موضوع: أماريّة الإطراد
بحث درخصوص اماريت اطّراد براي
كشف معناي حقيقي است. گفتهاند اطّراد علامت حقيقت است. صاحب كفايه به نحوي اين
موضوع را تقرير كرده و به اشكالات وارده اشاره كردهاند. گفتيم كه در ذيل اين
عنوان بايد چند بحث را روشن كنيم. اول معناي اطراد، سپس اماريت اطراد را تقرير
كنيم. تا معلوم نشود كه مراد از اطراد چيست، سخنگفتن از اماريت آن درست نيست. سپس
ايرادهايي كه بر قول به اماريت اطراد براي معناي وارد شده را طرح و نقض و ابرام
كنيم و در آخر نيز رأي مختار يا مخترع را راجع به مسئله بيان كنيم.
اقول: ينبغي البحث هناک عن موارد
شتّی کالآتي:
1ـ ماهو معنی الإطراد؟
2ـ تقرير أماريّته
3ـ الإيرادات الواردة عليه
4ـ الرأی المختار فيه.
فاما معني الإطراد وتقرير أماريته:
بما أنّ لعملية التفاهم أطراف
ومؤلِفات شتی، مثل: 1.«المتکلم» او«المستعمل»، 2.«المستمع»، 3.«اللفظ»،
4.«الدوالّ المکمّلة» (کالقرائن المقالية والحاليّه، والإشارات المناسبة، والأدوات
المستعمَلة حين التکلم حسب المورد) 5.«المعنی». فيمکن أن يقع الإطّراد في کل
منها، ولعله يتعدد وفق تعددها؛ فتوجد هناک معان أو اقسام مختلفة للإطّراد، وإن کان
معناه الجوهري اللغوي يَشمُلها جميعاّ.:
منها: الإطّراد عند المتکلم
المستعلِم؛ وهو أن يُطلِق المستعلم اللفظ مرارا عديدةً و في أوضاع و حالات مختلفة
و يتبادر منه في جميع ذلك معنى واحدٌ عنده؛ و الاطراد بهذا المعنى يكون في الحقيقة
مشخِّصا لصغرى أمارية التبادر فليس هو علامة مستقلة غيره.
ومنها: الإطّراد عند المستمعين من
أهل المحاورة؛ وهو أن يُطلَق اللفظ ويراد منه معنی واحدٌ معينٌ وکلهم يفهم
منه نفسَ المعنی، من دون قرينة، بلااختلاف بينهم. هذا القسم ايضاً يرجع إلی
التبادر.
ومنها: الإطراد في الإستعمال وعند
المستعملين؛ وهو أن يری الجاهل بلغة والمستعلِم لمعنی لفظ خاص منها،
أنّ طوائف مختلفة من أهلها يستعملونه ويستخدمونه في معنى واحد معين بشکل مطِّرد،
فينتقل من هذا الإطراد والشياع إلى أنّه هو الموضوع له؛ مثلاً : يرى أنّ الفقيه من
أهل هذه اللغة يقول: «الماء» طاهر ومطهِّر، والكيمياوي منهم أيضاً يقول : «الماء»
مركب من عنصرين أوكسيجين وهيدروجين،(h2o) والفيزيائي منهم أيضاً يقول: «الماء» لا لون له؛ والكل يستعمل
ذلك اللفظ بلاقرينة في مورد خاص واحد، وهو المايع المعروف، رغم اختلاف أعرافهم.
فإذاً ينتقل الجاهل المستعلم، إلى أنّ لفظ «الماء» في هذه اللغة موضوع لهذا الجسم الرطب السيال الذي يعدّ
مادّة الحيات.
ومنها: الإطراد من جهة المصاديق و
الموارد؛ و المراد منه شياع وشمول استعمال اللفظ في مصاديق معنى معين کلها في موارد
مختلفة، کاستعمال لفظ الماء مثلاً في مصاديقه الخارجيّة کلها خالياً عن کل ما يمکن
أن يعدّ قرينة للتجوز.
ومنها: الإطراد بلحاظ الحيثية
التي أُطلق من أجلها اللفظ؛ كما إذا أطلق لفظ «ذوات الفِقار»(المعبر عنها في
الفارسِية بـ«مهرهداران») مثلا على طائفة من الحيوانات باعتبار وجود هذه الحيثية
فيها، و كان مطردا في تمام موارد وجود تلک الحيثية، وكلفظ «الرجل» باعتبار
الرجولية المحقّقة في زيد وعمرو وبکر...، و كان مطردا في تمام موارد وجودها؛ فيکون
هذا القسم من الاطراد علامة كون اللفظ المستعمل حقيقة في تلك الحيثية.
