موضوع: تتميم البحث عن عنوانات تُوُهِّم
خروجها عن محل النّزاع / اسماء الزمان
درخصوص اينكه بعضي از عنوانها مثل
اسم زمان، اسم آلت و اسم مكان و نيز اسم مفعول، آيا از محل نزاع بيرون هستند يا
تصوير نزاع راجع به اينها نيز ميسر است بحث ميكرديم.
اولعنواني كه خروج آن از محل نزاع
مورد توهم است اسم زمان است. گفته ميشود كه اسم زمان از محل بحث خارج است، زيرا
در آنجا چند وضعيت متصور نيست كه مثلاً بگوييم حال تلبسي وجود دارد و احياناً زماني
كه حال تلبس از آن منقضي شده و يا اينكه ميتوان براي حال تلبس آن تصوير مستقبل
كرد. چنين چيزهايي راجع به اسم زمان متصور نيست به اين جهت كه در اسم زمان مثلاً
وقتي ميگوييم «مضرب» يك مصداق بيشتر ندارد؛ زمان ضرب همان زماني است كه ضرب در آن
واقع شده است؛ چون اينجا مبدأ و ذات دوگانه نيست و تنها يك قسم داريم كه ضرب در آن
واقع شده است. تلبس به مبدأ چندجور قابل تصور نيست؛ به تعبير ديگر زمان ما ديگر
زمان ندارد و خود زمان ديگر زمانمند نيست كه بگوييم چند زمان راجع به آن ميتوان
تصور كرد. آن زماني كه ضرب در آن واقع شده همان مضرب است و يا آن زماني كه قتل در
آن واقع شده مقتل است و فرض ديگري كه انسان ترديد كند كه آيا كلمهي مضرب يا مقتل
را ميتوان بر آن اطلاق كرد وجود ندارد؛ زيرا يك زمان وجود دارد كه در آن ضرب واقع
ميشود و ديگر بقايي معني ندارد كه بگوييم آيا الان هم ميتوان به اين زمان مضرب و
يا مقتل اطلاق كرد؛ معلوم است كه نميشود؛ زيرا مضرب و مقتل همان برهه و همان نقطهي
زماني است كه ضرب و يا قتل در آن واقع شده است و آن را نميتوان به زمانهاي ديگر
نيز تعميم و تسري داد و فرض كرد. ولذا گفتهاند اسم زمان از محل نزاع بيرون است.
درخصوص اين شبههاي كه مطرح شده
اعاظم پاسخهايي دادهاند. مرحوم آخوند فرموده بودند كه درست است كه آن فقره و
قطعه از زماني كه ضرب يا قتل در آن واقع شده يك مورد بيشتر نيست و فرد معيني دارد
و معلوم است كه كجاست و چه زماني است و راجع به آن تعدد نميتوان فرض كرد كه بعداً
بگوييم در كداميك از اين افراد متعدده حقيقي است و در كدام مجازي است؛ اما اينكه
يك فرد دارد مانع از اين نميشود كه بحث درنگيرد. ميتوانيم «كلي» داشته باشيم كه
يك مصداق بيشتر نداشته باشد، اما باز هم كلي است. درست است كه در منظومهي شمسي يك
شمس بيشتر نداريم، اما شمس كلي است و فرد خارجي يكي بيشتر نيست. اينكه فرد خارجيِ
كلي بيش از يك مورد نيست به اين معنا نيست كه نميتواند كلي فرض شود. مسئلهي مضرب
و مقتل نيز از همين قسم است؛ درست است كه يك فرد بيشتر ندارند ولي در كليبودن
آنها نميتوان خدشه كرد. در اين خصوص هم عبارات «اله» و «واجب» را مثال آوردهاند؛
واجب يك مصداق بيشتر ندارد ولي كلمهي واجب كلي است. ايشان اينگونه در آن شبهه
خدشه كردهاند تا بگويند راجع به اسماء زمان هم ميتوان تصوير محل نزاع كرد و اين
فرض را مطرح كرد كه در كدام اطلاق حقيقي و در كدام مجازي است.
