موضوع: الأقوال
في الحقيقة الشّرعيّة: الثّاني: وهوكون هذه الالفاظ حقيقة في المعاني المخصوصة
بحث در آراي مطرح و يا وجوه محتمل
در زمينهي تحقق حقيقت شرعيه بود. قول اول به اين قائل بود كه الفاظ عبادات در
همان معاني لغويهي خود استعمال شدهاند. درواقع در شريعت، تغييري در معناي اين
الفاظ رخ نداده، بلكه شريعت و شارع تنها در كشف و معرفي مصاديق جديد اين معاني نقش
داشتهاند. اين نظريه را ارزيابي و نقد كرديم. در مقابل اين نظريهي دومي مطرح است
كه كمابيش ميتوان گفت نظر مشهور است و مقبول جمهور.
نظريهي دوم درخصوص حقيقت شرعيهنظريهي دوم ميگويد: الفاظ در
معاني و ماهيات شرعيه به كار ميروند، در شرايع هم به همين معاني به كار ميرفتهاند
و بين مردم نيز (حتي غيرمتدينين) اين الفاظ به همان معاني كه در عالم شرع و ادبيات
شرعيه به كار ميرود، استعمال ميشده است. درواقع در شريعت اسلاميه جعل و وضع
جديدي اتفاق نيافتاده است و تغييري در معانيي كه الفاظ در آنها به كار ميروند
ايجاد نشده است. اين الفاظ در همان ماهيات شرعيهاي كه شرايع جعل كردهاند در
گذشته استعمال ميشدهاند و بعد از بعثت نبوي نيز در همان معاني استعمال شدهاند.
ميتوان گفت كه اين نظريه كمابيش نظريهي مشهور و جمهور قلمداد ميشود.
نقد نظريهي دومبعضي اين نظريه را نقد كردهاند و
گفتهاند كه در صورتي اين نظريه درست است كه ما بتوانيم اثبات كنيم اين مناسك و
معاني در شرايع قبل از اسلام هم بوده. بعضي از اعاظم از معاصرين نيز اين نكته را
اضافه كردهاند كه علاوه بر اينكه بايد اين مسئله اثبات شود، بايد اثبات شود كه
براي اداي اين معاني در آن شرايع نيز از همين الفاظ استفاده ميشده است و اگر شرط
دوم اثبات نشود، بسا نكتهي اول در حل مشكل ما چندان كارساز نباشد.
ما عرض ميكنيم، اين دو نكته صحيح
است، ولي كافي نيست؛ يعني موارد ديگري هم بايد مورد تأمل قرار گيرد و اثبات شود.
اگر همهي آنها يكجا اثبات شود، ميتوان اين نظريه را پذيرفت. اين پرسشها به شرح
زير است:
پرسش اول: اثبات شود كه اين مناسك
و ماهيات در شرايع سابقه بوده است. اگر چنين مناسك و ماهياتي در شرايع سابقه
نبوده، قهراً سخنگفتن از اينكه آيا اين الفاظ در گذشته هم به همين معاني به كار
ميرفته يا نه، جايي ندارد. بنابراين ثبوت وجود اين مناسك در شرايع سابقه يكي از
شرطهاست.
پرسش دوم: بايد ثابت شود كه تمام
اين معاني و ماهيات در شرايع قبلي بوده است و اين شرطي است كه مغفول اصحاب بوده و
ما آن را اضافه ميكنيم. اينكه چند مورد را اثبات كنيم و به چند آيه تمسك كنيم كه
مثلاً صلاة در شرايع قبلي بوده و صوم نيز بوده است و به صرف اينكه دو يا سه نمونه
را ارائه كنيم نميتوانيم ادعا كنيم تمام الفاظ عباداتِ موجود در شريعت غراء در
شرايع سابقه وجود داشته است. بنابراين نكتهي دوم اثبات وجود همهي اين معاني ـ و
نه بعضي از آنها ـ در شرايع گذشته است.
