موضوع: الأقوال
في الحقيقة الشّرعية: القول الاوّل
بحث در مسئلهي ثبوت و عدم ثبوت
حقيقت شرعيه بود. گفتيم بايد سلسله مطالب و مباحثي را در ذيل اين عنوان مطرح كنيم.
اولين مبحث اين نكته بود كه مراد از حقيقت شرعيه چيست؟ و توضيح داديم كه منظور از
حقيقت شرعيه اين است كه اكنون ما با الفاظي مواجه هستيم كه نزد ما متشرعه، حاكي از
وظايف شرعيهي تعريفشدهي محسوسي است؛ همانند صلاة و زكاة و حج و صوم و.... اين
عبارات اكنون در معاني كه در شرع آمده و به كار رفته است، حقيقت است، اما آيا اين
نكته قبل از بعثت اسلامي اتفاق افتاده بوده است، كه به دورهي بعثت اسلامي و بعد
از آن منتقل شده است؟ يا بعد از بعثت و به لسان وحي و در كلام نبي اعظم(ص) و
تابعين و معاصرين ايشان اين اتفاق افتاده و يا بعد از دورهي تشريع رخ داده است،
كه در صورت اخير حقيقت شرعيهاي اثبات نخواهد شد، بلكه حقيقت متشرعه خواهد بود. در
اين خصوص اقوال مختلفي مطرح شده كه همگي آنها را بررسي خواهيم كرد.
قول اول درخصوص حقيقت شرعيهاولين قول اين است كه الفاظ
عبادات در شريعت، در همان معاني لغويهاي كه بين اهل محاوره وضع شده بوده، استعمال
شده است. اين معاني كه در شريعت براي اين الفاظ اراده ميشود، همان معاني لغويه
است كه به عهد شريعت اسلامي منتقل شده و در آن عهد نيز به همان معاني به كار رفتهاند.
اين نظريه منسوب به ابيبكر
باقلاني از علماي اشاعرهي قرن چهارم و اوايل قرن پنجم است. او گفته است كه پيامبر
اعظم(ص) الفاظ عبادات را در همان معاني لغويه كه براي آنها وجود داشته، استعمال
كردهاند و معنا را تغيير ندادهاند، بلكه مصداق ارائه كردهاند. معناي عبارات
همان معناي لغوي است، اما آن بزرگوار مصاديق جديدي براي معاني قديمِ لغوي ارائه
كردهاند. درحقيقت در اينجا بحث توسعهي مصداقي است و نه تغيير معنا و نقل آن و
حتي جعل لفظ و معنا. براي مثال «صلاة» به معناي دعا بوده است، پيامبر(ص) نيز اين
عبارت را به همان معناي دعا به كار بردهاند، منتها مصداق خاصي از دعا كه ما در
فارسي به آن نماز ميگوييم را آوردهاند. درواقع نماز نيز يك نوع دعا است و عمل
ديگري نيست.
نقد قول اولاين نظريه از جهات مختلفي مخدوش
است. اولاً اينكه ادعا كنيم الفاظ شرعيه به صورت علي الاطلاق به همان معناي اوليه
به كار ميروند محل تأمل است. مبناي اين قول اينگونه است كه ادعا ميكند همهي
الفاظ رايج در لسان شرايع همگي به همان معناي لغويه خود به كار ميروند، و اين
ادعا محل تأمل است. به اين جهت كه عرف يك سري اصطلاحات دارد و از الفاظ يكسري
معاني را اراده ميكند و عرف عملاً مقدم بر شرع است. تشريع متأخر است وجود مردم و
محاورات مردم است. مردم بودهاند، با هم محاوراتي داشتهاند، بعد شريعتي آمده و
الفاظي را در معانيي كه شريعت اختراع كرده بوده، به كار برده است. الفاظي كه در يك
شريعت و در معاني مخترعهي شرعيه به كار ميروند بايد نظير اصطلاحات عرف خاص
قلمداد كرد. اصطلاحات شرعيه، اصطلاحات عرف خاص و عرف شريعت هستند و ممكن است همين
كلمات در عرف خاص ديگر (براي مثال فلسفه) به معناي ديگري به كار برود. همينطور
اين الفاظ ممكن است در لسان عرف به معنايي به عنوان عرف عام به كار بروند و در
شريعت به مثابه عرف خاص به كار بروند.
درحقيقت الفاظي كه در معاني مخترعهي
شرايع به كار ميروند، چونان اصطلاحات خاصِ عرف آن حوزه هستند و با معناهايي كه در
عرف عام از آن الفاظ استفاده ميشده است، متفاوتاند. دليل ما نيز در اين خصوص
عبارت است از اينكه شريعت متأخر است و معاني مخترعه در شريعت متأخر از معاني مورد
ارادهي عرف عام است.
