درس اصول استاد رشاد
94/01/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ومنها: انه هل يمکن استعمال التراکيب وارادة اکثر من معنی منها في عرض واحد او لا؟
بحثي كه در مسئلهي اشتراك رايج است اين نكته است كه آيا ممكن و جايز است كه لفظ مفرد مشترك در اكثر از معنا استعمال بشود يا نه؟ سؤال ديگري در اينجا قابل طرح است كه درواقع متمم مبحث اشتراك لفظي و از اهم آنهاست. سؤال اين است كه آيا ممكن و جايز است كه عبارت و جملهي واحدهاي در دو معنا في آن واحد استعمال شود يا خير؟ گفتيم مفرد را به دو معنا و بيش از معناي واحد ميتوان به كار برد؛ اما آيا ميتوان از جملهاي دو معنا اراده كنيم. استعمال جمله و عبارت در اكثر معنا هم ممكن و جايز است و واقع شده است يا خير؟
براي مثال در بعضي از روايات كه در اصول و فقه كاربرد دارد، مانند اينكه درخصوص روايت: «كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ»[1] بگوييم از سوي معصوم از اين جمله استفاده كرده و آنرا به استخدام درآورده كه جعل حليت كند؛ به اين معنا كه هر چيزي كه حرمت آن احراز نشده حلال قلمداد شود؛ اصالة الحلية را از اين روايت ميفهميم. آيا ممكن است و يا حتي واقع شده كه اين جمله از لسان معصوم صادر شده و با آن هم جعل حليت شده و هم ميتوان به همين جمله تمسك كرد و گفت معصوم معناي دومي را هم اراده كرده و آن اينكه اگر چيزي حلال است و ميدانستيم حلال است؛ سپس شك كرديم كه هنوز هم حلال است يا خير و حليت استمرار دارد يا نه به همين خبر تمسك كنيم و بگوييم اين حديث بر استمرار حليت هم دلالت دارد. درحقيقت در اين جمله معصوم دو تا جعل انجام داده باشد و از اين جمله دو معنا اراده فرموده باشد كه دو جعل اتفاق بيافتد؛ يكي جعل حليت و اصالة الحلية و ديگر استمرار اين حليت در زماني كه شك كنيم؛ يعني شك كنيم كه قبلاً حلال بود، ولي حال چه حكمي دارد كه بايد بگوييم بنا بر اين روايت تا احراز نشده است كه حرام شده بايد آنرا حلال قلمداد كنيم.
همچنين روايت ديگر كه ميفرمايد: «كُلُّ شَيْءٍ طَاهِرٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ»[2] به همين ترتيب است. در اينجا نيز جعل طهارت شده است؛ علاوه بر آن براي استمرار عند الشك نيز ميتوان به همين خبر تمسك كرد؛ درنتيجه اين جمله دو دلالت داشته باشد؛ يعني معصوم دو معنا را با استفاده از اين جمله اراده فرموده باشد؛ هم اصل طهارت را جعل فرموده باشد و هم استمرار طهارت را عند الشك جعل فرموده باشد. آيا ميتوان چنين استعمال و استخدامي از جمله داشت يا خير؟
قبل از اينكه پاسخ اين پرسش را بدهيم عرض ميكنيم كه در اين مبحث جايي نديدم كه با اين روشي كه ما وارد شدهايم وارد شده باشد؛ يعني كسي اينگونه بحث نكرده است كه بگويد استعمال لفظ مفرد در اكثر از معنا جايز هست يا نيست؟ سپس بگوييم استعمال جمله در اكثر از معنا جايز است يا خير؟ درخصوص مبحث دوم جايي نديدم كه كسي بحث كرده باشد؛ بلكه مثالهايي را كه ما در اينجا براي استعمال جمله در اكثر از معنا آوردهايم براي مثالهاي استعمال لفظ مفرد در اكثر از معنا آوردهاند. به نظر ما اين خطاست چون علاوه بر اين روايات به اين آيهي قرآني در سورهي حمد نيز تمسك شده كه ما در حين قرائت در صلاة ميگوييم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»؛[3] اين يك آيه است و حمد را بايد با هفت آيهي آن قرائت كنيم و آنگاه كه اين آيه را به زبان ميآوريم داريم قرائت انجام ميدهيم؛ آيا در آن واحد و همان زمان ميتوانيم انشاي دعا هم بكنيم كه هم قرائت به عنوان جزئي از صلاة انجام پذيرفته باشد و همان زمان در عين حال قصد دعا كنيم و از خدا بخواهيم كه ما را به صراط مستقيم هدايت بفرمايد؛ آيا چنين چيزي جايز است يا خير؟ اصوليون اين مثال را براي استعمال لفظ در اكثر از معنا به كار بردهاند.
