موضوع: فصٌّ: نماذج من الاستعارات، والمفاهيم
الخاصة القرآنية، وأيضاً الأحاديث القائلة بوجود ظهر وبطنٍ له
ادلهاي را كه از نظريهي مختار
در مبحث لغة الدين پشتيباني ميكرد را توضيح ميداديم. تا اينجا هفت دليل و مؤيد
را مطرح كرديم. دليل هفتم تمسك به سيرهي عملي معصومين(ع) بود كه تماماً حاكي از
اين است كه آنها لغت دين را همان لسان عرفيِ محاوريِ عقلايي ميدانند.
ولي در عين حال گفتيم كه يكي از
بندهاي ششگانهي نظريه اين بود كه به رغم آنكه لايهي تخاطبيِ عامِ متون ديني
(كتاب و سنت) به سبك و سياق زبان عرفيِ عقلاييِ محاوري صورتبندي شده و از آن
ساختار و بنيه برخوردار است، اما متون ديني از يكسري ويژگيهايي نيز برخوردار
هستند كه بعضي از اين ويژگيها از اختصاصات متون ديني است. به همين جهت قواعدي كه
براي فهم متون ديني داراي كاربرد است دو دسته هستند:
1. قواعد عادي كه در فهم متون
عاديه و بشريه كاربرد دارند و عقلاً نوعاً بر مبناي آن قواعد متون را ميفهمند.
2. قواعد اختصاصي كه معطوف به
اختصاصات متون ديني است.
آنچه در اصول مورد بحث قرار ميگيرد
و اصحاب اصول به صورت سازمانيافتهاي به آن توجه دارند، دستهي اول است. يكي از
كسريهاي علم اصولي فعلي ما نيز كمتوجهي به مباحثي از سنخ دستهي دوم از قواعد
است. بايد در اصول و يا ماقبل اصول يكسري مباني و يا مبادي مورد بحث قرار گيرد كه
براساس آنها قواعد فهم و ضوابط مربوط، تنظيم و تدوين شود. به نظر ما يكي از مباحثي
كه حتي پيش از اصول بايد مورد بررسي قرار گيرد همين بحثي است كه در اينجا طرح ميكنيم،
يعني مبحث لغة الدين كه بحث رايجي نيست. بسياري از قواعد برساخته و برآمدهي اين
مبناست، ولي اين مبنا مكتوم است و احياناً بهصورت ارتكازي بين اصحاب اصول مقبول
است و بحث ميكنند؛ اما به اين نكته كمتر توجه ميشود كه قواعد داراي كاربرد در
فهم متون ديني و استنباط دو دسته هستند، به جهت اينكه متون ديني كه منابع اصلي
استنباط هستند، دو دسته خصلت دارند؛ خصائلي نظير متون عادي بشري و خصائلي كه به
خصوصيات متن ديني برميگردد مانند: وحيانيت و ماورائيت متن: متون ديني وحياني،
نبوي ـ ولوي و در مجموع ماورايي هستند؛ همچنين مانند فطرتنمونبودن محتوا و متن
دين.
متون بشري لزوماً فطرتنمون
نيستند و لزوماً با فطرت سازگاري ندارند، اما كتاب و سنت به لحاظ محتوا و به لحاظ
ساخت زباني فطرتنمون هستند. همچنين ساير ويژگيهايي كه بايد مورد بحث قرار گيرد.
ده و يا به تعبيري دوازده ويژگي را ما درخصوص اختصاصات زبان دين و خصائل و خصائص
كتاب و سنت، خاصه كتاب، در بخشي از كتاب «منطق فهم دين»، تحت عنوان «نهادهاي پايه
براي فهم قرآن» ذكر كردهايم و الان در سلسله بحثهاي منطق فهم قرآن اينها را به
تفصيل طرح ميكنيم.
