موضوع: الإستدلال علي المختار في لغة
الدين بطرق شتّي
در
مبحث لغة الدين بحث ميكرديم. گفتيم براي تبيين تفصيلي كمالي بحث، بايد از مفهومشناسي
لغت و سپس مراد از زبان دين آغاز كرد. اين مبحث بسيار گسترده است و ما در اينجا در
حد نياز و ضرورت مباحث اصولي و به مثابه مقدمهي بحثهايي كه مرتبط به زبان دين
هست وارد اين بحث ميشويم؛ والا ذيل عنوان زبان دين بحثهاي بسيار گستردهاي قابل
طرح است.
بعد
از اينكه مراد از زبان دين را بررسي كرديم، بايد به بيان و نقد نظريههاي موجود در
زبان دين پرداخت و سپس نظريهي مختار را مطرح كنيم. پيرامون نظريهي مختار ادلهاي
را كه ميتوان براي نظريه اقامه كرد را بايد طرح كرد و بعد از طرح ادلهي نظريهي
مختار به پيامدها و آنچه كه بر نظريهي مختار مترتب است بايد پرداخت. در اين جلسه
در مرحلهي بحث از ادلهي نظريهي مختار هستيم.
در
جلسهي گذشته نظريهي مختار در خصوص زبان دين در قالب شش بند ارائه شد. بندهايي از
قبيل اينكه: ما زبان و لغتي بهعنوان لغت عام داريم و اينكه لغت عام عقلائيهي
محاوري خصائل و خصائصي دارد، همچنين اينكه زبان دين داراي دو و يا چندين لايه است؛
لايهي عامّ كه همان تخاطب عامّ در سطح هدايت و تكليف است و خطاب خاص كه به لايههاي
دروني و بطني دين مربوط ميشود. همچنين لايهي هدايي و تكليفي و عام لغت دين از
جنس عرف عامّ عقلايي و از نوع زبان محاوري است و سرانجام، به رغم اينكه لايهي عام
و تخاطب هدايي و تكليفي زبان دين، همان زبان عرف عقلاست، اما نصوص ديني از
خصوصياتي برخوردار هستند كه ساير نصوص فاقد آن هستند. خصوصياتي مثل ذوبطونبودن،
تفسيرپذيربودن و علاوه بر آن تأويلپذيربودن. متن ديني را ميتوان تفسير كرد، اما
همين متن ديني را در يك فرايند ديگر و با منطق ديگري ميتوان تأويل هم كرد و از آن
معاني جديدتري را دريافت كرد. زبان دين و متن ديني از گستردگي دلالي لاتقفي
برخوردار است و معاني آن لايزال است و در اعصار و امصار مختلف و براي اقوام
گوناگون همواره حرف تازهاي براي گفتن دارد و جهت اين خصوصيت آن است كه متن ديني
فوق تاريخي و فوق اقليمي است و وحياني و لدنّي است.
استدلال بر نظريهي مختاراين
نظريهي مختاري بود كه ما در جلسهي گذشته توضيح داديم. اما اين نظريه نياز به
استدلال دارد. استدلال بر اين نظريه را به اشكال مختلف ميتوان مطرح كرد. البته
استدلالهايي كه ما در اينجا مطرح خواهيم كرد، با اين سبك طبقهبندي و وسعت شايد
در جايي سابقه نداشته باشد و كسي طرح نكرده باشد.
به
تعبير ميتوان ادله را به برونديني و درونديني تقسيم كرد؛ دلايلي كه از بيرون
دين قابل تحصيل است و با نگاه بيروني به زبان دين و دين بهدست ميآيد و ادلهاي
كه به نحوي به درون دين ارجاع ميشود و به مدد متون ديني ميتوان آنها را اقامه
كرد.
1. رجوع به وجدان: هنگامي كه به وجدان
خود مراجعه ميكنيم، ميبينيم كه نصوص ديني قابليت ادراك و فهم دارند و نظير عرفيهي
محاورهاي عقلايياند. همانطور يك انسان عاقل نامهاي را به انسان ديگر مينويسد و
او هم نامه را ميخواند و به ظواهر آن تمسك ميكند، متن ديني هم همينطور است. دستكم
در مصداق اسلام كه محل بحث ماست اين خصوصيت را بالوجدان مييابيم و مطلب پيچيدهاي
نيست. پيشتر گفتيم كه بعضي انگيزهها باعث ارائهي برخي نظريهها شده است، و توضيح
داديم اين نظريهها مدلل نيست، بلكه معلل است ولي اگر قرار بود صاحبان اين نظريهها
متكي به دليل حرف بزنند، پارهاي از نظريههايي كه مورد بحث و نقد قرار گرفت اصلاً
مطرح نميشد.
