موضوع: السّادس: الجامع الاعتباري
اللابشرطي، وهو للامام الخمينی(قدّه)
در ادامهي بحث از تقريرها راجع
به «جامعِ صحيحي»، در اين جلسه تقرير حضرت امام(ره) را مطرح ميكنيم. از تقرير
حضرت امام ميتوان به «جامعِ اعتباريِ لابشرطي» نام برد. ايشان ميفرمايند مركبات دو
دسته هستند: مركبات حقيقيه و مركبات اعتباريه. مركبات اعتباريه نيز دو دسته
هستند؛ يك دسته آنچنان هستند كه اگر جزئي از اجزاي تركيب آنها كاسته شود عنوان
مركب ازبين ميرود؛ براي مثال اگر يك واحد از «عشره» كم شود ديگر «عشره» نيست. دستهي
دوم از مركبات اعتباري آنچنان هستند كه با كاهش عدد و يا حتي جابهجايي بعضي
اجزاء و يا تبدل بعضي از اجزاء با بعضي ديگر، از اطلاق عنوان مركب خارج نميشوند.
به نظر حضرت امام عباديات جزء دستهي
دوم از مركبات اعتباري هستند؛ به اين معنا كه اولاً تركيبها آنها اعتباري است و
ثانياً از آن نوع اعتباريات هستند كه تغيير و جابهجايي و كاهش و افزايش، تا زماني
كه صورت اتصاليه محفوظ باشد، در اطلاق عنوان بر آن مركب تأثيري ندارد. به تعبير
ديگر اگر مركب داراي ماده و نيز هيئت و صورتي است؛ مثلاً صلاة داراي موادي است
(تكبير، ركوع، سجود، تسليم و...)، همچنين هيئت و صورتي نيز دارد كه اگر فردي اقامهي
صلاة كند و ديگري او را ببيند متوجه ميشود كه در حال بجاآوردن صلاة است؛ اما صلاة
همانند نوع اول مركب اعتباري كه به عشره مثال زديم نيست كه مثلاً بگوييم صلاة
يازده جزء دارد و اگر يكي از اجزاء آن حذف شود ديگر صلاة نيست؛ گاه ممكن است از
يازده جزء صلاة فقط پنج جزء باقي بماند ولي باز هم صلاة باشد. تا زماني كه صورت
اتصاليهي صلاتيه محفوظ باشد، انگار آسيبي به هويت صلاتيت نخواهد خورد.
واضع عنوان صلاة را روي اين نوع
مناسك و اين فعل گذاشته است، اما لابشرط است از اينكه چند جزء باشد و يا هيئت آن
چه مقدار متغير باشد و در چه هيئتي باشد؛ بلكه موادي را كه تشكيلدهندهي صلاة است
گفته است، اما به تعبير حضرت امام انگار هيئت مواد را بلعيده است. بنابراين، عدد و
بلكه نوع مواد و اجزائي كه صلاة را تشكيل ميدهند چندان در اطلاق عنوان صلاة به
اين عمل چندان دخيل نيستند. هيئت نيز همينگونه است و واضع هيئت را نيز چندان محدد
نكرده است، بلكه اين اسمگذاري را لابشرط از تطوراتي كه ميتواند در هيئت اتفاق
بيافتد انجام داده است.
اين مسئله نظير تسميههايي است كه
درخصوص صنايع و مخترعات صنعتي انجام ميشود. يك نفر دستگاهي ميسازد و براي مثال
چيزي است كه با آن ميتوان اوج گرفت و به آسمان رفت و اسم آن را «طياره» گذاشته
است، و يا با كمك دستگاهي ديگر بهصورت زميني ميتوان از نقطهاي به نقطهي ديگر
منتقل شد، اسم آن را «سياره» گذاشته است. واضع مخترع در اينجا در بكارگيري واژههاي
طياره و سياره چندان مقيد نبوده كه بگويد من اسم
طياره را براي دستگاهي بهكار ميبرم كه از 500 جزء تشكيل شده و نه كمتر و بيشتر
كه اگر اجزائي به آن اضافه شود بگوييم اين وسيله چيز ديگري است و ديگر طياره نيست.