پرسش سوم: بايد ثابت شود كه عيناً
همين الفاظ در شرايع سابقه استعمال ميشده است، يعني الفاظي مانند صلاة، صوم، اذان
و... عيناً در شرايع ديگر استفاده ميشده است و نه معادلهاي زباني آنها. به هر
حال در شرايع گذشته اين مناسك و ماهيات بودهاند و فرض ميكنيم كه همه هم بودهاند،
اما اگر معلوم شود كه براي اداي اين مناسك و بيان اين ماهيات از واژههاي ديگري
استفاده ميشده است، مشكل همچنان باقي خواهد ماند و ميتوانيم سؤال كنيم كه واژههايي
كه در اسلام و شريعت اسلاميه به كار ميروند آيا جعل تشريعي يا جعل نبوي خورده
است؟ آيا شارع و پيامبر(ص) جعل فرمودهاند؟ و البته اين احتمال بعيد نيست؛ زيرا در
همين عهد ما نيز اين موضوع هست كه بين بعضي از اقوام واژگان و الفاظي كه براي اداي
بعضي از اين معاني به كار ميرود غير از الفاظي است كه در قرآن آمده است و گويي
ترجمه و معادل آن را در زبان خودشان به كار ميبرند. در بعضي از مناطق جهان، بسته
به اينكه كدام قوميت زباني آنها را مسلمان كرده باشد، اصطلاحات دينيشان با ديگر
اقوام و ملل فرق ميكند. در چين، چون تجار ايراني مردم آنجا را مسلمان كردند،
هنگامي كه نماز ميخوانند، با واژههاي پارسي سره نيت ميكنند، مثلاً ميگويند:
«دو گانه ميگذارم قربتاً الي الله»؛ در حالي كه ما ايرانيان از واژهي دوگانه و
يا نماز شام استفاده نميكنيم. آنها اين واژگان را در نيت استفاده ميكنند و بسا
توجه هم ندارند كه اين كلمه فارسي است. پس اين ماهيات ميتواند باشد و اسامي خاص
هم داشته باشد، اما همين الفاظ عربي نبوده باشد.
بالنتيجه بايد بگوييم شريعت
اسلاميه كه به زبان عربي نازل شده است، همين الفاظ را كه در قرآن و در روايات
آمده، عيناً از ساير شرايع كه به زبانهاي ديگر بوده است اخذ كرده است و همينها
را وارد قرآن كرده است و در اين صورت بايد اين الفاظ را به عنوان الفاظ دخيلهي
قرآن به حساب بياوريم كه البته چنين چيزي نيست و الفاظ دخيلهي قرآن را برشمردهاند
كه چه واژگاني از چه زبانهايي وارد قرآن شده است. مثلاً ابريق را گفتهاند همان
پارچ يا سبوي ايراني است. واژگاني كه از فارسي وارد قرآن شده است را شمردهاند،
حتي گويشهاي مختلفي را كه در قرآن از واژههاي آن استفاده شده است كه گويشهاي عربي
غير نجد و جزيرهي العرب بوده است را برشمردهاند. آيا واقعاً اينگونه است كه كسي
گفته باشد مثلاً كلمهي صلاة در عبري و يا سرياني بوده و از كلمات دخيله است كه در
قرآن آمده است؟ چنين چيزي را كسي ادعا نكرده است و احدي از اهل فن و لسان و تحقيق
در علوم قرآني چنين ادعايي نكردهاند.
پرسش چهارم: استعمال الفاظ در اين
معاني كه در شريعت اسلاميه به كار ميرود، استعمال بلاقرينهي مفهمه است. اين هم
شرط مهمي است. ممكن است كسي ادعا كند كه شواهدي كه حتي از قرآن كريم ميآوريد،
الفاظ توأم با قرينه به معناي مراد دلالت ميكنند. براي مثال در قرآن راجع به حضرت
اسماعيل آمده است: «
وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ
إِسْماعيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا؛ وَ كانَ
يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا»؛
[1]
[2]اينكه
ايشان به صلاة و زكاة امر ميفرمودند شايد كسي ادعا كند كه اين صلاة اگر به معناي
نماز و مناسك مخصوصه به كار رفته است، قرينه دارد. مثلاً كسي ادعا كند به اين
قرينه كه قبل از آن امر است. اگر صلاة به معناي دعا بود كه امر نميشد. حضرت
اسماعيل اهل خود را به صلاة امر ميكرده و صلاة را ايجاب كرده بودهاند، پس اينجا
چون قرينه وجود دارد صلاة به معناي مناسك مخصوصه است، اما اگر بيقرينه ميآمد
شايد به اين معنا نبود. كما اينكه همين عبارت با قرينهي ديگري به معنايي ديگر در
قرآن به كار رفته است: «
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ
يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ
سَلِّمُوا تَسْليماً»؛
[3]
در همين آيه صلاة به معناي ديگري به كار رفته است، اما احتمالاً قرينهاي وجود
دارد كه در اينجا صلاة به معناي ديگري به كار رفته است و آن اين است كه خداوند
متعال كه نماز نميخواند، پس در اينجا عبارت صلاة به كار رفته ولي در معناي دعا به
كار رفته است و نه در معناي مناسك مخصوصه. بنابراين اگر كسي چنين استدلال كند كه
بعضي از شواهدي كه شما ذكر ميكنيد ما از قرينهاي كه در آيه وجود دارد متوجه ميشويم
به آن معنايي است كه شما مطرح ميكنيد؛ چنانكه نقض هم دارد و بعضي از اين الفاظ با
قرينه در معناي ديگري جز اين معاني كه شما قصد اثبات آن را داريد به كار رفتهاند،
كه اين مسئله نيز مهم است.
