موضوع: المختار في معنی الصحّة
والفساد
بحث در معني صحت و فساد در عبادات
و معاملات بود. بعضي تعابير و تفاسير را در اين خصوص مطرح و به اجمال ارزيابي
كرديم. به نظر ميرسد معاني گوناگوني را كه براي صحت و فساد ذكر كردهاند، اينگونه
نيست كه اين معاني در عرض يكديگر قلمداد شوند. به اين معنا كه صحت و فساد لزوماً
به يكي از اين معاني اخذ شود و مثلاً صحت و فساد در عبادات تنها به يكي از اين
معاني صحيح است؛ بلكه صحت و فساد اطلاقات مختلف دارد و اينگونه نيست كه اطلاق يكي
از اين معاني بر صحت و فساد در عبادت صائب و درست باشد و عبارت ديگر غيرصائب باشد.
به نظر ميرسد كه صحت و فساد بر
حسب مورد و متعلق و منشأ آن معاني مختلفهاي دارد. صحت و فساد در هر جايي به يك
معناي خاص اطلاق ميشود، و اينگونه نيست كه لزوماً و تنها يكي از اين معاني صحيح
باشد؛ بلكه بسته به اينكه متعلق صحت و فساد چه باشد و منشأ اطلاق صحت و فساد چه
چيزي باشد، به معاني مختلفهاي به كار ميرود. لهذا نميتوان گفت اطلاق صحت تنها
به يكي از اين معاني صائب و به معاني ديگر غلط است. كما اينكه ارجاع همهي اينها
به يك جامع (همانند نظر مرحوم آخوند كه معناي صحت را «تماميت» ميدانستند و عبارات
مختلفه را از لوازم آن در نظر ميگرفتند) نيز دشوار است.حتي اگر به غير از اين دو نظر استدلال كنيم كه براي
اين معاني مختلفه غايت واحدي وجود دارد نيز ايجاد تكلف است. ممكن است فردي با تأمل
بسيار به نقطهي اشتراكي بين اين معاني دست پيدا كند، اما اين كار موجب تأسف و
تكلف است.
گاه مشاهده ميكنيم كه دو كلمهي
صحت و فساد اطلاق ميشوند و از آنها تماميت و نقص اراده ميشود. منتها تماميت و
نقص هم دو گونه است؛ گاهي از تمام و ناقص در جايي استفاده ميكنيم كه متعلق داراي
اجزاء است؛ آنگاه كه متعلق داراي اجزاء است ميگوييم اين شيء تمام است يا ناقص
است و از تمام به صحيح تعبير ميكنيم و از ناقص به فاسد. يك معجون داراي ده جزء
است، هنگامي كه تمامي اين ده جزء متوفر و فراهم است، هم ميتوانيم بگوييم اين
معجون تمام است و هم ميتوانيم بگوييم صحيح است؛ آنگاه كه براي مثال يك جزء از
اين ده جزء را فاقد است، ممكن است بگوييم فاسد است، كما اينكه ميتوانيم بگوييم
ناقص است. در اينجا تماميت و نقص، به حسب اجزاء خارجيه و به لحاظ كمي اطلاق ميشود.
در جاي ديگر ممكن است نقص و تمام
را در جايي اطلاق كنيم كه متعلق داراي اجزاء خارجيه نيست، بلكه داراي اوصاف كيفي
است و به اعتبار وجدان آن اوصاف كيفي ميگوييم صحيح و يا كامل است و به اعتبار
فقدان برخي از آن اوصاف بگوييم ناقص و فاسد است.
همچنين گاه در قياس با آن نقطهي
متعالي و قلّهي احراز همهي اوصاف ممكن است چيزي قياس شود و نقص و كمال نسبي
اطلاق شود؛ به اعتبار شدت و ضعف. چيزي به شدت و به نحو حداكثري واجد است، يكبار
نيز چيزي به نحو حداكثري واجد نيست و حداقلي داراست. ممكن است به چنين شكلي نيز
صحيح و يا فاسد تعبير كنيم.
گاه نيز دو گونهاي را كه ميتوانند
ذيل يك كلي بگنجند، به يكي اطلاق صحيح ميكنيم و به ديگري فاسد. براي مثال اگر
قرائت يك فرد صحيح بود و به لهجه و گويشي از عربي واژگان را تلفظ كرد، ميگوييم
صحيح است؛ اگر به غير آن گويش باشد ممكن است بگوييم فاسد است. همچنين امكان دارد
به تعبيري به غلط و غيرغلط اطلاق صحيح و فاسد كنيم. تفكر صحيح، يعني تفكري كه صائب
است؛ در اينجا نه بحث از اجزاء است و نه كيفيت. به فكر منطبق با واقع اطلاق صحيح
ميكنيم. فكر غيرصائب و فكري كه منطبق با واقع نيست، معرفت غيرصائب است و به آن
اطلاق فاسد ميكنيم.
