موضوع: فصل في المشتق؛ فاتحة: في مبادئ
المبحث
مبحث اشتراك پايان پذيرفت. طبق
سير مباحث كتب اصوليه نوبت به مبحث مشتق ميرسد. مبحث مشتق در علوم مختلف، خاصه در
علوم ادبي و علم اصول، مبحث مهم و مفصلي قلمداد ميشود. البته در اصول از حيثي مهم
است و در علوم ادبي از حيث ديگر. در علوم ادبي اصولاً چهارچوب و منهج تكثير كلمات
و غنيسازي زبان و لغت اشتقاق است، اگر اشتقاق در زبانها نميبود و بنا بود براي
هر معنايي لفظ جامدي جعل بشود بسا زبانها استعداد و ظرفيت و قابليت كاربرد و
كارآيي كنوني را نميداشتند و حتي شايد بتوان گفت كه كارآيي آنها به حدود سي درصد
و يا كمتر از آن تقليل پيدا ميكرد. با اشتقاق در ادب و لغت كارآيي زبان چندين
برابر ارتقاء پيدا ميكند. از اين جهت مسئلهي اشتقاق و بحث از مشتقات در ادبيات
جايگاه فوقالعاده مهمي پيدا ميكند و شايد بتوان گفت كه مهمترين جايگاه را در
ادبيات مبحث اشتقاق دارد.
البته طرز اشتقاق و تكثير كلمات و
ساخت صيغ در زبانهاي مختلفي متفاوت است؛ در عربي غالباً در صورت تغيير هيئات
اتفاق ميافتد؛ در زبانهاي ديگر نيز به اشكال ديگري است؛ اما به هر حال اصل بحث
اشتقاق و مشتقات در علوم ادبيه و زبان مسئلهي بسيار مهمي است.
مبحث اشتقاق در علم اصول نيز از
اهميت فوقالعادهاي برخوردار است و از آن زاويهاي كه راجع به مشتق در علم اصول
بحث ميشود در مسائل استنباطي بسيار تأثيرگذار است. مباحث گوناگوني كه در ذيل
عنوان مشتق در اصول مطرح ميشود كاركردهاي استنباطي بسياري دارند؛ هرچند كه ممكن
است درخصوص اصل مبحث مشتق تأمل بشود كه آيا اين بحث اصولي است يا فراصولي است، اما
در هر حال اين مبحث در اصول مطرح است و چونان مسائل اصوليه هم با آن برخورد ميشود
و جزء مسائل اصلي اين دانش قلمداد ميشود و بايد مورد بحث قرار بگيرد. هرچند كه ممكن
است اين مبحث را جزء مبادي دانش اصول بهشمار بياوريم كه البته اگر جزء مبادي
دانش اصول بهحساب بيايد بايد به فلسفهي اصول منتقل شود. البته راجع به ماهيت
اين بحث اختلاف است كه آيا اين بحث اصولاً يك بحث عقلي است يا يك بحث لفظي است؟ و
هر دو نظر نيز طرفداراني دارد. آن گروهي كه ميگويند اين بحث عقلي است استدلال ميكنند
كه اختلاف از جهات لفظي نيست و همه معناي مشتق را مشتركاً و به يك معنا اخذ ميكنند،
و اين بحث يك بحث عقلي است.
همچنين اينكه آيا اين بحث كبروي
است يا صغروي نيز محل اختلاف است. مرحوم آشيخ هادي تهراني معتقد است كه اين بحث يك
بحث عقلي است؛ مرحوم آقاي بروجردي(ره) ميفرمايند كه اين بحث ميتواند يك بحث
صغروي باشد و نه كبروي. پش ممكن است درخصوص اينكه آيا اين مبحث از مسائل اصوليه
است يا از مبادي چنين بحثهايي قابل طرح باشد كه فيالجمله مطرح خواهيم كرد. اما
آنچه الان دارج و رايج است اين است كه مبحث اشتقاق در علم اصول بهعنوان يك مبحث
بسيار مهم و نسبتاً مفصل طرح ميشود و كم له من نظير، مباحثي كه جزء مبادي هستند
ولي درعين حال و همچنان در علم اصول مطرح ميشوند و يا احياناً اختلافي است و عليالحساب
در اصول بحث ميشود؛ حال يا به اين دليل است كه در دانش ديگري به آن حد كه اصوليون
نياز دارند وجود ندارد يا به آن پرداخته نشده و لاجرم بايد در علم اصول مطرح شود؛
و يا اينكه جزء آن دسته از مبادي است كه ما از آنها به مبادي ممتزجه تعبير ميكنيم
و بهرغم اينكه از مبادي هستند ولي در دانش عهدهدار مسائل مطرح ميشوند.
