موضوع: تعقيب الإيرادات علی
أماريّة صحّة الحمل وعدم صحّة السلب:
بحث در اماريت حمل و عدم صحت سلب
براي كشف معناي حقيقي بود. گفتيم كه براي اماريت صحت حمل و عدم صحت سلب اشكالاتي
مطرح شده.
و بما أنّ الحمل الشايع عبارة عن
كون الموضوع من مصاديق المحمول، وكان الاتحاد هناک في مقام الوجود دون المفهوم،
فلا صلة له بالمعنی المستعمل فيه، حتی يجدُر أن نتمسک به في تمييز
المعنی الحقيقي عن غيره.
وبعبارة أخری: مقتضی
الحمل الشائع التغايرُ بين الموضوع والمحمول مفهوماً واتحادُهما وجوداً. وحيث أنّ
المطلوب في باب استعلام الحقيقة هو المفهوم، فلايجدي الإتحاد في الوجود بشيئ من
إحراز المعنی الحقيقي. وهذا الأمر إذا کان الحمل بين کليين متساويين في
الوجود کالمتعجب والضاحک مثلاً، أوضح من أن يخفی.
ومنها: کما قال المحقق
الإصفهاني(قده): أن الحمل الشائع يرجع إلی التبادر وليس علامة مستقلة غيره؛
وقال الإمام الخميني(قده) «
الاستكشاف و استعلام الحال
حاصل من التبادر الحاصل من تصور الموضوع، السابق على الحمل و سلبه، فيكون اسناده
إلى الحمل أو سلبه في غير محله»
[1] يكي از اشكالاتي كه طرح كرديم اين
بود كه قبل از حمل، آن كه در حمل اولي اقدام به حمل ميكند قهراً معناي موضوع و
محمول را ميداند و به اتحاد موضوع و محمول هم معتقد است و به همين جهت است كه حمل
ميكند و اگر چنين باشد اين حمل امارهي حقيقت نيست، براي اينكه پيش از آنكه ما از
طريق اماريت حمل، معناي حقيقي را كشف كنيم بايد اين را ميدانستيم و حمل را انجام
ميداديم و ميدانستيم كه انجام داديم. اين اشكال را در جلسهي گذشته مطرح كرديم
كه البته در ذيل آن نيز چند پرسش مطرح شد. همچنين گفتيم اماريت صحت حمل درخصوص حمل
اولي، در يك صورت امكان دارد و آن زماني است كه كسي شياع حمل اولي عند اهل
المحاوره بلاقرينة خاصه ملاحظه ميكند. نميداند كه «الحيوان المفترس اسدٌ ام لا»،
بعد ميبيند كه بين اهل محاوره مكرر گفته ميشود: الحيوان المفترس اسد. در اينجا
فرد از خودش علم ندارد و حمل نميكند، بلكه از حملي كه اهل محاوره ميكنند پي ميبرد
و ميبيند كه اين حمل را اهل محاوره قبول دارند و صحيح ميدانند و به كار ميبرند.
از عمل اهل محاوره پي ميبرد كه معناي اسد حيوان مفترس است و حيوان مفترس معناي
حقيقي اسد است، كه در اين صورت اشكال ندارد؛ اما اينكه فردي خودش حمل كند تا ببيند
آيا حمل يا نه و صحت حمل دارد يا نه، نميتواند اماره باشد و كاربرد ندارد. اين
اشكال مربوط ميشد به حمل اولي و حمل اولي عبارت از حملي بود كه در آن بين موضوع و
محمول اتحاد مفهومي و تغاير اعتباري وجود داشت. گفتيم كه در هر حملي ما وحدتي ميخواهيم
و تغايري؛ در حمل اولي وحدت مفهومي و تغاير اعتباري لازم است؛ در حمل شايع وحدت
وجودي لازم است و تغاير مفهومي. حمل آنگاه به حمل شايع صورت ميپذيرد كه محمول و
موضوع در خارج و در عينيت يكي باشند و اتحاد وجودي داشته باشند. وقتي ميگوييم
«زيد انسان» در خارج يك چيزي وجود دارد كه هم زيد است و هم انسان است و زيد و
انسان خارج اتحاد وجودي دارند، ولو تغاير مفهومي داشته باشند. زيد عَلَم است،
انسان اسم جنس است، زيد وضع شده براي آقاي زيدبن ارقم و انسان وضع شده براي حيوان
ناطق و طبعاً مفهوم اين دو متفاوت است، اما مصداق آنها، وجوداً يكي است.
