موضوع: المقام الاوّل (وهو الامکان
العقلي والثبوت) ففيه ثلاثة اقوال
درخصوص امكان و عدم امكان و نيز
جواز و عدم جواز استعمال لفظ واحد در اكثر از معنا في آن واحد عرض كرديم بايد به
چند مسئله اساسي توجه داشت و بحث را اداره كرد.
اول اينكه بدانيم در مسئلهي
استعمال اكثر از معنا محط بحث مقام استعمال و تفهيم است؛ چنانكه در اشتراك، بحث
در مقام وضع و تمعني بود. دوم اينكه بدانيم مسئله تنها به مشترك لفظي منحصر نيست و
هر تعدد معنايي به هر شكلي از اشكال براي لفظ واحد ميتواند مشمول اين بحث باشد.
سوم اينكه محل بحث و نزاع در جايي است كه ما لفظ را در نظر داشته باشيم و در چند
معنا، آنچنان در هريك استعمال كنيم كه گويي تنها در همان معناي خاص استعمال ميكنيم.
درواقع هر معنا را همان موقع مستقلاً لحاظ كنيم و بخواهيم در آن استعمال كنيم؛ به
اين معنا كه آيا ميتوان چند معنا را همزمان، مستقلاً لحاظ كرد و در همهي آنها هم
استعمال كرد يا خير. چهارم اينكه بايد مبحث را در دو مقام بررسي كنيم، مقام ثبوت و
امكان عقلي و مقام اثبات و جواز عقلايي. پنجم اينكه مسئلهي استعمال و استخدام و
همچنين مسئلهي تفهم و تلقي بسيط نيستند، بلكه يا تركيب هستند و يا دخيلاتي در
هريك از اينها دخالت ميكنند؛ بلكه در مقام وضع نيز همينگونه است. تصور نكنيم كه
اين سه مقام، يعني مقام وضع و تمعني، و مقام استعمال و تفهيم و مقام تلقي و تفهم
مقامات بسيطهاي هستند كه يك واقعيت و يك قطعه و فقره بيشتر نيستند؛ در هركدام از
اينها مجموعهاي از عناصر دخيل هستند و نميتوان نقش آنها را ناديده گرفت. همين
نكته كه چه عناصري در مقام وضع و تمعني دخيل است و يا در مقام استعمال و تفهيم چه
عناصري دخيل هستند و نيز در مقام تلقي و تفهم معنا چه عناصري دخيل هستند، مسئلهي
بسيار مهم و پيچيدهاي است. بالنتيجه بايد ماهيت استعمال و استخدام لفظ و نيز
ماهيت تلقي و تفهم را فهم كنيم تا مشخص شود كه آيا امكان استعمال لفظ در اكثر از
معنا في آن واحد هست يا نيست و ميتوان آنرا جايز شمرد يا خير؟ پس بدون اينكه
ماهيت استعمال و تفهيم و نيز ماهيت تلقي و تفهم را تحليل كنيم نميتوانيم بحث را
مديريت كنيم.
پس از توجه به اين نكات پنجگانه
آنگاه بايد به سراغ آراء برويم و بررسي كنيم كه آرائي كه در اين مقام هست، چيست.
البته همانگونه كه گفتيم آرا بايد در دو مرحله بررسي شود مرحلهي ثبوت و مرحلهي
اثبات. نهايتاً اين بحث بايد با بيان ثمرات آن به اتمام برسد. بنابراين بحث را در
دو مرحله بررسي خواهيم كرد، مقام ثبوت و امكان عقلي و مقام اثبات و جواز عقلايي.
مقام ثبوت و امكان عقليدر مقام اول فيالجمله ميتوان
گفت كه سه رأي وجود دارد:
1. قول به امتناع مطلق، كه
بزرگاني مثل مرحوم محقق خراساني، ميرزاي نائيني، محقق اصفهاني و محقق عراقي قائل
به امتناع هستند. ميفرمايند كه به لحاظ عقلي امكان ندارد كه بتوان لفظ واحد را در
آن واحد، در اكثر از معناي واحد استعمال كرد.
2. قول به امكان مطلق؛ قول دوم كه
امكان مطلق است در مقابل قول به تفصيل قرار ميگيرد كه صاحب معالم مطرح كردهاند. جمع
ديگري از علما ميگويند كه عليالاطلاق ممكن است و ميتوان لفظ را در نظر گرفت و
معاني متعدده را در آن واحد و به نحو مستقل اراده كرد. حضرت امام از زمرهي اين
اعاظم هستند. همچنين محقق خويي، و نيز آقاي وحيد خراساني همين نظر را ميپسندند.
3. قول به تفصيل بين مفرد؛ مرحوم
صاحب معالم ميگويند صاحب معالم ميفرمايند در مفرد چنين چيزي امكان ندارد ولي در
تثنيه و جمع ممكن است. اين امكان وجود دارد كه ما جمع ببنديم و درحاليكه گويي از
اجزاء اين جمع يا تثنيه هركدام يك معنا را اراده كرده باشيم. مثلاً بگوييم «عيون»
ولي گويي چند عين را كه هركدام به يك معنا استعمال شده است جمع بسته باشيم. چنين
چيزي ايراد ندارد؛ اما نميتوانيم بگوييم «عين» و تمامي معاني عين را در آن واحد
اراده كنيم.
