موضوع: مسلک المحقّق العراقي في تقريب
الامتناع
درخصوص ادلهي قائلين به امتناعِ
استعمال لفظ واحد در اكثر از معناي واحد در آن واحد، بحث ميكرديم. ادلهي مخالفين
و ممتنعين به صورتهاي مختلف و وجوه گوناگوني تقرير شده است. تقرير مرحوم آخوند
خراساني(ره) را مطرح و ارزيابي كرديم؛ همچنين تقرير مرحوم ميرزاي نائيني را مطرح و
ارزيابي كرديم. در اين جلسه تقرير محقق عراقي(ره) در تقريب امتناع استعمال لفظ در
اكثر از معنا مطرح ميكنيم.
ايشان در «مقالات» فرمودهاند:
استعمال لفظ در معنا گويي مرآة قراردادن لفظ براي معناست؛ مشابه همان تعبيري كه
مرحوم آخوند داشت و البته بين تقرير ايشان و تقرير مرحوم آخوند و همچنين ميرزاي
نائيني تفاوت ظريفي وجود دارد كه مطرح خواهيم كرد؛ ولي تعابير ايشان شبيه به هم
است. ايشان درواقع ميفرمايند استعمال لفظ در معنا درحقيقت استخدام لفظ بهمثابه مرآة
براي معناست؛ به تعبير ديگر واضع لفظ را چونان مرآة براي معنا قرار داده است و كسي
كه اين لفظ را استعمال ميكند درواقع جعل واضع را فعلي ميكند. قصد واضع اين بوده
است كه لفظ همانند مرآتي براي معنا قلمداد شود و مستعمل هنگامي كه لفظ را در معناي
موضوعٌ له استعمال ميكند قصد و جعل جاعل و واضع را عملي ميكند.
اگر بنا باشد كه استعمال عبارت باشد
از فعليتبخشيدن به مرآتيت لفظ براي معنا، فرض ميكنيم قصد داشته باشيم يك لفظ را
در معنايي از معاني حقيقيه آن استعمال كنيم، و آنگاه كه بخواهيم اين لفظ را در دو
معنا از معاني حقيقيهي آن استعمال كنيم، لفظ بايد مرآة براي هر دو معنا شود؛
درحقيقت همزمان بايد لحاظيني را ملحوظ داشته باشيم، و لفظ را نيز لحاظ كرده باشيم،
سپس آن لفظ را براي معناي اول مرآة قرار دهيم و دوباره همين لفظ را لحاظ كنيم و مرآة
براي معناي دوم قرار دهيم. به اين ترتيب بايد دو لحاظ كه مثل هم هستند اتفاق
بيافتد و در اينجا اجتماع لحاظين مثلين لازم ميآيد. درواقع دو لحاظ مشابه را
توأماً انجام دادهايم و چنين چيزي محال است. ايشان ميفرمايد اگر ما لفظ را چونان
علامت براي معنا قرار ميداديم و اگر حقيقت وضع اينگونه بود كه لفظ علامت معنا
باشد و حين استعمال هم قصد داشته باشيم اين علامت را بهكار ببريم و به آن معنا
اشاره كنيم، اشكالي نداشت و ايرادي ندارد كه يك چيز علامت دو واقعيت باشد؛ اما چون
وضع فراتر از علاميت است و بحث مرآتيت مطرح است، بنابراين بايد يك لفظ را دو بار مرآة
قلمداد كنيم و دو بار همان يك نوع لحاظ را انجام بدهيم. به همين جهت ايشان قبل از
بيان مسئله در «مقالات الاصول» فرموده است اگر جعل لفظ براي معنا جعل علاميت بود
مشكلي نداشت؛ اما اينگونه نيست.
ايشان ميفرمايند: «
وأما لو كان باب استعمال اللفظ في معناه كون اللفظ مرآة لمعناه
بمعنى كون لحاظ المعنى بعين لحاظ اللفظ بنحو يعبر اللحاظ من اللفظ الى المعنى وان
النظر الى اللفظ عبوري على وجه لا يلتفت الانسان إليه بل تمام التفاته الى المعنى
بحيث كأنه يوجد المعنى بلسانه فلا شبهة في أو لازم هذا المسلك عند ارادة المعنيين
بنحو الاستقلال في شخص لحاظه بتوسيط لفظ واحد توجه اللحاظين الى لفظ واحد وهو محال
لأوله الى اجتماع المثلين في شئ واحد كما لا يخفى».