ايشان فرمودهاند مضرب و زمان ضرب
يك معناي كلي است، حال يك فرد بيشتر در خارج ندارد، يعني آن قطعهاي از زمان كه
ضرب در آن بهصورت معين واقع شده است؛ اينكه اين مضرب بهعنوان يك كلي در خارج يك
فرد بيشتر ندارد، از كليت نميافتد؛ بنابراين راجع به اسم زمان و كلمهي مضرب ميتوان
بحث كرد و مثلاً ميتوان گفت كه اگر ما به افراد فرضي ديگري كلمهي مضرب را اطلاق
كرديم، آيا مجازي خواهد بود يا حقيقي؟ در اينجا آقاي نائيني نيز به روز عاشورا
مثال زدهاند و گفتهاند كه روز عاشورا مقتل امام حسين (ع) است، اينكه در يك ساعت
معيني در گودي قتلگاه آن بزرگوار را ذبح كردند يك فرد است از كلمهي مقتل، اما حالا
اگر فرض كنيم كه در سنوات بعد روز عاشوراي هر سال را مقتل امام حسين (ع) مينامند،
اين اطلاق حقيقي است يا مجازاً اطلاق ميشود. آخوند خراساني در پاسخ به اين مثال
جواب دادهاند كه بفرماييد فرد در خارج واحد است ولي كلي، كلي است.
ما نيز اشكال كرديم، اولاً از اين
جهت كه عرض كرديم شما مسئلهي اسم زمان را با اله و واجب نبايد مقايسه كنيد؛ چرا
كه درخصوص واجب مسئله پيچيده است و بسياري نميتوانند به اين برسند كه مثلاً اله
فقط يك مصداق داشته باشد؛ در مسئلهي اسم زمان قصه اينگونه نيست و عموم مردم ميتوانند
بفهمند كه وقتي ميگوييم مضرب يعني چه؟ يعني يك قطعهي معين از زمان كه در آن زمان
واقع شده است. همچنين اينكه شما ميگوييد موضوع حصر در فرد واحد است، در همين
وضعيت نيز قابليت تصوير افراد متعدد دارد. لهذا مقايسهاي كه شما به اله و واجب
فرموديد محل خدشه است.
مرحوم آقاي نائيني براي پاسخ به اين
توهم راه حل ديگري پيش گرفتهاند. فرمودهاند وقتي ميگوييم مقتل دو جور ميتوان
فرض كرد، يكي اينكه مقتل يعني آن نقطهي زماني معين كه در آن قتل واقع شده است؛
يعني وقت معين، لحظهي معين، آنِ معين و قتل معين. در اينجا بيش از يك فرد واحد
ندارد؛ يعني ما دو وقت معين نداريم كه قتل معيني در آن واقع شود و يك قتل در دو
ظرف نميتواند واقع شود. زمان جزئاً فجزئاً پديد ميآيد و ازبين ميرود؛ در لحظهاي
كه قتل واقع شده همان است و ديگر زمان عبور ميكند و همان قتل نميتواند در قطعهي
ديگري از زمان واقع شود والا قتل ديگري خواهد بود. همچنين تصور اينكه قتل در آنِ
واحد واقع شده باشد هم دشوار است، چون خود قتل در چندين آن صورت ميگيرد و قطعات
مختلفهي زمان را شامل ميشود. اگر مقتل را به اين معنا بگيريم ممكن است بگوييم در
اين صورت نميتوان فرضِ فرد دوم كرد و اطلاق و سومي فرض كرد و بعد نزاع كنيم و
بگوييم كه در اطلاق اول حقيقي است و در ديگر اطلاقها مجازي است يا در آنها نيز
حقيقي است.