ما يكي از دستهبنديهايي كه براي
مبادي علوم و ازجمله علم اصول مطرح ميكنيم اين است كه مبادي هر علمي را از حيثي
به دو دستهي مبادي ممتزجه و غيرممتزجه تقسيم ميكنيم؛ زيرا بعضي از مبادي به
جهاتي، لاجرم آميخته به مسائل بايد مطرح شوند، حال يا به لحاظ معرفتشناختي، يا به
لحاظ روششناختي و يا به لحاظ مبنا. براي مثال به لحاظ روششناختي اصولاً نميتوان
تفكيك كرد؛ وقتي شما بخواهيد مسائل مبتني بر آن مبنا و مبدأ را طرح كنيد نميتوانيد
مسئله را بدون مقدمه عنوان كنيد و لاجرم بايد مبدأ را مطرح كنيد تا بتوان وارد
مسئله شد و گاهي مقتضاي روششناسي اين است كه يك مبدأ، توأم و يا همراه با مسئله
مطرح ميشود و نتوان اين نوع از مبادي را از مسائل علم جدا كرد.
گاهي نيز حيث معرفتشناختي و
مبناشناختي دارد؛ يعني تفاوت مبنايي بين اصحاب علمي كه عهدهدار مسائل و اصحاب
علمي كه عهدهدار بحث از مبادي است وجود دارد. درست است كه ظاهراً بحث مشتق
اصالتاً و اولاً بالذات يك بحث ادبي است و بايد در علوم ادبيه مطرح شود، اما به
جهت اينكه آن زاويهاي كه در علم اصول مورد بحث در علوم ادبي اصلاً مورد بحث نيست؛
اين مسئله كه آيا مشتق وضع شدهاست براي متلبس بالفعل يا اعم از آن، اصلاً در علوم
ادبيه مطرح نميشود و بلكه بايد گفت اهل ادب اصلاً متفطن به اين مسئلهي دقيق
نيستند و شايد سرّ اينكه اصلاً چنين بحثي در علوم ادبي مطرح نميشود اين باشد كه
اصلاً متفطن اين مبحث نيستند. بعضي از مسائل هست كه هم اهل ادب متفطن آن هستند و
اصحاب اصول؛ بحثهايي در ادبيات مطرح ميشود كه مسئله از همان زاويه در علم اصول
هم طرح ميشود و دليل ديگري دارد كه اصوليون باز هم وارد مسئله ميشوند. وقتي بحثي
در علوم ادبيه مطرح شده و مجدداً در اصول نيز مطرح ميشود از آن جهت است كه از
زاويهاي كه اصوليون به آن مسئله ميپردازند، پرداخته نشده است؛ مثل مسئلهي
مشتق. در مسئلهي مشتق ما در علم اصول ميخواهيم ببينيم كه مشتق وضع شده است براي
متلبس به مبدأ بالفعل يا اعم از متلبس بالفعل و آن؟ اين بحث و اين زاويهي نگاه به
مشتق اصلاً در علوم ادبيه مطرح نيست ولذا اصوليون ناچار هستند به اين مسئله بهعنوان
تأسيس مبنا بپردازند.
گاه نيز مباحثي مثل مشتق و امثال
آن در دانش ديگري بحث شده ولي اصحاب دانش ديگر، مثلاً علم اصول آن رأي و نظر را
قبول ندارند و خودشان رأي جديد دارند. مسئله مطرح است ولي پاسخ متفاوت است و اصحاب
اصول پاسخ ديگري به آن مسئله ميدهند به غير از آنچه كه اهل ادب ميدهند.
همچنين گاهي اصحاب آن علمي كه
عهدهدار بحث از مسائل هستند، قويتر از اصحاب علمي كه عهدهدار بحث از مباني
هستند، آن بحث خاص را مطرح ميكنند و ميتوان گفت كه در عموم مسائل ادبي، عمدهي
اصوليون قويتر از ادبا ورود پيدا ميكنند و بحث ميكنند. سرّ آن نيز اين است كه
آنهايي كه در علم اصول صاحبنظر هستند و نظريهپردازي (اجتهاد) ميكنند، مجتهد
هستند و از مباني بسيار وسيعي بهرهمند هستند كه اهل ادب از آنها مطلع نيستند. اصحاب
دانشهايي نظير علم اصول و عموماً علوم فقهي و پيرافقهي و فرافقهي همگي از فحول
هستند، و همان مباحثي كه در علوم ادبيه، حتي از همان زاويهاي كه مطرح ميشود اگر
اصحاب اصول وارد شوند قويتر بحث ميكنند. درنتيجه ورود اينها در چنين مباحثي، بهرغم
آنكه اولاً و بالذات اين مباحث به عهدهي اين دانشها نيست موجب توسعهي معرفت و
توليد علم ميشود. بنابراين اصحاب اصول به جهات مختلف وارد بحثهايي ميشوند كه از
جنس اصول نيست و حداكثر از مبادي علم اصول است و گاه استطراداً وارد يك بحث ميشوند.