همچنين اينكه گاهي بعضي از
مصطلحات شرعيه به دليل غلبهي استعمال و غلبهي متشرعين، براي غيرمتشرعه هم اصطلاح
ميشود و آنها نيز به همان معاني به كار ميبرند، اشكالي ندارد. كتاب المنجد، يك
كتاب لغت است كه يك لغتدان مسيحي نوشته است. در اين لغتنامه الفاظ شرعي اسلامي به
همين معاني كه در شريعت اسلامي به كار ميرود، معني شده است، زيرا صاحب المنجد به
عنوان يك لغتدان، زبان مسلط را معني ميكند و در خصوص واژگان اسلامي، زبان مسلط
همان زبان اسلامي است. درواقع غيرمسلمان هم پذيرفته كه اين لفظ در معنايي كه در
عرف متشرعه و يا در لسان شارع اسلامي آمده است به كار ميرود و همين معنا را قبول
كرده است كه چنين چيزي اشكال ندارد؛ اما اينكه فكر كنيم لزوماً چنين باشد كه شرع
از يك لفظ، همان معنايي را اراده كند كه عرف اراده ميكند، در حالي كه شريعت متأخر
از مردم است و اصطلاحات تشريعي متأخر از محاورات عرفيه است، يا قابل اثبات نيست و
يا حتي ميتوان گفت كه به دليل تأخر مسئله روشن است كه معنا و مفهوم جديدي آمده
است، ولو لفظِ رايج قبلي در آن معاني به كار رفته باشد.
چنين استدلالي دستكم درخصوص
شماري از الفاظ قابل دفاع است، حتي اگر بگوييم بعضي از الفاظ در شريعت به همان
معناي لغوي آنها استعمال شده باشد؛ اما در اينكه پارهاي از الفاظ در معاني شرعيه،
بعد از معاني عرفيه به كار ميروند، به دليل تأخر، كاملاً روشن است. انسانها قبل
از آنكه متشرع باشند، اهل عرف هستند. عرف به طبيعت و لسان بشري نزديكتر است، ولي
شريعت جعل است.
بنابراين تأخر الفاظ شرعي بهعنوان
الفاظ عرف خاص، از الفاظ عرف عام مطلب روشني است و در اين نميتوان خدشه كرد،
منتها بايد ادلهي ديگر هم بررسي كه كرد و مشخص كرد كه آيا اين الفاظ در معاني
جديد شرعي به نحو متفاوت به كار رفته است؟ و يا الفاظي جديد، براي اين معاني جديد
جعل شده است؟ اين يك بحث مهم است كه آيا تمام الفاظي كه ما در شريعت داريم، قبل از
آن، معني لغوي داشتهاند يا خير؟ اصلاً ممكن است بعضي از اين الفاظ سابقهي لغوي
نداشته باشند؛ چنانكه راجع به بعضي از اصطلاحات نيز چنين چيزي گفته ميشود. براي
مثال درخصوص «فطرت» گفته ميشود يك لفظ جعلي قرآني است و قبل از قرآن نبوده است و
طبيعي است كه جعل جديد براي معناي جديد است و در اينجا نميتوان گفت كه از قبل
معناي لغوي داشته است.
ما درخصوص نظر باقلاني ميخواهيم
اين خدشه را وارد كنيم كه ايشان ادعا ميكند الفاظ معاني لغويهاي داشتهاند و شرايع
و از جمله شريعت اسلام اين الفاظ را در همان معاني به كار بردهاند، منتها مصاديق
جديدي براي آنها جعل كردهاند. به اين ترتيب:
اولاً:
مخترعات شرعيه غالباً همانند عرف خاص هستند، زيرا تشريع متأخر از مردم و محاورات
عرفيهي عامّه است؛ ولو اينكه ممكن است عكس اين مطلب را هم روزي بپذيريم به اين
معنا كه به تدريج آنچنان اين تلقيهاي شرعي غلبه كند و به جهت غلبهي استعمال و
غلبهي جمعيتي مؤمنين و متشرعين، در بين غيرمتشرعه هم الفاظ در معاني شرعيه
استعمال شود؛ چنين چيزي را انكار نميكنيم، ولي در اينجا ما ميخواهيم بحث انتقال
از معناي لغوي را مطرح كنيم، و اين نكته كه آيا الفاظ در معاني شرعيهاي كه در
شرايع قبلي نيز بوده است، اكنون به كار ميرود يا خير؟ قول بعدي است كه بايد در
جاي خود بحث كنيم و مشخص كنيم كه آيا لااقل بعضي از اين الفاظ كه در شرع اسلام به
كار ميرود در شرايع قبلي هم به همان معني به كار ميرفته است يا نه؟ براي مثال
صيام در شرايع قبل هم به همين معنا بوده است.
