موضوع: ملاحظات حول استدلال المحقّق
الخراساني علي القول بالامتناع
بحث درخصوص امكان و جواز و نيز
وقوع استعمال لفظ واحد در اكثر از معنا، در استعمال واحد و آن واحد است. آيا ممكن
است لفظي كه داراي چند معناست به نحوي از انحاء توأماً و در آن واحد در معاني
متعددهي خود استعمال شود؟ اين مسئله هم ميتواند در مقام امكان عقلي و ثبوت مورد
بحث قرار گيرد؛ يعني ثبوتاً و عقلاً ممكن است؟ و نيز ميتواند به لحاظ لغوي و
عرفاً مورد بحث قرار گيرد كه اصولاً چنين شيوهي استعمالي را عقلا ميپذيرند و
عرفاً چنين كاري مجاز است؟ و نيز ميتواند وقوعاً بحث شود؛ يعني چنين چيزي واقع
شده است، و با فرض اينكه امكان عقلي و جواز عرفي دارد، آيا واقع شده است يا خير؟
گفتيم كه در مقام اول يعني امكان
عقلي سه قول مطرح شده است؛ قول اول قول به امتناع عليالاطلاق است، قوم دوم قول به
جواز عليالاطلاق است و قوم سوم تفصيل بين مفرد و تثنيه و جمع است.
راجع به ادلهي امكان و جواز اصحاب
اقوال مختلف، دلايل گوناگوني را ارائه كردهاند. گفتيم مرحوم آخوند كه قائل به
امتناع عقلي است، اينچنين استدلال ميفرمايد كه وضع عبارت از جعل لفظ چونان وجه
براي معنا است، و زماني كه ما بخواهيم لفظي را در معناي آن بهكار ببريم عملاً ميخواهيم
آن وجه را براي ذيوجه، وجه قرار بدهيم. زماني كه ما لفظي را در معنايي استعمال ميكنيم
آن لفظ را چون وجه براي ذيالوجه قرار ميدهيم؛ همانند آيينه نسبت به تمثال و
صورت. آيينه ديده نميشود و تنها صورت ديده ميشود؛ درنتيجه انگار آيينه در صورت
فاني است و هرآنچه هست صورت است. آنگاه امكان ندارد كه چيزي در چيز ديگر فاني شود
و در همان آن در شيء دوم و سوم نيز بتواند فاني شود. چنين چيزي عقلاً محال است.
هنگامي كه وجه در ذيوجهي خاص فاني شد ديگر امكان ندارد كه همزمان در چيز ديگري هم
فنا پيدا كند و فاني شود.
در جلسه گذشته توضيح داديم كه
بيان ايشان را سه جور ميتوان تقرير كرد؛ يكبار بگوييم كه استعمال بهمعناي افناي
لفظ در معناست و هنگامي كه لفظ را در يكي از معاني استعمال ميكنيم چون فاني در آن
معنا خواهد شد، در معناي دوم نميتواند فاني شود، چون معناي چنين چيزي عقلاً اينگونه
ميشود كه يا واحد، اثنين شده است و يا اثنين، واحد شده است و چنين چيزي محال است.
تقرير دوم اينگونه است كه بگوييم
لفظ چونان آلت و ابزار است. وقتي چيزي علي سبيل الاستقلال، ابزار چيز ديگري قرار
گرفت نميشود ابزار چيز ديگري نيز باشد، زيرا لازمهي چنين چيزي اجتماع لحاظين
آليين است كه به معناي اجتماع مثلين است و اجتماع مثلين نيز محال است.
تقرير سوم اين بود كه ممكن است
بگوييم لفظ را هنگام استعمال به ذهن ميآوريم و آمدن و لحاظ اين لفظ در ذهن، عين
وجود ذهني اوست و هنگامي كه وجود ذهني چيزي را داريم تنها يك ماهيت ميتواند داشته
باشد، پس يك وجود نميشود چند ماهيت داشته باشد و در بيرون بگوييم دو يا سه ماهيت.
يا بالعكس بگوييم آنچه كه در ذهن ماست ماهيت است و اين ماهيت نميتواند بر چند
وجود در خارج منطبق شود. يك وجود، يك ماهيت دارد و يا برعكس يك ماهيت تنها يك وجود
ميتواند داشته باشد. بنابراين فرض اينكه لفظي همزمان در چند معنا استعمال شود
نظير آن است كه بگوييم يك وجود همزمان چند ماهيت داشته باشد و چنين چيزي محال است.
