موضوع: أمارات الحقيقة والمجاز
از جلسهي گذشته مطلبي را طرح
كرديم تحت عنوان «علامات الحقيقة». گفتيم كه درخصوص اين مبحث بايد تأمل كرد كه ذيل
كداميك از محورهاي اساسي مباحث عمومي الفاظ بايد مندرج باشد. آيا بحث از علامات
الحقيقة به نحوي ادامهي بحث وضع است؟ درواقع سخن در اين است كه اگر لفظي براي
معنايي وضع شده باشد چگونه تشخيص بدهيم كه اين لفظ براي آن معنا وضع شده است؟ و
اكنون كه با استعمال لفظ در يك معنا مواجه هستيم آيا اين همان معناي حقيقي و
موضوعٌ له است، يا مجازاً در اين معنا به كار ميرود؟ اگر پرسش اين باشد، طبعاً
معنايش اين خواهد بود كه ما از وضع بحث ميكنيم. به تعبير خودمان جزء مباحث تدليل
و تمعني خواهد شد و ادامهي بحث از وضع قلمداد ميشود. يا اينكه بگوييم اين مبحث
از مباحث استعمال و تفهيم است، زيرا در اين مبحث ميخواهيم كشف كنيم كه آيا
استعمال يك لفظ در معنايي از سوي مستعمل، متكلم و مؤلف، استعمال حقيقي است يا
مجازي است؟ درواقع بحث در نحوهي استعمال است و اينكه چه معنايي به ذهن تبادر ميكند؟
درحقيقت گويي بحث در اين است كه بفهميم اين لفظ در كداميك از معنايش به كار رفته
است. درواقع سخن از كشف استعمال است و نه كشف وضع. سخن در اين است كه ميدانيم اين
لفظ يك يا چند معناي حقيقي دارد و يك يا چند معناي مجازي دارد، آنگاه با علامات
حقيقت ميسنجيم كه معنايي كه لفظ در آن به كار رفته است علامات حقيقت را دارد يا
خير؟ اگر دارد مشخص ميشود كه لفظ در معناي حقيقي استعمال شده است، والا در معناي
مجازي استعمال شده است. و با اين تقرير بگوييم كه اين مسئله از مباحث استعمال و
تفهيم است.
به همين جهت نيز مسئلهي علامات
الحقيقة نوعاً در ذيل مباحثي كه مربوط به استعمال ميشود مورد بحث قرار ميگيرد.
بنابراين تعبير درست است كه بگوييم علامات الحقيقة و يا امارات الحقيقة. اما اگر
در زمرهي مباحث وضع و تدليل و تمعني باشد، بايد نام آن را امارات الوضع گذاشت،
زيرا ما ميخواهيم وضع را كشف كنيم، يا اينكه مسئله مربوط ميشود به مبحث دلالت.
بنابراين در اينجا پرسش در اين
است كه آيا بحث علامات الحقيقة از زمرهي مباحث تدليل و تمعني يعني وضع است يا از
جمله مباحث استعمال و تفهميم است و يا از سنخ مسائل دلالت و تفهم است؟ در هر حال
آنچه عمدتاً رايج است اين است كه مسئلهي علامات الحقيقة در خلال مباحثي كه ميتوان
از آنها به مباحث استعمال تعبير كرد مورد بحث قرار ميگيرد.
ولي ما عرض كرديم كه بسا ترجيح در
آن باشد كه ما اين مبحث را ذيل مباحث تدليل و تمعني، يعني مباحث وضع بررسي كنيم.
به جهت اينكه اين غايت و كاركرد اين مبحث، يا تشخيص معناي حقيقي، يعني وقوع و عدم
وقوع وضع است كه در اين صورت در ذيل مباحث وضع قرار ميگيرد و يا چنانچه خواهيم
ديد چون مباحث مختلفي در ذيل اين محور قابل طرح هستند، برخي به مباحث وضع مربوط ميشود،
بخشي در زمرهي مباحث استعمال است و برخي ديگر از سنخ مباحث دلالت است. اما به هر
حال اين مبحث را نميتوان پراكنده بحث كرد و درست آن است كه مجموعهي مباحثي كه در
ذيل علامات الحقيقة قابل طرح است، يكجا مورد بررسي قرار گيرد. بنابراين بهتر است
كه اين مبحث را در اولين محور كه محور وضع است بررسي شوند كه اگر در ذيل محاور
بعدي نياز شود، قبلاً بحث آنرا كرده باشيم. لااقل به اين جهت افضل و اصلح آن است
كه مسئلهي علامات الحقيقة در ذيل مبحث وضع مورد بررسي قرار گيرد.