برخي از اين دوازده خصوصيت، همان
خصوصياتي است كه متون عاديهي بشري دارند، بعضي ديگر مختصات ويژهي متن ديني است،
مثل فطرتنمونبودن و وحيانيت و هريك از اين خصوصيات اقتضائاتي دارد. برايند هر
خصوصيت يك سلسله قواعد است كه براساس آن قواعد اين متن را ميتوان فهميد؛ يعني
بدون لحاظ خصوصيات يك متن نميتوان براي فهم آن متن قاعده طراحي كرد. براي مثل
وقتي كه ميپذيريم زبان دين، زبان عرفيِ عقلاييِ محاوري است، همين مسئله يكسلسله
قواعد را توليد ميكند. همچنين هنگامي كه ميگوييم در عين اينكه وجه غالب و لايهي
تخاطب عمومي زبان دين از ساخت زبان عقلاييِ عرفيِ محاوري برخوردار است، اختصاصاتي
همچون ذوبطونبودن، تأويلپذيربودن و فطرتنمونبودن دارد، در اين صورت بايد
بگوييم كه يك سلسله قواعد ويژه هم براي فهم اين متن وجود دارد كه آن قواعد را در
فهم متون عاديِ بشري نميتوان به كار برد، زيرا آن خصايص در اين متون وجود ندارد.
قواعد بايد ناظر به خصائص متن باشد و درواقع لبّ مطلب در نظريهي ابتناء نيز همين
است كه فهم دين مبتني بر قواعدي است كه آن قواعد، برايند خصائص و ويژگيهاي پنج
ضلع فرايند پيامگزاري ديني است.
در عين اينكه متن ديني از يكسري
خصوصيات اختصاصي برخوردار است، اما از خصوصيات و جهاتي كه متون عاديِ عقلايي
محاوري برخوردار هستند، برخوردار است. در اينجا از باب نمونه به چند مورد از
خصوصيات متن اشاره ميكنيم. درواقع در اينجا به دو يا سه خصوصيت از خصوصيات را
بيشتر اشاره نميكنيم، يك خصوصيت از خصائصي كه متن عقلاييِ محاوري دارد، براي
مثال، صنايع ادبي در متن به استخدام درميآيد و متن صنايع ادبي را استخدام ميكند.
اين خصوصيتي است كه متن ديني از آن جهت كه به سبك و سياق متون عقلايي محاوري صادر
شده است دارد و متون عادي هم دارند. همچنين دو نمونه هم از خصوصيات مختص به متن
ديني كه يكي از آنها «اشتمال بر مفاهيم خاص» است و ديگري «ذوبطونبودن» متن كتاب
است.
در قرآن كريم صنايع ادبي مانند
متون عادي عقلايي به كار ميرود و متن قرآن و نيز احاديث صنايع ادبي را استخدام
كرده است. حسب مورد، غرضي كه از تكلم مورد نظر هست اقتضاء ميكند كه از صنايع ادبي
و بلاغي استفاده ميشود. در اينجا از باب نمونه به برخي از استعارات قرآنيه اشاره
ميكنيم. البته در اين موضوع بحثهاي بسيار مفصلي صورت گرفته است كه آيا اصلاً
قرآن از صنايع ادبي استفاده ميكند يا خير؟ و يا از برخي صنايع همانند مجاز
استفاده ميكند يا خير؟ برخي گفتهاند كه قرآن به هيچوجه از لسان مجاز استفاده
نميكند، بعضي نيز تصور ميكنند كه قرآن كلاً به لسان مجاز و سمبليك است.
قرآن كريم و همينطور ساير نصوص
پارهاي از صنايع ادبيه را به استخدام درآوردهاند، مانند صنعت استعاره از باب
نمونه. آياتي وجود دارد كه در آن از تمثيل و استعاره استفاده شده است. براي مثال:
«
ولا تجعل يدكَ مغلولة إلى عُنُقك ولا تبسطها كلَّ البسط فتقعد
ملوماً محسوراً»؛
[1]
دستها را غلزده قرار نده، كه درواقع يك استعاره است و نميخواهد بگويد كه واقعاً
به دست خود غل و زنجير نبنديد؛ كه اين آيه درواقع در قبال ادعاي يهود كه خدا را
مغلولة اليدين تصور ميكردند و براي خداوند بسط يد قائل نبودند، نازل شده است.
نظريههايي كه امروز نيز به عنوان نظريههاي مدرن مطرح ميشود كه خداوند ساعتساز
بازنشسته است. خداوند عالم را ساخته و كوك شده و خودبهخود كار ميكند و خدا در
اين ميان كارهاي نيست. بسياري از نظريههاي مدرنِ مسئلهدار را اگر ريشهكاوي
كنيم به يهود برميگردد. امروز نيز بسياري از مسئلههايي كه تفكر بشر را به انحراف
كشانده است، نظريههايي است كه ناحيهي يهوديان و يهودنژادان برخاسته است.
