موضوع: الجهة الثالثة: في البحث عن نشآت
تکوّن الاشتراک وکيفياتِه
درخصوص ادلهي مخالفين و موافقينِ
امكان و وجوب و يا امتناع و استحالهي اشتراك بحث ميكرديم. نظريات دارج در اين
بحث متعدد و متنوع است. ما متكي بر ادلهي امتناع كه مرحوم آخوند مطرح فرموده بود
و پاسخ داده بود، بحثي را طرح كرديم و پاسخهاي مرحوم محقق خراساني را به رغم آنكه
مبناي ايشان را قبول داريم، كمي محل ملاحظه دانستيم. براي تميم بحث فقرهي ديگري
را نيز مطرح ميكنيم و آن استدلالي است كه مرحوم آقاي خويي براي امتناع اشتراك ارائه
فرمودهاند.
همينجا تذكر ميدهيم كه در اين
بحث بنا بر تفصيل نداشتيم و به نظر ما مسئلهي وقوع اشتراك و تبعاً امكان آن از
واضحات است و نبايد چندان در آن تأمل كرد؛ والا اگر بنا بود به تفصيل بحث شود بايد
سراغ مجموعهي نظرياتي ميرفتيم كه در مسئلهي وضع مطرح كرديم؛ چه بسا براساس هر
نظريه، نظر در مسئلهي وقوع و عدم وقوع اشتراك متفاوت شود. به همين جهت مرحوم آقاي
خويي مبنا و نظريهي خودشان در وضع بر امتناع استدلال كردهاند و تنها همين يك
مورد نيز نيست، زيرا ممكن است براساس بعضي ديگر از نظريهها بتوان هم در امتناع و
مخالفت تبيين ارائه كرد و هم در موافقت. بعضي نظريهها ممكن است با موافقت و جواز
سازگارتر باشد، بعضي ديگر با مخالفت و استحاله. چنانكه طبق مبناي مرحوم آقاي خويي
اشتراك ممتنع است و امكان ندارد كه يك لفظ براي دو معنا وضع شود.
اگر به خاطر داشته باشيد مبناي
مرحوم خويي در مبحث وضع، «تعهد» بود. ايشان ميفرمود واضع وقتي لفظ را براي معنايي
وضع كرد، گويي ميگويد من اين لفظ را براي اداي اين معنا وضع ميكنم و معني آن هم
اينگونه ميشود كه من تعهد ميكنم پس از اين هرگاه خواستم اين معنا را اراده كنم
از اين لفظ استفاده كنم و بلكه بالعكس، هرگاه اين لفظ را استعمال كردم تنها همين
معنا را اراده ميكنم؛ يعني هم جنبهي ايجابي دارد و هم سلبي. بنابراين نظريهي
ايشان معروف به «نظريهي تعهد» است و البته متعلق به ايشان نيست و نظريهي مرحوم
محقق نهاوندي است، ولي معروف شده است كه مرحوم خويي اين نظريه را ابداع فرمودهاند.