مثلاً بحث طلب و اراده، هنگامي كه متأخرين وارد شدند بحثهاي دقيق و قويي انجام
دادند كه چهبسا حكما در آن حد وارد بحث نشدند؛ حضرت امام استطراداً بحث طلب و
اراده را مطرح كردهاند و بعد آن را به صورت يك جلد مستقل درآوردهاند.
در مبحث مشتق نيز همينگونه است.
مسئلهي مشتق از نظر ادبا از آن حيث مطرح ميشود كه ما چگونه ميتوانيم يك لفظ را
تكثير كنيم؟ مثلاً با افزودن حروفي و يا تغيير شكل و صيغهي لفظ. سپس مباحثي نظير
اشتقاق صغير و كبير و اكبر و... مطرح ميشود. اينها بحثهاي ادبي است، اگر يكمقدار
فراتر برويم تبديل ميشوند به بحثهاي زبانشناختي؛ زيرا علاوه بر اشتقاق صغير كه
مراد اين است كه يك مادهي اوليه را كه از سه يا چهار حرف تشكيل شده با تحفظ بر
حروف و ترتيب آن حروف و معنا و با افزودن حروفي كه بهمثابه علائم، صيغ جديد را
پديد ميآورند، معاني جديدي را بتوانيم پديد بياوريم. مثلاً انواع تغييرات را در
«الضرب» ميدهيم و حروفي را به آن ميافزاييم و در بعضي از ابواب كه حروف علّه در
آنها هست كم ميكنيم و با تغييراتي صيغ و شكلهاي مختلفي را پديد ميآوريم و ساختهاي
مختلف لفظي را بهوجود ميآوريم تا بتوانيم معاني مختلفي را ادا كنيم. آنگاه كه با
حفظ حروف اصليه و ترتيب آن اين كار انجام ميشود «اشتقاق صغير» خوانده ميشود؛ اما
آنگاه كه حروف حفظ ميشود ولي ترتيب حفظ نميشود، اما قرابت معنايي هست، مثل «جبذ»
و «جذب»، كه از اين كلمات فراوان هستند كه به اين نوع از اشتقاق، «اشتقاق كبير» ميگويند.
همچنين آنگاه كه حروف همگي حفظ نميشود ولي تناسب معنايي وجود دارد به «اشتقاق
اكبر» تعبير ميشود.
تا اينجا شايد بتوان گفت كه اين
مباحث ازجمله بحثهاي ادبي به معناي خاص آن هستند. اگر فراتر از اين مثلاً به
«اشتقاق اوسع» يا «اشتقاق اعم» تعبير كنيم در آنجا ديگر بحث زبانشناسي ميشود. در
زبانشناسي نظريههايي مطرح است كه ميگويند تمام زبانها ريشهي واحد دارند و
عموم واژگان در عموم زبانها به يكديگر ارجاع ميشوند. شما ميتوانيد درخصوص اداي
يك معنا، به سراغ زبانهاي مختلف برويد ملاحظه ميكنيد كه واژهها بسيار شبيه به
هم هستند و بعضي از حروف به يكديگر تبديل ميشوند. مثلاً واژهي «پكيج» كه امروز
ميگويند بنده به شوخي ميگويم همان «بغچه» است و بغچه نيز همان «بسته» است. امثال
اين كلمات را مثال ميآورند و ميگويند در فارسي، عربي و انگليسي اين واژهها مشابه
هم هستند و ميخواهند بگويند زبانها درواقع زبانهاي مستقلي نيستند بلكه گويشهاي
گوناگوني هستند. مثلاً ما در ايران انواع گويشهاي فارسي داريم از كردي، تا سمناني
و گيلكي و مازني و بلوچ و... كه در آنها براي اداي يك معنا واژگاني شبيه به هم را
به كار ميبرند و در هر گويش بعضي از حروف به بعضي ديگر تبديل ميشوند كه بعضي از
نظريههاي زبانشناسي اين خصوصيت را به كل زبانها نسبت ميدهند و ميگويند تمام
زبانها مثل گويشهاي گوناگون از يك زبان هستند و يا لااقل اين مسئله در زبانهاي
سامي صدق ميكند. به هر حال اين هم يك نوع اشتقاق است و ممكن است از آن «اشتقاق به
حسب زبانها» و يا گويشها تعبير كنيم.
