موضوع: نظرية الفناء
درخصوص حقيقت استعمال گفتيم كه دو
نظريهي شاخص وجود دارد: 1. مرآتيت و فنا، 2. آليت و علاميت.
نظريهي مرآتيت ميگويد استعمال
عبارت است از اينكه ما لفظ را فاني در معنا كنيم، آنسان كه گويي لفظ از ميان برميخيزد
و ملقي واقعي همان معناست. لفظ در معنا فاني است و آنچه هست معناست.
در مقابل نظريهي مرآتيت كه نظر
مشهور هم هست و بسياري از اعاظم و سلف قائل به آن هستند، نظريهي ديگري مطرح شده
كه حضرت امام(ره) و مرحوم محقق خويي اين نظريهي را مطرح كردهاند كه به نظريهي
علاميت معروف است. يعني اينكه لفظ علامت معناست و آلت و ابزاري است كه معنا ادا
شود ولي به هرحال لفظ ملحوظ است و لفظ را نميتوان نديد گرفت. استعمال نيز به همين
معناست، استعمال يعني اينكه لفظ را ابزار و آلت قرار بدهيم كه معنا را افاده و ادا
كنيم. اين تلقي را هم حضرت امام در مناهج دارند و هم مرحوم آقاي خويي در محاضرات
مطرح فرمودهاند.
ميتوان گفت كه اين دو نظريه دو
نظريهي شاخص در اين زمينه هستند، ولي گاهي در بعضي كلمات تعابيري هست كه در
ديدگاه سومي ظهور دارد كه شايد از آن بتوان به «نظريهي ايجاد» تعبير كرد. چنانكه
در كلام مرحوم محقق اصفهاني در نهايه هست كه ميفرمايند «حقيقت استعمال ايجاد معنا
در خارج است». شما لفظ را ادا ميكنيد و با اداكردن لفظ كه استعمال واقع ميشود
موجب ميشويد كه معنا پديد بيايد. حال يكوقت گفته ميشود كه معنا در ذهن ايجاد
شود و يكوقت گفته ميشود كه معنا در خارج ايجاد شود. البته كلام ايشان موهم آن
است كه معنا در خارج ايجاد ميشود. نظير كلامي كه مرحوم ميرزاي نائيني در إنشائيات
داشتند. ايشان ميفرمودند كه بين إخبار و إنشاء تفاوت در اين است كه إخبار، اخطار
و انباء است، إنشاء ايجاد است. شما وقتي ميگوييد «بعت»، بيع را ايجاد ميكنيد. با
گفتن بعت بيع ايجاد ميشود. ايشان در إنشائيات كه از هيئات تركيبيه و جمليه بود
اين قول را داشتند، و ظاهراً مرحوم محقق اصفهاني در استعمال مفردات چنين تلقي را
داشته باشند و از عبارت ايشان ميتوان چيزي را استفاده كرد كه «حقيقت استعمال
ايجاد معنا در خارج با لفظ است». درواقع لفظ كه ادا ميشود، فاني نيست، چون خود
لفظ يك حقيقت است، ولي به هر حال لفظ وسيلهاي ميشود براي ايجاد معنا و معنا پديد
ميآيد. اين نكته را نيز ميتوان فيالجمله از ظاهر كلام محقق اصفهاني به دست
آورد. اگر اين نظر را به عنوان يك قول بگيريم، درواقع در اين خصوص سه قول خواهيم
داشت.
هنگامي كه كلمات و تعابير اصحاب
را با هم مقايسه ميكنيم، ميبينيم كه اصحاب قول اول براي ادا و تبيين نظريه گاه
از تعابير و كلماتي استفاده كردهاند كه اصحاب قول دوم نيز گاه همان عبارات را به
كار ميبرند و از تعابيري با نظريهي رقيب متفاوت باشد استفاده نكردهاند. مثلاً
اگر نظريهي علاميت را عبارت بدانيم از آلت و ابزارقراردادن لفظ و از آن بتوانيم
علاوه بر نظريهي علاميت به نظريهي آليت تعبير كنيم و درنتيجه بگوييم كلمهي آلت
و ابزارقراردادن لفظ براي معنا تعبيري است براي بيان نظريهي علاميت. ميبينيم از
همين واژه كساني كه قائل به افناء هستند گاهي اوقات از كلمهي آلت استفاده ميكنند.