پرسش پنجم: نكتهي ديگري كه بايد
اثبات شود اين است كه اين الفاظ به معناي لغوي به كار رفتهاند، چون ادعا نيز همين
است كه اين الفاظ در معاني عرفيه و لغويه كه به كار ميرفتهاند در اينجا نيز به
كار رفتهاند و شريعت اسلامي نيز همان معناي لغويِ عرفي را آورده است. اگر كسي
بگويد كه اينگونه نيست و اين الفاظ در اين معاني، آنگاه كه استعمال ميشوند نه
به عنوان يكي از معاني لغويه اين الفاظ، بلكه به عنوان استخدام اين الفاظ در يك
معناي اصطلاحي به كار ميروند و در آن معناي اصطلاحي نيز حتي ممكن است بلاقرينه هم
به كار بروند ولي معاني اصطلاحي هستند و نه لغوي. اينها در معاني اصطلاحيهي شرعيه
به كار رفتهاند و معاني لغويهي عرفيهي آنها چيز ديگري است. بنابراين بايد اثبات
شود كه اين الفاظ در شرايع ديگر و در شريعت اسلاميه به مثابه اصطلاحات خاصِ ديني
به كار نميروند، بلكه به معاني عرفيهي عامهي لغويه به كار ميروند، تا بگوييم
جعل جديدي از ناحيهي انبياء سايق و يا پيامبر اعظم(ص) صورت نپذيرفته است.
به اين ترتيب اين نظريه در مقابل
اين پرسشها قرار دارد و بايد به همهي آنها پاسخ بدهد، والا يا اصل آن منتفي ميشود
و يا لااقل بايد قائل به تفصيل شويم.
در پاسخ به پرسش اول ميگوييم: آنچه
مسلم است اين است كه بعضي از كاربردهاي الفاظ در بعضي از آيات ميتواند شاهد اين
باشد كه مناسك در اديان سابقه بوده است. مثل فرمايش آيه: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ
لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛
[4]
آيه صريحاً ميفرمايد كه صيام بر شما واجب شده است، همانطور كه بر گذشتگان واجب
شده بود؛ يعني همين صيام. بنابراين معلوم ميشود كه بعضي از اين مناسك در شرايع
قبلي بوده است و نص اين آيه بيان ميفرمايد كه در شرايع سابقه صيام بوده است. يا
آيهي ديگر: «
وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ
يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ»؛
[5]
ميفرمايد به حج فرا بخوان؛ كه به نظر ميرسد لفظ حج بدون قرينه در همان معناي
شرعي به كار رفته است.
بعضي از آيات ميتواند شاهد آن
باشد كه اين مناسك و ماهيات در شرايع قبليه بوده، حتي اگر اين الفاظ در آياتي به
همراه قرينه هم به كار رفته باشد اصل اين مدعا را اثبات ميكند كه در شرايع قبلي
اين اعمال و افعال و اين مناسك و ماهيات بودهاند، ولو از آنها به لفظ ديگري تعبير
ميشده است، ولي اصل وجود و ثبوت اين مناسك در شرايع قبليه با امثال اين آيات
اثبات ميشود. بنابراين پاسخ ما به پرسش اول مثبت است كه آيا اين ماهيات در شرايع
سابقه بودهاند يا نبودهاند؟ ميگوييم فيالجمله قابل قبول است كه برخي از اين
مناسك و ماهيات در شرايع سابقه بودهاند و شاهد آن هم آياتي است كه در بالا ذكر
شد؛ همچنين تأكيد و تأييد اين مدعا اين نكته است كه بسياري از آيات در بدو بعثت در
سور مكيّه نازل شده است، حتي زماني كه بعضي از اين مناسك در شريعت اسلاميه فرض
نشده بوده؛ «
أَ رَأَيْتَ الَّذي يَنْهى؛ عَبْداً إِذا
صَلَّى»؛
[6]
[7]بنا
به يكي از نظريات معروف، اولين سورهي نازله بر پيامبر اكرم(ص) سورهي علق بوده
است؛ يعني در اولين سورهي نازله بر آن بزرگوار مادهي صلاة استفاده شده است و
قطعاً در آن زمان صلاة در اسلام هنوز تشريع و فرض نشده بوده، ولي به اين معنا به
كار رفته است و اين نكته نشان ميدهد كه اين لفظ به اين معنا رايج بوده است. همچنين:
«
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى؛ وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ
تَوَلَّى»؛
[8] [9]
سورهي قيامت نيز از سور مكي است. «
قالُوا لَمْ نَكُ
مِنَ الْمُصَلِّينَ»؛
[10]
سورهي مدثر نيز از سور مكي و صدر و حتي ساعات اوليه بعثت است. «
إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ؛ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ
انْحَرْ».