اما ميتوان مقتل را به مفهومي كلي
نيز تعبير كرد و نه عيني. براي مثال همهي سالهاي قمري عاشورايي دارند، الان ميتوان
اين را بحث كرد كه آيا بر عاشوراهاي سنوات بعدي نيز ميتوان مقتل الحسين گفت. اگر
مقتل را به اين معنا بهكار ببريم ميتواند محل بحث باشد و پرسيد كه آيا در سالهاي
بعد نيز بهصورت حقيقي اطلاق ميشود يا بهصورت مجازي؟
ايشان فرمودهاند اينكه ما مقتل را
به معناي اول اخذ كنيم مسئله روشن است و در اين مسئله ابهام نداريم كه در لحظهي
وقوع قتل آن لحظه را ميتوان مقتل گفت و حقيقتاً هم مقتل است، بلكه نزاع در اين
است كه آيا در روزهاي عاشوراي سالهاي بعد و طي تاريخ ميتوان آنها را مقتل ناميد؟
بنابراين ميتوان سؤال كرد كه كلمهي مقتل را به عاشوراهاي سنوات بعدي حقيقتاً
اطلاق ميكنيم يا مجازا؟ به اين ترتيب با اين تقرير ميتوان تصوير كلي كه داراي
افراد متعدده است را فرض كرد.
به نظر ما فرمايش مرحوم آيتالله
نائيني از جهاتي قابل تأمل است. اول اينكه بايد دقت كنيم كه كلمهي مقتل را چند
جور ميتوان بهكار برد؟ تصور ميكنم كه اين كلمه را دستكم به پنج وقت ميتوان
اطلاق كرد:
1. لحظهي وقوع قتل و لحظهي معيني
كه در آن قتل معيني اتفاق افتاده است؛ يعني وقت مائي كه در آن قتل مائي واقع شده
است.
2. يك روز معيني كه در جزئي از
اجزاء آن روز قتلي واقع شده باشد؛ نه آن زمان خاص مثلاً يازده و يك دقيقهاي كه در
آن قتلي واقع شده، بلكه آن روزي كه در جزئي از آن روز قتلي اتفاق افتاده باشد.
3. وقت و لحظهي محددِ معيني و نه
هر جزء از زمان. يك جزء معين از زمان كه در ظرف همان جزء قتل معين واقع شده است.
بَكر، زيد را رأس ساعت دوازده يك روز معيني به قتل رسانده است. يعني در جزء معيني
از زمان كه قتل معيني در آن واقع شده است. اينجا مقتل معين است و كلي نيست. مثلاً
راجع به حضرت سيدالشهداء (ع) كه طرف بعدازظهر شهادت ايشان اتفاق افتاده فرض
بفرماييد ساعت 3 بعدازظهر روز عاشوراي سال 61 هجري؛ آن لحظهي معين كه قتل معين در
آن روز معين صورت بسته است.
4. روز معيني كه قتل معيني در جزء
آن واقع شده است؛ يعني مثلاً خود روز عاشوراي 61 هجري و نه ساعت 3 بعدازظهر آن.
5. قتل در روز عاشوراي سال 61 هجري
واقع شده است؛ حالا همهساله در عاشورا سوگواري ميكنيم و ميگوييم امروز، روز قتل
است؛ يعني امروز مقتل است. عاشوراي هر سال قمري را طي بيش از هزار سال مقتل ميناميم
و مرادمان آن وقت معين و يا روز معين در ظرف تاريخ نيست، بلكه عاشوراي هر سال را
ميگوييم مقتل است.
در اينجا حتي فرض ششمي را هم ميتوان
مطرح كرد كه نه سالروز كه عاشوراي هر سال باشد؛ بلكه آن سالوقت و ساللحظه؛ يعني
لحظهي وقوع قتل، مثلاً ساعت 3 بعدازظهر و هر سال به اين لحظه بگوييم مقتل.
بنابراين براي كلمهي مقتل ميتوان
اين شش معنا را فرض كرد و به آن اطلاق كرد. الان بايد ببينيم كه آيا ميتوان تصوير
كرد كه كلمهي مقتل بهعنوان اسم زمان يك معناي كلي داشته باشد و بتواند بر افراد
مختلفهاي اطلاق شود و بعد بگوييم در كدام حقيقي است و در كدام مجازي است.