ومنها: الإطراد في الدوالّ
المکمّلة؛ بأن يطلق لفظ علی معنی بملاحظة وجود نوع من العلائق المبرّرة
للتجوّز مثلاً، ويطرد هذا الاطلاق علی کل مورد توجد فيه هذه العلاقة. هذا ايضا
خارج عن البحث في ما نحن فيه.
فعلينا أن نشخّص أیَّ قسم
مما ذکرنا يکون أمارة، وأي نوع منه ليس بأمارة، وايضاً وما يعد أمارةً يکون
أمارةً لأيِّ حقيقة من الحقائق.
اقسام و معاني اطراد
اطراد به چند معنا يا قسم است؟
اين مسئله را كمتر بحث كردهاند. به نظر ميرسد شش نوع اطراد قابل فرض است و در
اينجا بايد مشخص شود كه مراد از اطرادي كه امارهي حقيقت است كداميك از اينهاست.
مطمئناً همهي اينها امارهي حقيقت نيستند و اگر اطراد اماره باشد بايد مشخص كنيم
كه كداميك از اينها اماره است.
منطقي كه ما براي بيان اطلاقات
مختلف و انواع اطراد عرض ميكنيم عبارت است از اينكه ما ميخواهيم اطراد را به
مثابه علامت و امارت براي كشف معناي حقيقي الفاظ در حين استعمال آنها استفاده كنيم.
آنگاه كه اين الفاظ استعمال ميشوند ما با علائم و قرائن و اماراتي نظير اطراد ميخواهيم
بفهميم كه اين لفظ در معناي حقيقي استعمال شده يا مجازي.
درواقع در فرايند تفاهم، با مسئلهي
اطراد و كاركرد آن به مثابه اماره براي كشف حقيقت سروكار داريم. در فرايند تفاهم
ما با چند طرف، ضلع و عنصر طرف هستيم:
1. متكلم يا مستعمل: يك طرف در
فرايند تفاهم متكلم و مستعمل است؛
2. مستمع؛
3. لفظ؛
4. دوالّ مكمل؛ كه البته اين
اصطلاح جعل خود ماست و مرادمان از دوالّ مكمل آن دالّهاي فرعي و ثانوي هستند كه
معناي اصلي لفظ را تكميل ميكنند و اگر آنها كنار لفظ قرار بگيرند معناي لفظ به
نحو درست فهم خواهد شد. ما با اين دوالّ هم آشنا هستيم و با تعابيري از قبيل قرينهي
مقاليه و قرينهي مقاميه، از آنها ياد ميكنيم. در اصطلاح ما قرائن جزء دوالّ
متكلم هستند. قرائن در كنار دالّ اصلي كه لفظ است قرار ميگيرند و دلاليت را كامل
ميكنند و به اين جهت به آنها دوالّ مكمل ميگوييم. وقتي لفظ «اسد» به يك پهلوان
اطلاق ميشود، لفظ اسد دالّ اصلي است، مدلول آن هم در وضع فعلي آن فرد پهلوان است،
اما در كنار اين بعضي دالّهاي مكمل را قرار ميدهيم تا بتوانيم معناي مراد را فهم
كنيم و به مخاطب منتقل كنيم؛ مثلاً استعمال اسد در خصوص پهلوان را با قرينهي
لفظيه همراه ميكنيم و ميگوييم «رأيت اسداً في الحمام». عبارت في الحمام درواقع
دالّ اصلي نيست و ما نميخواهيم از حمام بحث كنيم، بلكه كلمات «في» و «حمام» در
اينجا نقش تطفلي دارد كه مكمل باشند معناي مراد از استعمال لفظ اسد را در رجل بطل
در اينجا و مكمل دالّ اصلي كه لفظ اسد است، هستند. به اينها ميگوييم دوالّ
مكملّه.
دالّ مكمل يكبار قرينهي حاليه
است، يكبار قرينهي مقاميه است، يكوقت نيز اشارات است. در بعضي از مواقع لفظ
وجود دارد ولي به نحو كامل به آن معنا دلالت نميكند. شما لفظ را ادا ميكند و با
دست هم اشارهاي ميكنيد و با اين كار سبب ميشويد كه آن لفظ دلالت دقيق به معنا
پيدا كند و دلاليت آن لفظ تكميل شود. همچنين در كنار تلفظ لفظ، گاهي بعضي آلات
مستعمله و ابزارها را نيز به كار ميبريد. به اين ترتيب ظرفيت دلالي را تكميل ميكنيد
و دلاليت لفظ را تمام ميكنيد.
5. معنا؛ درخصوص معنا گفتيم كه يك
معناي تصوري داريم كه با لفظ در ذهن خلق ميشود و يك متعلق تصور در خارج داريم.