البته ما خود نيز يا از روي
مماشات با اصحاب و يا از روي غفلت در آنجا بحث نكرديم و در ذيل مبحث «استعمال»
مطرح كردهايم كه محور ديگري غير از محور مباحث وضع است.
مطلب دوم اينكه چه مباحثي ذيل
عنوان علامات الحقيقة ميتوان مطرح كرد؟ اصوليون مباحثي را به صورت پراكنده در ذيل
اين عنوان مطرح كردهاند و بعضي مسائل را كه اصوليون طرح نكردهاند، اما در اينجا
ميتوان طرح كرد را اشاره ميكنيم، تا مشخص شود كه اين مبحث، چه مبحثي است، تا با
مطرحشدن سلسله مسائلي كه در ذيل اين عنوان ميتواند مطرح شود و خوب است كه مطرح
شود (هرچند همه را مطرح نميكنند و يا همگي ضروري نيست كه مطرح شود)، مسئله را به
خوبي تبيين و توضيح داده باشيم و مشخص شود كه مسئلهي ما چيست.
مسائلي كه بهصورت جسته و گريخته
در ذيل عنوان علامات الحقيقة مطرح ميشود به شرح زير هستند:
1. معنايِ معناي حقيقي چيست؟ يعني
هنگامي كه ميگوييم «المعني الحقيقي» كه در مقابل آن ميگوييم «المعني المجازي».
معناي حقيقي چيست و چه اقسامي دارد؟ و معناي مجازي كدام است. بنا به نظر معروف،
گفته ميشود كه معناي حقيقي همان موضوعٌ له است، يعني معناي موضوعٌ له را معناي
حقيقي مينامند. اما از آن جهت كه واضعان متعدد هستند، پس معانيِ معناي حقيقي هم
انواع مختلف پيدا ميكند، زيرا گاه واضع لفظ براي معنايي ائمهي لغت و واضعان لغوي
هستند، يعني لفظ يك معناي حقيقيِ لغوي دارد؛ گاه واضعان اهل عرف هستند، اهل عرف
نيز دو دستهاند: 1. عرف عام؛ 2. عرف خاص.
عموم اهل يك زباني، لفظي را براي
معنايي وضع كردهاند و در بين عموم اهل يك زبان وضعي اتفاق افتاده است. معنايي كه
به اين صورت در ذيل يك لفظ تكون يافته است، معناي عرفي است ولي به عرف عام. پس
معناي حقيقيهي عرفيهي عامّه است.
گاه نيز يك لفظ در بين اهل عرف
خاص به معناي خاصي استعمال ميشود و درواقع براي آن معنا وضع شده است و اكنون نيز
استعمال ميشود. براي مثال يك لفظ در بين اهل فلسفه به معناي خاصي به كار ميرود،
كما اينكه همين لفظ ممكن است در بين اهل عرفان به معناي ديگري به كار رود و چنانچه
ممكن است همين لفظ در بين اهل علم كلام به معناي سومي استعمال شود و چنانچه ممكن
است همين لفظ در اخلاق به معناي ديگري باشد. واژههاي فراواني هستند كه در هر علمي
به يك معنايي استعمال ميشوند. معناي «حجت» در لغت به معناي «كون الشيء بحيث يصلح
عن يحتج به علي الغير» است و يا به معناي «برهان» به كار ميرود؛ اما همين كلمهي
«حجت» در منطق به معناي حد وسط است. همين كلمه در اصول به معناي ديگري است كه
البته بعضي از اصوليون به همان معناي لغوي گرفتهاند. ممكن است در فلسفه در معناي
ديگري به كار برود و يا در معرفتشناسي به معناي خاصي به كار برود. بنابراين يك
لفظ ممكن است در عرفهاي خاص به معاني خاصي به كار رود. ولذا ما يك عرف عام داريم
و يك عرف خاص و يك لفظي در عرف عام يك معنا دارد و در عرف خاص معناي ديگري دارد كه
در اين صورت «اصطلاح» ميشود و اصطلاح در مقابل معناي لغوي همين است. معناي اصطلاح
عبارت است از: «ما اصطلح اهل العرف عليه»، مورد مصالحه است و تسانح كردهاند كه يك
لفظ را به معنايي خاص به كار ببرند و قراردادي است. تسانح اهل عرف معيني براي بهكار
بردن لفظ مشخصي در معناي معيني «اصطلاح» است.
