موضوع:
تعقیب نقد الأقوال
أما القول
بالإیجادیّة:
گفتيم كه درخصوص حقيقت استعمال دو
يا سه نظريه وجود دارد. نظريهي مرآتيت، نظريهي علاميت، نظريهي ايجاديت تنزيليه.
نظريهي مرآتيت و افنائيت ميگويد
كه استعمال لفظ عبارت از فانيكردن لفظ در معناست، آنچنان كه فقط معنا لحاظ ميشود،
گويي كه ملقي همان معناست و لفظي در ميان نيست.
نظريهي علاميت ميگويد لفظ
استقلال خود را دارد و به مثابه علامت و اداتي بهكار گرفته ميشود تا معنا ادا
شود. به تعبير آقاي خويي: «لفظ ابزارِ ابراز چيزي است كه متكلم در نفس خود دارد» و
يا به تعبير حضرت امام(ر): «لفظ چون ابزاري است براي افادهي معنا».
نظريهي ايجاديت تنزيليه كه
عمدتاً به محقق اصفهاني مربوط ميشود كه گفتيم محقق اصفهاني از حيثي ملحق به نظريهي
افنائيت است از آن جهت كه ايشان از اين تعبير استفاده كردهاند؛ ولي در ظواهر بخشي
از كلمات ايشان مطالبي هست كه به نظر ميرسد ايشان نظريهي سومي را مطرح ميكنند و
آن اينكه لفظ ادا ميشود براي ايجاد معنا. حقيقت استعمال ايجاد معنا در خارج با
لفظ است. انگار هر چيزي داراي دو وجود است، وجود حقيقي و وجود جعلي، وجود حقيقي
همان است كه در خارج است و همچنين وجود ذهني نيز خارج از وجود ماست و واقعيت دارد،
و يك وجود جعلي دارد كه با لفظ پديد ميآيد و لفظ ايجاد معنا ميكند و با استخدام
لفظ، معنا ايجاد ميشود. شبيه به بيان ميرزاي نائيني در مسئلهي جملات انشائيه و
اخباريه كه ايشان ميفرمود جملات انشائيه، معنا را پديد ميآورد، هنگامي كه «بعت»
انشائي را ادا ميكنيم، بيع ايجاد ميشود، ولي در اخباريه، معنايي كه بود اخطار و
احضار ميشود. در اينجا انگار كه محقق اصفهاني نسبت به معنا و حقيقت استعمال چيزي
شبيه به نظريهي ميرزاي نائيني در مسئلهي انشائيات را ميفرمايند كه با لفظ، معنا
ايجاد ميشود. بنابراين در اينجا به رغم اينكه محقق اصفهاني از كلمهي «افناء» هم
استفاده كرده، ولي به نظر ميرسد كه تقرير نظر ايشان آنچنان است كه نظريهي ديگري
به وجود ميآيد.
در جلسهي گذشته نظريهي مرآتيت
و افنائيت را ارزيابي كرديم و شش اشكال و يا نكته و جهت را در ذيل آن عرض كرديم.
أوّلاً: کلام بعضهم في المسئلة
وظواهر عباراتهم مشوشة، بل قد تکون مترددةً ومتأرجحة بين القولين، بل الأقوال؛
وهذا واضح لمن راجع عباراتِهم؛ ولهذا ألمح الإمام إلی الجمع بين القولين
الرئيسين. (مناهجالوصول: ج 1، ص 184) وذکر بعضهم في تفسير ظاهرة المرآتيّة وجوه
شتّی. (بحوث في علم الأصول: ج1، ص136ـ140)
به نظر ميرسد كه تعابير دقيق
نيست و گاه بين دو تعبير خلطهايي وجود دارد، چنانكه گفتيم محقق اصفهاني در عين
اينكه از افناء استفاده ميكند ولي تقريري ارائه ميكند كه غير از نظريهي مرآتيت
و علاميت ميشود. درحاليكه اگر ما كلمهي افناء و فناي لفظ در معنا را يك كُد
قلمداد كنيم كه به وسيلهي آن نظريهي فرد مشخص ميشود و معلوم شود كه نظريهي
ايشان نظريهي افنائيت و مرآتيت است، ايشان از اين كد استفاده كرده است، اما تقرير
ايشان با نظريهي افناء تفاوت ميكند. چنانكه حضرت امام در بحث «استعمال لفظ در
اكثر از معنا»، به نحوي بين اين دو قول جمع كردهاند، يعني عبارت ايشان موهم آن
است كه اين دو نظريه ميتواند كنار هم قرار گيرد. و يا مرحوم شهيد صدر پنج تفسير
براي پديدهي مرآتيت گفته است.