بنابراين اصل نظريه را «نظريهي
تعهد» ميگويند چون واضع تعهد ميكند، منتها تعهد ميتواند دو جزء داشته باشد: يك
جزء اينكه من هرگاه خواستم اين معنا را اراده كنم، اين لفظ را بهكار ميبرم كه
جنبهي ايجابي قضيه است. همچنين يك وجه سلبي نيز ميتواند داشته باشد به اين صورت
كه هرگاه اين لفظ را بهكار بردم فقط اين معنا را اراده ميكنم. معناي چنين تعهدي
ـ بهخصوص با قيد دوم ـ اينگونه ميشود كه وقتي لفظي را در ازاي معنايي وضع كردم
متعهد شدهام كه لفظ را فقط در اين معنا بهكار ببرم و نه در معناي ديگر. حال اگر
بخواهد بار دوم همين لفظ را وضع كند كه اشتراك بهوجود بيايد، دوباره بايد بگويد
كه اين لفظ را در اين معناي دوم بهكار خواهم برد و نه معناي ديگري؛ حال اگر بگويد
«نه معناي ديگري» به اين معناست كه اين لفظ اشتراك برنميدارد. خود اين نظريه از
اشتراك و جعل ثانوي ابا دارد. اين نظريه قهراً به صورت ذاتي با اشتراك سازگار
نيست. لهذا مرحوم خويي فرموده است كه اصولاً اشتراك ممتنع است و طبعاً تلامذهي
ايشان هم غالباً بر همين مبنا متعهد هستند و جهت آن نيز اين است كه وضع دوم، نقض
وضع اولي خواهد شد، چون در وضع اول تعهد كردم و قول دادم كه اين لفظ را در اين
معنا بهكار ببرم و نه در معنايي ديگر؛ اينجا اينگونه به نظر ميرسد كه انگار
تعهد بشرط لا است. من خودم را متعهد ميكنم كه اين لفظ را در معناي ديگري بهكار
نبرم. اگر وضع دوم بيايد معنايش اين ميشود كه ميخواهم اين لفظ را در معناي ديگري
بهكار ببرم و اين نقض وضع به معناي تعهد خواهد بود؛ زيرا در آن تعهد يك بشرط لا
نهفته است؛ يعني بشرط لا كه اين لفظ در معناي ديگر هم بهكار برود و جعل دوم در
اينجا به اين معناست كه ميخواهم اين لفظ را در معناي دوم بهكار ببرم.
نقد نظر مرحوم محقق خويي
به نظر ميرسد كه در اين تقرير از
ملاحظاتي قابل طرح است:
اولاً: اين
نظر علي المبناست؛ به اين معنا كه اگر واقعاً وضع عبارت باشد از تعهد واضع بر
استعمال لفظ در مقابل معناي معين، امتناع قابل قبول ميشود؛ اما اين نظر مرحوم
خويي علي المبناست و اگر كس ديگري نظريهي تعهد را نپذيرد چه ميشود؟ اگر نظريهي
تعهد نظريهي اختصاصي و ابداعي شما باشد ديگران را چه كه براساس نظريهي شما فكر
كنند؟ شما نظريهاي اتخاذ كردهايد كه براساس آن اشتراك امكان ندارد. همچنين ممكن
است كسي بگويد چون شكي در وقوع اشتراك نيست، دليل بر اين خواهد بود كه اصل نظريهي
شما غلط است. اشتراك واقع شده است و نظريهي شما ابا از اشتراك دارد، پس مشخص ميشود
كه اشكال در نظريهي شماست و نه اشكال در اشتراك. اگر بهخاطر داشته باشيد ما در
جاي خود اشكالات متعددي را بر نظريهي تعهد وارد كرديم
ثانياً:
اين در صورتي است كه ما در لغت واضع واحد را در نظر بگيريم، به اين معنا كه يك نفر
لغات مشترك را وضع كند؛ درحاليكه مناشي تكون اشتراك متعدد است و اينگونه نيست كه
تنها يك نفر، يك لفظ را در چند معنا وضع و استعمال كند. مناشي و عوامل و واضعين
مختلف هستند. ممكن است يك نفر لفظي را در معنايي وضع كند و نفر ديگر همان لفظ را
بر معنايي ديگر وضع كند. بنابراين اگر واضع متعدد باشد حتي بر مبناي شما نيز مشكل
حل خواهد شد و تنها در جايي ميتوان نظر شما را مطرح كرد كه يك نفر لفظي را براي
معنايي وضع كرده باشد كه ديگر آن فرد حق ندارد همان لفظ را براي معناي دوم وضع كند
و اين نكته اصل اشتراك را زير سؤال نميبرد، بلكه مانع از آن است كه همان واضع،
وضع دومي را مرتكب شود، اما اصل اشتراك زير سؤال نخواهد رفت و حتي براساس نظريهي شما
اصل اشتراك بر جاي خود باقي خواهد ماند.