چنانكه ممكن است مبدأ وضع لفظي
براي معنايي شارع باشد و در شرع، لفظي براي معناي خاصي به كار برود. مثلاً «صلاة»
در لغت به معناي دعا به كار ميرفته است، معناي حقيقيِ لغوي صلاة دعاست، اما معناي
حقيقي اصطلاحي ـ شرعي صلاة مناسبك مخصوصه است و شرع معنايي را براي كلمهي صلاة در
نظر گرفته و لفظ صلاة را در معنا حقيقي قلمداد كرده است. بنابراين ابتدا بايد مشخص
شود كه معنايِ معناي حقيقي چيست.
2. اقسام معناي حقيقي كدام است؟
معناي حقيقي لغوي، معناي حقيقي عرفي عام، معناي حقيقي عرفي خاص، معناي حقيقي شرعي،
و احياناً معناي حقيقي بين متشرعه، هرچند كه اين مبحث در ذيل بحث از حقيقت شرعيه
مطرح ميشود ولي حقيقت متشرعه خودْ مطلبي مستقل است كه بعد از شارع بين مؤمنين يك
لفظ چه معنايي پيدا كرده است؟ البته، بسا معناي حقيقيِ نزد متشرعه درواقع معناي اهل
عرف خاص است، چون جمعي از انسانها در يك شريعت معين، لفظي را در معناي مشخصي به
كار ميبرند كه ميشود معناي اصطلاحي در يك عرف خاص به نام متشرعه.
مطلب سومي كه قابل طرح است عبارت
است از اينكه «معناي مجازي يعني چه؟». در اينكه معناي مجازي، معنايي غير از معناي
حقيقي است و يا معناي مجازي هم نوعي معناي حقيقي است؟ نظريهي مشهور در اينجا اين
است كه معناي مجازي مقابل معناي موضوعٌ له است كه معناي حقيقي است؛ يعني استعمال
لفظ در معناي غير ما وضع له. لفظ در معنايي كه واضع اين لفظ را براي آن معنا وضع
نكرده است استعمال ميشود. لهذا اين لفظ در معنايي مجازي استعمال ميشود. بنابراين
معناي مجازي معناي غير موضوعٌ له است. اما در اينجا سكاكي نظريهاي مطرح كرده است
كه اصلاً لفظ جز در معناي حقيقي به كار نميرود و هر لفظي فقط در معناي حقيقي خود
به كار ميرود.
در اينجا سئوال ميكنيم كه مثلاً
لفظ «اسد» كه موضوعٌ له آن حيوان مفترس، يعني حيوان درندهي جنگلزيست است، چطور
درخصوص يك پهلوان هم به كار ميرود؟ در اينجا كه معناي حقيقي «اسد» نيست. معناي
حقيقي لفظ اسد به يك پهلوان ناظر و راجع نيست. سكاكي ميگويد در آنجا نيز لفظ اسد
به معناي شير به كار رفته است، ولي در معنا توسعه داده شده و دايرهي معنا توسعه
پيدا كرده است. درحقيقت وقتي كسي ميگويد: «رأيت في الحمام اسداً» مشخص است كه شير
درنده وارد حمام نميشود و منظور بايد چيز ديگري باشد كه همان پهلوان است. سكاكي
در اينجا ميگويد اين لفظ در همان معناي حقيقي به كار رفته است، منتها به اين
ترتيب كه مستعمل اين فرد پهلوان را هم ادعائاً شير انگاشته است، يعني لفظ اسد در
حيوان مفترس به كار ميرود، ولي دايرهي حيوان مفترس را توسعه داده و ميگويد
پهلوان هم انگار نوعي شير است. درحقيقت مستعمل تصرف در وضع لفظ در معنا نكرده است،
بلكه خود معناي شير را توسعه داده و علاوه بر مصاديق حقيقي، مصاديق ادعاي را هم
ملحق كرده و در ذيل معناي حقيقي لفظ «اسد» قرار داده است.