2. اقامهي ادلهي عقلي و كلامي:
پارهاي ادلهي عقلي و كلامي را نيز در اين خصوص ميتوان ارائه كرد:
الف:
نصوص ديني (كتاب و سنت) براي هدايت انسان نازل شده است و اين مسئلهي بسيار روشني
است. مقصد نهايي و غايت قصوي دين كه از سوي خداوند متعال آمده اين است كه انسانها
هدايت شوند؛ حال اگر كسي فرض كند كه زبان اين دين هداييِ الهي، حكايتگري ندارد،
شناختاري نيست، معرفت القاء نميكند و واقعنما نيست، نتيجهي اينگونه ميشود كه
هدف و غايت قصوايي كه از نزول و ارسال كتاب و نبي مد نظر بوده، اتفاق نيافتد.
اگر
متون ديني و دين را هدايي ندانيم، گويي به لغويت فعل باريتعالي تن دردادهايم و
فعل و قول لغو از حكيم قبيح است. بالنتيجه عقل ميگويد چون انزال كتب و ارسال رسل
براي هدايت است؛ اگر زبان كتاب زبان واقعنما و داراي تفسير متعين و كاشف نباشد،
چنين غرضي اتفاق نميافتد و فعل انزال كتب و ارسال رسل لغو ميشود و فعل و قول لغو
از حكيم متعال محال است، بنابراين زبان دين نميتواند واقعنما، كاشف و معرفتزا
نباشد.
3. ترتب عقاب و ثواب بر عمل انسان: در
اينكه بر قول و فعل و عمل انسان عقاب و ثواب مترتب است ترديدي نيست. انسان هر عملي
كه انجام ميدهد و هر سخني كه ميگويد يكي از احكام بر آن جاري است و به هر حال
عقاب و ثواب بر آن مترتب است. اگر بنا باشد كه فعل و قول آدمي متعلق عقاب و ثواب
باشد، حقتعالي احكام تشريعيهي خود را به نحوي كه فهم شود و سهلالتناول باشد و
بتوان به آن دست يافت، به انسان ابلاغ نكند، براي مثال به زبان رمز حرف بزند و
مخاطب را متحير كند. مثل حرف آن فردي كه ميگفت: «خدا خودْ تنور پلوراليسم را گرم
كرد و انبياء را به جان هم انداخت»؛ يعني خداوند مردم را دچار حيرت كرد. يك نبي
فرستاد يك چيز گفت، نبي ديگر چيز ديگري گفت. يك دين چيزي ادعا كرد، دين ديگر
مدعايي مقابل آن آورد و انگار خداوند انبياء، ملل و انسانها را به جان هم انداخت.
اين كار عاقلانه نيست و خدايي كه تو اينگونه ميپنداري خدا نيست و ما آن خدا را
قبول نداريم. حقتعالي حكيم است و اگر بناست كه بر فعل و قول آدمي عقاب مترتب
باشد، احكام جاري بر فعل و قول را ابلاغ ميكند و شفاف هم ابلاغ ميكند. زيرا اگر
چنين نباشد، يا نبايد عقاب و ثوابي اعمال شود كه در اين صورت آفرينش لغو است و
عدالتي نخواهد بود؛ و يا بايد عقاب و ثواب مترتب باشد، آنگاه خداوند احكام خود را
به لساني گفته است كه فهم نميشود، و اين عقاب بلابيان خواهد بود. اگر مشيت
تشريعي، احكام و اخلاق فاقد بيان باشد، آنگاه انگار بياني نيامده است و اگر بيان
نيايد و كل بشر رها باشند كه عالم تبديل به جنگل ميشود؛ پس عقاب بلابيان قبيح است
و از ساحت سبحاني ارتكاب فعل قبيح به دور است. بنابراين نتيجه ميگيريم كه نصوص
دينيه بايد عامّهفهم و عقلافهم باشد و با ساختار ذهني و بياني بشر تناسب داشته
باشد. انسان بايد بتواند با ساختار و سازكارهاي فهم كه در ذهن خود دارد، با متن
ديني مواجه شود و معنا دريافت كند و اگر جز اين باشد نوعي عقاب بلابيان قلمداد
خواهد شد.
4. عدل، رحمانيت و ربوبيت الهي: عدل
الهي از سويي و رحمانيت و ربوبيت حقتعالي از ديگرسو، قاعدهي لطف از سوي سوم،
اقتضاء ميكنند كه هويت لسان ديني و قرآني عقلايي باشد. به جهت اينكه اگر بنا باشد
حقايق و عقايد و همينطور احكام و اخلاق به لساني بيان شده باشد كه حكايتگر
نباشد، خلاف عدل، رحمت و لطف است. لطف اقتضاء ميكند كه خداوند متعال به لساني با
انسان سخن گفته باشد كه موجب حيرت او نشود؛ خلافت رحمت است كه خداوند متعال بشر را
به زحمت افكنده باشد؛ خلاف عدالت است و نوعي ظلم در حق بشر است كه خداوند متعال به
لساني سخن گفته باشد كه مخاطب متحير شود و يا به صورت فوقالعادهاي دچار مشقت
شود.