همچنين
تعبيري مثل: «
ألر كتاب
أنزلناه إليك لتُخرج الناس من الظلمات إلى النور»؛
[2]
در اين آيه طبعاً منظور ظلمات و نور حسي نيست و مضمون اين آيه يك نوع به استعارهگرفتن
اصطلاحات حسي براي مفاهيم عقلي و معنوي و متعالي است.
«
ومن كان في هذه أعمى فهو في الآخرة أعمى وأضلَّ سبيلاً»؛
[3]
منظور از نابينايي در اين آيه، نابينايي حسي نيست و مراد اين نيست كه اگر كساني
نابينا بودند به جرم اينكه نابينا هستند در آخرت هم بايد نابينا باشند، چنين چيزي
مورد نظر نيست و اين برخلاف عدل الهي است. خداوند چنين كاري نميكند. منظور اين
آيه همان نابينايي قلبي و دروني است.
«
ألم تر كيف ضرب الله مثلاً كلمة طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت
وفرعها في السماء * تؤتي أُكُلها كلّ حين بإذن ربِّها ويضربُ الله الأمثال للناس
لعلهم يتذكّرون»؛
[4]
كه در اين آيات نيز در يك حقيقت متعالي در قالب يك صنعت ادبي بيان شده است.
بنابراين
استفاده از صنايع ادبي در قرآن كريم كاملاً عادي است و بنا شد كه قرآن كريم به سبك
و سياق عرفيِ عقلايي و به لسان محاوري سخن گفته باشد و در لسان محاوره همه چنين ميكنند
و اين صرفاً از اين حيث نيست كه براي تنوع و يا از باب تفنن كسي اين صنايع را به
كار ببرد. اصولاً اقتضاي بلاغ و رساشدن كلام اين است كه در جاهايي گاه به لسان
استعاره، مجاز و ساير صنايع سخن بگوييم، زيرا گاه در مقام مخاطبه و خطابه، زبان
تمثيل رساتر است. با يك عبارت كوتاه دو يا سه كلمهاي به شكل تمثيل، گاه مطلبي
ادعا ميشود كه اگر ده صفحه مقاله هم نوشته شود آنقدر قابل هضم و مقنع نيست.
بنابراين استفاده از صنايع ادبي رويّهي عقلائيه است و شارع مقدس نيز كه احدٍ من
العقلاء بل رئيسهم، از همين رويّهي در مقام تخاطب استفاده ميكند.
همچنين
در اينجا دو نمونه از ويژگيهاي اختصاصي متن ديني را نيز مطرح ميكنيم. مفاهيم
بلندي كه در كتاب و سنت آمده و اين به اين معناست كه متن ديني نياز به شرايط دارد
و ويژگيهايي را اقتضاء ميكند كه بتواند فهم شود. البته در ادامه عرض ميكنيم كه
براساس اين نظريه چه اقتضائاتي وجود دارد؛ اقتضائاتي كه هم راجع به فهمنده، مفسر و
مستنبط بايد تأمين شود، يعني صفات و صلاحيتهايي كه مستنبط و يا مفسر قرآن بايد
آنها را دارا باشد كه دو دستهي صفات و صلاحيتهاي انفسي (دروني) و آفاقي (بيروني)
هستند. اين ويژگيها براي فهمنده يكسري شرايط را ايجاب ميكند. اگر بنا باشد كه قرآن
از صنايع ادبي استفاده كرده باشد، بنابراين بايد مستنبط بر ادبيات عرب بوده و بر
علوم بلاغي و ادبي عربي مسلط باشد. اگر بنا باشد كه مفاهيم متعالي در متون در كتاب
و سنت باشد و متون ديني حاوي مفاهيمِ متعاليِ خاصي باشند كه ماورايي است، بنابراين
مفسر بايد به لحاظ انفسي يك سلسله ويژگيهايي داشته باشد، مثلاً بايد طهارت روح
داشته باشد و از تقوا برخوردار باشد، والا نميتواند با نص قرآني و وحياني ارتباط
برقرار كند. به اين ترتيب اختصاصاتي كه مطرح ميكنيم، مبناي يكسري قواعد و ضوابطي
ميشود كه امكان فهم را فراهم ميكند.