اينها ميتواند دليل بر اين باشد
كه عبارات دقيق نيست و تفسيربردار است و به تعبير امروزيها قرائتپذير است.
وثانياً: الوجدان يشهد علی
خلاف کون الإستعمال عبارةً عن إفناء اللفظ في المعنی، بل صريحه يدل
علی أنّه جعل اللفظ أداةً و علامة للمعنی، و هذا واضح لمن تصوّره
کماهو.
در اينجا توجه داشته باشيم كه
وقتي بحث از حقيقت استعمال ميشود نميخواهيم بگوييم اصطلاحاً استعمال به چه چيزي
اطلاق ميشود بلكه ميخواهيم بگوييم واقعيت استعمال چيست و حقيقت استعمال لفظ در
اكثر از معنا چيست. لهذا بايد بيابيم كه واقعاً استعمال عبارت است از مرآتيت يا
علاميت و يا ايجاديت و اين نكته را بايد با تحليل خود پديده به دست آورد.
اگر اين مقوله را خوب تحليل كنيم
مشخص ميشود كه مرآتيت در اينجا به دست نميآيد، بلكه علاميت روشنتر است و يا
ايجاديت هم قابل تأمل است.
وثالثاً: أنه خلط بين حقيقة
الإستعمال و ماهو أثر کثرة الإستعمال والممارسة، لسرعة طي المقدمات والإنتقال منها
الی مراد المتکلم أوالکاتب، ووقوع شيئ من الغفلة عن حقيقته التي هي کمرحلة
من المراحل المختلفة التي تقع حين الإستعمال ـ کما هو الحال في مبادئ الإرادة عند
صدور الفعل الإرادي عن الفاعل. وسيأتي بيان أهم هذه المراحل عند بيان المختار في
حقيقة الإستعمال والحقّ أنّ الإستعمال هو «تصورِ اللفظ المناسب للمعنی»
و«استخدامِه کالآلة لإنتقال المعنی» بتوسط المتکلم و من هو في حکمه؛
فلتترصد! فليس هناک فناءٌ واندکاک اصلاً، وإن کان، فليس هو نفس الإستعمال أو من
مقوِّماته، بل هو يکون أثراً له بعد أن يستعمل لفظ في معنی بکثرة؛ والشاهد
وجود الإستعمال مع عدم وقوع الفناء، عندما يستعمل اللفظ في أوائل وضعه
لمعنیً، و أيضاً الإهتمام في الإستعمال علی لحاظ المناسبة بين الألفاظ
والمعاني، بل رعاية الأنسب فالأنسب في استخدام الکلمات، وتحققِ الفصاحة والبلاغة
حينه، إلی غير ذلک من الملاحظات؛ فالقول أجنبي عن المقام.