[11]
[12]بنابراين
آياتي در سور مكيه و حتي ساعات اوليهي وقوع بعثت نازل شده است كه در آن از كلمهي
صلاة استفاده شده است و اين نكته نشان ميدهد كه صلاة و اين مناسك در آغاز بعثت و
حتي قبل از تشريع در شريعت اسلاميه بوده. اين را ميتوان پذيرفت و مؤيد صريح اين
نكته است كه اين ماهيات قبل از بعثت بودهاند.
بعضي شواهد تاريخي نيز مؤيد همين
نكته است. داستان معروف هجرت عدهاي با جعفر بن ابيطالب(ع) از اين جمله است. آنها
به حبشه ميروند و با حاكم آنجا روبرو ميشوند و جعفربن ابيطالب در مقابل حاكم
صحبت ميكند و تعابيري دارد كه از همين مفاهيم و معاني استفاده ميكند و نشان ميدهد
كه اين مفاهيم و معاني در آن زمان رايج بوده است. البته با توجه به تعابير ايشان
كه در سال پنجم بعثت بوده مشخص ميشود كه گويي در آن زمان فرض و تشريع صلاة اتفاق
افتاده بوده. جعفربن ابيطالب در آنجا ميگويد: «
أيها
الملك، كنّا قوما أهل جاهلية، نعبد الأصنام... وأمرنا أن نعبد الله ولا نشرك به
شيئا. وأمرنا بالصلاة والزكاة والصيام ـ وعدّد عليه أمور الإسلام ـ فصدقناه به
واتبعناه على ما جاء به من الله».
[13]
البته در اينجا محل تأمل است كه گفته ميشود صلاة در معراج به پيامبر(ص) داده شد،
در حالي كه اين هجرت در سال پنجم اتفاق افتاد، ولي معراج در سال دهم اتفاق افتاده
است. ولي به هر حال آيات بهترين مستمسكها هستند كه فيالجمله ميتوان پذيرفت برخي
از اين ماهيات قبل از اسلام و يا در صدر اسلام بوده است.
نكتهاي در اينجا لازم است مطرح
شود و آن اينكه براي اجتهاد و استنباط شرايط و لوازم بسياري لازم است كه در گذشته
نيز اشاره كرديم و از بيان حضرت امام هم استفاده كرديم كه در خصوص اجتهاد پارهاي
صلاحيتها و صفات آفاقي و انفسي لازم است و يكي از آنها آشنايي با تاريخ است. براي
مثال براي فهم همين مسئله كه اين الفاظ در تاريخ چگونه به كار رفتهاند احتياج به
فهم و آشنايي با تاريخ داريم و اگر كسي تاريخ نداند، درواقع مجتهد نيست. آشنايي فيالجمله
و در حد ضرورت با تاريخ شرط اجتهاد است، چون اين مسئله يك مسئلهي اصوليه است و
جزء مبادي نيست. مبحث لغة الدين جزء مبادي اصول بود كه بحث كرديم، اما مسئلهي
حقيقت شرعيه يك مسئلهي اصولي است و با فرض وقوع آن، الفاظ و معاني كه در قرآن
آمده است بايد به گونهاي تفسير شود و در صورت عدم وقوع آن به گونهاي ديگر.
