موضوع: الخامس: القول بالجامع العرَضي وهو
للمحقّق الحائري والمجدّد البروجردي (قدهما)
درخصوص تقريرهاي مختلف از جامعِ
بين صور و افراد و حقايق مختلفه كه در عبادات از آنها به عناوين واحدي تعبير ميشود
بحث ميكرديم. تا اينجا چهار نظر را كه سعي كرده بودند به نحوي تقريري از يك جامعِ
كمابيش ماهوي و ذاتي ارائه كنند بررسي كرديم. امروز يكي از تقريرها را كه از آن ميتوان
به «جامع عرضي» تعبير كرد و بعضي از اعاظم، ازجمله محقق حائري و مجدد بروجردي(ره)
آن را ارائه كردهاند، بررسي ميكنيم.
به اين تقرير از آن جهت «عرضي»
گفته ميشود كه نقطهي ثقل جامع را به خارج از ذات عبادت ارجاع ميدهند؛ گويي جامع
يك عنصر داخل ذات اجزاء و شرايط نيست، بلكه عنصري بيرون از ذات است كه مجموعهي
انواع مختلفهي از صور و اطوار عبادات، بهنحوي افراد آن عنصر خارجي قلمداد ميشوند.
اين بزرگان درواقع ميخواهند
بگويند كه چطور ما يك مادهاي در مقولات داريم، سپس صوري هم هست كه بر آن ماده
عارض ميشوند و به مثابه فصل قلمداد ميشوند و هر صورتي كه بر مادهاي عارض ميشود،
يك نوع پديد ميآيد. در منطق و يا فلسفه خواندهايم كه ماده همان جنس است، اما به
نحو بشرط لا و جنس همان ماده است، وقتي كه لابشرط لحاظ شود. صورت، همان فصل است
ولي هنگامي كه فصل را بشرط لا لحاظ ميكنيم «صورت» نام ميگذاريم و هنگامي كه
لابشرط لحاظ كنيم به آن «فصل» ميگوييم. درواقع جنس و ماده و فصل و صورت، دو روي
يك حقيقت هستند با تفاوت حيثي. در آنجا مادهاي داريم و صوري بر آن ماده عارض ميشود
و افراد فراواني بهوجود ميآيند؛ در اينجا نيز وضعيت همينگونه است. آنجا عالم
حقايق است، اينجا عالم اعتبار است. در آنجا ماده چونان كليي قلمداد ميشود كه در
انواع مختلفهاي كه با عروض صور مختلفه پديد ميآيد و آنها چونان افراد اين كلي
قلمداد ميشوند، و هرجا كه اين ماده هست، ولو افراد متنوع و انواع مختلف باشند،
انگار آن حقيقت هست و بين اينها وحدتي وجود دارد؛ در مسئلهي عبادات نيز چنين
وضعيتي وجود دارد؛ به اين معنا كه در اينجا نيز حقيقتي هست، منتها خارج از ذات. در
مسئلهي جنس و فصل و ماده و صورت، داخل ذات است. صورت جداي از ذات ماده نيست، صورت
برشي از همان ماده است و فصل برشي از همان جنس است. ولذا ميگوييم تمام فصول و
انواع در جنس حضور دارند ولي به نحو مبهم. آنجا ما با عالم تكوين و حقايق سروكار
داريم؛ ولي در مسئلهي عبادت كمابيش يك مقولهي اعتباري است. در عبادات نيز حقيقتي
وجود دارد كه در تمام افراد و انواع عبادات ساري است. هرچند كه صلاة دو ركعتي و يا
سه ركعتي و چهار ركعتي هم داريم، اما اين دو يا سه يا چهار ركعتيبودن انگار صور
هستند و جزء ذات صلاة نيستند. ذات صلاة حقيقت ديگري است كه آن حقيقت در تمام اين
صورت حضور دارد و عبارت است از «تخشع در قبال رب». عبد در برابر رب خشوع ميكند و
حقيقت صلاة اين است و هر جا كه اين تخشع حضور دارد صلاة محقق است.