در قول به مرآتيت، بين حقيقت
استعمال و آنچه كه نتيجهي استعمال است خلط شده است. مرآتيت درواقع بر اثر كثرت
استعمال و ممارست رخ ميدهد و آنچنان ميشود كه انگار لفظ را نميبينيم، ولي
حقيقتاً اينگونه نيست بلكه سيري را در مقام استعمال طي ميكنيم كه در آن سير
آنچنان با سرعت عبور ميكنيم كه ديده نميشود و يك شبهغفلتي بر ما عارض است. شبيه
همان وضعي كه درخصوص مبادي اراديهي فعل وجود دارد. چطور هنگامي كه فعل را انجام
ميدهيم ميدانيم كه مبتني بر مبادي اراده است، اما مبادي اراده را چندان نميبينيم
و از آن غافل هستيم. اينجا نيز چنين وضعيتي اتفاق ميافتد. ولذا اينكه لفظ براي
معنا علامت است را نميبينيم و دچار شبهغفلت هستيم و درواقع به سرعت از آن عبور
ميكنيم و اينگونه نيست كه لفظ را نبينيم، والا چگونه ممكن است كه معنا را ادا
كنيم. اگر فنايي هم باشد نتيجه است و خود استعمال نيست و اينگونه نيست كه بگوييم
اگر فنا رخ ندهد لفظ استعمال نشده است، بلكه استعمال گاهي هست، ولي لفظ در معنا
فاني نشده است، مثل آنجايي كه لفظ جديداً براي معنايي وضع شده است. لفظ را در آن
معنا به كار ميبريم ولي هنوز به آن حد نرسيده است كه لفظ را نبينيم و از اينجا
مشخص ميشود كه استعمال غير از فناي لفظ است و فناي لفظ نتيجهي ممارست است و خلطي
كه در نظر مشهور وجود دارد نيز در همين نكته است. همچنين گاه معنايي به ذهنمان رسيده
و ميخواهيم آنرا ادا كنيم، بعد تأمل ميكنيم تا ببينيم چه لفظي مناسبتر است و
اين نكته مشخص ميكند كه به لفظ توجه داريم و فاني نيست و لفظ را انتخاب ميكنيم
سپس به كار ميبريم. گاه نيز ميخواهيم فصيح و بليغ سخن بگوييم و در هنگام خطابه و
سخنراني واژهها را با هم مقايسه ميكنيم و واژهي مناسبي انتخاب ميكنيم. پس قول
به اينكه استعمال عبارت از افناي لفظ در معناست اصلاً ربطي به مسئلهي استعمال
ندارد.
ورابعاً: کما قال الإمام الخمينی(قد):
للّفظ فعليّة ووجود واقعي؛ و ما كان كذلك لا يمكن أن يفنى في شيء، و ما قرع بعض
الأسماع من الفناء في بعض الإصطلاحات (تعليقات علی فصوص الحکم: ص47) فهو أمر
موكول إلى أهله، غير مربوط بمثل المقام. (مناهجالوصول: ج 1، ص 184) والحقّ أنا
عند ما نستعمل الألفاظ للإفادة لسنا بغافلين عنها!
حضرت امام ميفرمايند اگر آنچه
نكاتي كه عرفا در فنا ميگويند در ذهن شماست كه آنها ربطي به مباحث الفاظ ندارد و
اهل اين مباحث آن را در جاي خود مطرح كردهاند و اصطلاحات عرفاني غير از اينهاست،
و ربطي به محل بحث ما ندارد.
وخامساً: سراية الحسن والقبح من
المعنی إلی اللفظ، فتقع بين العلامة وذي العلامة أيضاً علی
الأغلب، ولاتختص بالمراتيّة.
اگر بگوييد كه لفظ يك نوع وجود
براي معناست و مثل اندكاك وجود با ماهيت در يكديگر مندك هستند، درصورتي درست است
كه اثبات كنيم كه ماهيت محفوظ است، همانند آن چيزي كه راجع به وجود خارجي و وجود
ذهني ميگوييم. البته اين اشكال را با فرض تنظير وجود و ماهيت به لفظ و معنا طرح
ميكنيم، ولي ميتواند در نقد نظريهي ديگر كه ميگويد لفظ اصلاً وجود لفظي است كه
به نظريهي محقق اصفهاني نزديكتر است مطرح شود.
و مسئلهي ششم اينكه استدلال كردهاند
كه تنها دليلي كه محقق خراساني براي نظريهي فنائيت و مرآتيت آوردهاند اين است كه
فرمودهاند: شاهد اينكه ميگوييم لفظ در معنا فاني ميشود اين است كه شما ملاحظه
ميكنيد كه لفظ متأثر از معناست تا جايي كه معنا هرچه قبيح است لفظ نيز قبيح ميشود
و يا معنا زيباست لفظ هم زيبا و حسن ميشود. كه ما در جواب عرض ميكنيم اين دليل
نميشود، زيرا اگر قائل به علاميت هم باشيم همين است. در نظر روانشناسي زباني در
زماني كه چيزي علامت چيز ديگر است نيز اين حسن و قبح تسري ميكند. مثلاً مسلمانان
رنگ سبز را نماد مثبتي قلمداد ميكنند و شبهقداستي براي آن قائل هستند، و اين رنگ
انگار براي ما مقبوليت و زيبايي خاصي دارد و دلپذير ماست، و يا رنگ سياه را كه
علامت عزا و ناراحتي ميدانيم و انسان از رنگ سياه گرفته و دلگير ميشود. ممكن است
در علاميت نيز همين خاصيت و خصلت باشد، و اين دليل نميشود كه بنابراين فنايي واقع
شده است. و البته به فرض كه اثبات شود فنايي هست اين فنا متعلق به بعد از استعمال
است.