مرحوم ميرزاي نائيني تصوير كرده كه
اگر شما بگوييد روزهاي عاشورايي كه هر سال تكرار ميشود، مقتل هستند، امكان تكثر و
امكان اطلاق كلي وجود دارد؛ اما اگر بگوييد مراد همان روز معين از تاريخ يعني سال
61 هجري است، ديگر مشخص است كه اطلاق ديگري نميتواند باشد و هيچ زماني از ازمنهي
تاريخ ديگر آن روز نيست. هيچ وقت ديگري بهجز همان يك مورد عاشوراي سال 61 نيست و
اصلاً فرض ندارد كه ما اين معنا را تعميم بدهيم و نميتوانيم تعميم بدهيم؛ پس
فرمايش آقاي آخوند دقيق نيست و مشخص است كه چنين فرضي اصلاً محل دعوا نيست. اما
اگر به نحو ذكروية ثانويه، يعني يادكرد روز عاشورا به آن روز مقتل اطلاق شود،
مرحوم آيتالله نائيني فرمودهاند اينجا ميتواند محل نزاع باشد كه آيا به نحوي
حقيقي اطلاق ميكنيم يا مجازي؟
ما عرض ميكنيم ممكن است فرمايش شما
از جهتي محل تأمل باشد. شايد محل نزاع چيز ديگري باشد و بلكه چيز ديگري نيز باشد.
با اين شش تصويري كه ما از مقتل ارائه داديم، يكبار ميگوييم مقتل يعني وقتي كه
در آن قتلي صورت گرفته است، كه در اين صورت كلي است و مصداق بسيار دارد. اما مفهوم
دوم روزي است كه در جزئي از آن قتلي واقع شده است؛ آنگاه شما به آن يوم ميگوييد
مقتل، آيا اين نميتواند محل بحث باشد؛ زيرا قتل در يك جزء واقع شده، چرا كل يوم
را ميگوييم مقتل؟ اين بيشتر محل بحث است. ساعت 3 بعدازظهر يوم عاشورا آن بزرگوار
به شهادت رسيدهاند؛ بعد كل آن روز را ميگويد مقتل الحسين (ع)، آيا اين درست كه
درحاليكه قتل در يك جزء واقع شده و درحاليكه آن روز هزاران جزء دارد، به كل آن
روز بگوييد مقتل؟ اين اطلاق شما مجازي است يا حقيقي؟ چنين تعريفي ميتواند محل بحث
باشد. بنابراين اسم زمان ميتواند اطلاقات داشته باشد كه بتواند محل بحث قرار
گيرد. همچنين به معاني ديگر هم ميتوان استناد كرد، مثلاً در وقت محددِ معيني، قتل
معيني واقع شده، بعد شما در سال بعد هم همان وقت معين را بگوييد مقتل. در آن لحظهاي
كه قتل واقع شده گريه كنيد كه الان حضرت سيدالشهداء به شهادت رسيده است؛ چنانكه
روزي كه در سال 61 هجري در جزئي از آن قتل واقع شده است، در سالهاي بعد آن روز را
بگوييد مقتل كه اين هم ميتواند محل تأمل باشد. ولذا اينكه شما يك تصوير ارائه ميكنيد
براي اينكه بفرماييد در اين صورت ممكن است محل نزاع و بحث باشد، به نظر ما فقط آن
تصوير نيست و علاوه بر آن حتي ممكن است بگوييم اصلاً آن تصوير نيست؛ يعني ممكن است
بگوييم بحث بر سر اين نيست كه روزهاي عاشوراي تمامي سالهاي قمري را ميتوان گفت
مقتل يا خير؛ بلكه بحث واقعي در اين است كه آيا كل همان روز عاشوراي 61 را ميتوان
گفت مقتل و يا اينكه تنها آن لحظه را ميتوان گفت مقتل؟ اطلاق مقتل در آن لحظه
حقيقي است و هنگامي كه به كل آن يوم اطلاق كنيم مجازي ميشود و چنين فرضي قابل بحث
است. اگر گفته شده بود مثلاً در مقتل الحسين صلاتي خاص مستحب است، آيا ميتوان اول
صبح همان روز آن صلاة را اقامه كرد؟ چون كل يوم مقتل است، ولو هنوز ساعت 3
بعدازظهر نرسيده باشد؟ يا ساعت 6 بعدازظهر همان روز صلاة را اقامه كرد و يا بايد
رأس ساعت 3 آن صلاة را خواند؟ مقتل حقيقتاً كداميك از اينهاست؟ به هر حال آيا
عاشوراهاي سالهاي بعد مجازاً مقتل هستند يا حقيقتاً مقتل الحسين قلمداد ميشوند؟
در اينجا عرض ميكنيم كه نه فرمايش
مرحوم محقق خراساني چندان دقيق است و نه فرمايش آقاي نائيني مسئله را حل ميكند.