همچنين واضع مخترع مقيد نكرده است كه اين اجزاء و لوازمي كه اين هواپيما از آن
پديد آمده از چه جنسي باشند؛ ممكن است يك قطعه از آن آلومينيوم باشد و قطعهاي
ديگر فولاد. بنابراين چنين وضعي لابشرط است از اينكه اجزاء چه تعدادي باشند و
اجناس و موادي كه اين اجزاء از آنها ساخته ميشود چه باشند. درخصوص صورت و هيئت
نيز ميتوان همين را مطرح كرد. اولين هواپيمايي كه ساخته شده يك هواپيماي ملخي
كوچك بوده، سپس تجهيز شده و انواع تجهيزات بر آن افزوده شده است؛ هواپيمايي كه چند
كيلومتر بيشتر را طي نميكرده، تبديل به هواپيمايهاي قارهپيما شده است؛ ولي باز
هم نام آن هواپيما است.
حضرت امام درخصوص عباداتي مثل
صلاة چنين نظري دارند و ميفرمايند تا زماني كه صورت اتصاليه محفوظ است صلاة را ميتوان
صلاة ناميد. از همين مسئله نيز شاهد ميگيرند و ميفرمايند پس مشخص ميشود كه ما
بايد اعمي باشيم زيرا صورت اتصاليه در صلاة فاسد هم وجود دارد. ساير عبادات نيز
همين وضعيت را دارند و درواقع مركبات اعتباري هستند و از آن نوع اعتباريها هستند
كه نسبت به ماده و صورت لابشرط هستند. البته حضرت امام در اين خصوص بعضي جزئيات را
هم مطرح كردهاند كه از آن عبور ميكنيم و به ارزيابي نظر ايشان ميپردازيم.
نقد نظر حضرت امام
به نظر ميرسد كه پارهاي ملاحظات
و يا سؤالات درخصوص اين نظريه نيز قابل طرح است:
اول: سؤال ميكنيم كه بالاخره
جوهر صلاة چيست؟ شما ميفرماييد كه صلاة نسبت به ماده و صورت لابشرط هستيم. ما عرض
ميكنيم اين صلاة چيست كه نسبت به ماده و صورت آن لابشرط هستيد؟ يك چيزي بهعنوان
جوهر صلاة بايد مشخص شود و شما نفرمودهايد كه جوهر صلاة چيست. مرحوم آقاي حائري و
بروجردي فرمودند كه حالت تخشع و توجه جوهر صلاة است و تا آن هست صلاة نيز هست. اگر
ما نسبت به ماده و هيئت لابشرط هستيم و از آن طرف نيز به هر حال ميگوييم صلاة
مركب است؛ آن عامل واسط براي انسجام و وحدت اين متفرقات سياله كه به آنها اجزاء
صلاة ميگوييم چيست؟ ايشان ميفرمودند تا زماني كه صورت صلاتيه محفوظ است؛ ما عرض
ميكنيم اين صورت صلاتيه چيست؟ و اين صورت صلاتيه به چه چيزي تحقق پيدا ميكند؟ شما
در اين خصوص چيزي نفرمودهايد و تنها فرمودهايد كه نسبت به صورت و مواد لابشرط
هستيم؛ اما به هر حال در اين ميان آن چيزي كه در انتها باقي ميماند و بايد باشد
تا عنوان صلاة به آن تعلق گيرد چيست؟ لابشرطبودن از نظر آحاد و افراد است و
درواقع نسبت به موارد لابشرط هستيم؛ يكبار فاتحة الكتاب هست و يك بار نيست؛ يك
بار در ركوع سبحانالله ميگوييم و يك بار هم الحمدلله ميگوييم؛ اما آيا همهي
اينها شناور و سيال هستند و در انتها چيزي باقي نميماند كه اسم آن را صلاة
بگذاريم؟ آيا حداقل اجزائي بايد باقي بماند تا صلاتيت صلاة باقي بماند يا تمامي
اجزاء آن ميتواند جابهجا شود؟
آنچه كه هويت به آن تحقق پيدا ميكند
و يا انسجام اين اجزاء به آن صورت ميبندد چيست؟ شما علت مادي و صوري را در صورتبستن
حقيقت صلاتيه انكار ميفرماييد؛ آنگاه علت فاعليه و غائيه باقي ميماند. آيا با انكار
علت مادي و صوري از يك چيز، تحقق خارجي آن ميسر است؟ اگر
ماده و صورت را چندان دخيل ندانيم، آنگاه علت فاعلي و علت غايي معنيدار خواهد
بود يا خير؟ اگر جواب آري است، فرض كنيد كه ميگوييم به ثبات علت فاعلي و يا ثبات
علت غايي انسجام را ميتوانيم پديد بياوريم و هويت صلاتيه محقق ميشود؛ ما در
اينجا عرض ميكنيم كه آن چيست؟ آيا اين حرف به بيان مثل محقق حائري و محقق بروجردي
برميگردد كه بگوييم تخشع و توجه است؟ يا به بيان محقق خراساني برنميگردد كه
بگوييم مؤثر جوهر صلاة است و ما از وحدت اثر پي ميبريم كه مؤثر واحدي وجود دارد.