ثالثاً: اگر
يك مقدار از حدّت نظريهي شما كم كنيم و به اين صورت مطرح كنيم كه واضع گفته است
من اين لفظ را وضع ميكنم، براي اين معنا و تعهد ميكنم هرگاه بخواهيم اين معنا را
اراده كنم، همين لفظ را به كار ببرم؛ اما اين تعهد را بشرط لا نكرده باشد، به اين
معنا كه نگويد اين لفظ را از اين به بعد در معناي ديگري به كار نخواهم برد. حيث
ايجابي را تعهد بكند، ولي حيث سلبي آن را تعهد نكرده باشد. با اين تقرير از نظريهي
تعهد نيز مشكل حل ميشود. همان واضع واحد يكبار ميگويد اين لفظ را بر اين معنا
وضع ميكنم كه هرگاه اين معنا را اراده كنم با اين لفظ خواهم گفت، و تعهد ميكنم
كه نام اين فرزند خود را كه تازه به دنيا آمده است زيد بگذارم، ولي اين تعهد من
مستلزم اين نيست كه اگر بعدها فرزند دومي هم خدا به من داد ممنوع باشد كه اسم آن
را زيد بگذارم. چنانكه حضرت سيدالشهداء عليهالسلام علي المشهور نام هر سه فرزند
خود را «علي» گذاشتهاند و نيز بسيار اتفاق افتاده است كه يك فرد چند فرزند خود را
به يك نام مينامد و گاه دو يا سه نسل را يك نام ميگذارند؛ پدر، محمد ناميده ميشود
و همينطور پسر و نوه نيز محمد ناميده ميشوند. مانند شيخ مفيد كه اسم ايشان
محمدبن محمدبن محمد است. لذا ممكن است نظريهي تعهد به اين صورت تقرير شود و به
اين صورت مشكل حل ميشود.
رابعاً: ايشان
در ذيل گفتهاند: ممكن است امتناع را براساس نظريهي تعهد به اين صورت نيز طرح كرد
كه وضع عبارت است از اينكه واضع تعهد ميكند اين لفظ را در اين معنا بلاقرينه بهكار
ببرد و اگر چنين باشد وقتي يك لفظ را بخواهيد به دو معنا وضع كنيد، لزوماً بايد
هريك از اين دو معنا را كه اراده كرديد با قرينه لفظ را بيان كنيد؛ آنگاه چنين
چيزي خلاف عهد خواهد شد، زيرا عهد كرده بوديم كه بلاقرينه بتوان استعمال كرد، اما
الان ناچار هستيد كه با قرينه استعمال كنيد.
اين هم نكتهاي است كه ايشان در
ذيل نظر خود اضافه فرمودهاند.
جواب اين نكته نيز به اين صورت
است كه قبول ميكنيم كه اگر در بعضي از مواقع بخواهيم الفاظ مشتركه را استعمال
كنيم و معناي خاصي از معاني آن را اراده كنيم ناچار به نصب قرينه هستيم ولي هميشه
اينگونه نيست. گاهي الفاظ مشتركه به رغم اينكه معاني متعدده دارند و پذيرفته شده
است كه دو يا سه معناي حقيقي دارند، اما گاهي در وضعيتي معناي اول به ذهن تبادر ميكند،
آن هم نه به نحو تبادر حقيقي كه ناهي و مناقض اين باشد كه معاني ديگر را نيز حقيقي
قلمداد كنيم، بلكه به معناي خفيفي كه در جلسهي گذشته از تبادر اراده كرديم.
درنتيجه بدون اينكه نصب قرينهاي شده باشد آن معنا به ذهن خطور ميكند. اينگونه
نيست كه براي ارادهي هر معنايي از معاني مشتركه لزوماً و هميشه بايد قرينه نصب
كنيم و اين نكتهاي كه شما ميفرماييد عموميت ندارد و به نحو دائم و فراگير نيست.
