موضوع: أماريّة تنصيصات أئمّة اللغة
الإمام الصّادق(ع): «
لمّاسُئِل ما بالُ القرآنِ لايَزدادُ علی النّشرِ
والدّرسِ إلّا غَضاضةً؟ قال(ع): لأنَّ اللهَ تبارک وتعالی لمْ يجعلْهُ
لِزمانٍ دُونَ زمانٍ وَلا لِناسٍ دُونَ ناسٍ؛ فَهو في کلِّ زمانٍ جَديدٌ، وَعند
کلِّ قومٍ غضٌّ، إلی يوم القيامة»؛
[1] از
محضر مبارك حضرت صادق(ع) سئوال شد كه اين چه خصوصيتي است در قرآن كه هرچه بيشتر
منتشر ميشود و مورد بحث قرار ميگيرد باز هم شيرين و شيرينتر ميشود؟ فرمودند به
خاطر اين است كه خداوند متعال قرآن را براي عصري دون عصر ديگر و يا براي مصري دون
مصر ديگر قرار نداده؛ قرآن كريم، تا روز قيامت، براي هر زماني نو است و براي هر
ملت و نسلي شيرين است. من تأكيد ميكنم كه دوستان بر روي قرآن بيشتر كار كنند. يكي
از رشتههاي اصلي تحصيل در حوزه تفسير و علوم قرآني و مباحث پيراقرآني است كه همگي
اينها لازم است.
إنّ تنصيص أئمة اللغة على حقيقيّة
معنى من المعاني أوتصريحهم
بمجازيته، من طرائق التعرّف علی الحقيقي والمجازي، وهم الذين ألّفوا معاجم
اللغة وقواميسها الأولی، کالخليلِ بن
أحمد البصري الفراهيدي، وهو توفّـي عام 170 هـ. ومحمدِ بنِ الحسن بن دريد، صاحب الجمهرة في
اللغة، المتوفّى
بعام 321 هـ وإسماعيل بن حمّاد الجوهري، صاحب كتاب صحاح اللغة، المتوفّـى بعام 391
هـ وغيرهم ممن تأخر عنهم .
وتقرير دور التنصيصات أنّ أئمة
اللغة کالأعراف الخبراء في مجالات اللغة، أعلم بأصول اللألفاظ ومواضع إستعمالها،
هذا من جهة؛ والرجوع إلی الخبراء في الشؤون الحياتيّة الإنسانيّة دأب
العقلاء الدارج وديدنُهم الرائج، من جهة أخری؛ فلابأس بالرجوع بکتبهم
والإعتماد بتنصيصاتهم في هذا المضمار، بل مما لابدّ منه. وعلی هذا لا دليل
علی الحصر بهم، لأنّ الملاک خبرويتهم الإجتهاديّة، فمن حصل عنده الملاک فهو
أيضا يلحق بهم؛ کما هو الحال في سائر الشؤون عند العقلاء.
والإشكال بأنّ شأن اللغوي هو بيان
موارد الاستعمال حقيقياً کان أو مجازياً، مردود؛ لتصريحهم بالأصل في المادّة
وإشتقاقاته وفروعه، والمعنی الحقيقي وغيره. وهذا واضح لمن راجع إلی
بعض کتبهم المؤلفة في المجال، کالمقاييس لأحمد بن فارس بن زكريا (المتوفّـى بعام
395 هـ )، وأساس البلاغة للزمخشري (المتوفّـى بعام 538 هـ) وغيرهما.
وفي عصرنا هذا اُسِّس لوضع اللغات
و جعل المصطلحات مؤسسات و أکادميات مخصصة، والأمر في حجيّة إعلانات هذه المؤسسات
في شأن جعليتها سهل.
ما تا اينجا «اماريت تبادر»، «اماريت
صحت حمل و عدم صحت سلب» و «اماريت اطراد» را بحث كرديم؛ آخرين امارهاي كه مطرح
شده است «امارت تنصيصات ائمهي لغت است».
گفتهاند كه ائمهي لغت، صاحبان
مقاييس و قواميس اوليه هستند و فرهنگهاي لغت اوليه را نوشتهاند. در زبان عرب
كتابهاي مشخصي است كه به مثابه اولين قاموسها و فرهنگنامههاي لغوي شناخته ميشوند؛
مانند كتاب خليل بن احمد بصري فراهيدي كه «كتاب خليل» يكي از منابع اصلي و به
عنوان اولين كتاب لغوي به لحاظ تاريخي در زبان عرب به حساب ميآيد، همينطور كتاب
«الجمهره في اللغه» كه متعلق به ابوبكر محمدبن حسن بن دريد است. خليل در سال 170
هجري از دنيا رفته و اين اثر را در ميانهي قرن دوم را نوشته است؛ ولي محمدبن حسن
در سال 321 هجري از دنيا رفته است. همچنين كتاب «صحاح اللغه» متعلق به اسماعيل بن
حمّاد جوهري كه او نيز در سال 391 هجري از دنيا رفته است. همينطور برخي از منابع
لغوي كه در قرون بعدي نوشته شده و الان هم محل مراجعه هست.