[1]
فرمايش ايشان اجمالاً اينگونه است كه بناست لفظ را مرآة قرار بدهيم، زيرا براي
همين جهت وضع شده است و وضع يعني مرآة انگاشتن و مرآة قراردادن لفظ براي معنا؛
هنگامي كه بناست در دو معنا استعمال شود لازمهاش اين است كه لفظ را دو بار لحاظ
كنيم؛ يعني براي هر معنا يكبار. به اين ترتيب لحاظين مثلين پيش ميآيد و اجتماع
لحاظين محال است.
ايشان در ذيل اين بيان تأكيد ميفرمايند:
«
عمدة وجه الاستحالة هو لزوم اجتماع اللحاظين في لفظ
واحد بحيث لو ارتفع اللفظ من البين لا قصور في توجه اللحاظ الى كل واحد مستقلا
لنفسه كما أشرنا إليه في مورد الارادة والكراهة»؛
[2]
ما يك لفظ داريم و ميخواهيم همان را دو بار لحاظ كنيم؛ ايشان ميفرمايد اگر متعلق
يكي نبود مشكلي پيش نميآمد، اما چون متعلق يكي است اجتماع دو لحاظ در آن محال
است. نظير اينكه متعلق اراده و كراهت يك چيز باشد؛ درحالي كه اگر اراده و كراهت
هركدام متعلق جدايي داشته باشند مشكلي ندارد.
نقد بيان محقق عراقيبيان ايشان از چند جهت مورد تأمل
است؛ ايشان فرمودند حقيقت جعل لفظ براي معنا مرآتيت است و ما لفظ را بهعنوان مرآت
براي معنا قرار ميدهيم. اين فرمايش ايشان نه با واقع سازگار است و نه در مقام
تحليل مدعا ميتوان به چنين مطلبي رسيد. هنگامي كه يك نفر لفظي را براي معنايي
قرار ميدهد هيچگاه نميگويد من اين لفظ را مرآت براي معنا قرار دادم، و واضع
چنين تصوري ندارد. هنگامي كه يك نفر براي بچهي خود نامگذاري ميكند چنين تصوري
ندارد. وانگهي اگر كسي بخواهد چنين كاري بكند اصلاً محقق نميشود. اينگونه نيست
كه وضعكردن همانند يك فعل تكويني در اختيار فاعل تكويني باشد و با ارادهي او
اتفاق بيافتد؛ يعني بگويد من اين لفظ را مرآة قرار دادم براي فلان معنا و با وضع و
فعل او مرآة هم بشود.
علاوه بر اين اگر واقعيت را تحليل
كنيم ملاحظه ميكنيم كه آيينهشدگي لفظ براي معنا اثر وضع نيست، تا چه رسد به
اينكه حقيقت وضع باشد؛ بلكه اثر كثرت استعمال است و حتي اثر استعمال هم نيست و اگر
استعمال كثرت پيدا كرد چنين ميشود. بر اثر كثرت استعمال رفتهرفته بهگونهاي ميشود
كه هنگامي كه لفظ به زبان كسي ميآيد، آن معنا را ميبينيم. بنابراين وضع درواقع
چنين نيست و كسي از وضع چنين قصدي نميكند. ديگر اينكه اگر چنين قصدي هم بكند با
وضع اين اتفاق نميافتد؛ زيرا اينكه حالت آيينه پيدا كند، يك حالت روانشناختي و
نفساني است كه بهوجود ميآيد و با وضع چنين چيزي بهوجود نميآيد و به گفتهي
واضع اين اتفاق نميافتد. سوم اينكه حتي اينگونه نيست كه تصور كنيد استعمال فعليكردن
مرآتيت است. وضع انجام گرفت و پدر اسم فرزند خود را «حسن» گذاشت؛ يك ساعت بعد يك
نفر ميخواهد بچه را صدا كند، ميگويد «حسن» و در اينجا حالت مرآتيت بهوجود نميآيد؛
مگر اينكه روزها و ماهها بگذرد و هنگامي كه ميگويند حسن، آن بچه و نوزاد به ذهن
خطور كند و به اين ترتيب آيينه ميشود. بنابراين تحقق مرآتيت بهمراتب از مسئلهي
جعل متأخر است و نيز از مسئلهي اصل استعمال نيز متأخر است و ذات و حقيقت وضع و
همچنين استعمال چنين چيزي نيست، بلكه كثرت استعمال موجب مرآتيت ميشود و چنين چيزي
اثر كثرت استعمال است. به اين صورت فرمايش ايشان از مبنا محل تأمل است؛ قبلاً نيز
درخصوص بيان مرحوم آخوند كه ميفرمودند استعمال افناء لفظ در معناست، همين اشكال
را مطرح كرديم.