به اين ترتيب تعابير يك مقدار مشوش است. به همين حيث شايد كسي تدقيق كند و احياناً
بيش از اين سه نظريه را هم ارائه كند.
بنابراين همانطور كه گفتيم در
اينجا دو نظريه شاخص داريم و ميخواهيم به بيان همين دو نظريه بسنده كنيم و پس از
آن نظر مختار را مطرح كنيم.
نظريهي فناءاين نظريه ميگويد كه لفظ در معنا
فاني ميشود، لفظ قالَب معناست، لفظ كالبد است، معنا روح و هرچه هست همان روح است.
هنگامي كه لفظ القاء ميشود معنا مد نظر است و معنا ديده ميشود و انگار ما لفظ را
نميبينيم. آنچه اولاً و بالذات ملحوظ است معناست و لفظ فاني است و وجود او محو در
معناست.
همانطور كه اشاره كرديم كلام بعضي
از اصحاب هريك از دو قول آميخته به تعابيري است كه ميتوان گفت تعابير منحصري نيست
و همين نكته موجب تشويش در تبيين و حتي تردد در بين قولين ميشود. لهذا حضرت امام
در مبحث جواز استعمال لفظ در اكثر از معنا، در مناهج، جلد اول، صفحهي 184، هنگامي
كه ادلهي مخالفين و مانعين را بيان ميفرمايند، به نحوي بحث فناء و قالَببودن را
به گونهاي به علاميت برميگردانند و ميگويند اگر منظور اين است كه لفظ در معنا
فاني ميشود يعني علامت و آلت و ابزاري براي اداي معناست كه چنين ميشود؛ يعني
انگار حضرت امام ممكن ميدانند كه اين دو قول تعبير آخري از قول ديگر باشد و به
نظر ميرسد حضرت امام به گونهاي تلويح ميكنند كه انگار ميتوان اينها را هم جمع
كرد.
نكتهي دوم اينكه، ميگويند لفظ
در معنا فاني ميشود، سپس ميگويند وجود لفظي معنا. البته در اين خصوص قبلاً هم
بحث كردهايم، در بيان حقيقت وضع گفتيم اين مسئله كه ميگويند هر چيزي داراي
وجودات اربعه (خارجي، ذهني، لفظي، كتبي) است، اولاً اين تقسيم حصر ندارد و ممكن
است كسي از وجود مجازي و سايبري هم سخن بگويد. امروز هر چيزي كه شما فرض كنيد در
عالم مجازي و سايبر هم وجودي پيدا كرده است و حصري ندارد. بعد هم گفتيم اين به چه
معناست كه لفظ وجود براي آن واقعيت است؟ وجود به چه معناست؟ يك شيء در خارج وجودي
دارد كه تشخص و تعين خارجي شيء است، سپس ميگوييم تصور ميكنيم كه در ذهن ما هم وجودي
از آن پديد ميآيد، بحث وجود ذهني در فلسفه مطرح شده و چندين دليل بر آن اقامه شده
است و مخالف و موافق زياد دارد و بحث فلسفي و هستيشناختي روشني است؛ اما اينكه يك
شيء وجود لفظي داشته باشد و يا وجود كتبي هم داشته باشد، به چه معناست؟ علائمي كه
روي كاغذ سفيد ميآوريم و شكلهايي را ميكشيم كه به آن كتابت ميگوييم، آيا
واقعاً اين وجود ميشود؟ همانطور كه ما ميگوييم چيزي كه وجود خارجي دارد، وجود ذهني
هم در قبال آن دارد و واقعاً هم در ذهن وجود است و اين را به وجدان مييابيم، اما
واقعاً كَتْب هم همان وجود است؟ لفظ هم وجود است؟ اين حرف اصلاً فلسفي نيست، ما هم
گفتيم كه شايد اينگونه تعبير را براي تسهيل آموزش به محصلين آوردهاند والا وجود
لفظي و وجود كتبي معني ندارد. در اين خصوص كسي هم اقامهي دليل نكرده است كه به چه
دليلي ما مدعي هستيم كه هرچيزي علاوه بر وجود خارجي و وجود ذهني، وجود لفظي و يا
كتبي هم دارد. اين حرف كمابيش فلسفي است و بايد بر آن اقامه دليل كرد. اين مدعا نه
معناي روشني دارد و نه كسي بر اين مسئله اقامه دليل كرده و معمولاً به نحو ارسال
مسلمات گفته شده است.