در
اينجا چند مورد از مفاهيم خاصه را طرح ميكنيم:
1. خلقت آسمانها و زمين در شش روز: «
ولقد خلقنا السموات والأرض وما بينهما في ستة أيام وما مسّنا
من لغوب»؛
[5]
آسمانها و زمين در شش روزه آفريده شدهاند. در اينجا روشن است كه مراد از روز،
شبانهروز متعارف فعلي نيست، براي اينكه در آن زمان كه هنوز آسمانها و زمين به
وجود نيامده بوده، شب و روزي معنا نداشته است و براي خداوند متعال اصلاً زمان معني
ندارد و خلق الهي كه زمان ندارد، پس اين آيه مفاهيم ديگري دارد. در تأويل اين دست
از آيات شايد ده تا دوازده رأي بسيار مهم مطرح شده است. كتابهاي مستقلي نيز در
تفسير همين دسته از آيات نوشته شده و آراي مختلفي كه در طول تاريخ ذيل اين آيات
پديد آمده است، نشان ميدهد كه اين مفاهيم بسيار بلند است و اينگونه نيست كه مثل
متون عادي و مباحث معمول قابل فهم بوده باشد. يك سري مفاهيم و معارف متعالي است كه
مختص اين متن مقدس است.
«
وهو الذي خلق السموات والأرض في
ستة أيام وكان عرشه على الماء ليبلوكم أيكم أحسن عملاً ولئن قلت إنكم مبعوثون من
بعد الموت ليقولنّ الذين كفروا إن هذا إلا سحر مبين»؛
[6]
عرش مگر جسم است كه بر ماء كه جسم است قرار گيرد. اين ماء و آن عرش به چه معناست؟
اين دست از آيات مفاهيمي است كه تنها اهل آن ميتوانند بفهمند و البته اين نكته
غير از آن چيزي است كه اخباريون ميگويند كه اصولاً هيچ آيهاي از آيات را نميتوان
فهم كرد و بنا نيست بشر عادي آيات را فهم كند. ما در اينجا ميگوييم پارهاي معارف
بلند و معاني عميق وجود دارد و قرآن مشتمل بر پارهاي معارف عميق و ژرف و شگرف است
كه فهم آنها به سهولت صورت نميپذيرد و اين به اين معنا نيست كه اينها فهمپذير
نيستند.
«
الله الذي خلق السموات والأرض وما بينهما في ستة أيام ثم
استوى على العرش ما لكم من دونه من وليٍّ ولا شفيع أفلا تتذكرون»؛
[7]«
هو الذي خلق السماوات
والأرض في ستة أيام ثم استوى على العرش يعلمُ ما يلجُ في الأرض وما يخرج منها وما
ينزل من السماء وما يعرج فيها وهو معكم أين ما كنتم والله بما تعملون بصير».
[8]
در اين مفهوم كه آسمانها و زمين و مابين آنها در شش روز آفريده شده نظرات مختلفي
ارائه شده است، براي مثال گفتهاند شش روز به معناي شش دوره است؛ كه البته درست
است و قصد ردكردن اين مفاهيم را نداريم، اما از اين باب كه اين آيات واجد مفاهيمي
است كه نوابغ و نوادر تاريخ سالها عمر خود را صرف فهم اين آيات كردهاند و
نهايتاً نظريههاي مختلف بهوجود آمده است حاكي از عمق و ژرفايي اين مفاهيم و
معارف دارد.
2. استواي بر آسمان: «
ثم استوى الى السماء وهي دخان فقال لها وللأرض اٌئتيا طوعاً
أو كرهاً قالتا أتينا طائعين»؛
[9]
استواء بر آسمان به چه معناست؟ يعني مستوليشدن بر آسمان و يا مفاهيم ديگري كه
بعضي گفتهاند كه پيرامون اين مفاهيم اصلاً نبايد بحث كرد.
مالكبن
انس راجع به اين آيه گفته: «
الاستواء معلوم، والكيفية مجهولة، والايمان به واجب، والسؤال
عنه بدعة»
[10]معناي استوا مشخص است، يعني استقراريافتن و نشستن، ولي
كيفيت اين نشست مجهول است، ولي ايمان به آن واجب است و سؤال از آن نيز بدعت است.
شما نبايد در اين دست آيات تعمق كنيد. به نظر او اين آيه حاكي از آن است كه العياذ
بالله حقتعالي جسم است و بر آسمان نشسته است، ولي اينكه چگونه نشسته است نميدانيم
و از آن طرف نيز چون در قرآن آمده بايد ايمان بياوريم و از طرف ديگر نيز هرگز حق
نداريم بپرسيم و تعمق و فهم كنيم چون بدعت است.