مطلب دوم اينكه ايشان فرمودهاند
اجتماع لحاظين و دو لحاظ مماثل بر لفظ محال است. فرمودند كه چون لفظ را بايد لحاظ
كنيم، بعد معناي اول را لحاظ كنيم و دوباره در آن واحد در معناي دوم هم بهكار
ببريم براي آن معناي نيز بايد دوباره لفظ را لحاظ كنيم و اين اجتماع لحاظين است،
لحاظيني كه مماثل هستند و چنين چيزي محال است.
در مقابل اين استدلال نيز عرض ميكنيم
كه ملازمهاي بين دو تعدد نيست. ما دو معنا داريم كه بايد لحاظ كنيم و لااقل در دو
معنا بهكار ميبريم و ممكن است سه يا چهار تا هم باشد؛ سپس ميفرماييد كه لفظ را
هم بايد در آن واحد دو بار لحاظ كنيم. چون دو معنا داريم و آنها را دو بار لحاظ ميكنيم
پس لفظ را هم بايد دو بار لحاظ كنيم، آنگاه اجتماع مثلين پيش ميآيد و دو لحاظ كه
يكجور هستند، بر يك متعلق وارد ميشوند و چنين چيزي اشكال دارد؛ ولي بهنظر ميآيد
كه بين آن دو لحاظ با اين دو لحاظ ملازمهاي نيست؛ چون دو معنا داريم و هر معنا را
جداگانه و مستقلاً لحاظ ميكنيم بايد لفظ را هم دو بار لحاظ كنيم كه بهنظر ما
چنين بايدي وجود ندارد و در اينجا ملازمهاي نيست. چون ميخواهيم لفظ را در دو
معنا بهكار ببريم، لفظ را دو بار لحاظ ميكنيم، كه به نظر ما چنين ملازمهاي وجود
ندارد.
در اينجا مسئله را ميتوان بهصورتي
ديگر تقرير كرد. ما متوجه دو معنا را ميشويم و مثلاً ميخواهيم هم «چشم» و هم
«چشمه» را به مخاطب خود القاء كنيم و انتقال بدهيم؛ يكبار معناي چشمه را لحاظ ميكنيم
و يكبار نيز چشم را لحاظ ميكنيم؛ سپس فرض ميكنيم با چه كلمه و لفظي بايد اين دو
را ادا كنيم، سپس ميبينيم كه اتفاقاً يك لفظ وجود دارد كه به هر دو معنا هم وضع و
استعمال شده است و آن عبارت از «عين» است. سپس لفظ را تلفظ ميكنيم. دو معنا را
لحاظ كردهايم سپس لفظ را پيدا ميكنيم و متوجه ميشويم كه لفظ عين هم به معناي
چشمه است و هم چشم و تلفظ ميكنيم. در اينجا دو لحاظ لفظ لازم نداريم. ما قبلاً دو
معنا را لحاظ كردهايم، سپس لفظ را پيدا ميكنيم و بعد استعمال و تلفظ ميكنيم. با
تلفظ دو معنا را قصد كردهايم و مخاطب ما نيز يا هر دو معنا را ميفهمد و يا
احياناً دو مخاطب داريم و با يك لفظ هر دو معنا را به دو مخاطب القاء ميكنيم. آيا
چنين چيزي امكان ندارد؟ يك نفر در گوش من ميگويد كه من بايد چشمم را عمل كنم يا
گوشم را؟ يكي ديگر هم در همان زمان ميپرسد از حوض آب بياورم يا از چشمه؟ و من يكباره
از عبارت «عين» در جواب هر دو استفاده ميكنم. آن فرد اول ميفهمد كه بايد چشمش را
عمل كند و اين يكي هم ميفهمد كه بايد از چشمه آب بياورد و نه از حوض. در اينجا
محالي لازم نميآيد. اين تقريري است كه ما قبلاً در پاسخ به مرحوم آخوند مطرح كرده
بوديم.