بنابراين نكتهي دوم اين است كه
اين مطلب معناي چندان روشني ندارد و فهم اينكه چيزي وجود لفظي و كتبي داشته باشد
نيز مشكل است. لفظ و كتب براي شيء وجود نيست.
نكتهي سوم اينكه، بر اين ادعا
استدلالي هم نشده است، چطور به رغم آنكه نوعاً حكما ميگويند وجود خارجي از
بديهيات است، شما در اثبات وجود خارجي آنهمه استدلال ميكنيد؟ مرحوم علامه در
آغاز بدايه و نهايه ميفرمايند ما هيچ شكي نداريم كه چيزهايي در اين عالم هست، ما
هستيم، خارج از ذهن ما چيزهايي وجود دارد و با آنها تعامل و دادوستد داريم، اما در
عين حال راجع به وجود خارجي بحث فلسفي و فني زيادي ميشود. درخصوص وجود ذهني هم كه
يكي از چالشگاههاي اساسي حكمت است نيز بسيار بحث ميشود. اما راجع به وجود لفظي و
يا وجود كتبي چنين كاري نشده و يك مدعاي بلادليلي است.
نكتهي چهارم اينكه، وجدان جز اين
را ميگويد. اينكه شما ميگوييد استعمال عبارت است از اينكه ما لفظ را در معنا
فاني ميكنيم و لفظ را نميبينيم، به نظر ميرسد طور ديگري وجدان ميكنيم. ما
وجدان ميكنيم كه لفظ را اولاً واضع به مثابه علامت قرار داده است، و براساس وضع
واضع وقتي مستعملين بخواهند لفظ را به كار ببرند، با اين قصد به كار ميبرند كه
اين لفظ واقعيت دارد و با اداي آن به چيزي به نام معنا اشاره ميشود و اين ابزار و
علامت است براي اينكه معنايي ادا شود و معنا ذي العلامه است. به نظر ميآيد كه اين
نكته وجداناً قابل دريافت است و بالوجدان ميتوان فهميد كه استعمال به اين مفهوم
است و نميتوان گفت كه لفظ فاني است.
اينكه شما ميفرماييد لفظ فاني
است و استعمال افناء لفظ است، طور ديگري ميتوان تعبير كرد و آن اينكه ما بايد
نشاطات لفظيه را تجزيه و تحليل كنيم و مشخص كنيم كه چه اتفاقاتي در اين حوزه رخ ميدهد.