اين نوع بحث ادبي و زبانشناختي
هستند. در اين علوم راجع به مشتق بحث ميشود ولي از يك زاويهي بحث ميشود، مثلاً
بحث ريشهكاوي واژگان است، بحث شناخت اصل در لغت است، بحث شيوهي تشقيق و اشتقاق
است، بحث نحوهي توسعهي معنايي الفاظ هست، بحث نوسازي و بسط زبان هست و... امثال
اين مسائل در اينگونه دانشها مطرح ميشود. ولي در علم اصول اصلاً ما قصد مطرحكردن
هيچيك از اين بحثها را نداريم و وارد اين بحثها نميشويم و سؤال اصلي ما در اين
مبحث اين است كه آيا مشتق وضع شده است براي متلبس به مبدأ بالفعل و يا فراتر و اعم
از آن؟ كه شبيه بحث صحيح و اعمي است.
در هر صورت در اين جلسه راجع به اينكه
مبحث مشتق در علوم مختلفي مطرح ميشود كه در هركدام به حيث خودشان اهميت ويژهاي
دارد و تفاوتي كه خصوصاً بين مبحث مشتق در علم اصول با بحث از اشتقاق و مشتقات در
علوم ادبيه وجود دارد صحبت كرديم.
تقرير عربي
فهي تشتمل علی بحوث تمهيدية
مختلفة في مبادئ مسألة المشتق:
الاوّل: المبادئ التصورية للمبحث؛
و الثاني: تحرير محلّ النزاع ؛ و الثالث: الشخصنة المعرِفَوية له، وموقعه المناسب
في هندسة العلم ؛ والرابع: هندسة المبحث الصورية والجهات المناسبة للدّراسة فيه ؛
ومطالب أخری ذات صلة بالموضوع کملحقات . فنبحث عن کلّ منها واحدة تلو
أخری:
الاول) المبادئ التصورية لمبحث
المشتق:
أ)«المشتق» بين اللَسنيين و
الأصوليين، ومقترحاتنا في تعريفه وتقسيمه.
عرّف اهل اللغة واللسان، المشتق
بانّـه: «لفظ مأخوذ من لفظ آخر مع اشتماله على حروفه وموافقته في الترتيب أو مطلقاً»()؛
و تقريبه أنّـه ما يمكن تحليله إلى مادّة و هيئة، مقابل الجامد الذي لا يحلل اليهما، بل يوضع بوضع واحد مادةً و هيئةً . وهذا هو المشتق بالمعني الاخصّ. و اما الاشتقاق
بالمعني الاعـمّ، وهو عندنا : «أن يكون بين اللفظين تناسب مّا معني و حرفياً او
صوتياً»؛ و يمکن تقسيمه الي اربعة اقسام؛ لانّـه تارةً: يكون بين اللفظين تناسبٌ
معني و تركيباً(من حيث الحروف) و ترتيباً في حروفهما، نحو: ضرب و ضارب . ونسمّيه الاشتقاق
الاصغر ويسمّونه صغيراً؛ وإذا أطلق ينصرف إليه
حسب. وأخری: يكون بين اللفظين تناسبٌ معني و تركيباً، لا ترتيباً، نحو: «
فسر » و «سفر»، ونسمّيه الاشتقاق الصغير ويسمّونه گبيراً ؛ وثالثةً: يكون بين
اللفظين تناسبٌ معني و حرفاً، نحو: نعق و نهق، ونسمّيه الاشتقاق الكبير ويسمّونه
اکبر ؛ ورابعةً: يكون بين اللفظين تناسبٌ معني و صوتاً، نحو «بقچه» في الفارسية و
«پکيج» في الانجليزية ؛ ونسمّيه الاشتقاق الاکبر .