3. تسبيح جماد: «
تُسبِّحُ له السماواتُ السبعُ والأرضُ ومن فيهنّ وإن من شيء
إلاّ يسبّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم إنه كان حليماً غفوراً»؛
[11]
آنچه در آسمانهاي هفتگانه و زمين و هرآنچه در اين آسمانها و زمين است چيزي در
اين ميان نيست، جز اينكه حمد خدا را ميگويد ولي بشر نميتواند آنرا درك كند. مرحوم
صدرالمتألهين در اسفار بحث بسيار مفصلي راجع به تسبيح جمادات دارد. تسبيح جمادات
چگونه ممكن است؟ با فهم عادي نميتوان فهميد. فلاسفه نيز در اين مورد تفاسير
مختلفي طرح كردهاند كه البته تفسير مرحوم صدرالمتألهين در اسفار بسيار دقيق و
كامل است.
4. سخنگفتن مورچه: «
حتى إذا أتوا على واد النّمل قالت نملة يا أيها النّملُ
ادخلوا مساكنكم»؛
[12]
يك مورچه سخن گفت، سخنگفتني كه ديگران هم فهميدند و كساني بودند كه ميتوانستند
سخن او را فهم كنند.
5. سخنگفتن پرندگان: «
إنّي وجدت امرأة تملكهم وأوتيت من كلِّ شيء ولها عرش عظيم»؛
[13]
هدهد آمد و گفت من ملكهاي را ديدم در آن سوي اين سرزمين كه جلال و جبروتي داشت و
نعمت فراواني در اختيار او بود و تخت بسيار عظيمي داشت. گزارشكردن هدهد و تفقد
حضرت سليمان از پرندهها و تكلم با پرندگان همگي مفاهيمي است كه فعلاً بشر
نتوانسته به آن برسد كه انسان چگونه ميتواند با اين موجودات مكالمه كند و آنها
سخن گفته باشند.
6. الله نورالسموات والارض: «
الله نور السموات والأرض...»؛
[14]
نور در اين آيه به چه مفهوم است؟
7. يوم يعادل خمسين ألف سنة: «
تعرجُ الملائكة والروح إليه في يوم كان مقدارهُ خمسين ألف سنة»؛
[15]
روزي وجود دارد كه آن روز برابر است با پنج هزار سال، يك روز چگونه با پنج هزار
سال برابر ميشود.
8. نفخُ الصُّور: «
فإذا نُفخ في الصُّور نفخة واحدة»
[16]
نفخ صور به چه معناست؟ در بعضي روايات تفسيري هم هست كه مطالبي را مفسرين مطرح
كردهاند، آيا واقعاً همينگونه است و مثلاً شيپوري در دست كسي است كه بر آن ميدمد
و صدايي از آن توليد ميشود؟ اينها گفته شده است، ولي مفاهيم بايد عميقتر و دقيقتر
از اين تفاسير باشد.
9. النظر إلى الرّب: «
وجوه يومئذ ناضرة إلى ربها ناظرة»
[17]
يك عده از كسان هستند كه وجه الهي و ساحت الهي مينگرند. اينها خداوند را تماشا ميكنند.
اين آيه به چه معناست؟ خداوند كه جسم نيست و باريتعالي به چشم حسي قابل ادراك نيست.
اين آيه به چه معناست؟
10. حديث الأرض: «
يومئذ تحدّث أخبارها»
[18]
زمين در روز قيامت سخن ميگويد. زمين اخبار و داشتههاي خود را رو ميكند.
11. حديثُ جلد البدن: «
وقالوا لجلودهم لما شهدتم علينا قالوا أنطقنا الله الذي أنطق
كلّ شيء وهو خلقكم أوّل مرة وإليه ترجعون»
[19]
پوستهاي بدن انسانها شهادت ميدهد و خداوند آنها را به نطق درميآورد. خداوند
همه چيز را به نطق درميآورد و تأكيد هم ميفرماييد همانطور كه خداوند اولبار شما
را خلق كرد مگر زبان شما ذاتاً گويا بود؟ چطور زبان ميتواند سخن بگويد ولي دست
نميتواند سخن بگويد؟ خداوند دست و پا و پوست را هم به سخن وا ميدارد. البته
تفسير و تعبير علمي و مادي اين آيه به يك صورت است و تفسير و تأويل معرفتي و
ماورايي اينها به گونهاي ديگر است. زبان ابزار سخنگفتن است، دست چنين نيست، پس
دست نميتواند حرف بزند؛ درحاليكه ما ميدانيم به هر حال سلولهاي خاصي مولد
بودند. امروز ميگويند اگر يك ذره از پوست هم در اختيار داشته باشيم يك انسان بهوجود
ميآورم. اما اين مفاهيم صرفاً بحث علمي نيست، بلكه مفاهيم بلند ماورايي است.