پرسش دوم اين بود كه آيا اين
ماهيات همگي در شرايع سابقه بودهاند يا خير؟ در جواب ميگوييم به نظر ميرسد كه
چنين چيزي را نميتوان پذيرفت كه تمام الفاظ در شرايع سابق نيز بوده است. بعضي
كتابهاي لغوي ديني داريم، يعني الفاظ و مفردات قرآني را روايي را در آن تفسير ميكنند،
مانند مفردات راغب اصفهاني براي قرآن كريم. الان كه برخي از معاجم فقهي نوشته ميشود،
صدها و بلكه هزاران كلمه و لفظ هست كه جنبهي شرعي دارد و غالباً در متن كتاب و
سنت آمده است. چه كسي ميتواند ادعا كند كه تمام اينها در شرايع سابقه بوده است؟
معني چنين ادعايي اين خواهد بود كه انگار شريعت اسلاميه چيز جديدي نياورده است؛ در
حالي كه شواهد فراواني بر خلاف اين نظر وجود دارد كه برخي از مناسك و عبادات در
شرايع سابقه بوده و نسخ شده است و برخي از مناسك و عبادات در شريعت اسلاميه جعل
شده است و فلسفهي بعثت نبوي و خاتميت آن همين بوده است كه دين كامل بيايد و اگر
همانها تكرار شده باشد كه اسلام ديگر دين جديد و شريعت خاتم نخواهد بود. در اين
خصوص بزرگان اصولي به چند آيه استناد ميكنند، و همگي هم همين چند آيه را تكرار ميكنند؛
اما هيچكدام بررسي نكردهاند كه دقيقاً چه تعداد از اين كلمات در شرايع قبل بوده
و آيا همهي آنها بوده يا خير. اگر ما در دين اسلام مناسك جديدهاي داشته باشيم كه
داريم و فراوان نيز هست، تكليف الفاظ اينها چه ميشود؟ آيا در مورد اين الفاظ جعل
جديد اتفاق نيافتاده است؟ ممكن است گفته شود كه برخي از اينها اگر سابقهي اصطلاحي
و ديني و شرعي نداشتهاند، سابقهي لغوي داشتهاند، اما بايد اثبات شود كه آيا
اينها دقيقاً به همان معاني لغويه به كار رفتهاند؟ و البته محرز است كه پارهاي
از لغات در شريعت اسلاميه رايج و مطرح شدهاند و برخي از اينها در ادبيات عرب
نبوده است و به صورت قطعي نميتوان فهرست مفصلي را ارائه كرد، اما به هر حال بعضي
از بزرگان برخي واژهها را ادعا كردهاند. مرحوم علامهي طباطبايي ميفرمايند كه
چرا كلمهي «عقل» در قرآن نيامده است و تنها مشتقات آن آمده است؟ ايشان ميفرمايد
كه قبل از اسلام كلمهي «عقل» استعمال نداشته است. البته ما در دورهي قبل اصول
اين نظر علامه را بحث كرديم و ثابت كرديم اينگونه نيست و فرمايش علامه قابل خدشه
است و شواهدي از اشعار جاهليت وجود دارد كه كلمهي
«عقل» در آنها به كار رفته است. ولذا پرسش دوم محل تأمل جدي است كه بگوييم اين
ماهيات همگي قبل از اسلام بودهاند.
پرسش سوم اين بود كه آيا عيناً
همين الفاظ كه در زبان عربي و قرآن آمده است، در اديان سابقه كه زبان آنها عربي
نبوده است به كار ميرفته است. اثبات چنين چيزي بسيار دشوار است. زبانهاي سرياني
و عبري زبانهاي مستقلي بودهاند و با عربي تفاوت داشتهاند و مشخص نيست كه عيناً
همين الفاظ به كار رفته باشد؛ ولي معاني بوده است و اگر معاني را اثبات كنيد،
لزوماً الفاظ را اثبات نكردهايد.
در پاسخ به پرسش چهارم نيز بايد
اثبات كنيم كه به لسان شارع بلاقرينهي مفهمه در عهد خودش جا افتاده بوده. البته
بعضي خدشه كردهاند كه خدشه آنها نيز پاسخ دارد. مرحوم محقق خراساني ميفرمايد اين
مدت براي اينكه الفاظ به معاني جديد نقل شوند و يا در معاني جديده وضع و جعل شوند
و به حدي به كار بروند كه در معاني جديده حقيقت بشوند، كافي نيست. البته ما چنين
چيزي را نميپذيريم، به نظر ما بيست و سه سال براي اينكه واژهاي در يك فرهنگ و به
معنايي رايج شود، زمان كمي نيست و گاه براي جا افتادن يك لفظ چند ماه هم كافي است.