بالنتيجه تمام افراد با همهي
تفاوتهاي خود و نيز انواع صلواة با همهي تفاوتهايي كه با يكديگر دارند، همگي
صلاة هستند. پس جامع عنصري است كه خارج از اين مختصات است و دو ركعت، سه ركعت يا
چهار ركعتبودن دخيل در آن قدر جامع نيست. قدر جامع چيز ديگري است كه همان تخشع
است و درواقع حقيقت صلاة همان تخشع است و صلاة به آن اطلاق ميشود و اينها نيز
همگي افراد و انواع آن حقيقت واحده هستند، و آن حقيقت خارج از ذات اين تفاوتها و
اختلافهاست. بنابراين گويي تخشع را چونان ماده قلمداد ميكنيم كه هريك از اين
افراد و اجزاء و شرايط مختلفه كه بر آن عارض ميشوند، صلاتي بهوجود ميآيد.
چنانكه حيوان كه همان ماده است،
اما لابشرط لحاظ شده است، هم در انسان، هم در غنم، هم در بقر، هم در طائر حضور
دارد؛ منتها وقتي ناطقيت بر حيوان عارض شود، انسان ميشود، اما اگر صاهليت آمد،
فرس ميشود و هم انسان حيوان است، هم فرس حيوان است و هم بقر حيوان است، هم غنم
حيوان است و هم طائر حيوان است. در محل بحث ما نيز يك چيزي شبيه به همين است؛
انگار يك مطلب معقولي وجود دارد كه كانون و نقطهي ثقل و بلكه دقيقتر، جوهر و اصل
صلاة است و باقي نيز صلاتهاي گوناگون و مختلفه هستند كه اين صلاتهاي مختلفه
افراد آن حقيقت هستند؛ مثل جزئيات يك كلي كه كلي در آنها حضور دارد.
اين نظر درخصوص جامع را محقق
حائري ارائه فرمودهاند و مجدد بروجردي نيز تقريباً همينگونه تقرير فرمودهاند، و
تنها در جزئيات با هم تفاوتهايي دارند؛ منتها بعضي تعابير و توضيحات در كلمات اين
دو بزرگوار هست كه ميتواند محل توجه باشد.
هر دو نفر اين بزرگواران بهعنوان
مقدمهي بحث فرمودهاند كه تقرير «جامعِ ذاتي» ممكن نيست و ناچار هستيم جامعِ عرضي
تقرير كنيم و چيزي را جامع قلمداد كنيم كه ذات اين مختصات نباشد. ما نميتوانيم
تقرير ذاتي ارائه كنيم؛ زيرا مجموعهي اين انواعِ اجزاء و شرايط و حالات و اوضاع
مختلفهاي كه براي صلاة ميتوان فرض كرد آنچنان مختلف هستند كه نميتوانند ذات
واحد داشته باشند، و با هم تفاوتهاي اساسي دارند و متقابلات هستند. متقابلات كه
نميتوانند در يك جامعِ ذاتي به هم برسند؛ ولذا اولاً نميتوان بر اين حقايق
مختلفه كه ذيل يك عنوان همانند عنوان صلاة جمع ميشوند و اين عنوان به شتات مختلفهاي
اطلاق ميشود، ما يك عنصر جامعِ ذاتي فرض كنيم. اين مقدمه را هر دو بزرگوار مطرح
كردهاند.
سپس مرحوم حائري در ادامهي مقدمه
فرمودهاند كه البته اشتراك لفظي ميتوان فرض كرد و مثلاً به انواع مناسكي كه به
اشكال مختلف صورت ميبندد صلاة اطلاق كنيم. به دعايي كه غرقاء در حال غرق به زبان
آورد صلاة اطلاق ميشود، صلاة مضطر را هم كه در حين خوف و با حداقل اجزاء انجام ميدهد
صلاة ميگوييم، دو ركعتي مسافر را هم صلاة ميگوييم و چهار ركعتي مختاري تام
الاجزاء والشرايط را هم صلاة ميناميم، اما براي هركدام مستقلاً وضع انجام ميدهيم.
درنتيجه اين لفظ گرچه به همهي آنها گفته ميشود، اما هر بار به وضع مستقلي است.
اينگونه اشتراك لفظي بهوجود ميآيد، ولي اين اشتراك لفظي مشكلي از ما حل نميكند؛
زيرا اولاً محل بحث است كه آيا اين كار در مقام ثبوت ممكن است يا خير؟ آيا واقعاً
اينگونه است كه خداوند متعال براي دهها صورت و وضعيت بهصورت جداگانه وضع انجام
داده است؟ چنين چيزي اتفاق نيافتاده است و نه حقتعالي چنين كرده و نه نبي اعظم(ص).
ثانياً مدعيان هم چنين حرفي نميزنند (نه اعميها و نه صحيحيها)؛ از طرف ديگر هم
ذاتي مقولي متصور نيست.