كما اينكه ممكن است به چيزي كه
مؤدي به مصلحت مقصوده است اطلاق صحيح كنيم و آنچه مؤدي به مصلحت مقصوده نيست
بگوييم فاسد است. اگر از چيزي خاصيتي را توقع داريد و آن چيز واجد آن خاصيت است به
آن اطلاق صحيح ميكنيم. حضرت امام (ره) در اين خصوص مثال ميزنند كه: وقتي خربزه شيرين
است ميگوييم صحيح است، وقتي تلخ است ميگوييم فاسد است، اين تلخي گاه به دليل
فاسدشدن و خرابشدن خربزه است و گاه نيز اصلاً جنس خربزه به اين صورت است. اين
خربزه تلخ ممكن است حتي مفيدتر از خربزهي شيرين باشد و واجد همگي خصوصيات يك
خربزه شيرين باشد و ضرري هم نداشته باشد، اما شما انتظار داريد كه طعم آن شيرين
باشد و هنگامي كه ميخوريد لذت ببريد ولي چنين چيزي نميشود؛ بنابراين ميگوييم
فاسد است. اين خربزه تنها تفاوتي كه با خربزههاي ديگر دارد اين است كه شيرين
نيست، ولي به آن اطلاق فاسد ميكنيم.
البته ممكن است در بعضي از اين مثالها
خدشه كرد، ولي آنچه را كه من ميخواهم مطرح كنم اين است كه الزامي وجود ندارد كه
بگوييم صحيح و فاسد در همه جا به يك معناست و يا گفته بگوييم، بعضي از اين معاني
لوازم هستند و تنها يك معنا، معناي حقيقي است و يا در جاي ديگر مطرح كنيم كه مجموعهي
اينها يك غايت مشترك دارند. به هر حال صحيح و فاسد و صحت و فساد بر معاني مختلفهاي،
حسب متعلقها و مناشي فساد و صحت اطلاق ميشود. يكبار منشأ اطلاق صحيح و صحت نقص
از نظر اجزاء كمّي خارجيه است؛ يكبار منشأ اطلاق فساد نقص اوصافي است، يكبار
منشأ اطلاق فساد اين است كه به رغم آنكه هيچ نقص جزئيِ كمي و هيچ نقص كيفي در چيزي
نيست، اما شما چيزي را از آن توقع داشتيد كه آنگونه نيست (مثال خربزه).
در معاملات اينگونه است و همچنين
در عبادات نيز ممكن است مناشي مختلفهاي داشته باشد، چنانكه در عبادات بعضي ميگويند
آيا صحيح به آنچه كه به لحاظ اجزاء و شرايط تمام است بايد اطلاق كرد و يا فقط به
آنچه كه از لحاظ اجزاء تمام است؟ ميرزاي نائيني اين نكته را طرح ميكنند و ميگويند
كه محل نزاع آنجايي است كه نقص اجزائي وجود دارد و نه نقص شروطي؛ يعني اگر ما
بگوييم كلمهي صلاة از نظر شارع بر صلاة صحيحه وضع شده است، يعني بر صلاة صحيحه از
لحاظ اجزاء، اما از لحاظ شرايط كه مثلاً بگوييم نيت و يا وجه صلاة صحيح باشد،
امكان ندارد كه در لسان شارع لحاظ شود. در لسان شارع نميتوانيم عنوان را ببريم
روي چيزي كه بناست حين عمل تحقق پيدا كند؛ آنچه ماقبل از عمل به مثابه اجزاء بايد
جمع باشند ميتواند در لسان شارع لحاظ شده باشد، اما آنچه را كه در حين عمل به
مثابه شرط ميتواند ملحوظ باشد، امكان ندارد كه در عنوان لحاظ كنيم و لذا اين
مسئله محل نزاع نيست. بنابراين در اينجا اختلاف كردهاند كه معناي صحيح، به لحاظ
هر دو حيث اجزاء و شرايط است و يا تنها به لحاظ اجزاء؟
به نظر ميرسد كه ما در اينجا
بايد موضوع را به نحوهي متعلق و منشأ صحت و فساد ارجاع بدهيم. حال اينكه كداميك
از اينها ميتواند محل نزاع باشد و كداميك نباشد مبحث ديگري است. قطعاً يكي از
معاني بارز صحت حالت وجدان و كمال اجزاء است و از معاني بارز فساد حالت فقدان بعضي
از اجزاء است و در اين هيچگونه بحثي نيست؛ اما آيا نسبت به شرايط نيز ميتوان
همين مطلب را ميتوان مطرح كرد يا خير، بحث ديگري است. به هر حال به لحاظ اينكه
شارع ميتواند عنوان عبادت را به آنچه كه در حين عمل نقصي دارد و يا خير، وضع كند يا
نه، بحث ديگري است؛ ولي اصل اين قضيه كه صحت و فساد را ميتوان به معناي متعدده و
همچنين حسب متعلق، از سويي و حسب منشأ از سويي ديگر به كار برد مشخص است. حسب
متعلق به اين معنا كه ممكن است متعلقهاي مختلف صفت صحت و فساد متفاوت باشند و كلمهي
صحت و فساد را در همه جا به يك معنا به كار نبريم و صحيح و فاسد حسب هر چيزي يك
معنايي داشته باشد؛ كما اينكه ميتواند به حسب مناشيي كه موجب صحت و فساد است
وضعيت متفاوت باشد و اصل اين مطلب را ميتوان پذيرفت كه در مجموع و در بعضي از
مواقع صحت و فساد حالت اضافي و نسبي دارند.