درخصوص كيفيت تحرير و نيز تعليل و
استدلال بر مدعا، قهراً بين افراد قائل به هريك از اقوال، تفاوت وجود دارد؛ خاصه
در بين قائلين به امتناع. قائلين به امتناع هريك براي اثبات مدعا به نحوي استدلال
كردهاند. اولين آنها محقق خراساني (ره) است كه فرمودهاند: استعمال لفظ در اكثر
از معنا، علي سبيل الانفراد والاستقلال، محل اختلاف است، ولي به نظر ما اظهر آن
است كه استعمال لفظ در اكثر از معنا عقلاً ميسر نيست.
اگر در كلمات ايشان تأمل كنيم
درخصوص اين مدعا سه دليل بهدست ميآيد. ايشان ميفرمايند: حقيقت استعمال، مجرد
جعل لفظ چون علامت براي ارادهي معنا نيست، و به اين سادگي نيست كه يك حالت
اعتباري محض را در نظر بگيريم و بگوييم لفظ را در قبال معنايي قرار ميدهيم و
هرگاه كه آن لفظ را ادا كرديم، گويي علامت ارائه كردهايم و ذيالعلامه به ذهن
خطور كند. حقيقت استعمال اينگونه نيست، بلكه استعمال عبارت است از آيينه قراردادن
و آيينهسان انگاشتن لفظ براي معنا. وقتي لفظ ادا ميشود، معنا چونان تصوير ظاهر
ميشود.
در اين تمثيل مطلبي نهفته است، به
اين معنا كه وقتي صورت و آيينه را يكديگر ميسنجيم، آيينه در صورت فاني است، شما
هرچند به آيينه مينگريد، ولي آيينه را نميبينيد، بلكه صورت را ميبينيد. در مسئلهي
استعمال نيز همين وضع است. در آنجا نيز درست است كه لفظي را براي ادا و انتقال
معنايي استعمال ميكنيد، اما لفظ در اينجا ديده نميشود و لفظ فاني در معناست؛
انگار نه انگا كه شما اين لفظ را تلفظ ميكنيد و اصلاً لفظ به ذهن شما خطور نميكند.
شما هنگامي كه لفظ را براي انتقال معنا استخدام ميكنيد، تنها معنا را در نظر
داريد و لفظ فانيشده است و تنها معنا ديده ميشود. اگر اينچنين باشد كه استعمال
عبارت باشد از افناء لفظ در معنا، پس وقتي لفظي را در معنايي استعمال ميكنيد، لفظ
را در آن معنا فاني ميكنيد. در اينجا فرض نيز بر آن است كه لفظ در چند معنا و
راجع به هريك از معاني و تنها براي همان معنا استخدام شده و ميخواهد همان معنا را
انتقال دهد. حال ميخواهيد اين لفظ را در قبال معناي دومي هم استعمال كنيد؛ زيرا
بنا بر اين است كه لفظ با اينكه يكبار استعمال ميشود و همزمان و في آن واحد
چندين معنا از آن اراده ميشود، اما گويي كه در قبال هر معنا يكبار بايد لفظ را
فاني كرد؛ زيرا استخدام لفظ در اداي معنا درواقع فانيكردن لفظ در آن معناست؛
بنابراين لفظ بايد در مقابل هريك از چند معنايي كه اراده ميكنيد فاني شود.
در اين صورت يا بايد بگوييد كه
چند معنا، يك هستند، درواقع اين چند صورت يك صورت هستند و يا برعكس بايد بگوييد
آيينه چند عدد است. به هر صورت لازمهي آن يا وحدت اثنين و ثلاثه و يا برعكس تعدد
واحد است و لفظ بايد چند تا باشد؛ زيرا اگر لفظ در معنايي فاني شود و شما معناي
دوم و سوم را مد نظر داشته باشيد در آنها نيز بايد فاني شود، بنابراين آنها سه تا
نميتوانند باشند، و يا به عكس شده است و لابد آيينه چندتاست. چون در اينجا اين
اشكال عقلي به ذهن ميرسد، بنابراين به لحاظ عقلي محال است كه لفظ در دو يا بيش از
يك معنا استعمال شود.
مرحوم محقق خراساني در ذيل اين
بيان نيز تبييني دارند كه از آن ميتوان استدلال دومي را اصطياد كرد. ميفرمايند:
وقتي لفظ را در معنا استعمال ميكنيم، بايد اين لفظ را چونان ابزار فرض كنيم. لفظ
كه اصالت ندارد و وقتي ميگوييم لفظ فاني است يعني بهشدت كاركرد ابزاري دارد.