گفته شده است كه اصحاب و يا ائمهي
لغت كه پيشكسوتان و پرچمداران تدوين قواميس و منابع لغويه هستند، اگر تصريح به
حقيقيت معنايي كردهاند، و با به مجازييت معنايي تنصيص كردند، طريق كشف از معناي
حقيقي، معناي مجازي و تمييز بين معناي حقيقي و مجازي است.
تقرير اين نظر به صورتي كه ديگران
گفتهاند محل تأمل است، ولذا پيرامون آن كمابيش نقض و ابرام صورت پذيرفته است.
اينكه بگوييم در كتب لغت و تنها ائمهي لغت آنچهرا كه ذكر كردهاند، معناي لفظ
قلمداد شود و بعد برخي تصريح كردهاند كه اين نكته به اين دليل است كه آنها به
اوضاع آگاهي دارند و ميدانند چه لفظي در قبال چه معنايي وضع شده است و حتي گاه
خودْ واضع هستند، به اين جهت كلام آنها اماريت و علاميت دارد و به تعبير ميتوان
گفت كه حجيت فني دارد.
بر اين استدلال ميتوان خدشه كرد:
اولاً:
اين حضرات متأخر از زبان عربي هستند و وضع الفاظ در قبال معاني به قرون، مقدم بر
اين افراد است. اينها در دوراني كه الفاظ در قبال معاني وضع ميشدهاند حضور
نداشتهاند و بالنتيجه به نحو حسي اينها خبر از اوضاع الفاظ در قبال معاني
ندارند.
ثانياً:
آنچهرا كه ائمهي لغت و مجموعاً اصحاب كتب لغت در كتابهاي خود به عنوان معاني
الفاظ نقل ميكنند و معاني مختلفه را در ذيل الفاظ درج ميكنند، همگي معاني حقيقيهي
الفاظ نيستند و غالباً الفاظ را در هر معنايي كه استعمال شده، آن معنا را ذكر ميكنند،
چه به نحو حقيقي به كار رفته باشد و چه به نحو مجازي.
ثالثاً:
اين آقايان راجع به الفاظ، گاه اجتهاد هم ميكنند كه اين لفظ به چه معناست و راجع
به معاني الفاظ نظر علمي ميدهند كه بايد مورد بحث قرار گيرد كه آيا اجتهاد اينها
حجيت تخصصي و فني دارد، يا قول آنها اماره و علامت است؟ آيا از تنصيص ائمهي لغت
ميتوان اماره و علامت تعبير كرد؟
ما راجع به تبادر ميگفتيم كه
تبادر اماره است و از تبادر به معناي حقيقي پي ميبريم و معناي حقيقي را از
غيرحقيقي تمييز ميدهيم. همچنين از صحت حمل و عدم صحت سلب و از اطراد معناي حقيقي
را كشف ميكنيم؛ آيا ما از بيان اينها آنگاه كه به نحو اجتهادي راجع به معاني لفظ
و دلالات الفاظ سخن ميگويند پي ميبريم و يا اينكه كلام آنها حجت و معتمد است؟
اصولاً با توجه به اين جهاتي كه
مطرح شد ميتوان پرسيد كه چه خصوصيتي دارد كه ما به نظر و بيان ائمهي لغت بسنده
كنيم؟ اينها كه واضع نيستند، به نحو حسي نيز از وضع مطلع نيستند و در خيلي از
مواقع همهي معانيي كه لفظ در آنها استعمال شده را ذكر ميكنند، حال معناي حقيقي
باشد يا مجازي. همچنين بسياري از مواقع معناي لفظ را به صورت اجتهادي بيان ميكنند.
اگر اينگونه است چرا به اين چند نفر محدود و محصور بمانيم؟ ما ميتوانيم به نظر
خبراء از اهل لغت اعتماد كنيم.
به همين جهت و با توجه به اينكه
بحثهاي ديگري از قبيل اينكه آيا اين روش بر ما حجيت شرعي دارد يا خير؟ آيا شارع
اين طريق و يا نظر ائمهي لغت را حجت قلمداد كرده است؟ به نظر ميرسد كه اين اماره
را بايد به گونهاي ديگر تقرير كرد.
تقرير ما به اين صورت است كه:
1. ائمهي لغت از اعراف و خبراء
در حوزهي لغتشناسي هستند؛
2. وقتي چنين هستند، مثل هر خبره
و كارشناس ديگري به جزئيات مسائل حوزهي خودشان تسلط دارند؛ لهذا اعلم به اصول و
مبادي استعمال الفاظ هستند؛
3. رجوع به نظر خبراء و عرفاء در
شئون حياتي انساني دأب و شيوهي عقلاء است. عقلاء در هر مقولهاي به متخصصين آن
مقوله رجوع ميكنند و شارع مقدس از عقلا و بل رئيس عقلا است؛ و بسا فراتر از اين
بتوانيم شواهدي در كلام معصومين عليهمالسلام پيدا كنيم كه به نظر ادبا و اهل لغت
استشهاد كردهاند. ائمه(ع) به بعضي از اشعار شعراي جاهليت استشهاد فرمودهاند.