بحث ديگري نيز در ذيل مبحث اشتراك
قابل طرح است، به اين صورت كه مناشي و نشئات تكون اشتراك در الفاظ چيست؟ چه چيزي
سبب ميشود كه يك لفظ معاني متعدده پيدا ميكند؟ تبيين اين مناشي حتي ميتواند در
تقويت اصل وقوع اشتراك كمك كند. موضوع وقوع و تكون اشتراك عوامل بسيار و كيفيات
مختلفهاي دارد؛ عقلي و حصري نيز نيست.
دلايل زياد و اسباب فراواني موجب
ميشود كه يك لفظ در معاني مختلفه به نحو مساوي و موازي مشترك شود و اشتراك لفظي
پديد بيايد؛ ازجمله اين عوامل عبارت است از:
1. اصولاً در عرف واحد واضعين
متعدد ميشوند؛ اين همان پاسخي است كه مرحوم آقاي خويي داديم كه اگر واضع واحد
باشد و تعهد كرده باشد آيا واضع ديگري نميتواند تعهد غير از او بكند؟ اصولاً در
بشريت به اين صورت نيست كه يك نفر بنشيند و همهي كلمات را وضع كند تا اينكه
بگوييم اگر يك نفر وضع كرد براساس نظريهي تعهد متعهد ميشود كه يك لفظ را در قبال
همان معنا بهكار ببرد و نه در قبال معناي ديگري و احياناً براي اداي اين معنا نيز
تنها همين لفظ را به كار ببرد كه حتي اشتراك معنوي نيز پيش نيايد. اصولاً افراد
مختلفي دست به وضع الفاظ در قبال معاني ميزنند؛ از اهل لغت و ادب گرفته تا عامّهي
مردم. عامّهي مردم نيز به وضع تعييني و تعيني، وضع انجام ميدهند. در وضع تعييني
نوعاً پدرها و مادرها و بزرگترها براي بچهها نام ميگذارند. در غيراعلام نيز
همينگونه است و افراد متعددهاي واضع ميشوند؛ بالنتيجه يك نفر لفظي را بر معنايي
وضع ميكند، ديگري با اطلاع و يا بياطلاع از وضع اول، لفظ را عيناً به معناي
ديگري وضع ميكند و بهكار ميبرد.
2. چون يك لغت و زبان در ميان
ابناء خود آن زبان كه گاه به صدها ميليون و يا حتي ميليارد هم بالغ ميشود بهكار
ميرود در بين لغات، لهجات مختلف، اقوام گوناگون و قبايل و طوايف مختلفهاي وجود
دارند؛ اين طيف عظيمي كه به يك لغت تكلم ميكنند لزوماً براي همهي معاني كه اراده
ميكنند و همهي اينها نسبت به همهي معاني يك لفظ را بهكار نميبرند؛ چنانكه يك
لفظ را تنها به يك معنا نيز بهكار نميبرند. ممكن است يك لفظ در بين طايفهاي از
اصحاب يك لغت و ابناء يك زبان به معنايي بهكار برود و طايفهاي ديگر همان لفظ را
به معنايي ديگر بهكار ببرد. در يك شهر لفظي به معنايي به كار ميرود و در شهر
ديگر همان لفظ به معنايي ديگري بهكار ميرود. سپس اين طوايف به هم متصل ميشوند و
با هم مراوده ميكنند و يا قاموسنگاران و فرهنگنويسان اين الفاظ را جمع ميكنند،
ملاحظه ميكنند كه يك لفظ واحد در ميان يك طايفه به يك معنا بهكار ميرود و در
ميان طايفهاي ديگر به معنايي ديگر. در تلاقي و مراودات و يا هنگام تدوين و تجميع
قاموسها و فرهنگنامهها مشخص ميشود كه الفاظي در معاني مختلفهاي بهكار رفتهاند
كه اين مسئله نيز سبب اشتراك لفظي ميشود.
