبل نيز دلالت كنند. لابد يك خصوصيتي هست كه اين بار را ميكشد. اما ايشان بيان نفرمودهاند كه آن خصوصيت چيست. به همين جهت اصوليون بعد از ايشان كه غالباً ناظر بر كفايه و ديگر آثار ايشان بحث ميكنند، سعي كردهاند بهنحوي آن خصوصيت را بيان كنند و يا نظري را ارائه كنند.
مرحوم ميرزاي مشكيني كه از اولين تعليقهنگاران بر كفايه است و شاگردان بالمباشر آخوند خراساني است، گفتهاند كه ما يك ماده داريم و يك هيئت و تفاوت ماضي و مضارع در «ض»، «ر» و «ب» نيست، بلكه تفاوت در هيئت آنهاست. هيئت ماضي وضع شده براي نسبت حدث به فاعل بهنحو تحققي و مضارع وضع شده است براي نسبت ترقبيه و توقعيه.
مرحوم آقاي حكيم كه يكي از تعليقهنگاران بر كفايه از ميان متأخرين هستند، فرمودهاند: درواقع بحث از اين است كه در ماضي ميخواهيم بگوييم مبدأ از قوه به فعل خارج شد. آنگاه كه ميگوييم ضرب ميخواهيم بگوييم اين حدث از قوه به فعل خارج شده است؛ ولي در مضارع ميگوييم هنوز اين حدث و مبدأ از قوه به فعل خارج نشده است.
در قبال فرمايش اين دو بزرگوار ميتوان گفت كه اولاً شما اين نكته را پذيرفتهايد كه بين ماضي و مضارع فرق هست، استدلال ما نيز مبتني بر همين نكته است. ثانياً شما ميفرماييد ماضي وضع شده براي نسبت تحققيه و مضارع براي نسبت ترقبيه وضع شده است؛ شما اينجا ميفرماييد وضع شده است، يعني تحقق و ترقب در موضوعٌله لحاظ شده است؛ حال اين فرمايش شما درواقع پذيرش اين نظر ميشود كه پس ماضي و مضارع به زمان دلالت دارند. شما ميگوييد وضع شده است و موضوع است براي نسبت تحقق و نيز موضوع است براي نسبت ترقب و توقع و نحويين هم چيزي بيش از اين فرمايش شما نميگويند. پس اين نظر شما نيز پذيرش اين نكته است كه حيث دلالت بر ماضي و مستقبل در وضع لحاظ شده است.
بنابراين شما نتوانستيد مشكل را حل كنيد كه بين ماضي و مضارع فرق نيست و نتوانستيد رد كنيد كه افعال بر زمان دلالت نميكنند و پذيرفتيد كه در زمان دلالت ميكنند چون در وضع آنها لحاظ شده است. شما ماضي و مستقبل را معني ميكنيد، آقاي حكيم ميفرمايند ماضي خروج مبدأ از قوه به فعل است و مضارع عدم خروج از قوه به فعل است؛ شما اينجا تفسير ميكنيد و ما هم تفسير شما را قبول داريم؛ اما شما اصل تفاوت را رد نكردهايد و نيز اصل عدم دلالت را هم اثبات نكردهايد. هم دلالت را قبول كرديد و هم تفاوت را.
مرحوم محقق خراساني فرمودند كه شايد در معناي افعال يك خصوصيتي هست، بعد هم مسكوت گذاشتند، كه لااقل مخاطب متحير است كه آن خصوصيت چيست؛ اما به نحوي كه شما اين مدعا را تفسير كرديد هم اصل دلالت بر زمان را بهنحوي پذيرفتيد و هم اصل تفاوت بين ماضي و مضارع را پذيرفتيد. نزاع در اينجا بر سر نحوهي دلالت نيست بلكه بحث در دلالت و عدم دلالت بر زمان است، و شما در اينجا راجع به نحوهي دلالت بحث ميكنيد و اين هم اشكالي ندارد. مرحوم آقاي مشكيني بفرمايند كه ماضي براي نسبت تحققيه وضع شده و مضارع نيز براي نسبت ترقبيه وضع شده است؛ شما درواقع كيفيت دلالت را تفسير ميكنيد كه چگونه دلالت ميكند، اما اثبات نكردهايد كه دلالت نميكند و دعوا نيز بر سر اين است كه افعال بر زمان دلالت ميكنند يا خير. شما اصل را رد نكرديد؛ بعد هم ما استشهاد كرده بوديم كه بين ماضي و مضارع تفاوت است و شما نيز اين تفاوت را قبول كرديد. بنابراين از اشكال نتوانستيد رها شويد و تن به اشكال دادهايد.