درخصوص اينكه آيا صحت حمل در حمل
شايع اماريت براي احراز معناي حقيقي دارد يا ندارد نيز ميتوان شبهه كرد. به اين
صورت كه گفتيم حمل شايع عبارت از آن است كه موضوع از مصاديق محمول باشد و در خارج
از اتحاد وجودي برخوردار باشند ولي تغاير مفهومي داشته باشند. نياز ما در اينجا
چيست؟ نياز ما اثبات اتحاد مفهومي است و نه اتحاد وجودي. ما ميخواهيم اينهماني
مفهومي را اثبات كنيم؛ ميخواهيم بگوييم اين معنا و اين مفهوم، معناي حقيقي آن لفظ
است. اگر تغاير مفهومي باشد چگونه ميخواهيم از اين به معناي آن پي ببريم؛ مسئلهي
ما اين است كه مفهوم مستعملٌ فيه را تحليل كنيم كه آيا اين لفظ كه در اين معنا
استعمال شده، در معناي حقيقي استعمال شده و يا در معناي مجازي. اين در صورتي است
كه بين موضوع و محمول اتحاد مفهومي باشد، درحاليكه در حمل شايع ميگوييم بايد
تغاير مفهومي باشد. چگونه ميخواهيم از حملي كه شرط آن تغاير مفهومي است، به وحدت
پي ببريم و بعد تشخيص بدهيم كه اين معنا، معناي حقيقي هم هست؟
به تعبير ديگر مقتضاي حمل شايع،
تغاير بين موضوع و محمول، مفهوماً است، و اتحاد بين آن دو وجوداً است. وجود زيد و
انسان در بيرون و در عينيت يكي است، اما زيد و انسان در مقام مفهوم با هم متفاوتاند.
مطلوب ما در باب استعلام حقيقت چيست؟ مفهوم است. در اينجا ميخواهيم مفهوم را كشف
كنيم و نه وجود را. درنتيجه با حمل شايع كه اتحاد وجودي را اثبات ميكند و اصلاً
محور آن اتحاد وجودي است، مدعاي ما كه بحث كشف و احراز معناي حقيقي است، حاصل نميشود.
لهذا گفته ميشود كه اشكالي بر كارآمدي صحت حمل به حمل اولي وارد است كه گفتيم در
حمل اولي ما دو مفهوم را بايد قبلاً فهميده باشيم و بر اتحاد آنها معتقد باشيم تا
حمل كنيم. به اين ترتيب براي فهم معناي موضوع و محمول منتظر حمل نيستيم.
بر حمل شايع نيز اشكال ديگري وارد
ميشود كه عبارت است از اينكه مسئلهي ما مفهوم است و ميخواهيم مفهومشناسي كنيم
و معنا و مفهوم حقيقي يك لفظ را كشف كنيم؛ و در حمل شايع تغاير مفهومي شرط صحت حمل
است، آنوقت در اينجا ميخواهيم از صحت حمل به معناي حقيقي پي ببريم؟
اگر دو كلمهاي كه بناست موضوع و
محمول قضيهي حمل شايع قرار بگيرند هر دو كلي باشند، مثل «متعجب» و «ضاحك» و
بگوييم «المتعجب ضاحكٌ» و اين را حمل شايع فرض كنيم، متعجب عليالاطلاق و ضاحك بهطور
كلي يكي است. متعجب و ضاحك در خارج با هم يكي هستند، كل متعجب ضاحك، و منشأ ضحك
تعجب است. اينجا اتحاد وجودي هست و هيچگونه هماهنگي معنايي وجود ندارد و اتحاد
مفهومي در اينجا وجود ندارد، آنگاه چگونه شما ميخواهيد به مفهوم دست يابيد و بعد
از آن تازه به معناي حقيقي و مفهوم حقيقي پي ببريد؟ مفهوم اينها يكي نيست. پس
آنگاه كه هر دو طرف قضيه از لحاظ وجودي كلي متساويين هستند اين مسئله روشنتر است.