به اين ترتيب سكاكي ميگويد لفظ
در معناي حقيقي به كار رفته ولي معنا توسعه پيدا كرده است، نه اينكه لفظ در معناي
ديگري جز در معناي حقيقي به كار رفته باشد؛ در معناي حقيقي است ولي خود معنا را
توسعه دادهايم. نظر سكاكي در مقابل نظر مشهور قرار دارد كه ميگويد معناي مجازي
درواقع معناي ديگري است و معناي غير ما وضع له را معناي مجازي ميگوييم و معناي
مجازي در مقابل معناي حقيقي است.
مطلب چهارم اينكه در اين خصوص قابل
طرح است عبارت است از اينكه برخي ادعا كردهاند كه اصلاً در زبان عربي معناي
مجازي نداريم، لفظ در هرچه به كار ميرود معناي حقيقي آن لفظ است. كه البته اين
نيز نكتهاي است و اگر بنا باشد همه مسائل را بحث و استقراء و استقصاء كنيم، اين
مباحث نيز بايد مطرح شود.
مطلب پنجم اينكه معناي مجازي
چگونه پديد ميآيد و تكون پيدا ميكند؟ آيا واضع لفظ را براي معناي مجازي هم وضع
كرده و درواقع معناي مجازي هم به نحوي تحت وضع اتفاق افتاده است؟ يا به وضع نيست؟
بعضي از معاصرين اين نكته را مطرح كردهاند و توسعه دادهاند. درواقع چه نسبتي
بين معناي حقيقي و معناي مجازي وجود دارد؟ آيا معناي مجازي قاعدهاي ندارد كه تحت
آن قاعده لفظ در آن به كار رود؟ به تعبير ديگر، نسبت معناي مجازي به معناي حقيقي
چيست؟
مطلب ششم اينكه مبررات تجوز چيست؟
اصلاً هر لفظي را ميتوان در هر معنايي مجازاً استعمال كرد؟ و يا همانطور كه
استعمال لفظ در معناي حقيقي آن قاعده دارد و آن اين است كه پيشتر بايد واضعي، آن
لفظ را براي معنا وضع كرده باشد تا بتوان در آن به كار برد، در معناي مجازي هم
مبرر و مجوز ميخواهيم؟ مثلاً بايد بين معناي حقيقي و مجازي مناسبتي وجود داشته
باشد تا بتوان لفظ را در آن معنا به كار برد. در اين صورت ميتوان استفاده كرد كه
گويي معاني مجازيه هم مع الواسطه موضوعٌ له هستند. چنانكه در مطلب قبلي طرح كرديم
كه «هل هو بالوضع او لا».
مطلب هفتم نيز امارات حقيقت و يا
علامات الحقيقة است كه عنوان همين درس است.
مطلب هشتم اينكه چون معاني الفاظ
گوناگون است و انواع معاني را دارد و انواع وضع و استعمال داريم كه از آن به احوال
الالفاظ تعبير ميشود و لفظ در معناي حقيقي و مجازي به كار ميرود، و در انواع
استعمالات و كاربردهاي ديگر هست. مثلاً ما با لفظي كه در متني آمده است روبرو ميشويم
و احتمال ميدهيم كه اين لفظ در معناي حقيقي به كار رفته باشد، احتمال ميدهيم در
معناي مجازي به كار رفته باشد و يا احتمال ميدهيم كه در نوع ديگري به كار رفته
باشد؛ در اينجا بايد چه كار كنيم؟ يعني در تعارض احوال چه بايد كرد و در تعارض
احوال بين معناي حقيقي و معناي مجازي چه بايد كرد؟
مطلب نهم اينكه كاركرد اين مبحث
در عمليات استنباط چيست؟ هرآنچه در علم اصول بحث ميكنيم بايد به نحوي به غايت علم
اصول كه «كسب قدرت براي استنباط و تحصيل ابزار و آلات لازمه براي استنباط احكام
شرعيه» است، ارجاع شود. اين بحث چه كاربردي در عمليات استنباط دارد؟ كه بحث بسيار
مهمي است و اصلاً فلسفهي طرح اين مبحث در علم اصول همين نكته است، والا اين مبحث
يك بحث ادبي صرف است و بايد در ادبيات و علم و بلاغت مطرح شود.