همچنين درخصوص تبيين اين دو بزرگوار بعضي از اساتيد ما گفتهاند كه مشكل ما تنها در زمانيات حل ميكند، اما در مجردات بحث خروج از قوه به فعل، آنچنان كه مرحوم آقاي حكيم فرمودند نيست. خروج از قوه به فعل در مجردات معني ندارد و اين اشكال ممكن است در جاي خود باقي بماند. كه البته اين اشكال را ما پيشتر جواب داديم و گفتيم كه اين نوع بحثها فلسفي است و واضع، فيلسوف نيست و عرف عقلائيه نيز فيلسوفانه حرف نميزند. آنها تنظير ميكنند و مثلاً كلمهي «علم الله» و يا «يعلم الله» را همانجوري بهكار ميبرند كه در عرف بهكار ميرود. حال اگر از نظر فلسفي چنين كاربردي اشكال داشته باشد، ممكن است بسياري از حرفهاي مردم را اگر به فلاسفه عرضه كنيم ميگويند اشتباه است.
پاسخ ديگري نيز مرحوم محقق اصفهاني ارائه فرمودهاند به اين صورت كه بين زمان و زمانيات با مجردات تفاوت است. هيئت ماضي نسبت به زمان و زمانيات درواقع وضع شده است براي نسبت به تقدم و هيئت مضارع وضع شده است براي نسبت متصف به حاليت و مستقبليت و تقدم و تأخر در زمانيات بالعرض است و در خود زمان بالذات است. درنتيجه وقتي ما ميگوييم «مضي الزمان الفلان» درواقع حمل حقيقي است، يعني ميخواهد بگويد اين نسبتي كه بين مضي و زمان وجود دارد نسبت تقدمي است و متعلق به گذشته است و هنگامي كه ميگويد «يأتي الزمان الفلاني» ميخواهد بگويد كه اين نسبت متصف است به حاليت يا مستقبليت و در متن مضي و يأتي گويي دلالت بر زمان ماضي و مضارع ننهفته است.
در مسئلهي مجردات و مثلاً ذات باريتعالي كه ميگفتيم اگر بگوييم «علم الله» و «يعلم الله» اشكال پيدا ميشود و حقتعالي محكوم به زمان نيست و فعل او فوق زماني و فرازماني است و علم و يعلم راجع به حقتعالي و مجردات درست نيست؛ بالنتيجه اين نشان ميدهد كه بين ماضي و مضارع فرقي نيست و اصولاً نشان ميدهد كه در اين افعال زمان نيست، چون اگر در اين افعال زمان باشد آنگاه بايد فعل الهي هم زمان داشته باشد، درحاليكه فعل الهي و هر مجردي كه به مثابه فاعل تلقي شود و يا اينكه مفعول و متعلق فعل مجرد باشد. ايشان جواب دادهاند وقتي ما ميگوييم «علم الله» درواقع معيتي را بين ذات باري و آن موجودات لحاظ ميكنيم. لازمهي اين معيت نيز اينگونه است كه زماني را كه در موجودات هست بهنحوي به باريتعالي نسبت بدهيم. درحقيقت زمان ماضي و مستقبل رأساً و بالمباشره مربوط به باريتعالي نيست تا شما ايراد بگيريد كه فعل باري فوق زمان است و ماضي و مضارع ندارد؛ بلكه زماني كه ما فعلي را به باريتعالي نسبت ميدهيم، معيت قيوميه است، آنها زمان دارند و چون كلاً قائم بر باري هستند انگار اين زمان تسري ميكند و گويي به باري هم نسبت پيدا ميكند ولي درحقيقت اين زمان متعلق به آن موجودات است و متعلق به باريتعالي نيست.
مطلب ديگري كه در قبال فرمايش آقاي محقق اصفهاني ميتوان مطرح كرد اين است كه مثل دو تفسيري كه از ميرزاي مشكيني و مرحوم آقاي حكيم مطرح كرديم، شما هم اصل دلالت را قبول كردهايد؛ و نيز اصل تفاوت بين ماضي و مضارع را هم قبول كرديد. در زمانيات گفتهايد كه هيئت ماضي، موضوع است براي نسبت به تقدم كه اين حرف شما شبيه استدلال آقاي ميرزاي مشكيني است كه گفتند ماضي، موضوع است براي نسبت تحققيه و مضارع نيز موضوع است براي نسبت ترقبيّه و حرف شما چندان تفاوتي با بيان مرحوم آقاي مشكيني نخواهد داشت، و شما تنها فلسفيتر استدلال كردهايد.
درخصوص باريتعالي نيز مسئله همينگونه است و در آنجا نيز شما اين اشكال فلسفي را دفع ميكنيد كه فعل باري در زمان نيست، اما اصل اين را قبول ميكنيد كه فعل «علمَ» دال بر زمان ماضي و فعل «يعلم» دال بر زمان مضارع است؛ منتها بهگونهاي به افرادي كمك كردهايد كه ميگويند بين ماضي و مضارع فرق است و نيز كمك كردهايد به آنهايي كه مدعياند افعال بهنحوي دلالت بر زمان دارند؛ منتها بر آنها اشكال وارد ميشد كه اگر افعال دلالت بر زمان داشته باشند، آنگاه در مجردات چه ميشود كه شما جواب اين اشكال را داديد؛ يعني محقق اصفهاني بهنحو فلسفي، اشكال درخصوص افعال مجردات را پاسخ دادهاند. شما اصل مسئله را حل نكردهايد و دلالت را انكار كنيد و اثبات كنيد كه دلالت نيست و يا تفاوت را انكار كنيد و عدم تفاوت را اثبات كنيد. بنابراين با پاسخ شما مسئله تمام نميشود. مرحوم آقاي حائري نيز در اينجا نظر دارند، مرحوم آقاي خويي نيز عليالمبنا جواب ميدهند كه از آنها ميگذريم.