بهنظر ميرسد بحث بيشتر متمركز است بر اينكه آيا فقط همان لحظهاي كه قتل واقع
شده مقتل است؟ يا به كل آن روزي كه آن لحظه در آن واقع هست ميتوانيم مقتل اطلاق
كنيم؟ با توجه به اينكه جزئاً فجزئاً پديد ميآيد و لحظهي قتل كه بهمعناي دقيق
مقتل است تمام شده و منقضي شده است و عصر آن روز يا بعد از مغرب را نميتوان گفت
مقتل است، بلكه مقتل ساعت و لحظهاي بود كه قتل واقع شد.
اصولاً اشياء از جهت كه ما آنها را
بسيط و يكپارچه ببينيم و يا متفرق ببينيم چند نوع هستند؛ بعضي چيزها محسوسات
هستند، و اسماء جامدهاي كه بر محسوسات اطلاق ميشوند؛ مثلاً به زيد ميگوييم «زيد»،
و به انسان هم ميگوييم «انسان». اين زيد و انساني كه ما اطلاق ميكنيم اگر
بخواهيم دقت كنيم اين آقاي زيد صبح اول وقت يك زيد بود، بعد يك زيد ديگر است، و
بعد از آن نيز زيد بعدي است. اين زيد آن به آن تغيير ميكند و اين مسئله را هم
طبيعيات تصديق ميكند و هم براساس فلسفه و حركت جوهريه ميتوان چنين ادعايي كرد. اين
سلولها دمبهدم تغيير ميكنند، هر چند روز يكبار كل سلولهاي انسان تغيير ميكند
و براساس حركت جوهري نيز اصلاً چيزي دوام ندارد؛ ولي عقلاء و عرف وقتي به اين آقاي
زيد هم ديروز ميگفتند زيد، هم امروز ميگويند و هم فردا؛ چهل سال پيش هم كه جرمي
مرتكب شده باشد، امروز او را ميگيرند و مجازات ميكنند.
راجع به بعضي از اشياء هم ميتوان
گفت كه در آنها بهنحوي سيلان است. شما كنار رودخانه ايستادهايد و آب رد ميشود،
ميگوييد اين آب را ميبينيد چقدر بيرحم است، ديروز نوجواني همينجا غرق شد؛
ديروز توي همين آب يك نفر مرده است. حال سؤال ميكنيم كدام آب؟ آن آبي كه ديروز
جواني در آن غرق شد الان در عمق اقيانوس قرار دارد، اين يك آب ديگر است و آن آب
نيست. اينها درواقع زمانياتي هستند كه در بستر زمان جريان دارند.
نوع سوم هم خود زمان است؛ مثلاً يوم
و ليل، شهر و سنه و...