ثانياً:
چگونه ممكن است باقلاني ادعا كند كه اين الفاظ در همان معاني لغويهي عرف عام به
كار رفته است و شارع تنها مصاديق جديد جعل كرده است؟ واقعاً بين معناي لغوي كلمهي
صلاة به معناي «دعا» با معناي اصطلاحي كلمهي صلاة به معناي مناسك مخصوصه تنها
تفاوت مصداقي وجود دارد؟ اينكه شما يك جمله بگوييد و اسم آن را دعا بگذاريد و همچنين
اينهمه اعمال و حركات و اذكار و قرائات را هم دعا بگوييد، آيا تفاوتي بين اينها
نيست؟ چه نسبتي بين نماز و نيايش وجود دارد؟ در پاسخ شايد بفرمايند كه در نماز،
نيايش نيز وجود دارد، پس رابطهي كل و جزء بين آنهاست. اين استدلال تنها اثبات ميكند
كه ميتوان كلمهي صلاة را كه يك كل است، درخصوص يك جزء كه قبلاً به همين معنا به
كار ميرفته است، استفاده كرد، اما چنين استعمالي مجازاً صورت ميگيرد، زيرا براي
استعمال مجازي ما در اينجا مجوز داريم و يك نسبت كل و جزء در اينجا وجود دارد. در
همان عهد بعثت نيز هنگامي كه كلمهي صلاة گفته ميشد به همان معناي مناسك مخصوصه
به كار ميرود كه در اينجا بايد گفت كه نقل اتفاق افتاده است و آن استدلال كه شما
ادعا كنيد نسبتي بين اين دو وجود دارد، حداكثر ثابت ميكند كه در وهلهي اول اين
لفظ در معناي جديد به صورت مجازي به كار رفته است، ولي نميتوان گفت كه چون نسبت
وجود داشته است، دقيقاً به همان معنا به كار رفته است، بلكه وجود نسبت مجوز شد كه
در معناي جديد هم استعمال شود. بسياري از واژگان ابتدائاً مجازاً در معناي جديد به
كار ميروند، سپس نقل صورت ميگيرد و در معناي جديد، حقيقت ميشوند و اين اتفاق
ممكن است در لسان شارع و در عهد بعثت نيز به وقوع پيوسته باشد. بنابراين بين مصداق
نماز با نيايش فاصله و تفاوت بسيار زياد است و نميتوان ادعا كرد كه تنها تفاوت در
مصداق است.
ثالثاً:
مفرداتي كه در ادبيات شريعت به كار ميروند، از همان عهد بعثت تا امروز نيز به دو
و بيش از دو معنا استعمال ميشوند. همين عبارت صلاة هم به معناي دعا به كار ميرود
و هم به معناي نماز و مناسك مخصوصه. اين نكته نشان ميدهد كه معناي لغوي متروك
نشده و معناي جديد پديد آمده است و همچنين نشان ميدهد كه الان دو معنا وجود دارد
و قهراً معناي دوم مخترع است. لهذا اينكه در قرآن كريم ذكر ميشود: «
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً»؛
[1]
صلاة به معناي دعا به كار ميرود و در عين حال در همين قرآن بيش از سي بار صلاة به
معناي نماز به كار رفته است، نشان ميدهد كه دو معنا وجود دارد و يكي از اين دو
معنا كه معناي دعا و معناي عمومي است همچنان محفوظ مانده و معناي جديد، در شريعت
اسلامي پديد آمده است و معناي قبلي متروك نشده است.
رابعاً:
شواهد متعددي هست كه اين الفاظ در شرايع سابقه نيز همين معنايي كه در شريعت اسلامي
وجود دارد، واجد بودهاند و اين معنا، معناي لغوي نيست و همان معنايي است كه در
عرف خاص شرايع استعمال ميشده است. در جاهاي مختلفي در قرآن كريم به اين مطلب
اشاره شده كه صوم و صلاة قبلاً بوده، مؤيد اين نكته است كه اين الفاظ در اين
معاني، در حوزهي شريعت كاربرد داشتهاند و در آن شرايع نيز اين مناسك مخصوصه وجود
داشته است و بحث تعيين مصاديق جديد نيست، بلكه معاني خاصي است كه در شرايع بوده و
در شريعت اسلامي نيز بعضي از آنها همچنان محفوظ مانده است.