به نظر ميرسد كه اين موارد همگي محل جملهاند و جمله هستند و بايد سؤال كنيم كه آيا اين جملات در عين اينكه جملهي واحدهاي هستند، در استعمال واحد ميشود كه به دو معنا استعمال شوند يا خير؟ و به دو معنا استعمال شوند يا خير؟ پس در اينجا بحث از جمله در معنين و اكثر از معناست. دوم اينكه بايد ببينيم اينها حكم واحد دارند و از يك سنخ هستند؟ به اين معنا كه هر دو از جنس استعمال جمله در اكثر از معنا هستند يا بعضي از اينها محل بحثاند از اين جهت كه اگر استخدام شوند، استعمال جمله در اكثر از معنا را مطرح ميكنند؛ بعضي ديگر استخدام دو گونهي جمله و استخدام جملهاي به صورتين است و نه استعمال جمله در دو معنا. آنجايي كه راجع به آن دو خبر بحث است؛ يعني «كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ»، «كُلُّ شَيْءٍ طَاهِرٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ»؛ درخصوص آن ميتوانيم اينگونه بحث كنيم كه دو جمله از معصوم صادر شده؛ آيا معصوم با القاي اين دو جمله هم جعل اصل حكم را فرموده و هم جعل استدامه و ادامهي حليت و طهارت در مقام شك را فرموده است؟ جعل نيز به لفظ مفرد جعل نميشود؛ جعل به جمله است و بايد قضيه باشد؛ زيرا حكم صادر ميفرمايند. پس اين يك بحث است كه آيا جمله در اكثر از معنا استعمال شده است يا خير؟
اما درخصوص آيه چرا فقط بگوييم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»؟ ميتوانيم بگوييم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»[4] ، آيا اين آيه ميتواند انشائي باشد؟ يعني ما با گفتن اين آيه ثنا كنيم؟ با گفتن «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» ما داريم ثناي خدا را بجا ميآوريم، در عين اينكه قرائت هم ميكنيم. آيهي دوم سورهي فاتحه را ميخوانيم كه جزئي از قرائت سوره است؛ در عين حال قصد هم ميكنيم.
مطلب دوم اين است كه آيات از نوع استعمال لفظ در اكثر از معنا نيستند و حتي استعمال جمله در اكثر از معنا نيز نيستند. در اينجا ما دو معنا را اراده نميكنيم؛ بلكه در اينجا استعمال جمله را به صورتين انجام ميدهيم؛ صورت اول بهعنوان قرائت كه هيچ معنايي از آن قصد نميكنيم. هنگامي كه بهعنوان قرائت ميگوييم الحمدلله رب العالمين درواقع متن وحي را تكرار ميكنيم و قصد ثناء نميكنيم و به اين ترتيب قاصد معنا هم نيستيم. ما مأمور هستيم به ادا و قرائت همين جملهاي كه نازل شده است. هنگامي كه ميگوييم اهدنا الصراط المستقيم ما درواقع در حال اداي جمله هستيم؛ مأمور هستيم جملهاي كه بهصورت وحي نازل شده است را قرائت كنيم. درخصوص استعمال نوع اول كه قرائت است و در آن قاصدِ معنا نيستيم، حتي اگر كسي بدون اينكه معناي اهدنا الصراط المستقيم را قصد كند و حتي بدون آنكه معناي آن را فهم كند، و اين جمله را بگويد تكليف خود را انجام داده و به اين صورت مسلم است كه معنايي قصد نشده است. پس قرائت لزوماً به معناي قصد معنا نيست كه بگوييم هنگامي كه قصد انشاء، دعا و ثنايي ميكنيم ميشود معناي دوم، بلكه اين همان معناي اول است و در اينجا براي اولينبار قصد معنا و نيت معنا ميكنيم و جمله را بهكار ميبريم.