عرف در اينجا ميگويد زيد همان زيد
است، بله اگر بخواهيم با نگاه دقّي فلسفي نگاه كنيم بايد بگوييم كه اين زيد آن زيد
ديروز نيست؛ ولي همين آقاي ملاصدراي نظريهپرداز حركت جوهري صبح كه از خواب بيدار
ميشد، و شاگردان او ميآمدند آنها را به اسم صدا ميكرد؛ خوب اينها كه بنا به
نظريهي شما ديروز حسن و حسين و زيد و بكر بودند، امروز ديگر حسن و حسيني نيست و
براساس نظريهي خود شما اينها ديگر آن آدمها نيستند. تكلم نيز مبدأ و منتهايي
دارد، در يك ساعت معيني شروع ميشود و در يك ساعت معيني خاتمه مييابد، ولي در عرف
آن را يكپارچه ميبينند و مثلاً رودخانه را يكچيز قلمداد ميكنند. در زبان نيز
همينطور است؛ در زبان نيز چون زمان، ولو به نگاه فلسفي و دقّي مقتل آن لحظهي
وقوع قتل است و تازه تصوير دشوار است كه بگوييم يك لحظهاي كه قتل در آن واقع شد،
چون بايد ببينيم كه ماهيت قتل چيست و منطبق بر كدام آن رخ ميدهد و اصلاً ميشود
چيزي بر آني منطبق باشد؟ زيرا زمان در حال عبور است. اما عرف در اينجا ميگويد
زمان هم مثل تكلم و حرفزدن است و مثل سيلان آب است؛ مثلاً ميگويد سيل بُرد، كدام
سيل و كدام قطعه از آب؟ يوم و زمان نيز درواقع يكچنين حالتي است، و عرف ميگويد
از لحظهاي كه شمس طلوع كرد تا لحظهاي كه غروب كرد، با اينكه مشتمل بر ا جزاء بيشمار
است، چون قابل انقسام به حد غيرمتناهي است و خارجاً و عقلاً و توهماً ميتوان زمان
را تا بينهايت تجزيه كرد، اما عرف ميگويد اين طلوع تا آن غروب يك چيز و يك
واقعيت است؛ بالنتيجه نميگويد آن لحظهي وقوع مقتل است و آن را شبيه يك ظرف فرض
ميكند. مثلاً اگر شما در يك ظرف بزرگ يك چيز كوچكي را قرار داده باشيد ميگوييد
در فلان ظرف است و نميگويد در فلان نقطهي فلان ظرف است.
به اين ترتيب آن معنايي كه ميتواند
محل نزاع باشد كه مقتل حقيقتاً به آن لحظه اطلاق بشود درست و حقيقي است و يا به
لحظات ديگر و يا كل آن يوم هم ميتوان اطلاق كرد، ظاهراً به لحاظ عرفي مشكلي ندارد
و مسئله حلشده است و حتي بهصورت حقيقي هم ميتواند اطلاق شود و اگر كسي هم خدشه
كند محل نزاع خواهد بود. مرحوم آقاي نائيني به اين نكته توجه نفرموده بودند.
اما آن فرض ايشان هم كه بگوييم آن روزهايي
از سالها كه عاشوراي محرم آن سال به حساب ميآيد مقتل باشند، اين نيز به يك
معنايي و به يك صورت ادعايي ميتواند اطلاق شود و بسا حقيقي هم اطلاق شود. مثلاً
تصور مردم اين است كه روز برميگردد و تصور ميكنند ادواري است، در مورد عيد هم ميگويند
اول نوروز برگشت، يعني انگار رفته بود و دوباره برگشت. چون چنين تصوري ميكنند
درنتيجه ميگويند عاشورا دوباره برگشت و همان عاشوار و همان مقتل الحسين (ع) است.
اين مسئله را ميتوان به نحو ادعايي فرض كرد و با اين فرض كه عاشوراها عود ميكنند،
گفت حقيقتاً مقتل است؛ اما اگر حتي يك دقت عرفي هم داشته باشيم و آن را دقيقتر
مطرح كنيم، بگوييم سالگرد و سالروز است؛ يعني در هر سال روزي شبيه آن روز را بزرگ
ميداريم، نه اينكه واقعهي قتل هر سال تكرار ميشود. ممكن است اينگونه تصور كنيم
و درنتيجه بگوييم كلمهي مقتل الحسين را ميتوان مجازاً به عاشوراهاي سالهاي بعد
اطلاق كرد.
به هر صورت اجمالاً مشخص شد كه
اسماء زمان از محل نزاع خارج نيستند، زيرا در مورد آنها تصويرهاي مختلفي ميتوان
مطرح كرد و درنتيجه نظرهاي مختلفي وجود داشته باشد كه محل اختلاف قرار گيرند.
تقرير عربي
قد أجاب المحقّق النائيني عن
التوهّم ايضاً: بأنّه لو كان الزمان المأخوذ فيها، شخص ذاك اليوم بعينه
لا كلّيه، فللتوّهم المذكور مجال، لكن كون المأخوذ فيها هو الشّخص، في حيّز المنع، بل الظاهر أنّه الكلي .(أجود
التقريرات : ج1، ص56.)
