موضوع: الفرع السابع: ثمرة البحث
بحث راجع به حقيقت شرعيه بود و در
خصوص اينكه آيا ثمرهاي بر اين بحث مترتب است يا خير، ميتوان بحث مفصلي را مطرح
كرد؛ اما از آنجا كه بر مبناي نظريهي مختار بايد بحث را تمام كنيم، به اجمال به
بعضي از نظرات در اين قسمت اشاره ميكنيم، سپس اثر مترتب بر نظر مختار را مطرح ميكنيم.
بعضي گفتهاند كه اگر قائل به
تحقق حقيقت شرعيه بشويم، در مواجهه با الفاظ عبادات و معاملات يك وضعيت خواهيم
داشت و اگر منكر آن بشويم وضع ديگري خواهيم داشت. مرحوم محقق خراساني فرمودهاند
كه اگر قائل شويم كه حقيقت شرعيه محقق است و الفاظ نيز در كلام شارع بلاقرينه
استعمال شده باشد، بايد همهي اين الفاظ را بر معاني شرعيه حمل كنيم، زيرا فرض بر
اين است كه اين الفاظ در اين معاني حقيقي هستند و حال كه بلاقرينه استعمال ميشوند
پس بايد بر معاني شرعيه حمل شوند؛ اما اگر به اين قائل شويم كه اين الفاظ در معاني
شرعيه حقيقت نشدهاند و همچنان در معاني لغويه به كار ميرفتهاند و احياناً با
قرينه هم به كار ميرفتند و مؤمنين از قرينه ميفهميدند كه مراد از اين الفاظ
چيست، به اين ترتيب اگر بعضي از اين الفاظ را در كلام نبي اعظم و قرآن كريم مشاهده
كنيم بايد آنها را بر معاني لغويه حمل كنيم.
در اينجا اين بحث پيش ميآيد كه
اگر فرض كنيم اين الفاظ در معاني حديثه و شرعيه، بر اثر وضع شارع حقيقت شدهاند و
از طرفي هم استعمال آنها نيز واقع شده است، اين مسئله پيش ميآيد كه از بدو بعثت
كه اين الفاظ بر معاني جديد جعل نشدهاند و در معاني جديد حقيقت نشدهاند، آنچنان
كه وقتي اطلاق ميشوند معاني شرعيه از آنها تبادر كند، قهراً در ابتدا با قرينه به
كار ميرفتهاند و يا هنوز نقلي واقع نشده بوده؛ بنابراين فرض تأخر وضع بر استعمال
در اينجا قابل طرح است كه بگوييم اين الفاظ در يك مقطع استعمال شدهاند كه هنوز در
معناي شرعي وضع نشده بودند. مثلاً اگر كلمهي صلاة به معناي دعا بوده است، در آغاز
بعثت اگر اين لفظ در لسان شارع استعمال شده، به معناي صلاة استعمال نشده و هنوز كه
جعل و نقلي واقع نشده است، پس يك مقطعي وجود داشته كه وضع واقع نشده بوده ولي
استعمال بوده، تكليف در اينجا چيست؟ در مجموع بايد بين تاريخ وضع و نقل و تاريخ
استعمال نسبتسنجي كنيم؛ اگر بدانيم تاريخ نقل و استعمال چه زماني است، و اينكه
استعمال قبل از وضع بوده است، به اين ترتيب به معناي شرعي به كار نرفته است؛
همچنين اگر بدانيم استعمال بعد از وضع بوده است، باز هم تكليف روشن است و مشخص است
كه به معناي شرعي به كار رفته است. پس اگر تاريخ هر دو مشخص باشد، تكليف روشن است.
اما اگر تاريخ هيچيك معلوم نباشد و يا تاريخي يكي معلوم باشد ولي تاريخ ديگري
معلوم نباشد، مشكل ايجاد ميشود.