شواهد
قرآني هم براي اين نظريهي فراوان است. اگر به قرآن مراجعه كنيم، صدها آيه را ميتوان
شاهد آورد كه نص قرآني در لايهي خطابات عامّه به همان شيوه و سبك و سياق محاوري
عقلايي نازل شده است. آيات بسيار صريح و فراوان است. براي مثال آياتي كه قرآن را
ذكر براي عالمين ميداند. آيا ذكر براي عالمينبودن با اين موضوع كه بگوييم انسان
حتي از ظواهر قرآن هم چيزي نميفهمد سازگاري دارد؟ و يا حداكثر بگوييم يك عدهاي
رمزگشايي ميكنند و چيزهايي ميفهمند. آيات بسياري هست كه اين نكته را تأييد ميكند.
البته آياتي هم كه در بعضي مطالب و نكات ايهام دارد و چه بسا عدهاي هم از همين
آيات ميخواهند استفاده كنند و بعضي مدعيات غلط خود را به شواهد قرآني مستشهد كنند
كه اين نكته محل تأمل است. اين گروه براي استدلال نمونههايي از آيات را ذكر ميكنند
كه پيچيدگيهاي خاصي دارد و البته قبلاً توضيح داديم كه همان زبان محاوري عقلايي
نيز مشتمل بر رمز، نماد، استعاره و مجاز هست و اين نكته از خصوصيات زبان محاوري
عقلائيه است و گاه زيبايي و لطافت و شيريني زبان به اينهاست؛ اما وجه غالب همان
وجه نص و صريح است كه هر مخاطبي در مقام تخاطب، محتواي متن و نص را دريافت ميكند.
آياتي مثل:
«
لا يأتيه الباطلُ من بين يديه ولا من خلفه».
[1]
باطل از پس و پيش قرآن راه پيدا نميكند. باطل هرگز در قرآن راه ندارد. اگر بنا
باشد قرآن قرائتپذير و رمزآلود باشد و نمادگروانه باشد و يا خصوصاً بيمعنا باشد،
پس اين آيه قابل طرح نخواهد بود، اما ميبينيم كه اين آيه وضوح دارد.
«
وبالحق أنزلناه وبالحق نزل».
[2]«
ذلك من أنباء الغيب
نوحيه إليك».
[3]
قصص قرآني به عنوان اخبار كه ايهاء شده و پيامبر دريافت كرده و به انسانها منتقل
ميكند.
«
إنه لقول فصل وما هو بالهزل».
[4]
قرآن قول فصل است و قول فصل نميتواند مبهم و مجمل و رمزي باشد و يا قابليت حمل بر
معاني متعدد داشته باشد و تفسير عيني و متعين نپذيرد.
در
اين خصوص مجموعهي آياتي را كه در اين موضوع قابل تمسك هستند دستهبندي كردهايم
كه اينجا مجال پرداختن به آنها نيست.
تعدادي
از آيات براي قرآن اهدافي را بيان ميكند. هدف قرآن هدايت است، هدف قرآن تذكر است،
هدف قرآن رفع غفلت است؛ اگر اينها باشد آيا ميتوان گفت كه قرآن معنادار نيست و
وضوح و شفافيت ندارد؟ و همچنين تنوع فهم را بدون اينكه نقطهي ثقل و گرانيگاه
داشته باشد بپذيرد؟ «
ولقد
يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر».
[5]
اگر بناست كه قرآن براي تذكر نازل شده باشد، نميشود كه زبان آن رمزي و فهمناپذير
باشد.
همچنين
تعقل و معرفت به عنوان هدف قرآن مطرح ميشود. «
إنا أنزلناه قرآناً عربياً لعلكم تعقلون»
[6]؛
با عقل قرآن را دريافت كنيد؛ «
إنا جعلناه قرآناً عربياً لعلكم تعقلون».
[7]
غايت دين و وحي به مثابه رسالت دين، تعقل قلمداد شده است، پس آيا ميتواند عقلاني
نباشد؟
همينطور
آياتي كه بر اينگونه مطالب تصريح دارد كه رمزيبودن، اسطورهايبودن و شعرگونگي
در قرآن نيست و زبان قرآن، زبان رمز و اسطوره و شعر نيست. «
أم يقولون شاعر نتربّص به ريب المنون».
[8]
آيا پيامبر شاعر است كه اين آيات را ميآورد؟ آيا پيامبر مجازگويي كرده است؟
«
وما علّمناه الشعر وما ينبغي له».