خامساً:
ما يك سري معاني در شريعت اسلاميه داريم كه در شرايع سابقه نبوده است. براي مثال
«خمس» يك اصطلاح مخصوص شريعت اسلامي است و يا كلمهي «فطرت» و... اينها مفاهيم و
معانيِ مخترعِ شرعيِ اسلامي دارند، در حالي كه در شرايع سابقه نبودهاند و يا حتي
اصلاً در لغت نيز سابقه نداشتهاند. اگر به اشعار جاهليت و يا متوني كه قبل از
بعثت نبوي بوده مراجعه كنيم رد پايي از اين واژهها نميبينيم. بر اين مطلب اين
نكته را اضافه ميكنيم كه شريعت اسلاميه به زبان عربي نازل شده است و شرايع سابقه
به زبان عربي نبودهاند و كلماتي را كه الان به كار ميبريم واژگان عربي هستند.
البته منكر نيستيم كه ممكن است بعضي از واژگان در زبانهاي سرياني و عبري و امثال
آنها بوده و عربها آن را تعريب كردهاند، اما اينكه بگوييم تمام اين الفاظ عبري و
سرياني هستند، هرگز قابل نيست، بلكه خلاف آن قابل اثبات است، به اين جهت كه ساخت بعضي
واژهها به نحوي است كه در زبان عربي آن واژهها قابليت جعل داشتهاند و يا از سنخهي
واژگان عربي هستند. درخصوص واژگان، بعضي از حروف را خاص عرب ميدانند، بعضي را خاص
عجم ميدانند، بعضي را مشترك ميدانند. از اينگونه قرائن ميتوان استفاده كرد و
يا از بعضي قواعد و ضوابط صرفي ميتوان بهره گرفت كه بعضي از واژهها خاص زبان
عربي هستند و از زبان ديگر منتقل نشدهاند. بالنتيجه ميتوان گفت كه اصلاً بعضي از
لفظها سابقهي لغوي نداشته تا اينكه گفته شود الان هم در همان معناي لغوي به كار
رفته است، ولي مصداقهاي جديدي در ذيل آن معنا قرار گرفته است.
سادساً:
اصولاً هر مكتب و دانش و فن جديدي كه ظهور ميكند، ادبيات خود را به همراه دارد.
اگر كسي اندك آگاهيي از معارف زبانشناسي داشته باشد، معارفي از قبيل فلسفهي
زبانشناسي، علم زبانشناسي و... و اگر از تطورات عرف، علوم و فرهنگها آگاهي
داشته باشد، ميداند كه هر مكتب و معرفتي به همراه خود مفاهيمي را ميآورد كه
واژگان گذشته طاقتِ تحملِ بار معنايي اين مفاهيم جديد را ندارند؛ يا بايد لفظ جديد
جعل كرد و اگر الفاظ پيشين در معاني جديد به كار ميرود، تنها قالب حفظ شده و
محتوا كاملاً متفاوت است. معاني بار فرهنگي دارند و اينگونه نيست كه لفظ را
بگوييم و معنايي را اراده كنيم و بتوانيم آن معنا را فرهنگهاي ديگر منتقل كنيم.
البته نميگويم عليالاطلاق ممكن نيست، اما بسيار دشوار است و در مواردي نيز ممكن
نيست. واژهها در بستر فرهنگي خودشان متولد ميشوند و بار معناي آميخته به فرهنگ
خودشان را دارند، وقتي همان واژه حفظ شود و به فرهنگ ديگري منتقل شود، معناي آن
كاملاً تغيير ميكند. علاوه بر اين، چه بسا بسياري اصطلاحات و الفاظ جديدي در
معرفت و بستر فرهنگ جديد، جعل و ساخته شود.
با توجه به اينكه واژهها در
مواردي در لغت نبوده، و در مواردي اگر در ادبيات مصطلح شرايع گذشته بوده، آن شرايع
به قدري تحريف شدهاند كه مشروعيت آنها منتفي شده است، به حدي كه لازم شده است
شريعت جديد بيايد و اگر هم واژگاني بوده، گاه به حدي محتواي آنها تحريف شده است كه
از معناي شرعي خود منتزع شده و گويي معناي جديدي در همان شريعت پيدا كرده است.
تمسك به آياتي كه الفاظ را در
معنايي به كار ميبرد كه در شريعت اسلامي به كار ميرود و سپس نشان ميدهد كه در
شرايع قبلي هم به همان معنا به كار ميرفته است، بسا از اين جهت كه بسياري چيزها
از شرايع قبلي تحريف شده بوده، معناي محقق ديگر معنايي ديگري بوده است. البته
معناي منزل در شرايع قبلي با مناسك مخترعِ منزل در شريعت اسلامي ممكن است يكي بوده
باشد.
بنابراين اينكه بگوييم همان لغت
منتقل شده است و يا همان اصطلاحات و عرف خاص شرايع قبلي منتقل شده است، محل تحمل
است. والسلام.