لهذا محقق خراساني ميفرمايند كه
اگر حقيقت شرعيه اتفاق افتاده باشد و اين الفاظ در كلام شارع، بلاقرينه به كار
رفته باشند، و استعمال متأخر از وضع و نقل باشد، روشن است كه بايد بر معاني شرعيه
حمل شوند. اما اگر به تاريخ استعمال يا وضع و يا هر دو داشتيم در آنجا مشكل پيش ميآيد
و ممكن است كسي بگويد كه ما اصل تأخر استعمال جاري ميكنيم، به اين معنا كه لفظ
ابتدا به معناي جديد وضع شده و اصل بر اين است كه استعمال بعداً اتفاق افتاده است،
در اينجا تأخر استعمال با مماثل خود معارضت ميكند، زيرا در اينجا ميتوان اصالت
تأخر وضع را مطرح كرد. چطور شما ميگوييد اصل آن است كه استعمال متأخر از وضع نقل
باشد، ممكن است ديگري هم بگويد اصل آن است كه وضع و نقل متأخر از استعمال باشند. نتيجتاً
دو اصل در اينجا جواب نميدهد و راه حل تعبدي و عقلايي هم براي اين قضيه نداريم.
بيان ديگر از محقق نائيني است كه
فرمودهاند: ثمرهاي كه فرض ميكنيم به قول به نقل جديد و وقوع حقيقت شرعيه مترتب
است، ثمرهي خارجي نيست و تنها يك ثمرهي علميِ نظريِ ذهني است. در خارج اصلاً به
چنين چيزهايي نياز نداريم و تكليف ما روشن است.
اولاً كلام پيامبر اعظم آنگاه كه
از لسان ائمهي معصوم عليهمالسلام نقل شده باشد حجت است و اين طريق معتبر است،
ثانياً در كلمات ائمه عليهمالسلام مشخص است كه اين الفاظ در معاني شرعيه به كار
رفتهاند و ما نيز با اين كلمات روبرو هستيم، پس الفاظي كه در كلمات ائمه معصومين
عليهمالسلام آمده، در معاني شرعيه آمده است. پس مسئله روشن است و جايي براي نزاع
و بحث نيست و اين بحث يك بحث نظري و علمي محض است، اما ثمرهي خارجيه در عمل بر آن
مترتب نيست، زيرا ما از طريق ائمه با كلام پيامبر اعظم مواجه هستيم و در كلام ائمهي
ما اين الفاظ در همان معاني شرعيه به كار ميروند و تكليف ما روشن است.
بعضي ديگر از بزرگان معاصر نيز
گفتهاند كه اين ثمره يك ثمرهي فرض محض است و ما شكي نداريم كه اين الفاظ در
معاني شرعيه به كار ميروند و جاي ترديدي وجود ندارد، تا بحث متوقف بر اين باشد كه
اثبات حقيقت شرعيه بكنيم يا نكنيم و اگر منكر حقيقت شرعيه شديم مشكل پيدا كنيم.
مسلم آن است كه اين الفاظ هر جا كه به كار رفتهاند در معاني شرعيه بوده است. پس
اگر اين بحث ثمرهاي هم داشته باشد يك ثمرهي فرضي است و بيش از اين نيست.
در مجموع، در ذيل بيانات اين
بزرگان ميتوان نكاتي را مطرح كرد. اينكه ما عليالاطلاق بگوييم مسئله دو شق دارد
و لا غير؛ يا حقيقت شرعيه عليالاطلاق اثبات شده است و يا عليالاطلاق اثبات نشده
است؛ آنچنان كه مرحوم محقق خراساني فرمودند و در لسان مشهور اصحاب اصول مطرح است.