در اينجا لازم است در ارزيابي
تقرير و استدلال مرحوم آخوند(ره) تذكري را مطرح كنم. گفتيم كه مسئلهي امكان و عدم
امكان جواز و يا عدم جواز استعمال لفظ در اكثر از معنا اصالتاً متعلق به مقام
استعمال از ناحيهي متكلم است، و از عنوان نيز همين موضوع فهم ميشود. همچنين ممكن
است به مقام تلقي و تفهم نيز تسري پيدا كرده و مرتبط شود. در اينجا عرض ميكنيم كه
محذوراتي را كه مخالفين و ممتنعين مطرح كردهاند گاه به مقام وضع راجع ميشود،
يعني خواستهاند بگويند وقتي وضع اينگونه است پس چنين چيزي نميشود؛ براي مثال در
مسئلهي اصل وقوع اشتراك دليل مرحوم آقاي خويي اين بود كه چون حقيقت و ماهيت وضع
عبارت از تعهدي است كه واضع ميكند كه اين لفظ را در اين معنا بهكار ببرد و نه در
غير آن. چون ماهيت وضع اين است، واضع نميتواند بگوييد كه در اين معنا بهكار ميبرم
و نه در غير آن و همان موقع مجدداً بگويد در معنايي ديگر بهكار ميبرم و نه در
غير آن. وضع دوم در اينجا نقض وضع اول خواهد شد. بنابراين مشكل در وضع است، يعني
وضع آنچنان است كه نميتواند دو معنا داشته باشد؛ پس بهطريق ديگر نميتواند در
دو معنا استعمال شود؛ يعني ممكن است كسي از قِبل مشكلي كه در وضع داريم استدلال
كند در عدم امكان استعمال در اكثر از معنا. همچنين ممكن است در مقام استعمال
بگويند ميسر نيست؛ در مقام استعمال امكان ندارد كه يك نفر در ذهن خود آيينه را كه
فاني در صورت و تمثال است در دو چيز فاني كند. اين مشكل مربوط به مقام استعمال
است، به اين معنا كه مستعمل ميخواهد لفظ و معنا را تصور كند و اصلاً انگار لفظ را
تصور نميكند و انگار لفظ به ذهن او نميرسد و تنها ميتواند معنا را تصور كند.
وقتي لفظ اينچنين در معنا فاني است كه اصلاً ديده نميشود و تنها معنا ديده ميشود،
امكان ندارد كه همزمان همين فنا راجع به معناي ديگري هم اتفاق بيافتد. پس مشكل
مربوط به مقام استعمال است.
گاه نيز ممكن است در مقام تفهم
نيز گفته شود كه مشكل وجود دارد؛ زيرا مستمع و مخاطب بايد بتواند دو معنا را
همزمان تصور كند. شما يك لفظ را در دو معنا بهكار بردهايد و قصد داريد همزمان هر
دو معنا را به مخاطب تفهيم كنيد و مخاطب نيز بايد تفهم كند؛ در اينجا ممكن است كسي
بگويد كه مخاطب نيز همين محذور را دارد و نميتواند يكباره دو معنا را تصور كند.
لهذا ممكن است استدلالهايي كه
ممتنعين ميكنند از حيثي به صورت زير طبقهبندي شود:
1. دلايلي كه محذور را ارجاع ميدهد
به مقام وضع، يعني ميگويد چون وضع چنين است، استعمال از اكثر از معنا ممكن نيست.
2. دلايلي كه مشكل را ارجاع ميدهد
به مقام استعمال از ناحيهي مستعمِل و مفهِم كه قصد تفهيم دارد.
3. دلايلي كه ارجاع به مقام تفهم
و تلقي ميشود كه عقلاً ممكن نيست ذهن مستمع چنين تواني داشته باشد.
استدلال مرحوم آخوند به مقام
امكان عقلي در مقام استعمال و از ناحيهي مستعمل برميگردد، و ممكن است بعضي از
استدلالها به مقام وضع يا مقام تفهم و تلقي ارجاع داده شده باشد. به اين ترتيب
مشخص ميشود كه استدلال مرحوم آخوند در كجاست. ايشان درواقع مسئلهي عدم امكان را
از حيثي به مقام وضع ارجاع ميدهد و از حيثي به مقام امكان عقلي در مقام استعمال.