دوم: قبلاً هم راجع به بعضي از
تقريرها و ازجمله تقرير محقق خراساني عرض كرديم كه وضع بايد روي موضوعٌله معين و
قابل دركي قرار گيرد؛ زيرا حكمت وضع تفاهم است. لفظ را در قبال معنايي وضع ميكنند
تا تفاهم اتفاق بيافتد و هنگامي كه لفظ را ادعا كرديم آن معنا به ذهن خطور كند. اين
مسئله نيز در صورتي ممكن است كه معنا قابل انتقال به ذهن مخاطب باشد و انتقال
زماني رخ ميدهد كه معنا مفهوم باشد. با اين تقريري كه شما ارائه ميفرماييد
بالاخره معنا معلوم نشد؛ لفظ صلاة در ازاي چه چيزي قرار ميگيرد؟ شما ميفرماييد
مواد و نيز صورت و هيئت دخيل نيستند، چيز ديگري هم در اين خصوص نفرمودهايد، پس
اين صورت اتصالي كه بيان ميفرماييد چيست؟ اين چيست كه با وجود آن نسبت به مواد و
صورت و هيئت لابشرط هستيم؟ و اين در حالي است كه باز هم ميگوييم صورت اتصاليه
ملاك بقا است و صلاتيت به صورت اتصاليه است. ما كه نسبت به صورت و هيئت لابشرط
هستيم، آن چيست كه با وجود آن، به رغم آنكه لابشرط هستيم، باز هم هويت صلاتيت حفظ
ميشود؟
سوم: شما ميفرماييد كه نسبت به
مواد و اجزاء لابشرط هستيم و اگر اجزاء كم و يا زياد شود مشكلي بهوجود نميآيد و
مثل صنايع است؛ اما ما عرض ميكنيم كه در همان صنايع نيز حد يقفي وجود دارد. تا
كجا به يك دستگاه ميتوان اطلاق طياره كرد؟ اينگونه نيست كه هرچه از آن كم كنيم
باز هم عنوان طياره قابل اطلاق باشد. اين حد يقف از حيث قلت و كثرت چيست؟ صورت اتصاليه
تا كجا وجود دارد؟ و صورت اتصاليه نسبت به اجزاء چه نسبت و ربطي دارد؟ اين اجزاء
چه مقدار كم شود تا همچنان بتوان به آن صلاة اطلاق كرد؟ آيا
به عرف ارجاع ميدهيم يا به شرع؟ مخترع شرعي را كه نميتوان به عرف ارجاع داد؛ شما
نميتوانيد بگوييد كه هرچه عرف بگويد همان است. به لسان شارع بفرماييد كدام است؟
مثلاً صلاة غرقاء كه يك يا دو جزء بيشتر ندارد صلاة هست يا خير؟ البته ايشان تصريح
ميفرمايند كه صلاة غرقاء صلاة نيست.