اولاً اين حرف به نظر ما مخدوش است زيرا ما در اينجا قول به تفصيل را اختيار كردهايم
و گفتيم چنين اطلاقي مخدوش است. ثانياً اينكه فرمودهاند آنچه را كه از رسول
اعظم(ص) نقل ميشود اگر از طريق ائمه عليهمالسلام نقل شده باشد را معتبر ميدانيم
و آنچه در لسان ائمهي معصومين آمده است همگي در معاني شرعيه استعمال شدهاند، پس
ابهامي در مسئله نيست، مطلبي است كه محل تأمل است؛ زيرا اولاً در اين نكته كه
محتواي كلام ائمهي معصومين عليهمالسلام، محتواي كلام پيامبر اعظم(ص) است بحثي
نيست، اما اين نكته لزوماً نشان ميدهد كه تمام روايات ائمه، حرف به حرف عين
عبارات رسول اكرم(ص) است و بسا اينگونه نباشد. مسلم است كه بسياري از معارف و
مفاهيم از لسان ائمه به ما رسيده است كه محتواي آن متعلق به پيامبر است، اما ائمه
بنا نداشتهاند كه الفاظ آن را حفظ كنند، بلكه معارف و معاني را براي ما نقل ميكردهاند.
ثانياً به فرض كه چنين چيزي مطرح شود و شما اصرار كنيد و البته ما هم قبول ميكنيم
پارهاي از روايات و سنت نبوي حرف به حرف و عيناً نقل شده است، فرمايش ميرزاي
نائيني مخدوش ميشود، زيرا ايشان ميفرمايند اينها در كلام ائمه عليهمالسلام آمده
و در كلام ايشان قطعاً به معاني شرعيه به كار رفته است. ما ميگوييم پارهاي از
اين كلمات كه حتي ائمه نقل ميفرمايند عين نص كلام نبي اعظم(ص) است و در اين شكي
نيست كه ائمه در مورد بعضي از روايات تعمد داشتهاند كه عيناً نص كلام را نقل
كنند. همچنين در تمامي روايات ما ميبينيم كه ائمه تصريح كردهاند كه روايت را از
پدرانشان نقل ميكنند كه ايشان نيز از پيامبر اعظم(ص) نقل ميكنند؛ پس كلام آنها
همان كلام پيامبر است و آن اشكال دوباره برميگردد كه اين كلام هم كلام پيامبر
است. شما ميخواستيد قضيه را به اين ترتيب حل كنيد كه بگوييد وقتي به لسان ائمه
نقل شده و آنچه در لسان ائمه آمده است در معناي حقيقي شرعيه است، در جواب ميگوييم
بعضي از كلمات از لسان ائمه نيست، بلكه ايشان راوي هستند و عين نص را روايت كردهاند،
پس كلام پيامبر اعظم(ص) و مجدداً اين سؤال مطرح ميشود كه آيا در كلام پيامبر نقلي
واقع شده است يا خير؟ و جعل جديدي براي معاني جديده انجام شده است يا خير؟ بعد از
آن هم مسئلهي جهل به تاريخ استعمال و جعل نيز مطرح ميشود.