وقتي لفظ در معنا استعمال ميشود بايد لحاظ آلي شود، يعني بايد آنرا ابزار و آلتي
براي ادا و انتقال معنا به ذهن مخاطب فرض كنيم. اگر بنا باشد كه لفظ، همزمان و به
نحو استقلالي، دستكم در دو معنا استعمال شود، در معناي دوم نيز بايد چونان ابزار
ديده شود و در لفظ حالت آلي لحاظ شود و هنگامي كه لفظ را در قبال دو معنا به نحو
آلي لحاظ كرديم اجتماع آليين لازم خواهد آمد. در اينجا ما دو ابزار و آلت را براي
ملحوظ واحد فرض كردهايم و اين يعني اجتماع مثلين و اجتماع مثلين به لحاظ عقلي
محال است. شما در اينجا لفظ را يكبار در قبال يك معنا چونان ابزار فرض كرديد و
مجدداً در قبال معناي دوم نيز لحاظ آلي كرديد و اگر سه معنا هم باشد در قبال معناي
سوم هم لحاظ آلي كردهايد. بنابراين شما در آن واحد لحاظات مختلفهاي داريد و
درواقع دو يا سه لحاظ براي ملحوظ واحد كردهايد و اين اجتماع مثلين است و اجتماع
مثلين به لحاظ عقلي محال است.
ايشان علاوه بر اينكه ميفرمايند:
«
إن حقيقة الاستعمال ليس مجرد جعل اللفظ علامة لإرادة
المعنى، بل جعله وجهاً وعنواناً له، بل بوجه نفسه كإنّه الملقى، ولذا يسري إليه
قبحه وحسنه كما لا يخفى»،
[1]لفظ براي صورت مثل آيينه لحاظ ميشود و
آنچنان ميشود كه گويي تنها معناست كه القاء ميشود و چيز ديگري نداريم و انگار
هيچ لفظي تلفظ نميشود. ولذا لفظ وقتي گفته ميشود بسته به اينكه چه معنايي دارد
قبيح و حسن ميشود. از اين عبارت مرحوم محقق خراساني همان دليل اولي كه توضيح داديم
بهدست ميآيد.
سپس در ذيل اين عبارت ميفرمايند اين
دو لحاظ بايد به نحو آلي صورت بپذيرد و لفظ در اداي معنا كاربرد آلي دارد. آليبودن
غير از آيينهبودن است. در آليبودن ابزار ديده ميشود و فاني نيست. از اين تعبير
ايشان ميتوان تقرير دوم را براي امتناع برداشت كرد.
از كلام مرحوم محقق خراساني تقرير
سومي هم بهدست ميآيد. هنگامي كه لفظ را ميگوييم و قصد ارادهي معنا را داريم،
اين لفظ را در نظر داريم و گويي لفظ را ادا ميكنيم و در ذهن حاضر ميكنيم؛ حضور و
لحاظ لفظ نيز عين وجود همان لفظ در ذهن است. گرچه لفظ شكلي دارد و روي كاغذ ميآيد
و يك صورت صوتي دارد كه به زبان درميآيد، اما وقتي ميخواهيم لفظ را بگوييم و
معنايي را اراده كنيم و انتقال بدهيم، اين لفظ انگار يك وجود ذهني پيدا ميكند. درحقيقت
تلفظ لفظ همان و پيدايش وجود ذهني لفظ در ذهن ما همان. به اين ترتيب لفظ يك وجودي
است كه بناست ماهيات و مفاهيم متعدده را ادا كند و گويي كه هر معنايي هم يك ماهيتي
است. اگر به لحاظ فلسفي فرض كنيم كه اين يك وجود است و معاني هم ماهيات هستند،
لازمهي اين فرض اينگونه ميشود كه اگر همان زمان كه اين وجود ذهني را مستقلاً
براي معنا فرض ميكنيم، براي معناي ديگر هم وجود فرض كنيم و همينطور معناي سوم،
به اين معنا ميشود كه وجود واحد داراي ماهيات مختلف است و چنين چيزي محال است.
همچنين برعكس هم ميتوان استدلال
كرد به اين صورت كه ما وجود را در ذهن داريم و يك وجود است، اما اين وجود درواقع
با ماهيات مختلفه و متعدده سروكار دارد و يا برعكس، بگوييم آنچه كه در ذهن است
مفهوم يا ماهيت است، آنگاه اين ميخواهد در قالب معاني مختلفه تبلور پيدا كند؛ به
اين معنا كه معاني وجوداتي هستند كه يك ماهيت از آنها در ذهن ما هست؛ در اين صورت
نيز تعدد وجودات براي يك ماهيت لازم خواهد آمد كه چنين چيزي نيز محال است. در هر
صورت همساني و تناسبي بين ماهيت فرضي و وجود فرضي نخواهيم داشت و چنين چيزي محال
است كه يك وجود چند ماهيت داشته باشد و يا يك ماهيت چند وجود داشته باشد.
در هر حال از مجموعهي تقرير
ايشان از استحاله و امتناع چنين چيزي بهدست ميآيد كه اگر بخواهيم لفظ را در اكثر
از معنا و در آن واحد استعمال كنيم، با محذور مواجه هستيم. والسلام.