اشكال ديگري كه درخصوص حمل شايع
ميتوان مطرح كرد اين است كه حمل شايع اگر هم خصلت و كاركرد مفهومشناختي داشته
باشد، نهايتاً به تبادر برميگردد. اين مسئله را محقق اصفهاني مطرح فرموده و حضرت
امام نيز به نوعي اين را تأييد و تأكيد فرمودهاند.
حمل شايع چيست؟ حمل شايع به اين
معناست كه ما موضوع و محمولي داريم كه با هم در خارج و عينيت اتحاد وجودي دارند.
ميگوييم اين در خارج و عينيت، همان است. اگر بين اينها پل معنايي هم بزنيم و
بگوييم «المتعجب ضاحكٌ»، آنگاه اگر هم بنا باشد پيوند معنايي داشته باشند، مسئلهي
تبادر ميشود، زيرا استعلامي كه ميكنيم از تبادر به دست ميآيد. از «المتعجب» يك
معنايي به ذهن ما تبادر ميكند، همچنين از «الضاحك» نيز معنايي به ذهن ما تبادر ميكند
و معناي اين دو را ميفهميم، و هنگامي كه ميگوييم «المتجب ضاحكٌ» درواقع داريم
موضوع را تصور ميكنيم كه اين مقدم بر حمل و سلب حمل است. درواقع مسئله قبل از
آنكه به حمل برسد، گويي به صورت تبادر حل شده است. البته اين اشكال به نحوي شبيه
اشكال اولي است كه درخصوص حمل اولي مطرح كرديم.
شما معناي متعجب و همچنين ضاحك را
به كمك تبادر دريافت ميكنيد، بنابراين به حمل محتاج نيستيد. ولذا محقق اصفهاني
گفته است كه حمل شايع به تبادر برميگردد و يك اماره و علامت مستقل ديگري به حساب
نميآيد. اگر حمل شايع را علامت و اماره حقيقت هم بيانگاريم نه از آن جهت است كه خودْ
علامت مستقلي است، بلكه به جهت اين است كه ريشه در تبادر دارد و مبتني بر تبادر
است.
مبحث ديگري كه در ذيل بحث صحت حمل
و عدم صحت سلب به عنوان اماره براي معناي حقيقي قابل طرح است به اينگونه است كه
گفته شده، لفظي را كه شما ادا ميكنيد، مثلاً كلمهي «ملت»، تا اين عبارت گفته ميشود
«مردم» به ذهن انسان تبادر ميكند. به محض اينكه واژهي ملت ادا ميشود معناي
«مردم» و «ناس» به ذهن خطور ميكند. اما اگر تبادر علامت حقيقت است، آيا در متن
قرآن كلمهي «ملت» به معناي مردم به كار رفته است. «
مِلَّةَ
أَبيكُمْ إِبْراهيمَ»
[2]
يعني ملت و مردم كشور حضرت ابراهيم؟ يا ملت در اينجا به معناي شريعت است؟ كم لها من
نظير كه واژههايي الان هستند كه معانيي از آنها به ذهن تبادر ميكند كه جز او هم
به ذهن اهل محاورهي امروز تبادر نميكند، كه معناي متبادر همان معنا نيست كه
متكلم و شارع آن لفظ را در آن معنا به كار برده باشد. بنابراين تبادر معنا در
روزگار ما علامت معناي حقيقي مورد استعمال شارع نيست. درنتيجه اگر كسي بگويد
تبادر، براي معناي حقيقي اماره است، ميتوان پرسيد كه اماره براي عصر متعلم و
مستعلم است يا عصر متكلم؟ از كجا معلوم است كه معنايي كه الان به ذهن اهل محاوره
در عربستان و شهر مكه و مدينه، اين لفظ در عهد رسول خدا و ائمه عليهم السلام به
همين معنا و به مثابه معناي حقيقي به كار ميرفته است؟ الان مردم مكه از يك لفظي
معنايي را ميفهمند و آنرا معناي حقيقي قلمداد ميكنند كه بسا در عهد رسول خدا(ص)
و ائمه عليهم السلام اين لفظ در معناي ديگري به كار ميرفته و آن معنا از اين لفظ
تبادر ميكرده است.