البته در علاميت ممكن است كسي
بگويد سر اين نكته آن است كه مسئلهي فنا بر اثر ممارست رخ داده است و در علاميت
هم ممكن است بر اثر كثرت استعمال حالت فناي علامت در ذيالعلامه پيش بيايد كه عرض
ما همان خواهد بود كه همگي اينها آثار استعمال هستند و نفس استعمال نيستند و بر
اثر استعمال فنا اتفاق ميافتد و نشانهي آن نيز سرايت حسن و قبح است.
در اين خصوص گفتيم دو نظر ديگر
وجود دارد، يكي علاميت و ديگري ايجاديت. ابتدا به نظريهي ايجاديت نگاهي مياندازيم
و سپس نظريهي علاميت را كه فيالجمله قبول داريم به تفصيل بحث خواهيم كرد.
نظريهي ايجاديت
أما القول بالإيجاديّة: فنقول:
القول بالوجود اللفظي في عرض الوجودين الخارجي والذهني، و ان وقع في كلام المناطقة
والحکماء، لکن لا يعلم له معنی محصّل ووجه معقول، ولهذا لم يذكر أحد دليلا
له، بل هو دعوى بلا دليل؛ واکثر ما يمکن أن يقال في الدفاع عنه: أنه تعبير مسامحي
لتعليم الطلبة؛ وقد مرّ منّا بعض الملاحظات ذيل القول بالوجود اللفظي في مبحث الوضع
ولانعيده فراجع. علی أنّ من مقوّمات نسبه وجود إلی ماهيّة، تحفّظ علی
هذه الماهية فيه، کما هو الحال في الوجودين الخارجي والذّهني، وليس الأمر کذلک في
اللفظي والکتبیّ؛ وايضا محققنا النحرير إختار في حقيقة الوضع کونها في عالم
الإعتبار و من الإعتبارات، کوضع العَلَم علی المسافة، وإذا کان کذلک لايکون
اللفظ وجوداّ للمعنی ولو تنزيلاً. مع أنّ الاستعمال استخدام للوضع، والوضع
من أفعال نحن معاشر أبناء آدم، ولانجعل اللفظ وجوداً تنزيليّاً للمعنی حين
الوضع أصلاً، وهذا وجداني ولاغبار عليه.
در نظريهي ايجاديت گفتيم كه محقق
اصفهاني ميفرمايند: لفظ معنا را ايجاد ميكند. كه اين نظر نزديك به بيان حكماء
راجع به وضع است، كه گفتهاند لفظ هم يكي از انواع وجودات است، درواقع يك شيء
داراي چند وجود است، وجود خارجي، وجود ذهني، وجود لفظي و وجود كتبي. ما به جاي خود
در مبحث وضع نظر حكما را مورد ارزيابي و نقد قرار داديم و در اينجا عرض ميكنيم كه
وجود لفظي اگر در عرض دو وجود خارجي و ذهني فرض شود، با اينكه از ناحيهي حكماء
نيز مطرح شده است، اما مطلبي نيست كه معناي روشني داشته باشد. يعني درست مانند
اينكه ما براي ماهيت، يك وجود ذهني و يك وجود عيني داريم و ميبينيم كه كاملاً بين
وجود عيني و ذهني تفاوت هم وجود دارد، و بعد شرط هم ميكنيم كه ماهيت در وجود
ذهني، همانند وجود عيني بايد محفوظ باشد، آيا اينجا نيز همينطور است و ماهيت شيء
در وجود لفظي آن موجود است؟ ماهيت شيء در وجود كتبي آن محفوظ است؟ آيا واقعاً
اينگونه است؟ آيا همانگونه كه در وجود عيني و ذهني بحث ميكنيم، ميتوان راجع به
وجود لفظي و كتبي هم بحث كرد؟ به نظر ميرسد چنين مطلبي حكيمانه نيست و مشخص نيست
كه مراد دقيقاً چيست و حداكثر اين است كه بگوييم كه براي تسهيل در آموزش محصلين
اين تعبير آمده است، والا احدي بر آن اقامهي دليل نكرده است، چنانچه براي وجود
ذهني شش دليل اقامه كردهاند تا اثبات كنند وجود ذهني داريم و غير از وجود خارجي
است، اما راجع به اين احدي اقامه برهان نكرده است و ادعاي بيدليلي است.