لااقل در وضع تعييني ميدانيم و در وضع تعيني هم بالجمله درك ميكنيم كه واضع معنا
را تصور ميكند، لفظي را هم تصور ميكند و اين لفظ را در قبال آن معنا قرار ميدهد
و به ديگران ميگويد به كار ببريد. رفتهرفته هم به كار ميرود و آن معنا، معناي
اين لفظ ميشود. سپس ميدانيم كه كساني اين لفظ را به كار ميبرند، يعني همان چيزي
را كه واضع در مقام وضع اراده كرده بوده، به آن ملتزم هستند و انجام ميدهند و
هنگامي كه ميخواهند به معنا اشاره كنند آن لفظ را ادا ميكنند و مخاطب هم به آن
معنا منتقل ميشود. به اين ترتيب مطلب سومي كه اتفاق ميافتد انتقال مخاطب به معنا
است. اينجا يك چيز رخ ميدهد و آن اين است كه بر اثر عادت و فراواني استعمال و
عادت ذهن آنچنان ميشود كه وقتي لفظ ادا ميشود، انگار لافظ بدون اينكه لفظ را
ديده باشد و صوتي را كه توليد ميكند شنيده باشد، معنا در نظر گرفته و معنا را ميبيند.
اين نكته بر اثر كثرت استعمال رخ ميدهد كه سرعت عمل آنچنان بالا است كه گويي
اصلاً لفظي تصور نشده و معناي متصور از لفظ در ذهن نيامده است و از همان اول سراغ
اصل مسئله ميروند كه همان معناي خارجي است. آيا شما اسم اين اتفاق را فنا ميگذاريد
و به اين مسئله افناء ميگوييد كه انگار مستعمل عامدانه و عالمانه اين كار را ميكند
و بعد اسم اين افناء را استعمال ميگذاريد؟ اينها كه شما ميگوييد حرفهاي دقيقي
نيست. متكلم هرگز قصد افناء ندارد. متكلم معنا را تصور ميكند بعد ميگويد با چه
لفظي بايد اين معنا را ادا كنم كه آن هم سريع اتفاق ميافتد، مخاطب هم وقتي اين
صوت خاص را شنيد به معنا منتقل ميشود، اما اين مراحل چندان ديده نميشود و به
سرعت اتفاق ميافتد و برحسب عادت از اين مراحل زود عبور ميكنيم و آنچنان است كه
انگار فقط معنا ديده ميشود؛ اما اين افناء نيست و مستعمل قصد افناء ندارد و
استعمال نيز افناء نيست، بلكه مراحلي است كه ذكر كرديم. البته بر اثر كثرت استعمال
چيزي بهنام فناء لفظ در معنا رخ ميدهد، اما استعمال اصلاً به اين معنا نيست. اگر
دقت كنيد متوجه ميشويد كه بعضي مواقع استعمال هست ولي افناء و فناء نيست، براي
مثال در جلسهاي يك لفظ وضع ميشود، مثلاً ميگويند اسم اين دستگاه شبههوشمند را
رايانه بگذاريم، بعد ميگويد ما الان چند نوع رايانه داريم؟ در اينجا حالت افناء
هنوز رخ نداده است. و يا كسي معنايي را تصور ميكند بعد ميگردد و لفظ پيدا ميكند
و خيلي هم جستجو ميكنند تا واژهي مناسبي براي اداي معنا پيدا كنند، اينجا كه
فناء نيست، زيرا واژه كاملاً حضور دارد و محل بحث است كه به چه لفظي بايد اين معنا
را ادا كرد؟ اسم اين چيست؟ و... در اينجا لفظ كاملاً حضور دارد و فاني نيست و در
ذهن واضع همزمان هم لفظ و هم معنا حضور دارند. اگر لفظ فاني باشد، پس از چه چيزي
به معنا منتقل ميشويم؟ مشخص است كه از لفظ به معنا منتقل ميشويم.
پس هم براي متكلم و هم براي سامع
و مستمع لفظ موضوعيت و استقلال دارد و از آن تصور مستقلي هست. شهيد صدر نيز در اين
خصوص دو تصور را تصوير ميكند. لفظ ادا ميشود، تصوري پديد ميآيد و بعد از آن
تصور به معنا منتقل ميشويم. به اين ترتيب اينكه بگوييم لفظ در اينجا محو و فاني
است، مطلب دقيق و درستي نيست.