ويلاحظ عليه ايضاً: [ الافضل البحث
عن حقيقة الزمان و حقيقة اسم الزمان، ثم البحث عن المختار]
أوّلاً : أنّه لو كان الإشكال مُنصبّاً
على صدق عنوان
المقتل على اليوم الثاني أو الثالث من السنة الثانية والثالثة، كان لما ذكره وجه، وهو أنّ المقتل
اسم كلي له مصاديق متعددة عبر الزّمان حسب السنوات ؛ غير أنّ
الإشكال منصبّ على صدقه في نفس اليوم الأوّل بعد طروء
القتل. فانّ المقتل عبارة عن الزمان
الذي وقع فيه القتل وهو جزء من اليوم، مع أنّه يطلق على جميع الأجزاء.
فهناک ستّة ازمان يمکن ان يطلق
علی کلّ منها کلمة «المقتل» مثلاً بجهة من الجهات: 1ـ وقت مّا وقع فيه قتل
مّا، 2ـ يوم ما وقع في جزئه قتل ما، 3ـ الوقت المحدّد المعين الذي وقع في ظرفه قتل
معين کاستشهاد سيد الشهداء(ع) مثلاً، وهو جزء من يوم وقع فيه هذا القتل، 4ـ اليوم
الذي وقع هذا القتل في جزء منها کاليوم العاشور من سنة61 الهجرية، 5ـ اليوم
الذِکروي السنوي لذلک اليوم، وهو الذي يعود ويکُرر کلّ سنة، 6ـ معاد جزء من
اليوم الذي وقع فيه القتل لا کله.
والنائيني يزعم انّ المراد من
المقتل هو الخامس من الستّة، ولکنّ الحقّ انّ اطلاقه علی الاوّل والثالث
حقيقي بالنظر الدّقّي، وعلی الثّاني والرّابع والخامس والسّادس حقيقي
بالنظر المسامحي العرفي.
وثانياً : انّ المقتل (بالمعني
الاول والثاني) وإن كان كلّياً، لكنّه بعد انطباقه على اليوم المعيّن تشخّص الكلي في
ضمن ذلك الفرد، فصار ذلك اليوم ( اليوم العاشر من محرم عام
61 هـ مثلاً) مصداقاً
لمقتل الحسين (ع) فحسب؛ فلا يكون له مصداق آخر.
والاصحّ أن يقال : انّ لكلّ شيء
بقاءً بحسبه، فالأشياء
المادية على أقسام ثلاثة من هذه الحيثية، ولكلّ بقاء عند العرف:
1. الجوامد، كالإنسان
والفرس.
2. الزمانيات، كالتكلم وسيلان
الماء.
3. الزمان، كاليوم والليل.
ولا شكّ أنّ للقسم الأوّل بقاء ًحسب
الحسّ، فزيد اليوم هو نفس
زيد في الأمس أو الغد.
وأمّا القسم الثاني ـ فمع أنّ
الإنسان يحس زواله وعدم
بقائه، ومع ذلك يفترض الإنسان له بقاءً كسيلان الماء ونبعه؛ فانّ له ابتداء وانتهاء، وللتكلم مبدأ
و منتهى، فيتلقاها العرف أمراً واحداً ثابتاً، ومثله
الزمان كاليوم فانّه له مبدأ بطلوع الشمس وبقاءً إلى
غروبها عند العرف مع أنّ أجزاءه
غير مجتمعة، فإذا وقع القتل في أوّل اليوم صحّ إطلاق المقتل إلى آخر اليوم عرفاً لما عرفت من أنّ لليوم
في نظر العرف بقاءً، و لذلك يقول : رأيته في أوّل اليوم أو
وسطه أو آخره.
وأمّا صحّة إطلاقه بعد مضي سنة أو
سنوات فلأجل اعتقاد الناس بعود
الزمان بنفسه في ذلك اليوم وهم يرون اليوم في السنة الثانية نفس اليوم الماضي وعينه لا مثله. ولذلك
يقولون اليوم مقتل الحسين ( ع) مثلاً [فبهذا الاعتبار هناک وحدة ادعائية يبرّر
اطلاق الکلمة علی آحاده]