درواقع به يك معنا به اين رويّهي عقلائيه عمل كردهاند و مراجعه به خبراي از
ادباء در زمرهي سنت معصومين هم قلمداد ميشود.
به اين ترتيب اشكالي ندارد كه ما
به تنصيصات آنها در ميدان لغت، اعتماد كنيم و بلكه لابد منه است كه مراجعه كنيم.
براي اينكه در هر امر تخصصي بايد به متخصص آن رجوع كرد و اين دليل همان دليلي است
كه در مسائل شرعيه و در امر تقليد طرح شده است. در تقليد قبل از آنكه به روايات و
آيات تمسك شود، به رويّه و سيرهي عقلائيه تمسك ميشود. بنابراين ايرادي ندارد كه
ما به نظر خبراي از اهل لغت مراجعه كنيم و نظر آنها را بپذيريم و اين نكته كه لغويون
معاني يك لفظ را چه حقيقي و چه مجازي در ذيل آن درج ميكنند باعث نميشود كه كل
مسئله و مسئلهي اصلي را كه ضرورت و لزوم اعتماد به نظر خبراء لغوي است را مخدوش
كنيم. البته اگر در جايي ديديم كه تنها استعمالات را نقل ميكنند، آنجا حجت نيست،
زيرا تصريح نكردهاند كه اين معناي يك لفظ حقيقي است يا مجازي، اما در جايي كه
اصحاب لغت تنصيص كردهاند كه معنايي حقيقي و معنايي مجازي است حجت است. همچنين
ملاحظه ميكنيم كه بعضي از ائمهي لغت به بيان ريشه و معناي اصلي لفظ اشاره ميكنند،
سپس معاني فرعي را كه بر آن متفرع است ذكر ميكنند و سپس مناسبت معاني ثانويه را
با معناي اوليه بيان ميكنند و بحث فني هم ميكنند، گاه نيز براساس قواعد مشخصي
معاني اصلي و يا معاني حقيقي را كشف ميكنند و در ذيل لفظ درج ميكنند. بنابراين
ما ميگوييم جايي كه تنصيص به اين نكته كه معنايي حقيقي و معنايي مجازي است ميشود
محل و مصب بحث ماست. كتابهايي هم داريم كه همين كار را ميكنند، يعني ريشهكاوي
ميكنند و معناي اصلي و اوليه لفظ را استخراج ميكنند، سپس معاني ثانويه را ذكر ميكنند
و سرّ اينكه لفظ در معاني ثانويه به كار رفته را هم بيان ميكنند و مناسبتهايي كه
سبب شده لفظ در آن معاني به كار برود را شرح ميدهند. كتابهايي مثل «مقاييس» احمد
بن فارس بن زكريا و «اساس البلاغة» زمخشري از اين دست است.
بنابراين اگر تقرير چنين باشد كه
ما بايد به خبرويت ائمهي لغت اعتماد كنيم، محدودكردن اين افراد به چند تن توجيه
ندارد. امروز هم اگر يك متخصص و لغتشناس كشف معاني انجام داد بايد نظر او حجت
باشد. ربما كه در روزگاران متأخر متخصصين، محققين و نوابغي در زبانشناسي و لغتپژوي
پيدا شدند كه نظراتشان به مراتب علميتر و دقيقتر از نظرات ائمهي لغت است، پس
دليلي ندارد كه مسئله را تنها به آن چند تن محصور كنيم.
به اين ترتيب بايد گفت كه تنصيص متخصصين
مورد اعتماد و خبراء زبانشناس و لغتپژوه ميتواند طريقي براي كشف معناي حقيقي و
مجازي و تمييز معناي حقيقي از مجازي باشد.
در روزگار ما سنت جديدي به وجود
آمده به اين صورت كه مؤسساتي تأسيس كردهاند كه متولي وضع لغت و جعل اصطلاح است.
در فارسي مثل «فرهنگستان زبان و ادب فارسي» و در بعضي كشورها نيز تحت عنوان
«آكادمي ادب» و يا «مُجَّمَع ادبي» و... كه متخصصيني در آنجا جمع هستند كه به واژهگزيني
و يا واژهگذاري و معنابخشي به بعضي الفاظ و تعيين لفظ براي بعضي معاني اقدام ميكنند.
اينها اگر رأساً اعلام كنند كه لفظي براي معنايي وضع شده و در آن معنا هم به كار
برود، ميتواند مورد رجوع قرار گيرد، زيرا اينها واضع هستند و شأن اينها فراتر از
ائمهي لغت است. البته اين روش، شيوهي نويي است كه رايج شده است. بنابراين آخرين
طريق براي كشف معناي حقيقي «تنصيصات اهل لغت و لغتپژوهان» است. والسلام