به نظر ميرسد اشكالاتي كه در بحث
از وضع و قبل از ورود در آراء اصوليون و معطوف به نظريه حكماء درخصوص وضع عرض
كرديم، كفايت ميكند و در اينجا تكرار نميكنيم. اما اجمالاً دو نكته را در اينجا
مطرح ميكنيم. اول اينكه اگر به خاطر داشته باشيد مرحوم محقق اصفهاني قائل به اين
بودند كه وضع در عالم اعتبار اتفاق ميافتد. عالم اعتبار عالم وجود تكويني نيست،
آنگاه چطور ما در اينجا قائل شويم كه استعمال عبارت است از ايجاد معنا به واسطهي
لفظ؟ ما با عالم وجودشناسي سروكار نداريم و اين بحث اصلاً بحث وجودشناختي نيست و
اين مسئله يك مسئله هستيشناختي و تكويني نيست و در حوزهي ديگري بحث ميكنيم.
بنابراين به نظر ميآيد كه اين مطلب با مبناي خود ايشان همسازي ندارد. درواقع
مبنايي كه ايشان در وضع دارد با علاميت مناسبتر است، كه بگوييم لفظ را به مثابه
علامت براي معنا جعل و اعتبار ميكنيم. در مقام وضع ما لفظ را براي معنا اعتبار ميكنيم،
اگر از اين قسم است از نوع علامتنهادن ميشود.
نكتهي دوم اينكه الان شما در
مقام بحث از اصطلاح استعمال نيستيد و نميخواهيد بگوييد اصطلاح استعمال به چه
معناست بلكه ميخواهيد بگوييد حقيقت استعمال به چه معناست، و ميخواهيد بگوييد كه
پديدهاي كه به آن استعمال لفظ در معنا ميگوييم چيست و در واقع چه اتفاقي ميافتد.
اگر مراد اين است، ما معاشر ابناء آدم لفظ را استعمال ميكنيم و ما چنين فكري نميكنيم
كه مثلاً به فردي خدا پسر داده است و ميخواهد براي او نام بگذارد و بعد ميگويد
من اسم او را «حسن» گذاشتم و در آنجا نيز قصد ميكند كه من لفظ حسن را در اين پسرم
فاني كردم. آيا ما چنين چيزي ميگوييم؟ چنين چيزي نميگوييم و بلكه بسيار ساده است
كه بگوييم وقتي پدر نام فرزند خود را ميگذارد حسن، درواقع ميگويد من اين را
علامت كردم براي اينكه وقتي بچه را ميخواهيم صدا كنيم اين كلمه را به كار ببريم و
در آنجا براي ما بحث مرآتيت و ايجاديت مطرح نيست. كما اينكه حين استعمال هم چنين
قصدي نميكنيم كه بگوييم ما اين لفظ را به كار ميبريم تا معنا را ايجاد كنيم،
معنا كه در خارج موجود است. اينكه حين جعل، لفظ را وجود تنزيلي براي معنا قرار
بدهيم بالوجودان اينگونه نمييابيم و ما كه مستعمل هستيم چنين چيزي به ذهنمان نميرسد
كه چنين فرايندي را طي ميكنيم و چنين اتفاقي در ذهن ما ميافتد. لهذا قول به
ايجاديت هم ميتواند قولي مخدوش قلمداد شود.
آقاي خويي نيز در نظريهي علاميت،
علاميت را بر نظريهي خودش در وضع مبتني كرده است كه قول به تعهد است و مناسب آن
نظر تقرير كرده است. اگر فرد ديگري وضع را به گونهاي ديگر تعبير كرد نظريهي
استعمال او بايد با آن معنايي كه براي وضع قائل است سازگار باشد و نميشود كه محقق
اصفهاني در وضع يكجور موضع داشته باشند و در مبحث حقيقت استعمال طور ديگري.
والسلام