مستنبط بايد معناي لفظ را تشخيص
بدهد، بايد تشخيص دهد كه لفظ در معناي حقيقي به كار رفته، و يا در معناي مجازي به
كار رفته است. اگر در معناي حقيقي به كار رفته، آيا در همان معناي لغوي به كار
رفته است و يا در معناي حقيقي عرفي به كار رفته و به عرف عام؟ يا در معناي حقيقي
عرفي به عرف خاص به كار رفته؟ و يا در معناي حقيقيِ شرعيه به كار رفته است (با فرض
اينكه حقيقت شرعيه محقق شده باشد). براي اينكه اگر فرض شود كه لفظي در معناي حقيقيِ
عرفي به عرف خاص به كار رفته ديگر نميتوان در لغت معناي اين لفظ را پيدا كرد، چون
معناي اصطلاحي را در آن علم خاص و در ادبيات مختص آن عرف ثبت ميكنند و نه در كتاب
لغت. در كتاب لغت كمتر ميگويند كه مثلاً كلمهي حجت در لغت به چه معنايي است، در
فلسفه به چه معنايي است و در منطق و عرفان و اصول به چه معنايي است، زيرا در لغت،
معناي لغوي مطرح ميشود و در اصطلاحنامهها بايد سراغ انواع كاربردهاي يك لفظ
رفت. بنابراين نبايد به لغت مراجعه كرد و درخصوص معناي عرفي بايد به خود اهل عرف
مراجعه كرد. مستنبط و مجتهد و فقيه بايد تشخيص دهد كه اين لفظ در معناي عرفي خاص
به كار رفته كه در اين صورت نوبت به عرف عام و يا مراجعه به معناي لغوي نميرسد و
بايد تشخيص بدهد كه آيا در معناي خاصي كه شارع و اراده كرده است به كار رفته و يا
در همان معناي عرفي عام؟ زيرا شارع بعضي از الفاظ را تغيير معنا داده است و
احياناً معناي لفظ را تضييق و توسعه داده است، بايد تشخيص داد كه لفظ معناي حقيقي
شرعي دارد و در آن معنا به كار رفته يا خير.
از باب مثال در اينجا ميگويند
لفظ «سعيد» كه در قرآن كريم و آيهي مربوط به تيمم آمده است، به چه معناست؟ آيا
سعيد به معناي مطلق ما في الوجه الارض است؟ بنابراين هرآنچه كه روي زمين باشد ميتوان
به آن تيمم كرد و يا سعيد تنها به معناي تراب است؟ و يا هنگامي كه لفظ «عقد» در
كتاب و سنت به كار ميرود، آيا اعم از عقد لازم و جايز است؟ و يا لفظ «وطن» در
احكام صلاة در سفر و حذر به كار رفته به چه معناست؟ آيا معناي لغوي كلمهي وطن
مراد است؟ پس معناي لغوي آن چيست؟ و يا وطن در معناي اصطلاحي آن به كار رفته و
شارع كلمهي وطن را به معناي خاصي به كار برده و ميگويد كه اگر شما در جايي شش
ماه مستقر بوديد وطن شما ميشود و لفظ وطن را مجدداً به معنا جعل كرده است، ولو
عرفاً اگر كسي شش ما در جايي اقامت داشته باشد و حتي بخواهد ادامه هم بدهد نميگويند
اهل اين وطن است، و ممكن است عرف بگويد كسي كه در اينجا متولد شده و يا چهل سال در
اينجا زندگي ميكند، اهل اينجا ميشود، اما شارع بگويد شش ماه كفايت ميكند؟ و يا