به اين ترتيب جميع مراتب صلاة، با
همهي اختلافاتي كه از لحاظ اجزاء و شرايط با يكديگر دارند، در يك چيز با هم مشتركاند
كه به تعبير آقاي حائري «تخشع» و به تعبير آقاي بروجردي «توجه» است. اين عنصر در
همهي انواع، اعمال، سكنات و اذكاري كه جاري ميشود و اسم آن را صلاة ميگذارند با
يكديگر مشترك هستند. گويي كه مجموعهي اين وجوه و صور مختلفه، به نحوي افراد آن
حالت تخشع و توجه عبد به رب هستند، بنابراين افراد و مصاديق و جزئيات و جلوههاي
آن حالت هستند و حقيقت واحدهاي در ميان اينها وجود دارد كه همان صلاة است. منتها
آن حقيقت واحده وقتي كه فيالجمله با اجزاء و شرايطي متقارن ميگردد، صلاة ميشود.
نقد نظر جامع عرضيبر اين تقرير نيز ميتوان
اشكالاتي را وارد كرد:
اشكال اول: اگر صلاتي داراي اجزاء
و شرايط صوري باشد و حتي تامالاجزاء و الشرايط هم باشد؛ براي مثال عمدهي اجزاء
را دارد، اما آقاي مصلي حالت خشوع ندارد، به لحاظ فقهي صلاة صحيحه قلمداد ميشود،
اما صلاة مقبولي نيست، يعني حقيقتاً صلاة نيست و مصلي را نجات نميدهد. برعكس اين
را هم ميتوان مطرح كرد، به اين صورت كه حال خشوع وجود داشت ولي به لحاظ فقهي صلاة
فاسد واقع شد؛ در اينجا شما چه ميگوييد؟ مگر نميفرماييد كه حقيقت صلاة تخشع است؟
در اينجا تخشع وجود دارد، ولي اجزاء و شرايط به حد كافي نيست كه فاسد است، ولي
جوهر صلاة كه فرموديد تخشع است در آن وجود دارد؛ آيا به اين ميتوانيم صلاة اطلاق
كنيم، تا چه رسد به اينكه صلاة صحيحه بگوييم؟ اينجا صحيحه قلمداد نميشود و حتي ممكن
است صلاة هم تلقي نشود، در حالي كه حال تخشع وجود دارد؛ آيا تخشع واقعاً حقيقت
صلاة است؟ اگر چنين بود كه بدون اين مختصات هم بايد صلاة ميآمد و محقق ميشد ولي
حتي يك نفر از اصحاب نظريهي صحيحي كسي زير بار نميرود كه اين را صلاة بنامد.
اشكال دوم: ما در اينجا به كمك
اين دو بزرگوار ميآييم و ميگوييم تخشع متقارن با اجزاء و شرايط است؛ اما در
اينجا اشكال ديگري پيش ميآيد و به رغم كمكي كه ما براي تكميل فرمايش اين دو
بزرگوار كرديم باز هم مشكل حل نميشود. اگر بر تقارن اصرار كنيم، اشكال خاصي به
وجود ميآيد. شما ميفرماييد و توجه و تخشع جوهر و گوهر صلاة است؛ اين تخشع و توجه
طبعاً بايد قائم به اجزاء و شرايط باشد؛ حال بفرماييد اين تخشع و توجه در كدام
است؟ اگر ميفرماييد تخشع و توجه مقارن و يا مبتني و قائم به تمام اجزاء و شرايط
صلاة است، آنگاه صلاتي كه فاقد برخي از اجزاء و شرايط است نبايد صلاة باشد. اگر
برعكس هم بفرماييد كه تخشع توأم با حداقل اجزاء و شرايط صلاة است؛ آنگاه ميگوييم
آنجا كه حداكثر اجزاء و شرايط را دارد چيزي مازاد بر صلاة را داراست و مشتمل بر
چيزي علاوه بر صلاة است، زيرا حداقل اجزاء و شرايط كفايت ميكرد كه تخشع صلاة
قلمداد شود و صلاة صحيحه به حساب بيايد.