3. گونهي ديگر از رهگذر تكثر
اعراف و فنون است. در ميان يك عرف خاص يك لفظ واحد در معنايي بهكار ميرود و در
بين اصحاب عرف خاص ديگر به معنايي ديگر. كلمهي «علت» فلاسفه بهمعناي موجد بهكار
ميبرند ولي در طب ممكن است بهمعناي «آفت» بهكار برده شود. لفظ در هر عرفي به
معنايي بهكار ميرود و تدريجاً اشتراك لفظي پديد ميآيد و معلوم ميشود كه يك لفظ
در هريك از فنون و علوم مختلفه به معناي خاصي بهكار رفته است. به لغتنامهها كه
مراجعه ميشود ممكن است در ذيل يك لفظ بگويند كه اين لفظ در فلسفه به چه معناست،
در عرفان به چه معناست، در كلام به چه معناست و در فقه نيز به چه معنايي است. به
اين ترتيب هنگامي كه مجموعهي معاني كه در فنون و علوم مختلف مورد نظر بوده يكجا
جمع شود، يك لفظ داراي چندين معناي مختلفه و به موازات هم ميشود. كسي هم در اينجا
نميتواند بگويد كه چون اين لفظ در فقه به اين معنا به كار رفته است، عرفا كار
درستي نكردهاند كه همين لفظ را در معنايي ديگر بهكار بردهاند. اصحاب هر دو فن
به يك اندازه حق داشتهاند؛ بنابراين نميتوان يكي را به نفع ديگري حذف كرد و
اينها باقي ميمانند و مشترك لفظي پديد ميآيد.
4. تطور معنوي حيث ديگري است كه
سبب اشتراك لفظي ميشود. زبان يك پديدهي اجتماعي است؛ پديدهاي است كه در مجتمع
ظهور ميكند و پديد ميآيد و در بستر فعل و انفعالات و تطوير و تطوراتي كه در
جامعه رخ ميدهد واژه دستبهدست ميشود و معنا جابهجا ميشود. به اين ترتيب گاهي
يك لفظ معنايي دارد و بهتدريج معناي ديگري هم پيدا ميكند. گاه آنچنان است كه
لفظ معنايي دارد و بر اثر مرور زمان و تطوراتي كه رخ ميدهد معناي قبلي متروك ميشود
و معناي جديدي پديد ميآيد كه در اين صورت نقل اتفاق ميافتد؛ گاه نيز نقل رخ نميدهد،
بلكه معناي قديم باقي ميماند و معناي جديد نيز بهوجود ميآيد و به اين ترتيب يك
لفظ مشترك به دو يا چند معنا تكون پيدا ميكند. اين هم نكتهاي است كه در خصلت
اجتماعيبودن پديدهي زبان نهفته است و اتفاق ميافتد.
5. حيث ديگر استعمال در معناي
مجازي است؛ به اين صورت كه لفظ گاه معنايي دارد و حسب مناسبت در معناي واحد و يا
معاني متعددهي مجازيه هم استعمال ميشود و گاه پيش ميآيد كه يكي از معاني مجازي
به جهت كثرت استعمال لفظ در آن معناي مجازي در عداد معاني حقيقيهي
لفظ قرار ميگيرد و به اين ترتيب لفظ داراي دو معناي حقيقي ميشود.
مناشي ديگري نيز وجود دارد كه ميتوان
به اينها اضافه كرد. همينقدر خواستيم بگوييم كه تكون اشتراك لفظي، نشئات و مناشي
مختلفهاي دارد و اگر يك كار ميداني و پيمايشي مناسب در ميان ابناء يك لغت انجام
بدهيم متوجه مناشي و سرچشمهها و علل و عوامل گوناگون و فراواني براي تكون اشتراك
در الفاظ خواهيم شد. والسلام.