به اين ترتيب حكم اين دو آيه با روايت تفاوت ميكند و ما در اينجا به اعاظمي كه اين دو آيه را براي استعمال لفظ در اكثر از معنا مثال ميآورند دو نكته را عرض ميكنيم: 1. اين دو روايت و اين دو آيه از نوع استعمال لفظ مفرد در اكثر از معنا نيستند؛ 2. حكم آيات نيز با اخبار تفاوت دارد. در اخبار استعمال جمله در اكثر از معناست و نه مفرد در اكثر از معنا، ولي استعمال جمله در دو معنا هست و جمله در دو معنا استعمال شده است؛ اما قرائت «الحمدلله رب العالمين» استعمال در معنا نيست، زيرا يكي از اين دو قرائت است كه در آن معنايي اراده نشده است. در اينجا درواقع ميتوان سؤال ديگري مطرح كرد به اين صورت كه آيا ميشود جملهاي را كه بهعنوان قرائت بايد تلفظ بشود و بنا نيست از آن قصد معنا كنيم، و البته بتوانيم قصد معنا هم بكنيم، آيا ميشود قصد معنا كرد؟ اين نكته با استعمال جمله در دو معنا تفاوت دارد و به اين صورت مطرح ميشود كه آيا استعمال جملهاي كه بايد به قصد قرائت ادا شود، جايز است كه فرد توأماً با معنا و قصد معنا بگويد يا خير؟ درواقع ما در اينجا تصور ميكنيم كه دو خطا در لسان اصحاب اصول درخصوص اين اخبار و آيات وارد است.
بنابراين ما تصور ميكنيم كه در اينجا دو بحث است:
1. استعمال جمله در اكثر از معنا جايز است يا خير؟
2. در ضمن قرائت جملهاي كه آيه و يا حتي ورد است، آيا ميتوان اراده معنا هم كرد، يعني ضمن اينكه ذكر ميگوييم و نفس همين كار ثواب دارد از آن اراده معنا هم بكنيم؛ آيا چنين چيزي جايز است يا خير؟
درواقع در اينجا دو مسئله وجود دارد كه بهنظر ميرسد در هر دو مسئله نيز بيدقتي انجام گرفته است. البته بعضي از مثالهايي كه آوردهاند درست است؛ براي مثال در «ولا ينقض اليقين بالشك»[5] گفتهاند در اين جمله كلمهي «يقين» آيا بهمعناي يقين بالفعل است و يا يقين سابق؟ ميتواند بهمعناي يقين بالفعل باشد و به كار قاعدهي اليقين بيايد و يا ميتواند ميتواند بهمعناي يقين سابق باشد كه به كار قاعدهي استصحاب بيايد. در اينجا استعمال لفظ «يقين» در دو معنا صحيح است؛ اما راجع به آن دو خبر و همچنين آيه، بهنظر ميرسد كه بزرگان و اصحاب اصول در گذشته و حتي معاصرين مرتكب خطايي شدهاند.
بنابراين ما دو مسئلهي ديگر بهغير از استعمال لفظ مفرد در اكثر از معنا داريم: 1. استعمال جمله در اكثر از معنا؛ 2. استعمال جمله و يا عبارتي بهصورت دعا، ذكر و آيه كه وارد شده، آيا ميتوان از آن معنا هم اراده كرد يا خير؟
بهنظر ميرسد استعمال جمله در اكثر از معنا، همانند استعمال مفرد در اكثر از معنا بلااشكال باشد. همانطوري كه راجع به امكان و جواز و بلكه وقوع استعمال لفظ مفرد در اكثر از معنا حتي در جايي كه يكي حقيقي باشد و ديگري مجازي و يا هر مجازي باشد، گفتيم اشكال ندارد، اينجا نيز عرض ميكنيم استعمال جمله و ارادهي دو معنا بهصورت همزمان ايرادي ندارد؛ به اين دليل كه ما همگي اشكالات عمده و اساسي را كه در اين خصوص وارد شده است نقد كرديم و پاسخ داديم و اگر بنا باشد اشكالي در استعمال جمله بر اكثر از معنا وارد شود از همان اشكالات است و قصد نداريم مجدداً از نو بحث كنيم؛ همچنين بهنظر ميرسد كه تاكنون كسي چنين بحثي را مطرح نكرده و درنتيجه اشكال خاصي هم در اين خصوص وارد نشده است و قاعدتاً در اينجا نيز بايد همان اشكالات استعمال لفظ در اكثر از معنا مطرح شده باشد؛ بالنتيجه كسي اشكالي وارد نكرده تا مشخص كنيم جواب آن اشكالات چيست.