بر اين دو نكته كه در نقد بيان ميرزاي
نائيني مطرح كرديم اضافه ميكنيم: اينكه شما ميفرماييد در كلام ائمه حقيقت شرعيه
است، اصلاً يك چيز فراتر از آن هم هست و آن اينكه مگر تحقق حقيقت شرعيه تنها به
اين است كه لفظ فقط در معناي جديد، در لسان پيامبر اعظم(ص) به كار رفته باشد؟ اين
نكته تقريباً مشهور است و هنگامي كه ميگويند شارع يعني نبي اعظم و مرتب از سنت
نبوي مثال ميزنند؛ ولي عرض ما در اينجا اين است كه اينگونه نيست، قرآن كريم مگر
لسان شارع نيست؟ مگر نميشود خداوند متعال واضع لفظ باشد؟ و خداوند متعال لفظي را
در قرآن جديداً جعل كرده باشد كه هيچ پيشينهي لغوي نداشته باشد؟ خود ميرزاي
نائيني، مگر در مسئلهي وضع قائل به «وضع الهي» نيستند؟ و اصلاً ميفرمايد كه زبان
را خدا وضع ميكند و لغات را خداوند وضع كرده است و واضع ديگري وجود ندارد. ايشان
كه در وضع چنين اعتقادي دارند، در اينجا بايد بفرمايند كه خداوند اين الفاظ را در
اين معاني وضع كرده است، چرا ميفرمايند فقط پيامبر و بعد از آن هم تنزل ميكنند و
ميگويند فقط ائمه؟ شما قائل بوديد كه خداوند واضع است، پس نبايد بفرماييد كه
پيامبر يا ائمه واضع هستند. البته ائمه مستعمل هستند، اما آنجا كه وضع نبوي مطرح
ميشود، شما بايد بفرماييد كه اين وضع، وضع الهي است و نه نبوي. شما زبان را شبهطبيعي
ميدانيد. اصل زبان مشخص است كه طبيعي است. ما زبان طبيعي داريم و زبان قراردادي و
محاورهاي؛ ايشان براساس نظريهاي كه در فوائد الاصول آوردهاند، قائل هستند كه
واضع حقتعالي است. اگر واضع حقتعالي است و از آن طرف هم مسلم است كه اين الفاظ
در قرآن نيز به كار رفته است و در قرآن قبل از پيامبر به كار رفته است، زيرا وحي
مقدم بر سنت است و ابتدا وحي نازل شده است، ولو اينكه پيامبر(ص) را قبل از بعثت
معصوم بدانيم، در قرآن كريم هم اين لفظ به كار رفته است و جعل الفاظ براي معاني
شرعيه تنها به لسان نبي اعظم اتفاق نميافتد. هم استعمال قرآني طريق جعل در معاني
شرعيه است، هم استعمال نبوي و هم استعمال مؤمنين در عصر بعثت. در دورهي بعثت مهم
اين نيست كه با استعمال پيامبر، لفظي در معنايي جديد حقيقت شود، زيرا حقيقتشدن
(بنا به نظر مشهور) به اين نيست كه كسي بگويد من اين لفظ را در قبال اين معنا قرار
دادم؛ ولي نظريههاي ديگر وضع غالباً با اينگونه تلقي نميسازد، بلكه حقيقت آنگاه
اتفاق افتاده است كه تبادر منعقد شود و آنچنان شود كه لفظ شما در آن جامعه و
مجتمع خاص به كار ميبريد، آن معنا تبادر كند. دلالت و معناي حقيقيشدن يك پديدهي
اجتماعي است، يعني مخاطبين بايد اينگونه فهم كنند. اگر كسي پيش خودش بنشيند و
لفظي را براي معنايي جعل كند و وصيتنامهاي هم بنويسد كه من تعهد ميكنم بعد از
اين لفظي را جز اين معنا به كار نبرم و تنها گروه محدودي از اين وضع مطلع شده
باشند و هنوز به حدي نرسيده باشد كه اين لفظ به آن معنا تبادر كند؛ اينگونه باشد
كه هنوز حقيقت منعقد نشده است و حقيقت بايد در ذهن مردم تكون پيدا كند، و يا لااقل
مردم نسبت به معناي جديد انس ذهني پيدا كنند.
بنابراين حقيقت شرعيهشدن تنها به
تلفظ نبي اعظم(ص) نيست، در قرآن كريم ميآيد، به لسان پيامبر اعظم جاري ميشود و
در محاورات يوميهي مردم هم بايد اتفاق افتاده باشد و مجموعهي اينها ميتواند سبب
شود كه معناي حقيقي به وجود بيايد، آنچنان كه از اين پس تنها همان معنا تبادر
كند. به اين ترتيب شما تصور ميفرماييد كه مسئله تنها بايد به لسان پيامبر جاري
شده باشد، آن را هم ائمه نقل فرمودهاند و ائمه نيز در همين معاني حقيقيه به كار
بردهاند، پس مشكلي نيست. به نظر ما اينگونه نيست و تنها زبان پيامبر نيست و در
لسان قرآن و وحي اين الفاظ آمده است و همچنين محاورات مردمي نيز در اين قضيه نقشآفرين
است و ممكن است بعضي از الفاظ اگر وارد محاورات يوميهي مردم نشده باشد و فقط و
فقط در لسان نبي اعظم(ص) جاري شده باشد، حتي معناي حقيقيه تكون پيدا نكند و بايد
مردم نيز در مسئله وارد شده باشند. به اين صورت اينكه شما ميفرماييد اين الفاظ در
معاني جديده و شرعيه در لسان ائمه به كار رفته است، ديگر مطلب تمام است، ممكن است
بگوييم مطلب تمام نيست.