وثلاثة الاُوَل معروفة في الجملة
؛ وامّا الاشتقاق الاکبر وهو رابع الاربعة وفق مقترحنا، فهو اشتراک الالفاظ في
«صوتين» او صوت واحد اساس، تدلّ علی معني واحد او معان قريبة، من دون الحفاظ
علی الحروف إبدالاً وإعلالاً، وحتی لو لم يکن في لغة واحدة، کـ«قطع»
في العربية و الفارسية، و«کات» في الانجليزية و«گَت» بالکاف المعجمة في الترکية،
و«خَد» في الآراميّة، و «حَد» في العبرية، التي تدلّ کلها علی الفصل والحدّ
؛ لانّ «القاف» وما يبادلها اصواتياً مهما وُجِد، تدلّ علی القطع والفصل،
عند ما تتکوّن من الملامح الصوتية ؛ کما هو ثابت في علم التجويد، وعلمي الإبدال
والإعلال، وايضا في علم الاصوات الحديث(phonology) .
و «الاشتقاق» من «افتعال»، وقيل:
هذه الصيغة تفيد المبالغة و تُلمح الي بذل غاية الجهد في الطلب کالاجتهاد() .
هذا هو الاشتقاق عند اللغويين
واللَسنيين مع ما اضفنا اليه من المقترحات في التعريف والتسمية . وأمّا عند
الأُصوليين: فالمشتقّ عبارة عمّا يجري على الذوات باعتبار
كونها واجدة للمبدأ واتّحادها معه بنحو من الأنحاء : سواء كان مشتقاً لغويّاً ام
غيرَه، وسواء كان اتصاف الذات بتلك الصفة باعتبار «حلول الصفة فيها» کالحى والحار، أو «صدورها منها» کالضّارب والقاتل، أو «انتزاعها عنها» کالمالك والمملوك، اذ الملكيّة
امر ينتزع عن زيد مثلاً و مالِه الذى يتصرّف فيه.
فعلى هذا: النسبة بين المشتقّ
باصطلاح الادباء واللسنيين وبين المشتقّ عند الاصوليّين، هو العموم من وجه: فاسم
الفاعل والمفعول مشتقان في كلا الاصطلاحين ؛ والماضي والمضارع مشتقّان عند الادباء
دون الاصوليّين، لانّ الافعال وضعت لبيان النسبة بين الذات والصفة لا للذات
المتصفة بالصفة ؛ والزوج والزوجة مثلاً مشتقّان باصطلاح اصحاب الاصول بينما انّهما
جامدان عند اهل اللغة .
قال في الرافد: «وينقسم المشتق
الأصولي بلحاظ المبدأ الذي يصاغ منه، إلى خمسة أقسام :
1ـ ما كان المبدأ من الاعراض
المتأصّلة خارجاً وهي المقولات التسع كالقائم والقاعد، فإن مبدأهما من القيام
والقعود وهما عرضان خارجيان.
2ـ ما كان المبدأ من الأمور
الاعتبارية المحضة كالواجب والحرام، باعتبار انضمام الوجوب والحرمة لشيء ما.
3ـ ما كان المبدأ من الأمور الانتزاعية الواقعيّة، لواقعية منشأ انتزاعها كالابن
والأخ الماخوذين من الأبوة والبنوة والأخوة، وهذه مفاهيم انتزاعية محمولة على
الذات من باب الخارج المحمول، لا من باب المحمول بالضميمة كالقسمين السابقين .
4ـ ما كان المبدأ من الجواهر
كاللابن والتّامر، بناءاً على كون مبدئه هو التّمر واللبن، ثمّ أطلق المشتقّ على
المتلبّس ببيعها.
5ـ ما كان المبدأ من سنخ الوجود والعدم
لا من سنخ الماهيّات بشتّى أنواعها: من المتأصّلة والاعتباريّة والانتزاعيّة
والجوهرية، ومثاله لفظ موجود ومعدوم .(الرافد:212ـ213)
ب) معني «الحال» في عنوان المسألة
ومحل النزاع فيه .
ج) المراد عن «المبدأ».
د) معني «التلبّس»، و أنحائه .
هـ) المراد بلفظ «الأعم» في
عنوان المسألة:
کما قال في نهاية الاصول: «إن
المراد بلفظ الأعم في عنوان المسألة ليس الأعم المنطقي «أي الأشمل بحسب الأفراد»
فإن إجراء المشتق على الموجودات التي لم تتلبس بمبدئه في زمن من الأزمان: من المضي
و الحال [صفحه 69 ] و الاستقبال لا يصح إلا مجازا على كلا القولين، و إجراؤه على
ما تلبس به آنا ما بنحو الحقيقة على كليهما أيضا، إلاّ أن زمان فردية كل فرد مساو
لزمان التلبس و الاتصاف على الأخصي، و أوسع منه و مما بعده على الأعمي، فالمراد
بالأعميّة، أوسعية زمان الفردية من زمن الاتصاف».(نهايةالأصول: ص68 ـ69) والسلام.