«معدن» به چه معناست كه مشمول خمس است؟ آيا معدن روي خاك منظور است يا زير خاك،
آيا اگر در دسترس بود و به سهولت امكان استحصال داشت نيز معدن است و يا بايد با
تلاش از عمق زمين استخراج شود؟ كداميك از اينها مشمول حكم خمس هستند؟ و يا «كنز»
به چه معناست كه حكم خاص خمسي دارد؟ و خيلي اصطلاحات ديگر كه مبتلابه است و گاهي
در لسان آيات و گاه در لسان روايات آمده و گاهي نيز ممكن است اصلاً موضوع اجماع
باشد. مثلاً اگر اجماع است كه معدن خمس دارد بايد ببينيم كه معدن چيست كه بر آن
اجماع كردهاند و بعد بتوانيم به اجماع تمسك كنيم. يعني هم در كتاب و هم در سنت كه
ادلهي لفظيه در آنها هست و هم در اجماع كه دليل غيرلفظي به شمار ميآيد ممكن است
بحث از معاني حقيقيه و معاني مجازيه و حاجت به امارات حقيقت و تشخيص معناي موضوعٌ
له مورد نياز باشد. لهذا اين بحث كاربرد فراواني پيدا ميكند.
اين سلسله مطالب و بسا مطالب
ديگري كه در ذيل عنوان علامات الحقيقة قابل طرح هستند، در خلال مطالب اصحاب مطرح
ميشوند، ولي گرانيگاه مسئله «امارات الوضع» است. هرچند اين نوع مباحث مطرح ميشود
و ممكن است بعضي از اين مسئلهها به نحوي به مسئلهي استعمال مربوط شود، و بعضي
ديگر به محور دلالت مربوط شود، ولي گرانيگاه بحث همان امارات الحقيقه است، يعني به
چه امارهاي تشخيص بدهيم كه معناي حقيقي كدام است و چيست؟ كدام معنا حقيقي است يا
مجازي است؟ بنابراين گرانيگاه و نقطهي ثقل مطلب همينجاست و غالباً نيز همين را
طرح ميكنند و در مطاوي و خلال مباحث نيز ممكن است به ساير نكات نيز اشاره كنند و
برخي ديگر را نيز مغفول بگذارند. طبعاً ما نيز در چارچوب عرف و رويهاي كه اصوليون
اين مسائل را مطرح ميكنند بايد حركت كنيم، بنابراين ما نيز نقطهي ثقل بحث را
«امارات الحقيقة» ميگذاريم و به تدريج عناوين و مسائل ديگري كه مورد اشاره قرار
گرفت مطرح خواهيم كرد.
همانطور كه گفتيم علامات مختلفهاي
را طرح كردهاند و اين علامات را ميتوان به دو دستهي علامات قطعيه و علامات ظنيه
تقسيم كرد. مثلاً «تبادر» را گفتهاند علامت حقيقت است و علامت قطعيه است. اگر
تبادر حاصل شود قطعاً ميتوان معناي حقيقي را تشخيص داد. ولي اينكه آيا تنصيصات و
تصريحات ائمهي لغت و لغتدانان حجت است؟ و اگر آنها تصريح و تنصيص كردند كه يك
لفظ در معنايي وضع شده است، علاوه بر اينكه حجت است آيا كافي است و ميتوان به
تنصيص ائمهي لغت در تشخيص معناي حقيقي تمسك كرد يا خير؟ اين طريق را در زمرهي
طرق ظنيه قرار دادهاند.
مجموعهي مطالب و علاماتي كه مطرح
شدهاند حدود هفت مورد هستند كه «تبادر» يكي از آنهاست؛ همچنين «صحة الحمل»، «صحة
السلب»، «اطراد» و «تنصيص» ائمهي لغت و... نيز از اين علامات است.