در اينجا لازم است به نكتهاي
اشاره شود. مرحوم شهيد صدر تعبيري دارند كه محل تأمل است و شايد بتوان آن را
پذيرفت. ايشان ميفرمايند: «
الصحة في شيء تعني وجدانه
للحيثية المرغوب فيها من وراء ذلك الشيء سواءً كان ذلك في المركبات المشتملة على
أجزاء و شرائط أم لا، و لذلك يصحّ عرفاً توصيف ما لا جزء له و لا شرط بالصحّة و
الفساد، فيقال مثلاً هذه الفكرة صحيحة أو فاسدة، بمعنى مطابقة للواقع أم لا، أو
مؤدّية إلى المصلحة أم لا».
[1]
ايشان ميفرمايند شايد بتوان صحت را در يك نقطه جمع كرد و ارجاع داد؛ آن نقطه نيز
عبارت است از هر آن چيزي كه واجد آن حيثيتي است كه موجب رغبت است و به آن اطلاق
صحيح كنيم؛ صحت يعني حيثيت حاصله كه موجب رغبت است. اگر آن وصف حاصل است، صحيح است
و هرگاه چيزي آنچرا كه موجب رغبت است فاقد است بايد بگوييم آن چيز فاسد است. حال آنچه
كه موجب رغبت است ميتواند كمال به لحاظ اجزاء خارجيه باشد، يا كمال اوصافي باشد،
به شروط و شرايط برگردد، به آنچه كه غايت بدان حاصل ميشود برگردد، به آنچه كه در
مورد موجب حصول غرض مقصود از فعلي در مورد خاص است كه در يك مورد بتوان گفت صحيح
است و در مورد ديگر اگر مقصود نيست صحيح قلمداد نشود. به هر حال هر آن چيزي كه
مرغوبٌفيه ماست و توقع داريم مرغوبٌفيه از آن به دست آيد، اگر حاصل است، صحيح
در آن واقع است والا فاسد است. در اينجا از مثال حضرت امام اينگونه استفاده ميكنيم
كه اگر ما از خوردن خربزه قصد درمان داريم تلخ و شيرين آن فرقي نميكند و نميتوان
به تلخ آن اطلاق فاسد كرد، زيرا خاصيت درماني خود را دارد. حتي ممكن است خربزهاي
را بايد در مقطعي مصرف كرد كه هنوز تلخ است و در آن حالت خاصيت درماني دارد و اگر
شيرين شود آن خاصيت درماني را از دست ميدهد. پس در اينجا صحيح به اين معناست كه
خربزه به لحاظ دارويي صحيح است، در حالي كه اگر كسي بخواهد خربزه بخورد و از آن
لذت ببرد بايد شيرين شده باشد.
به اين ترتيب، بسته به اينكه چه
توقعي داريد، صحت و فساد تفاوت ميكند. اگر بادامي تلخ باشد ممكن است گفته شود
فاسد، اما همين بادام تلخ ممكن است به قصد درمان استفاده شود و خاصيتي هم داشته
باشد كه بادام شيرين ندارد.
در نتيجه علاوه بر فرمايش محقق
خراساني و بعضي ديگر از اعاظم كه صحيح و فاسد را ميتوان در معاني خاص نسبي
انگاشت، به بيان شهيد موضوع را ميتوان ارجاع داد به آنچه كه مرغوبٌفيه است. اگر
مرغوبٌفيه حاصل است بگوييم صحيح است و اگر حاصل نيست بگوييم فاسد است. بسا بتوان
روي اين فرمايش شهيد صدر تأملي كرد و با اين استدلال بتوان مجموعهي معاني را در
معناي واحد جمع كرد. والسلام.