بنابراين درخصوص استعمال جمله در اكثر از معنا نيز ميگوييم چه دليلي دارد كه استعمال جمله در اكثر از معنا مشكل داشته باشد؟ در اينجا مثالي ميزنيم تا بگوييم هم ممكن و بيمشكل است و هم حتي ممكن است واقع نيز بشود. ما جملهاي داريم كه هم از لسان حضرت رسول(ص) و هم از لسان مبارك حضرت زهرا(س) صادر شده است: «الجار ثم الدار» ولي اين عبارت در دو معنا و در پاسخ به دو سؤال مختلف بيان شده است. يك نفر از اصحاب به محضر مبارك حضرت رسول(ص) رسيد و عرض كرد من در فلان محل منزلي ابتياع كردهام، و يا عرض كرد من ميخواهم خانه بخرم؛ كجا خانه بخرم؟ حضرت فرمودند: «الجار ثم الدار» يعني اول بايد ببيني كه آن محله چگونه محلهاي است، اول ببين همسايههاي خانهاي كه ميخواهي بخري چگونه آدمهايي هستند؛ اگر همسايهها درست هستند خانه را بخر؛ پس حضرت فرمودند اول همسايه را بررسي كن، سپس دار را بررسي كن. اين جمله بار ديگر نيز از محضر شريف حضرت زهرا(س) صادر شد. حضرت مجتبي(ع) پرسيدند كه مادر من از اول شب تا سحر بيدار بودم و شما عبادت ميفرموديد و تا سحر نيز ديدم شما فقط براي ديگران دعا كرديد و براي خودمان اصلاً دعا نكرديد؛ حضرت فرمودند: «الجار ثم الدار»؛ اول براي ديگران، بعد براي خودمان. اين همان جملهاي است كه حضرت رسول(ص) بهكار بردند، ولي در اينجا معناي ديگري دارد؛ يعني اول تقدم با همسايهها و ديگران است كه براي آنها دعا كنيم؛ سپس براي خودمان دعا كنيم. در اينجا دار بهمعناي اهل بيت است و نه ساختمان؛ در آنجا جمله ميخواهد بگويد كه ابتدا ارزيابي و ارزشگذاري همسايه، و پس از آن ساختمان، ولي در اينجا ميخواهد بگويد دعاكردن براي ديگران، سپس براي خود. حال اگر همين عبارت يكبار ادا شود و هر دو معنا نيز قصد شود چگونه است؟ فرض كنيد همزمان يك نفر از معصوم يا از غيرمعصوم پرسيده است من ميخواهم خانه بخرم، بايد چهكار كنم؟ همان زمان نيز كس ديگري به معصوم و يا غيرمعصوم گفته باشد شما چقدر به همسايهها اهتمام داريد؟ آيا در جواب اين دو سؤال دو نفر امكان ندارد كه بگويد: «الجار ثم الدار»؟ و آيا آن دو نفر جواب را دريافت نميكنند؟ چرا دريافت ميكنند. بنابراين مشكلي نيست كه كسي جملهاي را بگويد و دو معنا را اراده كند و مخاطبين نيز هركدام پاسخ مطلوب خود را دريافت كنند. درست مثل زماني كه سه زيد در سه اتاق نشستهاند و كسي از بيرون بگويد: «يا زيد»، و هرسه لبيك ميگويند، آيا مشكلي پيش ميآيد؟ آن فرد هم واقعاً قصد داشته هر سه نفر را صدا كند.
نكتهي ديگري كه راجع به مورد قرائت قابل طرح است اين است كه يكبار سؤال اين است كه آيا ميشود كه ما بگوييم «اهدنا الصراط المستقيم»،[6] هم قصد قرائت داشته باشيم، چون براي قرائت نه قصد معنا لازم است و نه فهم معنا و نه حتي همان لحظه خودآگاهي لازم كافي است؛ و هم قصد معنا كرده باشيم؛ اينجا ميتوانيم بگوييم به طريق اولي ميشود، چون اصلاً نميخواهيم دو معنا اراده كنيم بلكه ميخواهيم بگوييم كه آيا ميتوان معناي آن را هم اراده كرد يا نميشود؟ در اينجا به اولويت ميتوان تمسك كرد و گفت به طريق اولي ميشود، چون نزاع بر سر اين است كه دو يا چند معنا را ميتوان اراده كرد يا خير؟ اما در اينجا ميخواهيم بگوييم كه آيا از اين جمله ميتوان معنا اراده كرد؟ به لحاظ امكاني ميشود.