مرحوم آخوند ميفرمودند كه افنائين
ميسر نيست كه ما در آنجا عرض كرديم اصلاً ميتوانيم افنائين را به اين شكل تعبيه
كنيم كه گويي از قبل دو معنا را لحاظ كرده است، سپس اشاره ذهني ميكند و ميگويد
اين لفظ را در دو معنايي كه لحاظ كردهام بهكار ميبرم. چنين چيزي امكان دارد.
همين پاسخي را كه به مرحوم آخوند
داديم در اينجا ميخواهيم به محقق عراقي عرض كنيم كه شما ميفرماييد ما دو لحاظين
داريم و درواقع دو معنا را لحاظ ميكنيم كه هركدام جداگانه يك لحاظين است. سپس
براي هر معنا نيز يكبار بايد لفظ را لحاظ كنيم، پس در طرف لفظ هم دو لحاظ داريم؛
پس دو لحاظ در طرف دو معنا داريم و دو لحاظ نيز در طرف يك لفظ داريم و اگر دو لحاظ
بر يك لفظ وارد شود اجتماع مثلين لازم ميآيد. فرق اشكال محقق عراقي با مرحوم
آخوند و آقاي نائيني در همين نكتهاي است كه عرض شد.
ما عرض ميكنيم كه در اينجا ميتوان
همان جواب قبلي را داد كه اصلاً لازم نيست ما دو بار لفظ را لحاظ كنيم تا شما
نگران اجتماع مثلين بشويد و بفرماييد لفظ را در آن واحد دو بار بايد لحاظ كنيم؛
ظاهراً فرايند استعمال اينگونه است كه ابتدا دو معنا را لحاظ ميكنيم و ابتدا با
معنا مواجه هستيم و نه با لفظ؛ سپس به ذهن ما ميرسد كه اين دو معنا را به ديگري
هم منتقل كنيم؛ سپس فكر ميكنيم كه چگونه و با چه ابزارهايي بايد منتقل كرد؛ انواع
ابزارها به ذهن ما خطور ميكند كه از بين آنها لفظ را انتخاب ميكنيم و ميگوييم
با لفظ انتقال ميدهيم؛ در اينجا لفظ اجود و اقرب را انتخاب ميكنيم، بعد از آن
مخارج حروف و يا ادوات توليد صوت را فعال ميكنيم و لفظ توليد ميشود و مخاطب نيز
ميشنود. همهي اينها مستلزم لحاظات هستند چون با علم و اراده اتفاق ميافتند.
يكي از اساتيد بزرگوار ما اين مسئله
را به صورت ديگري تقرير كرده و فرمودهاند: ما اول لفظ را لحاظ ميكنيم؛ سپس معاني
متعددهاي را كه قصد انتقال داريم را لحاظ ميكنيم؛ بعد از آن دوباره به لفظ برميگرديم
و آنرا بهكار ميبريم. با اين تبيين چنين سير و فرايندي فرمودهاند كه ما جواب
آقاي عراقي را داديم، زيرا اين نكته كه در آن واحد دو لحاظ بر يك لفظ وارد شود حل
ميشود؛ زيرا ما يكبار لفظ را لحاظ ميكنيم، سپس دو يا سه معنايي كه ميخواهيم
ادا كنيم را لحاظ ميكنيم؛ سپس برميگرديم و لفظ را بهكار ميبريم و آنرا به قصد
رساندن دو يا سه معنا استعمال ميكنيم و به اين ترتيب اجتماع لحاظين در لفظ واحد
لازم نميآيد.