حتي در وضعيتهاي غيراضطرار و
غيراختيار هم ميتوان چنين اشكالي را مطرح كرد. مثلاً نماز صبح متقوم است به اينكه
دو ركعت باشد و نه سه ركعت و اگر سه ركعت شد باطل ميشود؛ همچنين صلاة مغرب متقوم
است كه سه ركعت باشد و نه دو ركعت و اگر دو ركعت باشد باطل ميشود؛ كداميك از
اينها صلاة هستند؟ در هر دو هم تخشع وجود دارد. بنابراين اشكال ميكنيم كه آن حد
از اجزاء و شرايط چيست كه اگر تخشع متقارن با آن اجزاء باشد صلاة گفته ميشود؟
اشكال سوم: شما فرموديد انگار كه
تخشع، ماده است و اجزاء و شرايط و وضعيتهاي گوناگون صلاتي هم انگار صور و فصول
هستند؛ ما اينجا سؤال ميكنيم كه مثلاً قرائت و يا ركوع و يا سجده، افراد هستند؟
يعني قرائت، مصداق صلاة است؟ ممكن است قرائت توأم با خشوع صورت بگيرد، اما آيا
منظور شما تكتك اين اجزاء است؟ آيا اينها صلاة هستند؟ اجزاء كه صلاة نيستند، بلكه
اجزاء الصلاة هستند. اين در حالي است كه شما نماز غرقاء را كه ممكن است دعايي به
ذهن فرد خطور كند، صلاة ميدانيد، زيرا در آن خشوع هست، و يا اينكه ميفرماييد
مجموعهي اين اجزاء و شرايط كه يا حداقلي، يا حد
اوسطي و يا حداكثري است، افراد آن حقيقتي هستند كه اسم آن را تخشع گذاشتهايم؟ عرض
ميكنيم كه نسبت بين اين افراد با آن ماده چه نسبتي است؟ واقعاً يك نسبت حقيقي
است، ذاتي يا عرضي است؟ شما كه قبول نداريد اينها ذاتي تخشع باشند، زيرا اگر ذاتي
بودند امكان نداشت كه تخشع را از صورت صلاة جدا كرد، پس عرضي هستند. اگر صورت عرضي
دارند يعني شكل هستند و نه جوهر و شكل كه با متشكل يكي نميشود. چطور شما تصوير
وحدت ميكنيد؟ به صرف اينكه بگوييم اتحاد و مائي هست مشكل حل نميشود و اين اشكال
گوناگوني واقعاً بايد وحدتي با آن حقيقت پيدا كنند. آيا در اين صورتي كه شما ترسيم
كردهايد اينها وحدت پيدا ميكنند؟ به نظر ما اصلاً تمثيل به ماده و صورت در اينجا
بجا نيست. با تمثيل كه نميتوان حقيقت و مدعايي را تبيين كرد.
اشكال چهارم: اين چيزي كه شما به
عنوان تصوير جامع فرض كردهايد، آنقدر باز و گسترده و اعمي است كه حتي يك تصوير
جامع بين صحيح و اعم هم هست. اعميها هم ميتوانند همينطور بگويند كه صلاة به هر
آن مناسك و حركات و سكنات و اقوال و اذكاري ميتواند گفته شود كه توأم با خشوع
واقع شده، ولو اينكه بعضي از شرايط شرعي و فقهي را ندارد و فاسد است. اگر شما ميخواستيد
بين صحيح و اعم از صحيح تصوير ارائه كنيد، شايد اين تقرير ميتوانست مناسب باشد؛
اما اگر شما بخواهيد با اين تقرير يك جامع در حوزهي صحيح ارائه كنيد، اين اشكالات
ميتواند وارد شود.
اشكال پنجم: مرحوم آقاي حائري
نتوانستهاند از مدار تقرير استاد خود خارج شوند. استاد ايشان فرمودند كه ما ميبينيم
غايت واحده و اثر واحدي وجود، پس از آن پي ميبريم به اينكه مؤثر واحد است؛ ايشان
هم گويي چيزي قريب به همين بيان مرحوم آخوند را مطرح ميكنند و به بعضي از فقراتِ
كلماتِ استاد خود نيز در مقدمهي بيان تقرير تمسك كردهاند و آنها را نيز آورده
بودند. بنابراين به جهت اينكه مرحوم حائري بهشدت تحت تأثير مرحوم آخوند هستند
انسان احساس ميكند در مقدمه تعبيرها توأم با تشويش است، و به نظر ميرسد كه تقرير
استاد با تقرير شاگرد خلط شده است. درواقع ما در اينجا ميخواهيم اشكال كنيم كه
مرحوم حائري چيزي جداي از آنچه كه استاد ايشان ارائه فرمودهاند، ارائه نكردهاند
و بسا بعضي از اشكالاتي كه آنجا مطرح شد در اينجا نيز قابل تكرار باشد. والسلام.