به اين ترتيب اين بحث مطرح ميشود
كه تبادر، اگر هم اماره باشد، معناي حقيقي موضوع را در عصر متعلم و مستعلم روشن ميكند
و اما اينكه موضوعٌ له اين لفظ در عصر نبي اعظم (ص) و ائمهي طاهرين(ع) چه بوده
مشخص نيست. مگر اينكه بگوييد با اصل اصالت عدم نقل اين مسئله را حل ميكنيم. يعني
ميگوييم درست است و امكان نقل هست و در لغت نيز كلمات بسياري هستند كه در هر دورهاي
به يك معنا نقل ميشوند و معناي جديد پيدا ميكنند، اما تا زماني كه احراز نشود
نقلي اتفاق افتاده با اصالت عدم النقل آنچه را كه الان تبادر ميكند بايد فرض كنيم
همان معنايي است كه در آن زمان نيز تبادر ميكرده است؛ كه البته اينكه آيا ميتوان
به نظريه اصالت عدم النقل اعتماد كرد، محل تأمل است.
در مسئلهي صحت حمل نيز همينگونه
است. در مسئلهي صحت حمل دو موضوع و محمول ميسازيم و قضيهاي را به حمل اولي درست
ميكنيم و صحت حمل هم دارد، مثل تبادر ميتوانيم سئوال كنيم كه آيا در عهد رسول
اعظم(ص) و ائمهي طاهرين(ع) هم همين صحت حمل و عدم صحت سلب بوده؟ شايد آن زمان اينگونه
نبوده است. بنابراين صحت حمل و يا عدم صحت سلب حمل، فقط معناي حقيقي لفظ در عصر ما
را اثبات ميكند و نه در عصر معصومين(ع).
البته در اينجا نيز ميتوان مطرح
كرد كه اگر كسي بگويد، اينكه ميگوييم ظاهر حجت است، درواقع حجيت ظهوري است كه به
سامع رسيده باشد، نه ظهور عهد صدور. ظهور عهد صدور كلام از لسان معصوم يا نزول از
ناحيهي وحي محل بحث نيست؛ نگاه ميكنيم كه براي ما شرعاً لفظ الان ظهور در چه
دارد، همين براي ما حجت است و محل بحث ماست، والا اگر بخواهيم اينگونه مطرح كنيم،
ميتوان پرسيد اينكه شما ميگوييد تبادر علامت حقيقت است، كدام تبادر را در نظر
داريد؟ تبادر در عهد معصوم و شارع يا تبادر الان؟ انطباق تبادر حال با آن زمان از
كجا اثبات ميشود؟ اصالت عدم نقل چقدر حجيت دارد؟ و همچنين بحث اماريت صحت حمل و
عدم صحت سلب حمل در كدام عهد مد نظر است، عهد صدور يا الان؟ اگر قائل به اماريت
تبادر براي معناي حقيقي باشيم و همچنين قائل به اماريت صحت حمل و يا عدم صحت سلب
حمل بر حقيقت باشيم تازه معناي متبادر يا معنايي كه در روزگار ما صحت حمل دارد را
اثبات ميكنيم كه معناي حقيقي است، ولي عهد معصوم را نميتوان اثبات كرد و بايد
چيزهاي ديگري به آن ضميمه كنيم. اگر اشكالات وارده بر اصل اماريت تبادر و عدم صحت
سلب را بتوانيم پاسخ بدهيم تازه الان در زمان ما كاربرد دارد و اتصال آن به عهد
شارع لوازم و ضمائم ديگري را ميطلبد.