اين بيان ايشان ظاهراً مشكل اجتماع
لحاظين و مثلين را حل ميكند ولي با واقعيت سازگار نيست. اصلاً اينگونه نيست كه
اول لفظ به ذهن خطور كند. اين فرمايش ايشان با فرمايش مرحوم آقاي عراقي تناسب
دارد. مرحوم آقا ضياء ميفرمايد ما لفظ را هم لحاظ ميكنيم ولي لحاظ لفظ براي ما
عبوري است و سريع از آن رد ميشويم و روي معنا متمركز هستيم؛ آنچنان كه گويي با
دهان خود معنا را خلق كردهايم و نه لفظ را؛ يعني مرحوم محقق عراقي هم فرمودند كه
اول لفظ را لحاظ ميكنيم، سپس معنا را لحاظ ميكنيم. استاد ما آيتالله سبحاني
حفظله الله فرمودهاند كه ما لفظ را لحاظ ميكنيم، سپس معاني را لحاظ ميكنيم و
دوباره به لفظ برميگرديم و از اين جهت شبيه به هم سخن گفتهاند. ما در اينجا ميخواهيم
توأماً هم به استاد بزرگوارمان و هم به مرحوم آقاضياء ايراد بگيريم كه چنين چيزي
كه ميفرماييد درست نيست. كسي كه ميخواهد حرف بزند كه ابتدا كلمات را به ذهن نميآورد.
اگر بنا باشد كلمات را بهخاطر بياورد درست نميتواند بفهمد كه چه كلمهاي را بايد
بهخاطر بياورد. اصلاً منشأ اينكه لفظ به ذهن خطور ميكند معناست؛ يعني اول معنا به
ذهن خطور ميكند و به تناسب آن لفظ مناسب به ذهن خطور ميكند و اگر اول معنا خطور
نكند هيچ لفظي به ذهن خطور نميكند. از بين ميليونها لفظ كدام بايد به ذهن خطور
كند؟ ولذا هم فرمايش آقا ضياء و هم فرمايش استاد گرانقدر ما دقيق نيست.
چند سال پيش يك جلسه بحث كرديم كه
چه نسبتي بين ذهن و زبان وجود دارد؛ يعني اول ذهن است و سپس زبان فعال ميشود نه
اينكه اول لفظ باشد و پس از آن معنا؛ والا لفظي اصلاً به ذهن خطور نميكند. ابتدا معنا
به ذهن ما خطور ميكند كه همان التفاط است؛ يكي از بحثهاي پيچيدهي معرفتشناسي
اين است كه چگونه ميشود كه معنا به ذهن خطور ميكند؟ معنا به ذهن خطور ميكند،
سپس به اين فكر ميافتيم كه آنرا منتقل كنيم، سپس ميگوييم كه با چه ابزاري منتقل
كنيم و بعد لفظ را انتخاب ميكنيم و... بنابراين چنين سيري از لفظ شروع نميشود
بلكه از معنا شروع ميشود.
بنابراين مسئله به اين ترتيب حل ميشود
كه ما عرض ميكنيم؛ و آن اينكه ابتدا دو يا چند معنا را لحاظ ميكنيم، سپس به سراغ
لفظي ميرويم كه بتواند آن معاني را ادا كند. اگر لفظ مشتركي بود آن لفظ را پيدا
ميكنيم و با اشارهي ذهني به آن معاني كه داريم، لفظ را نيز لحاظ ميكنيم و بعد
استعمال ميكنيم. به اين شيوه كه ما عرض ميكنيم درواقع لفظ را دو بار لحاظ نميكنيم
تا بگوييم اجتماع مثلين يا لحاظين در لفظ واحد پيش آمده است و به اين ترتيب پاسخ
مرحوم محقق عراقي داده ميشود. والسلام