البته با همهي اين توضيحات،
جوابي كه داده ميشود بايد شامل باشد؛ زيرا بحث در اين است كه اگر در مقام عقلي
ممكن نباشد ديگر نوبت به مقام عرف و وضع لغوي و مقام وقوع نميرسد. چنانكه گفتهاند
اگر عقلاً بتوانيم اثبات كنيم كه ممكن است، چرا عرفاً جايز نباشد؟ و چرا عملاً و
خارجاً واقع نشود؟
به نظر ميرسد نسبت به استدلال
مرحوم آخوند پارهاي ملاحظات قابل طرح است. ايشان فرمودند كه وضع عبارت است از وجه
قراردادن لفظ براي معنا. واضع ميگويد من اين لفظ را مرآت اين معنا قرار ميدهم،
آنسان كه حُسن و قبح معنا در لفظ تسري ميكند و اصلاً يكي ميشوند، زيرا لفظ در
معنا فاني شده است.
اولين نكتهاي كه در اينجا قابل
طرح است، اين است كه اولاً خود «وضع» ماهيتاً بهمعناي جعل الوجه نيست؛ يعني واضع
نميگويد كه من پس از اين لفظ را چون وجه و عنوان و آيينه قرار ميدهم براي اين
معنا. در مقام واقع نيز چنين حرفي ممكن نيست و اينكه لفظ چونان آيينه براي تمثال
شود دست كسي نيست و با گفتن واضع چنين اتفاقي نميافتد. واضع بگويد كه من اين لفظ
را بعد از اين آيينه قرار ميدهد براي اين معنا و همان لحظه نيز چنين اتفاقي
بيافتد؛ چنين چيزي محال است؛ زيرا اين حالت، يك حالت تكويني دارد؛ اين حالت كه
وقتي انسان لفظ را ميشنود، انگار فقط معنا را ميبينيد و لفظ را نميبيند. صورتآيينه و تمثال يافتن اينگونه نيست كه دست واضع باشد
و به گفتن او چيزي آيينه شود و از لحظهاي كه من بگوييم لفظ ديگر آيينه نيست،
آيينه نباشد؛ يعني وقتي كه بر اثر كثرت استعمال و ممارست اين اتفاق بيافتد، بعداً
واضع بگويد شما بعد از اين هنگامي كه اين لفظ را ميشنويد، اين معنا به ذهن شما
خطور نكند، اصلاً در اختيار واضع نيست. حتي اگر معناي لفظ را تغيير بدهيم و بگوييم
اين تاريخ به بعد معناي اين لفظ چيز ديگري خواهد شد، باز هم وقتي استعمال ميشود
در ذهن مخاطب آن معناي قبلي خطور ميكند، منتها در ترتيب اثر ميگويد بعد از مثلاً
فرهنگستان گفته اين لفظ در اين معناي جديد است و حال كه در اينجا بهكار رفته است
پس منظور همان معناي جديدي است كه فرهنگستان اعلام كرده است. مخاطب ممكن است در
مقام ترتيب اثر دادن اين جهت را در عمل رعايت كند، ولي در حالت نفساني لازم است كه
اين لفظ را آنقدر در معناي جديد بهكار ببرد كه معناي قبلي متروك شود و معناي
جديد، تبديل به صورت و تمثال شود براي اين لفظ.
بنابراين ظاهر عبارت مرحوم آخوند
كه وضع عبارت است از جعل لفظ، بهصورت وجه براي معنا، لفظ به اين معنا نيست. در
وضع تعييني هنگامي كه لفظي براي معنايي وضع ميشود، واضع نه ميگويد كه اين را
آيينه قرار ميدهم براي آن معنا و نه در عمل چنين چيزي اتفاق ميافتد. البته بر
اثر ممارست و استعمال طولانيمدت و ذهن انسي و به تعبير شهيد صدر اقتراني كه بين
معنا و لفظ پديد ميآيد، بعدها ممكن است اينگونه بشود و هنگامي كه لفظ گفته ميشود
تنها معنا ديده شود و انگار لفظ شنيده نميشود. به محض اينكه صوت لفظ ادا شد، معنا
ديده ميشود و انگار صورت شنيده نميشود، كه البته ما بر اين استدلال اشكال داريم
و در ادامه مطرح خواهيم كرد.
نكتهي دومي كه در ذيل فرمايش
ايشان ميتوان مطرح كرد، اينكه شما ميفرماييد مقام، مقام تمثيل است ما هم ميپذيريم
ولي واقع اين است كه قياس لفظ و آيينه معالفارق است. حقيقت قضيه اينگونه نيست كه
شما ميفرماييد و حتي بر اثر ممارست هم چنين چيزي رخ نميدهد. تفاوت است بين اينكه
چنين باشد كه شما ميفرماييد و يا آنچه كه واقع ميشود آنقدر سريع باشد كه خيال
كنيم چنين است.