تمهيد) ينبغي أن يبحث هيهنا عن
مسائل شتّی، فمنها ما يأتي:
1ـ الهويّة المعرفيّة للمسئلة: ماهو موقعُها
الصّالح فی هندسة علمي الأصول وفلسفته؟ وهل هي من مباحث «التّدليل والتمعني»
أو «الإستعمال والتفهيم» أو «الدّلالة والتفهم»؟ والأفضل البحث عنه فی مبحث
الإستعمال، لأنّ السؤال البئروي هيهنا هو تشخيص نوع الإستعمال و طرائق تميييز
المعنی الحقيقي عن غيره.
2ـ ماهو معنی المعنی
الحقيقي، وما هي أقسامُه؟
والحقيقي هو عبارة عن المعني
«الموضوع له» کما هو المشهور؛ ولکن العمدة هو تحليل حقيقة الوضع ومکانيکية تکوّنه،
حتی يتبيّن من خلاله المراد من الموضوع له. والحقيقي ينقسم من جهة إلی
اللغوی والعرفی؛ والعرفي أيضاً إلی العامّ والخاص؛ وللخاصّ عرض
عريض حسَب الأصناف والمجتمعات المتنوّعة المختلفة الموجودة في إطارات العالم
الإنساني؛ وکلّ من الشرعيّ والمتشرّعي يُعدّ أقسام الخاصّي.
3ـ ماهي أمارات المعني الحقيقي؟
وسنبحث عنها تفصيلاً فلتترصّد.
4ـ ما هو معني المعني المجازي؟ هل
هو توسيع وتوسّع في الحقيقي و إستعمالٌ في المصداق الإدّعائي له، لوجود مناسبة وعلاقة؟،
کما عليه السکّاکي( أبويعقوب يوسف بن أبي بكر بن محمد السكّاكي الخوارزمي، مفتاح العلوم:
156 - 158) وبعض الأعاظم کالمجدّد البروجردي(قده) أو إستعمال في غير ما وضع له،
کما عليه الجمهور؟
ولکن عندي: أنه غيرُ الحقيقي،
وإلا لما أحتيج إلی القرينة، ولأکتُفي إلی وجود مناسبة ما بين الحقيقي
والمجازي فحسْب. وإن کان إلقاء النظر النهائي هيهنا في رهن کونه وضعياً وعدمه.
5ـ هل التجوّز مبتن علی نوع
من الوضع [کالوضع النوعي مثلاً] أو لا؟
6ـ ماهي مبرّرات التجـوّز؟ وما هي
نسبة المعني المجازي إلی الحقيقي؟
7ـ وماهو الحال عند تعارض الأحوال؟
8ـ وماهو دور هذا المبحث في عمليّة
الإستنباط؟
علی المستنبِط تشخيص الحقائق
العرفيّة، عامّة کانت أو خاصّة؛ لأنّ الثانية تُقدَّم علی الأولی، وعليه
أيضاً تشخيص الشرعيّة عن غيرها؛ لأنّه يحتاج إلی ذلک في تفهم معاني المفردات
الواردة في الکتاب والسّنّة، بل في التمسک بالإجماع إذا کان معقده لفظاً من
الألفاظ.
ولکن نحن الآن نجتزِءُ بالبحث
عمّا هو دارج بينهم إجمالاً حسَب الحاجة واقتضاء المناسبة، و نحوّل السّائر والتفصيل
إلی محلّه؛ ونبدأ بالبحث عن أمارات الحقيقة والمجاز، فنقول:
قد ذُكر لتشخيص المعنى الموضوعِ
له اللفظ علامات شتّی؛ قطعيّة وظنّيّة مثل: 1ـ التّبادرِ، 2 ـ صحّةِ الحمل،
3ـ صحّةِ السلب، 4ـ الإطراد. 5ـ تنصيصات أئمّة اللغة، التي ذکرها بعضهم کالميرزا
القمي(القوانين:1، 13) وصاحب الهداية(ص41) وصاحب الفصول (ص32) والمحقق
العراقي(مقالات الأصول: ج1،ص) 6ـ السيرة العقلائيّة التي إدعاها بعض الأعاظم ممن
عاصرناه؛ فنبحث عن كل واحدة منها تباعاً في مايأتي. والسلام