ما بايد بفهميم كه اطّراد در
اينجا به چه معناست؛ اطّراد چه چيزي؟ با توجه به اطراف خمسهاي كه براي فرايند
تفاهم گفتيم، اطراد ميتواند معاني و يا اقسام مختلف پيدا كند، به اين دليل كه يكبار
وقتي شما ميگوييد اطراد به اين معناست كه شمول و شياعي حاصل ميشود، اما از چه
حيثي؟ در چه ظرفي؟ براي مثال در ظرف ذهن متكلم كه يكي از اطراف فرايند تفاهم است.
به اين معنا كه يكبار اطراد به اين صورت است كه متكلمي كه تكلم ميكند و مستعلم
است و قصد استعلام دارد، لفظ را كه تكلم ميكند در وضعيتهاي مختلف و بهطور مكرر
آن لفظ را در آن معناي مخصوصِ واحد به كار ميبرد و يك معنا را از اين كاربردهاي
مختلف ميفهمد و به اين اين لفظ در ذهن او به موارد، اطراد دارد، و درخصوص همهي
موارد يك معنا به ذهن اين فرد تبادر ميكند؛ اما اينجا اطراد در نزد مستعلم و
متكلم است، يعني متكلمي كه در مقام كشف معناي حقيقي است؛ زيرا مستعملين اهل محاوره
نيز قسم ديگري از اطراد است. اين معناي از اطراد ظاهراً از مصاديق و صغريات امارهي
تبادر است؛ يعني فرد مستعلم لفظ را هرجا كه به كار برد معنايي خاص به ذهن او خطور
كرد كه اين همان تبادر است. اين اطراد، اطراد از حيث انسباق به ذهن اين فرد است.
اين اطراد علامت حقيقت به مثابه علامت مستقله نيست، بلكه از صغريات تبادر است. اگر
تبادر براي حقيقت اماره باشد، مصداق آن ميشود و اگر نباشد محل بحث است.
معناي دوم از اطراد زماني است كه
ما اطراد را به مستمعين از اهل محاوره پيوند ميزنيم. تقرير آن به اين صورت است كه
لفظي اطلاق ميشود و از آن معناي واحد معيني اراده ميشود و هنگامي كه اين لفظ
اطلاق ميشود و معناي معيني اراده ميشود متوجه ميشويم كه جمهور و همهي مستمعين
از اصحاب يك لغت و اهل يك محاورهاي آن معنا را فهميدهاند؛ يعني اطراد دارد از اين
نظر كه مستمعين و اهل محاوره و اصحاب و اهل يك لغت و زبان، همگي از يك لفظ يك معنا
را ميفهمند. درواقع بدون اينكه قرينهاي به كار برده باشيم هنگامي كه لفظ را به
زبان ميآوريم، اهل محاوره از اين لفظ يك معنا را ميفهمند و اين نكته نسبت به همهي
مستعمين شمول و اطراد دارد. شمول و شياع دارد از اين حيث كه همهي آحاد اهل محاوره
يك معنا را از اين لفظ فهم ميكنند. و البته به نظر ميرسد كه اين معنا از اطراد
نيز به نحوي به تبادر برميگردد. معناي قبلي به تبادر برميگشت به عنوان صغرايي
براي قاعدهي تبادر، و در اينجا ميگوييم آحاد اهل محاوره در يك لغت از يك لفظ،
همگي يك معنايي را ميفهمند و اين نيز يك نوع از معناي اطراد است، ولي ارجاع اين
نوع از اطراد نيز به تبادر است. گاه بعضي بزرگان گفتهاند كه اطراد يك امارهي
مستقله نيست، بلكه همان تبادر است و اينجا ما بايد توجه كنيم كه ايشان اطراد را به
چه معنا ميگيرند كه به معناي تبادر ميشود، كه از جمله ميتوان به اين معنا باشد
كه با تبادر معادل ميشود.
ما در اينجا ناظر به اضلاع و
اطراف فرايند و عمليت تفاهم داريم انواع اطرادات را بيان ميكنيم، كه دو تا از اين
انواع در بالا مطرح شد.
معناي سوم، اطراد در استعمال و از
ناحيهي مستعملين به اين صورت كه يك فرد جاهل به يك لغت است و ميخواهد بداند كه
اين كلمه كه از آن لغت شنيده به چه معناست. مثلاً شنيده كه واژهي «مرسي» به معناي
تشكر و سپاسگزاري است، حال ميخواهد بداند كه آيا معناي حقيقي مرسي، سپاسگزاري
است يا خير. اين فرد به سراغ اهل محاوره ميرود تا ببيند آيا اين لفظ را در همه جا
به معناي تشكر به كار ميبرند و آيا اين لفظ اطراد دارد. همچنين لفظ «ماء» در زبان
عربي را فردي كه عربي بلد نيست ميشنود و معناي آنرا نميداند؛ يا اينكه احتمال
ميدهد كه معناي حقيقي ماء همان مايع معروف باشد، به سراغ اهل لسان و مستعملين ميرود
و متوجه ميشود كه فقيه عرب ميگويد «الماء طاهرٌ مطهر» و «الماء» را در همان مايع
مخصوص و جسم لطيفِ رطبِ سيال به كار ميبرد. سپس به سراغ شيميدانهاي عرب ميرود
و ميبيند كه آنها نيز هنگامي كه ميخواهند راجع به خواص آب صحبت كنند همين كلمهي
«الماء» را به كار ميبرند و از فيزك ماء بحث ميكنند كه «الماء يتركب من عنصرين».