توضيح اينكه: در فرايند وضع و
استعمال اتفاقاتي رخ ميدهد:
هنگامي كه يك نفر لفظي را در
معنايي استعمال ميكند، لفظ را لحاظ ميكند. استعمال يك فعل است؛ استخدام لفظ در
ادا و انتقال معنا، يك فعل است. فعل از سر علم و اراده واقع ميشود، در خواب كه
كسي كاري نميكند؛ حتي اگر در خواب هم تلفظ كند يك نوع ارادهي خفي وجود دارد كه
لب تكان ميخورد و صوت توليد ميشود. استعمال يك فعل است كه هر فعلي نيز از سر علم
و اراده واقع ميشود؛ هنگامي كه از سر علم و اراده واقع ميشود، پس خطورات و
لحاظات هست و وقتي يك نفر لفظي را براي اداي معنايي استخدام ميكند و اين فعل را
از خود صادر ميكند و صوتي را توليد ميكند كه به آن تلفظ ميگوييم، حتماً لفظ را
لحاظ ميكند. مگر ممكن است لفظ را بهكار ببرد بدون اينكه آنرا لحاظ كند و ببيند؟
پس لحاظ لفظ به نحو مستقل صورت ميگيرد. لفظ ديده ميشود؛ اول لفظ را ميبييند ولي
به لحاظ انس ذهني اين لفظ آنچنان است كه انگار فاني است. وقتي از واژهي «انگار»
استفاده ميكنيم ميخواهيم بگوييم كه واقعاً اينگونه نيست؛ اين فنا يك فناي
تكويني نيست، بلكه هنگامي كه لفظ را لحاظ ميكنيم آنقدر سريع لحاظ ميكنيم و بهسرعت
از لفظ به معنا منتقل ميشويم كه خيال ميكنيم لفظ را نشنيدهايم. مگر ميشود كه
مخاطب لفظ را نشنود و متوجه شود كه شما كدام كلمه را ادا كردهايد؟ مگر ميشود من
لفظ را ادا كنم ولي تفطن و توجه و التفاط به لفظ نداشته باشم؟ من حتماً لحاظ ميكنم،
و به لفظ توجه و التفاط دارم و در ميان الفاظ ميگردم تا لفظ مناسب را پيدا كنم. مگر
ميشود بدون لحاظ باشد؟ گاه در اداي يك معنا ده لفظ را ميتوان بهكار برد كه من
در ميان آنها ميگردم و به لحاظ بلاغي و تناسب و رسايي بهترين لفظ را پيدا ميكنم
و آنرا ادا ميكنم تا معنا را منتقل كنم. بنابراين ما لفظ را اولاً لحاظ ميكنيم
و مستقلاً هم لحاظ ميكنيم.
حتي قبل از لحاظ لفظ، معنا را در
ذهن لحاظ ميكنيم. اول ميگويم ميخواهم اين معنا را به مخاطب منتقل كنم؛ سپس ميگويم
چه لفظي مناسب اين معناست؟ و از ميان ده لفظ يكي را انتخاب ميكنم؛ سپس قصد ميكنم
كه ميخواهم معنايي را اراده كنم تا به مخاطب منتقل شود؛ يعني تصوري از معنا و سپس
تصوري از انتخاب لفظ و بعد از آن نسبت اين دو تا را ملاحظه ميكنم كه من ميخواهم
با گفتن اين كلمه، اين معنا را به مخاطب انتقال بدهم و اين عمل را قصد و اراده ميكنم.
سپس آن لفظ را تلفظ ميكنم؛ يعني آنرا توليد ميكنم؛ به داعي اينكه اين صوت را از
مخارج حروف در دهانم توليد ميكنم كه مخاطب من متوجه شود و حواس او به مراد من جلب
شود و در حين اسماع من هنوز آن لحاظها وجود دارد. معنا و لفظي كه لحاظ كرده بودم
نيز همچنان هست و در ارتكاز من حضور دارند. به تعبيري ميتوان گفت كه همينطور كه
دارم ميگويم آنها را انگار دوباره لحاظ ميكنم و روي لحاظ لفظ و معنا استمراري
وجود دارد و يا انگار دوباره و در حين اينكه ميخواهم به مخاطب منتقل كنم، يادوآور
ميشوم و به ياد ميآورم. بعد از آنكه اين سير اتفاق افتاد ميبينيم كه مخاطب
متوجه شد كه من چه ميخواستم بگويم و آنرا شنيد، تلقي كرد و سپس اجابت نمود.