چهارم: شما ميفرماييد كميّت و
هيئت و صورت شرط صلاتيت نيستند و صلاتيت نسبت به اجزاء و مواد و نيز صورت و هيئت
لابشرط است؛ اما به نظر ميرسد كه اينگونه نباشد و عبادت ما نسبت به اجزاء، كميت
و حتي كيفيت به شرط شيء است و يا گاهي بشرط لا است. نماز صبح بشرط لا از اينكه سه
ركعتي بشود واجب است؛ برعكس صلاة مغرب نسبت به ركعت سوم بشرط شيء است و بايد ركعت
سوم خوانده شود و لابشرط نيست كه بگوييم نماز مغرب را دو ركعت ميخوانيم. اينكه
شما ميفرماييد لابشرط از كميت است و كم و زياد ميشود، و اينها در هويت و ماهيت
صلاة دخيل نيست، عرض ميكنيم ظاهراً اجزاء اينگونه هم نيست، بعضي از اجزاء در يك
صلاة بشرط لا است و در صلاتي ديگر نسبت به بعضي از اجزاء بشرط شيء است و نميتوان
لابشرط تصور كرد.
در مقام اثبات نيز ظاهراً فرمايش
شما محل سؤال و تأمل است؛ اينكه بگوييم اگر فاتحة الكتاب هم نبود، اشكالي ندارد،
اما ما در اينجا ميگوييم «لا صلاة الا بفاتحة الكتاب»؛ ظاهراً اخبار اثباتاً هم
ميگويند كه بعضي از اجزاء را نميتوان از صلاة حذف كرد و اگر آن اجزاء نباشد ديگر
صلاة نخواهد بود. لهذا هم در مقام ثبوت اگر بخواهيم هويت صلاتيه را تحليل كنيم،
ما متوجه نميشويم كه چگونه ميتوان تقرير حضرتعالي را بر صلاة تطبيق داد و نيز در
مقام اثبات نيز با توجه به اخبار و احكامي كه داريم اين تقرير ميتواند محل تأمل
باشد.
اين پرسشها را ميتوان در مقابل
تقرير آن بزرگوار قرار داد ولي در ذيل اين سؤالات ميتوان به نكتهاي اشاره كرد و
آن اينكه انگار ايشان يك واقعيت را گزارش ميكنند. ايشان ميفرمايند در عالم وضع،
درخصوص مركبات اعتباري واقعيت همين است؛ كسي كه طياره را ميسازد اين اسم را روي
آن ميگذارد و اينهمه نيز بر اثر پيشرفت صنايع، تغييراتي بهوجود ميآيد كه اصلاً
نميتوان آنها را شمرد، ولي همچنان همان اسم بر اين وسيله اطلاق ميشود و كسي نميگويد
هواپيماهاي پيشرفتهي امروزي ديگر هواپيما نيستند و چنين اطلاقي مجازاً صورت ميپذيرد.
در ذيل اين مطلب نيز پرسشي قابل
طرح است و آن اينكه بسا در اينگونه مواردي كه به آنها تنظير كرديم، آنجا هم حد
يقف روشني وجود دارد. لفظ هواپيما را به اين اجزاء و شكل و يا عناصر و موادي كه قطعات
از آن درست ميشود اطلاق نميكنند، ولي به هر حال چيزي وجود دارد كه وقتي به نقطهاي
ميرسد كه از آن نقطه به بعد ديگر متفاوت ميشود. براي مثال بين موشك و هواپيما و
يا بين فضاپيما و هواپيما تفاوت ميگذارند؛ با اينكه آنها نيز رانشگر و هدايتگري
دارد و يا سرنشيني دارد؛ ظاهراً از بسياري جهات شبيه به هم هستند اما به گونهاي
است كه بين دستگاهي كه به كرهي ماه ميرود با دستگاهي كه ما را از نقطهاي به نقطهي
ديگر ميبرد فرق ميگذارند. بنابراين هويت و ماهيتي را براي هواپيما قائل هستند كه
وقتي آن هويت زائل ميشود ديگر به آن هواپيما نميگويند. درخصوص سياره نيز همينگونه
است ولي قطار و اتوبوس و اتومبيل را با هم يكي نميكنند. در اينجا نيز درخصوص
عباديات نيز بايد بتوان يك چيز روشن را داشت تا بگوييم صلاة چنين چيزي است.
البته در ميان تقريرهايي كه در
اين خصوص ارائه شده تقرير حضرت امام قابل قبولتر به نظر ميرسد؛ تقرير آقاي خويي
هم نزديك به تقرير حضرت امام است كه طرح خواهيم كرد و همينگونه است تقرير علامهي
طباطبايي كه انشاءالله در جلسهي بعد طرح خواهيم كرد. والسلام.