يك لفظ در جامعهاي به كار ميرود و در عرف خاصي جعل شده باشد، مثلاً يك استاد
فلسفه اصطلاحي را جعل ميكند و طي چند ماه كه با شاگردان خود كار ميكند اين واژه
كاملاً مصطلح ميشود و پذيرفته ميشود؛ ولي از آن طرف بايد اثبات شود كه اين الفاظ
در معاني شرعيهي خود بلاقرينه به كار ميرفته است. البته ميتوان پذيرفت كه اين
مسئله مشكلي ندارد و لحن بعضي از آيات نشان ميدهد كه اين واژهها در همان اوايل
كاملاً جا افتاده بوده و به همين معاني به كار ميرفته است. براي مثال حضرت
پيامبر(ص) ميفرمايند: «همانگونه نماز بخوانيد كه من ميخوانم» قرينه ندارد. در
اينجا اصل اين است كه نماز كه يك عمل منسكي است براي افراد كاملاً فهمپذير بوده
است.
پرسش پنجم اين بود كه بايد اثبات
شود استخدام اين الفاظ مثل استخدام اصطلاحات خاصه نبوده و بلكه به همان معاني
لغويه به كار رفته است كه اين نيز محل تأمل است. اگر كسي ادعا كند اين الفاظ در
معاني شرعيهاي كه شرايع سابقه به كار ميرفته، به كار رفتهاند، تا حدي قابل قبول
است، اما اينكه بگوييم در شرايع سابقه و در شريعت اسلامي به معناي لغوي آن به كار
رفته، بايد اثبات شود؛ زيرا امكان دارد كه معناي لغوي لفظ يك چيز باشد و معناي
اصطلاحي آن چيزي ديگر. مطلبي را در جلسهي گذشته مطرح كرديم كه بايد در آن بسيار
دقت كرد و آن اينكه الفاظي كه در مناسك مخصوصهي شرعيه به كار ميروند، بيش از
آنكه معناي لغوي قلمداد شوند، معناي اصطلاحي شرعي قلمداد ميشوند. آنچه مسلم است
اين است كه اهل لغت صلاة وضع نكردهاند. صلاة كه يك ماهيت اعتباريِ عرفي نيست و در
هر حال مخترع شرعي است، حال شريعت اسلاميه و يا شرايع سابقه. بنابراين چون مخترع
است درواقع نوعي اصطلاح است تا معناي لغوي. موضوعاتي كه احكام بر آنها تعلق ميگيرد
يا موضوعات حقيقيهي خارجيهاند مثل «خمر»، «ماء» كه جعلبردار نيستند و همان
معناي لغوي است كه مردم ميگويند و احكام هم روي همينها قرار ميگيرد. يا از جملهي
اعتبارات عرفيه هستند، مانند «بيع»؛ عرف عقلا يك نوع مناسبات تجاري و اقتصادي را
بيع ناميدهاند؛ يا از اعتبارات و اختراعات شرعيهاند و شرع اختراع كرده است؛
صلاة، زكاة، خمس و اذان ازجمله اينها هستند. معناي لغوي كلمهي اذان، اعلان است و
نه اين عبارات و فصول معينه.
لهذا اينكه بگوييم شارع اين الفاظ
را در اين معاني به كار برده است، پس معاني لغويه و اصطلاحايه و شرعيه يكي است،
قابل قبول نيست و چنين چيزي نتيجه نميشود. ممكن است اثبات كنيم شارع اين الفاظ را
در معاني، بلاقرينه به كار برده است، اما با جعل خودش و در معناي خاص. اينها
اصطلاح خاص شرعي هستند و ممكن است لزوماً با معناي خاص لغوي يكسان نباشند. مثلاً
معناي لغوي صلاة ممكن است دعا باشد كه غيرموحدين هم به همين معنا به كار ميبردهاند،
اما معناي اصطلاحي آن مناسك مخصوصه شده باشد. به اين ترتيب اثبات نكتهي پنجم نيز
محل تأمل است.
نتيجهاي كه ميخواهيم از اين
پرسشها و پاسخها به دست بياوريم، حداقل اين است كه اطلاق اين ادعا مخدوش است، به
اين معنا كه همهي اين ماهيات در شرايع سابقه بوده و اين الفاظ در اين ماهيات كه
معناي لغوي اين الفاظ هم هستند، به كار رفته است و در شريعت اسلاميه هم به همان
معاني كه باز هم لغويه هستند، استعمال شده است، با چنين اطلاقي محل بحث است و
قطعاً مخدوش است؛ اما اينكه تفصيل قائل شويم، ممكن است در رأي نهايي كه اتخاذ
خواهيم كرد خودش را نشان بدهد. والسلام