[9]
و آيات بسيار ديگري كه تعدادي از آنها به اين شرح است: «
ومنهم من يستمعُ إليك... يقول الذين كفروا إن هذا إلاّ أساطير
الأولين».
[10]
«
وإذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقُلنا
مثل هذا إن هذا إلاّ أساطير الأولين».
[11]
«
وإذا قيل لهم ماذا أنزل ربكم قالوا أساطير الأولين».
[12]
«
وقالوا أساطير الأولين اكتتبها فهي تُملى عليه بكرة
وأصيلاً».
[13]
«
لقد وعدنا هذا نحن وآباؤنا من قبلُ إنْ هذا إلاّ
أساطير الأولين».
[14]«
إذا تتلى عليه آياتنا
قال أساطير الأولين».
[15]
«
ويلٌ يؤمئذٍ للمكذّبين... إذا تتلىٰ عليه آياتُنا
قال أساطير الأولين».
[16]همينطور
اوصاف و اسمائي كه بر قرآن اطلاق شده است همگي حاكي از بلاغت و فصاحت و وضوح و
شفافيت معنايي قرآن و بالنتيجه واقعنمايي كلام قرآني دارد. اوصافي نظير:
الَبيّنة والهدى: «
أو تقولوا لو أنّا أُنزلُ علينا الكتاب لكنّا أهدى منهم فقد
جاءكم بيّنة من ربكم وهدى ورحمة فمن أظلمُ ممن كذّب بآيات الله.. ».
[17]
قرآن كتاب هدايت است، كتاب بينه است.
النور والمبين: «
يا أهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبيّنُ لكم كثيراً مما كنتم
تخفون من الكتاب ويعفو عن كثير قد جاءكم من الله نور وكتاب مبين».
[18]البصائر: «
وإذا
لم تأتهم بآية قالوا لولا اجتبيتها قل إنما اتّبع ما يوحى إليّ من ربّي هذا بصائر
من ربِّكم وهدى ورحمة لقوم يؤمنون».
[19]
در جاهاي مختلف از واژهي بصائر راجع به قرآن استفاده شده است.
البيان: «
هذا
بيان للناس وهدى وموعظة للمتّقين».
[20]التبيان: «
ويوم
نبعث في كلِّ أمّةٍ شهيداً عليهم من أنفسهم وجئنا بك شهيداً على هؤلاء ونزّلنا
عليك الكتاب تبياناً لكل شيء وهدىً ورحمة وبشرى للمسلمين».
[21]الفرقان: «
شهر
رمضان الذي أُنزل فيه القرآن هدى النّاس وبيّنات من الهدى والفرقان».
[22]
«
وأنزل الفرقان إن الذين كفروا بآيات الله لهم عذاب
شديد والله عزيز ذو انتقام».
[23]
«
تبارك الذي نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين
نذيراً».
[24]
در حديثي آمده است كه قرآن به كل كتاب اطلاق ميشود و فرقان به آن بخشي كه از آن
بخشي كه از آن به محكمات تعبير ميكنيم، زيرا براساس آيات فرقاني ساير آيات را هم
تفسير ميكنيم.
البلاغ: «
هذا
بلاغ للناس وليُنذروا به وليعلَموا أنما هو إله واحد وليذّكر أولو الألباب»
[25]التذكرة: «
إلاّ
تذكرة لمن يخشى»
[26]
[27]الذّكر: «
إنا
نحنُ نزّلنا الذكْر وإنا له لحافظون»؛
[28]
«
وأنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نُزِّل إليهم
ولعلهم يتفكرون»
[29]اليُسر: «
ولقد
يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر»
[30]
قرآن بهسادگي فهم ميشود. قرآن را براي متذكرشدن آسان كردهايم.
اين
سلسله آيات كه صفات و اسمائي را براي قائلاند و قرآن را به اين شكل وصف ميكنند،
همگي حاكي از اين است كه لسان قرآن، لسان وضوح و فصاحت و بلاغت و واقعنمايي است و
نظريهي واقعيبودن لسان قرآن و محاوريبودن و عقلاييبودن لسان قرآن را تأييد ميكند.
همچنين در اين خصوص ميتوان به سنت قولي و فعلي معصوم نيز اشاره كرد كه در اين
خصوص نيز روايات فراواني موجود است.
در
انتها نيز به خصوصيات ديگري كه زبان دين دارد اشاره ميكنيم. به رغم اينكه زبان
دين، زبان محاوريِ عقلايي است، اما صنايع ادبي و استعاره و مجاز در آن به كار رفته
است و بعضي مفاهيم عميق و انيق و دقيق و بلند و برجسته و احياناً پيچيدهاي هست
كه در نصوص ديني آمده و فهم آنها احتياج به تأمل دارد، اما لايهي تخاطب عامّ
قرآني كه هدايت و تكليف به آن بسته است، از سنخ و سياق محاوري و عقلايي است.