حضرت امام همين تقرير را كه مطرح
كرديم در مناهج تقرير ميفرمايند: «
و أمّا فناء اللفظ
بحسب وجوده الواقعيّ في المعنى بحيث لا يبقى واقعاً إلاّ شيئيّة المعنى فهو أمر
غير معقول لأنّ اللفظ له فعليّة، و ما كان كذلك لا يمكن أن يفنى في شيء، و ما قرع
بعض الأسماء من الفناء في بعض الاصطلاحات فهو أمر موكول إلى أهله، غير مربوط بمثل
المقام».
[1]
حضرت امام ميفرمايند اگر منظور از فناء مطلبي است كه در عرفان ميگويند، اصلاً ربطي
به حوزهي استعمال و لفظ ندارد و تنها اهل عرفان آنرا ميفهمند و يك بحث عرفاني
است.
البته نكتهاي كه ما اضافه كرديم
غير از فرمايش حضرت امام است، ما ميگوييم كه استعمال، افناء نيست و فنا متعلق به
مقام استعمال نيست، بلكه بر اثر كثرت استعمال اين حالت به وجود ميآيد و اين حالت
غير از استعمال است و اگر لفظي آنقدر در معنايي شايع است كه سر لفظ معطل نميشويم،
و مخاطب هم هنگامي كه لفظ را ميشنود انگار فقط معنا را ميبينيد، به اين معنا
نيست كه لفظ فاني است، لفظ اينجا فاني نيست، مخاطب صوت را ميشنود و با شنيدن صوت
تصور در ذهن او به وجود ميآيد و تصور روي مصداق ميرود و البته اين اتفاق به سرعت
پيش ميآيد و نظير مبادي اراده است. شما در مبادي اراده ميگوييد وقتي يك مريد ميخواهد
كاري را انجام دهد اول آن فعل را تصور ميكند، بعد محاسبه سود و زيان آنرا ميكند،
بعد ترجيح سود بر زيان و يا زيان بر سود را بررسي ميكند، اگر ترجيح با سود بود
سپس شوق اكيد در او به وجود ميآيد، بعد كه شوق اكيد به وجود آمد عضلات حركت ميكنند
و فعل اتفاق ميافتد. اين سيري كه ما در مبادي اراده ميگوييم چقدر طول ميكشد؟ آيا
اين سير واقعيت دارد؟ بله اين سير واقعيت دارد و در اراده اتفاق ميافتد. فعل
ارادي از چنين مسيري عبور ميكند تا واقع شود. آيا اين چند مقدمه قبل از وقوع فعل
به عنوان مبادي اراده را در شرايط عادي زمانبندي ميكنيم؟ اين مقدمات خيلي به
سرعت انجام ميشود و انگار آنها اتفاق نيافتاده است. در استعمال نيز همينگونه
است. در استعمال نيز مبادي استعمال تا منتهي به خود استعمال شود اتفاق ميافتد،
منتهي بر اثر كثرت استعمال به سرعت پيش ميآيد، نه اينكه بگوييم فاني است، بلكه از
آن سريع عبور ميكنيم و اگر تجزيه و تحليل كنيم متوجه ميشويم كه فاني نيست.
درواقع ما ميخواهيم بگوييم منهجه
و روششناسيي كه ما براي بحث استعمال و تشخيص حقيقت آن و فرايند و كيفيت استعمال
بايد پيش بگيريم اين تجزيه و تحليل است. اول بايد تجزيه و تحليل كنيم تا مشخص شود
اين سير چند حلقه دارد و يك حلقه از آن نيز استعمال است و افنائي واقع نميشود كه
مستعمل عامدانه افناء كند، اما فنايي كه شما ميگوييد اولاً واقعاً فنا نيست، اما
اگر مسامحتاً هم فناء بگوييد، استعمال نيست، بلكه حالتي است كه بر اثر كثرت
استعمال وجود ميآيد و غير از خود استعمال است. والسلام