اينكه بگوييم لفظ فاني در معناست
و انگار ما لفظ را نميشنويم و تنها معنا را تصور ميكنيم و دو فنا در اين حالت
امكان ندارد، ناشي از يك مسامحه و حتي غفلت است و آن اينكه مسئلهي تكلم نظير هر
فعل ديگري است كه ناشي از مبادي اراده است و مانند وقوع مبادي اراده كه بهسرعت
انجام ميشود و اصلاً متوجه نميشويم كه مبادي اراده واقع شده است، اينجا نيز با
سرعت اتفاق ميافتد؛ سرعت و تسرع باعث ميشود كه خيال كنيم چيزي را نديدهايم و
فاني شده است. چطور هنگامي كه فعلي را ميخواهيم انجام بدهيم، ابتدا آنرا تصور ميكنيم
بعد نتيجهي آنرا هم تصور ميكنيم، سپس مفيد يا مضربودن نتيجه را تصور ميكنيم، و
بعد فائده و ضرر را با هم ميسنجيم و ميبينيم كه كدام ترجيح دارد، سپس يك طرف را
انتخاب ميكنيم؛ اگر ضرر آن بيشتر باشد جهت مقابله با ضرر را اخذ ميكنيم و اگر
نفع آن بيشتر باشد ميگوييم خوب است كه اين نفع را تحصيل كنيم، سپس شوق اكيد در ما
بهوجود ميآيد، سپس عضلات به حركت درميآيد و سپس دست حركت ميكند و آب را برميداريم
و مينوشيم. همينكه من ميخواستم آب بخورم، همهي اين مقدمات را طي كردم؛ اما به
لحاظ عادي ممكن است كسي فكر كند كه من دستم را دراز كردهام و آب را برداشتهام؛
درحاليكه اينهمه مقدمات طي شده است، اما اين مقدمات يكمقدار مختفي است و سريع
انجام ميشود و ما به آن توجه نميكنيم؛ والا براي هر كاري كه ما ميكنيم، همهي
مبادي اراديه اتفاق ميافتد تا فعلي واقع شود.
مسئلهي استعمال نيز فعل است و با
علم و اراده واقع ميشود. فعل مبتني بر مبادي اراده است و قبل از استعمال لحاظاتي
صورت ميپذيرد. حتي اگر دقيقتر بررسي كنيم شايد عدد مراحل و لحاظات بسيار بيش از
اين باشد و من از باب نمونه عرض كردم كه چه لحاظاتي اتفاق ميافتد. ابتدا معنا را
تصور ميكنيم، حال اينكه چه اتفاقاتي قبل از اينكه معنا را تصور كنم پيش آمده است
را نميدانم و يكي از مباحث پيچيدهي معرفتشناختي است كه به آن «التفاط» ميگويند؛
يعني اصلاً چگونه انسان متوجه معنا ميشود؟ معنا را تصور ميكنم، بعد تصور ميكنم
كه ميخواهم اين معنا را به ديگري نيز منتقل كنم، سپس تصور ميكنم كه اگر بخواهم
اين معنا را منتقل كنم بايد به چه شيوهاي منتقل كنم؛ بعد ميگويم چندين لفظ ميتواند
اين معنا را ادا كند، سپس در بين اين الفاظ مشخص ميكنم كه كداميك رساتر و گوياتر
است؛ سپس لفظ را توليد ميكنم و در حالي كه لفظ را توليد ميكنم كه از معنا غافل
نشدهام و آنرا كنار نگذاشتهام و معنا همچنان در ذهن من موجود است؛ سپس منتظر ميمانم
تا ببينم به گوش مخاطب من رسيد يا خير؟ سپس اگر به گوش او رسيد منتظر ميمانم تا
ببينيم فهميد يا نه؛ سپس واكنش او را كنترل ميكنم.
پس اولاً گفتيم كه وضع بهمعناي
جعل لفظ چون وجه و آيينه نيست و چنين چيزي از وضع ناشي نيست، بلكه از استعمال ناشي
است و اين فرمايش مرحوم آخوند را قبول نداريم. البته بر اثر كثرت استعمال اين حالت
بهوجود ميآيد كه هنگامي كه لفظ گفته ميشود معنا به ذهن خطور بكند؛ والا در
اوايل وضع اينگونه نيست. علاوه بر اين گفتيم كه لحاظات مختلفهاي اتفاق ميافتد و
هنگامي كه آن لحاظات رخ داد اين حالت بهوجود ميآيد. تا اينجا تلقي ايشان از وضع
را زير سؤال برديم. حال درخصوص اينكه نميتوان لفظ را در معاني متعدده بهكار برد،
نكات و مطالبي وجود دارد كه انشاءالله مطرح خواهيم كرد. والسلام.