همچنين فيزكدانان عرب ميگويند «الماء لا لون له»، يعني آب مايع بيرنگ است. به
اين ترتيب عبارت «ماء» در ميان اهل اين لغت اطراد دارد، يعني بين تمام طوايف و همهي
گروههاي اجتماعي و اصناف اهل محاوره اين لفظ اطراد دارد كه در اين معنا به كار ميرود.
البته عليالقاعده يكي از معاني كه ميتوان گفت اطراد علامت و امارهي حقيقت است
همين معناي سومي است كه عرض شد.
معناي چهارم ناظر به اطراد نسبت
به مصاديق و موارد است؛ يعني موارد استعمال و كاربرد، يعني مصداقهاي معنا. براي
مثال شما يك لفظ را در مصاديق مختلفهي معنايي واحد در موارد مختلف به كار ميبريد.
لفظ ماء را در مصاديق خارجيهي اين مايع به كار ميبريد و هرجا كه به اين مايع بيلون
رسيديد كلمهي ماء را به كار ميبريد، و همهي مصاديق مشمول اين قاعده هستند و
نسبت به همهي مصاديق اطراد دارد. اينجا نيز بلاقرينه به كار ميرود، يعني اطراد
من جهة المصاديق والموارد.
پنجمين معنا از اطراد، اطراد به
لحاظ حيثيتي است كه به خاطر آن حيثيت، لفظ بر آن معنا اطلاق ميشود. مثلاً در
فارسي به يك دسته از حيوانات كه يك خصوصيت مشخص دارند عنوان خاصي ميدهيد. مثلاً
به گروهي از حيوانات كه در كمر خود داراي مهره هستند ميگوييم مهرهداران، و يا
اين نوع از انسانها و يا حيوانها كه داراي خصوصيت رجوليت هستند مذكر ميگوييم و
اين اطراد دارد به همهي مواردي كه آن حيثيت در آنها وجود دارد. بنابراين معناي
پنجم از اطراد عبارت است از اطراد به لحاظ حيثيتي كه بدان حيث، اطلاق اين لفظ بر
آن معنا شده است.
معناي ششم اطراد از حيث دوالّ
مكمله است. دوالّ مكملهاي بر دالّ اصلي كه لفظ است ضميمه ميشود و هر جا كه آن
دالّ مكمل هست اين لفظ به آن معنا به كار ميرود. اگر آن دالّ مكمل از جنس مبررات
و مجوزات تجوز و مثلاً از جنس علائق مجاز است، اين اطراد هرگز دلالت بر معناي
حقيقي نميكند، زيرا در همهي مواردي كه لفظي در معناي مجازي به كار ميرود،
مناسبت و علقهي مجازيه وجود دارد و در همهي اينها اطراد دارد. به تمام مردان
پهلوان و قهرمان ميگوييد «شير». در همهي مواردي كه خصوصيت قدرت و قوت كه خصوصيت
حقيقي حيوان مفترس است، وجود دارد عبارت «شير» را اطلاق ميكنند. در اينجا ولو
اينكه اطلاق ميكنند و اطراد دارد، اما اطراد حيثي است و حيث آن از نوعي نيست كه
به معنا مربوط ميشود و حيث آن به دوالّ مكمله بازميگردد و هرجا كه آن دالّ مكمل
هست اين اطراد و شمول هم هست.
حال سئوال اين است كه آيا اطراد
با همهي اين معاني و انواع، امارهي حقيقت است؟ هرگز. آيا آن انواع از اطراد كه
علامت حقيقتاند، همگي يك امارهي مستقله هستند؟ باز پاسخ ميدهيم هرگز؛ زيرا بعضي
از اينها به تبادر ارجاع ميشد. پس كداميك از معاني و يا انواع اطراد امارهي
حقيقت است؟ اين مطلبي است كه بايد بعد از نقد و نقضي كه بر اماريت اطرادّ وارد شده
بايد نتيجه بگيريم كه آيا اصلاً خود اطراد اماره هست يا نيست، آيا امارهي مستقله
هست يا نيست و به كدام معنا اماره است. والسلام