نكتهي آخري كه ميتوان در اين
موضوع مطرح كرد عبارت است از اينكه آيا استعمال مقدم بر جعل بوده و يا مقدم بر تكون
معناي حقيقي جديده بوده است و يا خير؟ و احياناً هنوز معناي حقيقيِ شرعيِ جديد
تكون نيافته بوده و اين لفظ در آن معنا به كار رفته است، براي مردم و معاصرين آن
زمان مسئله است، يعني مردم آن زمان اگر شك ميكردند كه اين لفظ در معناي جديد به
كار رفته و يا در معناي قديم، و بعد نميدانستند آيا تكون حقيقت شده يا خير؛ براي
تشخيص مشكل داشتند؛ اما اگر ما فرض را بر اين بگذاريم كه اين الفاظ در معاني جديد
به كار رفته اسند و تا مدتي، به همراه قرينه به كار ميرفتهاند و تا مدتي مردم
نميدانستند كه اين لفظ به كدام دو معناي قديم و يا جديد به كار ميرفته است و يا
حتي نميدانستند كه اصلاً معناي جديدي دارد يا خير و تصور ميكردند در معناي قديم
استعمال شده است؛ آنها دچار مشكل ميشدند؛ اما بعدها كه مسجل شد اين الفاظ در
معاني جديده به كار رفتهاند و به هر حال در اواخر حتماً اين الفاظ در معاني شرعيه
حقيقي شده بودند، الان براي نسل ما بعد از عهد بعثت اين مسئله مطرح نيست و اين
مشكل حل است. ما نميخواهيم به كلمات ائمه عليهمالسلام مستند كنيم و آن اشكالاتي
كه بر ميرزا كرديم دوباره مطرح شود، بلكه ميخواهيم بگوييم درواقع تكليف ما
متأخرين از دورهي بعثت با تكليف معاصرين بعثت و افرادي كه اوايل بعثت زندگي ميكردند
متفاوت است. آنها با مشكلاتي مواجه بودند كه ما با آن مشكلات مواجه نيستيم، زيرا
آنچه مسلم است اين است كه تا اواخر بعثت اين الفاظ در معاني شرعيه حقيقي شده بودند
و ما جزء مخاطبيني هستيم كه بعد از حقيقيشدن اين الفاظ در آن معاني با اين الفاظ
روبرو هستيم و راجع به دورهاي كه اين هنوز تبادر شكل نگرفته بوده و تكون حقيقت
نشده بوده، مردمي كه در آن زمان بودهاند براي تشخيص مشكل داشتهاند، اما بعد از
آنها ديگر مشكلي وجود ندارد؛ مگر اينكه احراز شود كه بعضي از كلمات قبل از تكون
معناي حقيقي، در معناي لغوي به كار ميرفته و در معناي حقيقيهي شرعيه به كار نميرفته
است. در اين صورت تشخيص اينكه كجا و كدام لفظ در معناي لغوي به كار رفته و كجا و
كدام لفظ در معناي شرعي به كار رفته است محل بحث ميشود كه همان راههايي را كه
براي تشخيص دو شق از تفصيل پيشنهاد كرديم بايد طي شود تا تكليف روشن شود.