همچنين استاد بزرگوار ما آيتالله وحيد جوابي دادهاند كه به اشاره ميگذريم. ايشان فرمودهاند هيئت ماضي وضع شده است براي نسبت موصوف بر زمان نطق؛ يعني زمان ماضي و مضارع مال زمان متعلق است، درنتيجه ماضي موضوع است براي نسبت موصوف بر زمان نطق و هيئت مضارع نيز موضوع است براي موضوع به تأخر از زمان نطق؛ يعني مسئلهي ماضي و مضارع نسبت به زمان نطق سنجيده ميشود. بنابراين راجع به خود فعل نيست؛ يعني فعلي كه در ماضي واقع شده است زمان ندارد و فعلي كه در آينده واقع خواهد شد نيز زمان ندارد؛ بلكه مسئله مربوط به زمان نطق است. درحقيقت در زمان نطق يكبار نسبت واقع شده و يكبار نيز هنوز واقع نشده است؛ درنتيجه زمان برميگردد به ما و تقدم و تأخري كه در مفهوم ماضي و مضارع تصور ميشود در معناي ماضي و مضارع نيست، بلكه در نسبت آن با ماست كه متكلم هستيم و حرف ميزنيم. درنتيجه زمان ماضي و زمان حال يا زمان مستقبل در فعل ماضي و مضارع چيزي است كه ما در مقام تكلم اضافه ميكنيم و ضميمهي معنا ميكنيم. بالنتيجه اين يك قيد و خصوصيتي است كه در معنا دخيل است ولي جزء معنا نيست. از بيرون دخيل در معناي ماضي و مضارع است، اما جزء معنا نيست كه بگوييم جزء مدلول اوست، به اين ترتيب مشكل نيز حل ميشود.
در پاسخ بايد عرض كنيم كه ظاهراً اشكالاتي كه بر ديگران وارد است بر اين تقرير هم ميتواند وارد باشد، و آن اينكه در هر حال شما تفاوت را قبول كردهايد. به هر حال شما اشكال را ميپذيريد، زيرا به نظر ما هم وضع شده است و متفاوت هم وضع شده است؛ آنگاه چطور شما ميفرماييد كه دلالت بر زمان قيدي خارجي است و جزء معنا نيست؟ پس اول اينكه شما ميفرماييد وضع شده است؛ ثانياً ميفرماييد كه جزء معنا نيست ولي قيد معناست كه به نظر ما مهم نيست و ما داريم سؤال ميكنيم كه آيا اصولاً افعال زمانمند هستند يا نيستند؟ و شما در پاسخ بايد بفرماييد كه زمانمند نيستند و بر همان ادلهي مخالفين پايبند بمانيد و بگوييد دلالت ندارد، اما اگر عقبنشيني كرديد و پذيرفتيد كه در وضع تفاوت هست و نيز پذيرفتيد در مقام استعمال اينها را نميتوان بهجاي هم استعمال كرد، حالا ميفرماييد كه جزء معنا نيست، اولاً تعجب ميكنيم كه چطور در وضع لحاظ شده ولي جزء معنا نيست؟ در وضع كه كل معنا ملحوظ ميشود و وضع اتفاق ميافتد. ثانياً فرض بفرماييد كه جزء معنا نيست و قيد معناست و يا به تعبير ما بهنحو التزامي دلالت بر اين حيث ميكند، باز هم مطلب حل نميشود؛ به اين صورت كه تفاوت و دلالت هر دو سر جاي خود ميمانند، و تنها تفاوت اين است كه دلالت مطابقي و تضمني نيست، بلكه التزامي است. در ادامه هم استاد بزرگوار ما فرمودهاند اين همان خصوصيتي است كه محقق خراساني مطرح فرمودهاند؛ اما به نظر ما اين تفسير شما برتر از تفاسير ديگري كه بر كلام محقق خراساني ارائه شده، نيست.
پس بعضي از تفاسير ممكن است بعضي از اشكالات را رفع كند مثل اشكال استعمال افعال كه زمانمند هستند، درخصوص فعل باري يا مجردات، مثل تقرير محقق اصفهاني كه اين مشكل را از لحاظ فلسفي رفع ميكرد؛ اما اصل مسئله يعني دلالت افعال بر زمان و تفاوت ماضي و مضارع را همگي شما ميپذيريد. والسلام.