12. حديث النار: «
يوم نقول لجهنّم هل امتلأت وتقول هل من مزيد»
[20]جهنم سخن ميگويد. خداوند متعال ميفرمايد با جهنم
حرف ميزنيم و او به ما جواب ميدهد.
اين
دست مفاهيم و معارف در سراسر قرآن وجود دارد و اينهمه مشخص نيست از آن قسم آيات و
مفاهيمي باشد كه نيازمند به تأويل است و يا حتي معلوم نيست اينها همان فقراتي از
كلام الهي باشد كه ذوبطون است و ذوبطونبودن خيلي در گروي لفظ نيست، ولي به هر حال
اينها مفاهيم بلند و معارف عميقي است.
احاديث و رواياتي در ذوبطونبودن متن دينيگفتيم
ازجمله ويژگيهاي متن ديني است كه متن ديني ذوبطون است و درخصوص ذوبطونبودن قرآن
كريم روايات فراواني وارد شده است. البته الان حضور ذهن ندارم، ولي زماني اينها را
دستهبندي كردم كه به نظرم اينگونه ميرسد كه شمار احاديثي كه قائل به ذوبطونبودن
و ظهر و بطنداشتن قرآن است از صد حديث فراتر ميرود كه به اين ترتيب قطعاً متواتر
مضموني است. روايات بسياري كه از ائمهي اهل بيت(ع) و از پيامبر(ص) به ما صادر و
واصل شده است.
پيامبر
اكرم فرمودهاند: «
ما في
القرآن آية الاّ ولها ظهر وبطن وما فيه حرف إلاّ وله حدّ ولكلِّ حدٍّ مطلَع»؛
[21]بيان حضرت رسول در اينجا اين است كه همهي آيات
قرآن بدون استثناء ظهر و بطن دارد. هيچ آيهاي نيست كه دو لايهاي نباشد. در حالي
كه اگر قرار باشد تنها نمونههايي كه در بالا آورديم ذوبطون بدانيم، پس بخشي از
قرآن كريم ذوبطون است، ولي حضرت اينجا ميفرمايند هيچ آيهاي نيست كه ظاهر و باطن
نداشته باشد و دو لايهاي نباشد.
همچنين
در تعبير ديگري فرمودهاند: «
إنّ للقرآن ظهراً وبطناً ولبطنه بطناً إلى سبعة أبطن»؛
[22]
قرآن ظهر و بطن دارد و هر بطني هم لايهي زيرين و دروني دارد تا هفت مرتبه؛ كه اين
روايت نيز اطلاق دارد و همهي قرآن را ميفرمايند و نه بخشي از قرآن را.
از
امام باقر(ع) نيز تقريباً همين مضمون آمده است: «
إن للقرآن بطناً وللبطن بطن وله ظهرٌ وللظهر ظهر».
[23]همچنين
از امام صادق(ع) نيز اين مضمون نقل شده است: «
له ظهرٌ وبطن فظاهرهُ حكم وباطنه علم، ظاهره أنيق وباطنه عميق».
[24]و نيز روايت معروف حضرت صادق(ع)
است كه به چهار دست تقسيم فرمودهاند: «
كتابُ الله على
أربعة أشياء: العبارة والإشارة واللطائف والحقائق. فالعبارة للعوام, والإشارة
للخواص، واللطائف للأولياء, والحقائق للأنبياء».
[25]اينها همگي حكايت از ويژگي
ذوبطونبودن قرآن كريم دارد و ساير خصوصيات و ويژگيها كه اگر بنا باشد تفصيل
بدهيم شايد دو سال نياز باشد كه تنها همين يك مبحث را دنبال كنيم كه بناي چنين
كاري نداريم. در جلسهي بعد انشاءالله برايند نظريه را مطرح ميكنيم، به اين معنا
كه اگر اين نظريه را پذيرفتيم در جهت معرفتشناختي و روششناختي، يعني توليد قواعد
فهم چه نتايج و برايندي به دست خواهد آمد. والسلام.