البته در اينجا يك فرع فقهي مطرح ميشود كه اگر ما معنا را اراده كنيم و قصد دعا كنيم، وقتي ميگوييم «اياك نعبد و اياك نستعين»،[7] داريم اعتراف ميكنيم يا به خدا قول ميدهيم؛ من هميشه با خودم فكر ميكردم كه چرا وقتي مرحوم آيتالله بهجت به اين آيه ميرسند گريه ميكنند؟ من گاهي فكر ميكنم شايد به اين جهت است كه ايشان ميپرسيدند خداوندا آيا ما واقعاً اينگونه هستيم؟ يعني ايشان در آن زمان به معنا فكر ميكردند و يا قصد ميكردند كه كمك كن كه ما تنها تو را عبادت كنيم و به هر حال معنا را قصد ميكردند. و چنين چيزي به طريق اولي ميسر است؛ ولي بحث فقهي آن هم اينگونه است كه بگوييم آيا در قرائت فقط بناست كه ما كلمات را همينطور بگوييم و ادا كنيم و معنا قصد نكنيم؟ اگر قصد كرديم مبطل است؟ و شائبه ابطال پيش ميآيد؟ و شايد توجيه فقهي آن هم اين باشد كه شما داريد يك جملهاي ميگوييد، انگار كه به جملهي ديگري داريد ميگوييد و در بين نماز شما داريد جملهي ديگري را ميگوييد و از اين باب بپرسيم كه آيا در وسط نماز گفتن چنين جملهاي درست است يا خير؟ اما اينكه مسئله اصولي هست يا نيست، بسا بتوان گفت كه مسئله اصولي است. همانطور كه ميگوييم يك جمله براي يك معنا و يا يك مفرد بر يك معنا وضع شده، آيا ميتوان همزمان براي معناي دومي هم استعمال كرد يا نه؟ اگر بگوييد يك جمله هويت قدسي و وحياني دارد و بناست كه آن را قرائت كنيم، آيا قبل از جواز ممكن است كه در معنا هم استعمال بشود؟ ما در اينجا همان جملهي قدسي را داريم ادا ميكنيم آيا ميتوانيم معنا را هم اراده كنيم؟ كه در جواب ميگوييم بله ميتوان امكاناً چنين كرد، حال جواز آن در اينجا مسئلهي فقهي ميشود.
علاوه بر اين امكان و بر حل جواز اينهمه اخبار داريم كه وقتي نماز ميخوانيد با حضور قلب بخوانيد و حمد را با توجه بخوانيد. اخبار فراواني راجع به آيات بسياري داريم كه اين آيات را بخوانيد و بعد چنين و چنان قصد كنيد. وقتي اينها را قصد ميكنيم از وحيانيت خارج نميشوند و قدسانيت اين جملات لطمه نميخورد و اين با فرض اين است كه همچنان اين جمله آيه است و آيهبودن خارج نميشود. همچنان آيه است و در عين قصد خاصي ميشود و اثري خاص بر آن مترتب ميشود و چون آيه است بر آن اثر خاص مترتب ميشود. پس آيتيت آسيب نميبيند و همچنان قرآن قلمداد ميشود و در عين حال معصوم هم توصيه ميكند كه چنين قصد و چنين اراده كنيد. اينهمه كتبي كه در اسرارالصلاة و اسرارالعبادات نوشته شده است براي چيست؟ اولين مرحله و اولين حد حضور قلب از نظر عرفا و اهل معنا اين است كه كلمات را توجه و تفطن ادا كنيد، يعني معناي آن را لحاظ كنيد تا به مراتب بعدي حضور قلب برسد. اين حداقل حضور قلب است كه لااقل حواس پرت نشود ما به اين جملات و معاني فكر كنيم.
لهذا به نظر ميرسد كه راجع به استعمال جمله در اكثر از معنا نه منع ثبوتي و نه منع اثباتي وجود ندارد. راجع به استعمال آيات و قصد معنا از آنها هم بهنظر ميرسد كه هيچ منافاتي با قرائت و قدسانيت اين جملات وحياني و الهي ندارد و ميتوان هر دو گونه استعمال كرد و اين جملات را توأماً و همزمان به دو صورت به كار برد. والسلام.