موضوع: حقيقة الاستعمال والتفهيم
گفتيم كه مبحث الفاظ را ميتوان
در چهار محور دستهبندي كرد:
1. محور وضع و تمعني،
2. دلالت و علقهي دلاليه،
3. استعمال،
4. زبان دين.
راجع به سه محور اول، سه مسئله به
صورت مشترك قابل طرح است:
1. حقيقت هريك از اين سه محور،
2. انواع و اطوار آن،
3. شروط و ضوابط حاكم بر آن.
در ذيل محور سوم كه مقام استعمال
و تفهيم است نيز اين سه مسئله قابل طرح است. اولين مسئله بحث از حقيقت و كيفيت
استعمال است.
استعمال چند معناي لغوي دارد.
براي مثال: «استعملته: اي جعلته عاملاً»، يعني كسي را به مثابه عامل به كار گرفتم.
يا «استعملته: سألته عن يعمل»، طلب كردم كه عمل كند و يا هنگامي كه گفته ميشود
«استعملت الثوب: أي: أعملته فيما يعد له»، يعني آنچه كه ساخته و پرداخته شده را
مورد استفاده قرار دادم.
معناي اول و دوم لغوي، معطوف به
ذوي العقول است، يعني كسي را به خدمت گرفتن يا از كسي مطالبهي كاركردن، يعني
هنگامي كه من چيزي را ميخواهم، او اراده داشته باشد و خواستهي من را بفهمد و
انجام بدهد. اما معناي سوم اينگونه نيست، و راجع به ابزارها و بهكارگيري آنهاست
كه طبعاً متعلق آن ذوي العقول نيست.
البته اصطلاح استعمال كه در مورد
آن ميخواهيم بحث كنيم، به تعريف سوم نزديكتر است، زيرا «لفظ» هم ذوي العقول
نيست.
معناي اصطلاحي استعمالاستعمال در اصطلاح به معناي اطلاق
لفظ براي افاده و تفهيم معناي مراد است و به همين جهت است كه اين تعريف به معناي
سوم لغوي نزديكتر و مشابهتر است.
مطلب اساسي كه در ذيل حقيقت
استعمال قابل طرح است نظريههايي است كه راجع به حقيقت استعمال مطرح شده است.
هرچند كه در لسان اهل اصول تعابير مختلف و متشتتي در تبيين حقيقت استعمال آمده
است، اما مجموعهي اين تعابير را ميتوان تجميع كرد و در نهايت در دو نظريه خلاصه
كرد. بنابراين ميتوان گفت كه راجع به حقيقت استعمال دو نظريه داريم.
استعمال چيست؟ استعمال چگونه
پديدهاي است؟ استعمال چگونه رفتاري است؟ هنگامي كه ميگوييم متكلم لفظ را استعمال
ميكند يعني چه اتفاقي ميافتد؟ حقيقت استعمال چيست؟
نظريهي نخست، «نظريهي علاميت»
است كه ميگويد لفظ چون علامت براي معناست و تمام احكام علامات و علاميت را ميتوان
در مسئلهي دلالت لفظ در مقام استعمال بر معنا و تفهيم معنا و ايجاد تفهم معنا
براي مخاطب و سامع اينجا نيز آورد. علائم فراوان هستند، يكي از علامتها هم «لفظ»
است. در عالم چيزي نيست كه نقش علامي نداشته باشد، حال علاميت طبيعيه و يا علاميت
جعليه، اعتباريه و...
بنابراين نظريهي علاميت ميگويد
لفظ علامت معناست و بايد مبحث استعمال را هم به چهارچوب بحث از علامتها برد، زيرا
استعمال عبارت است از اينكه از كاركرد علاميت لفظ براي تفهيم مراد خود استفاده
كنيم تا بتوانيم معنا را كه ذي العلامه است به سامع و مخاطب منتقل كنيم و مخاطب
نيز آن معنا را از طريق علامت لفظي دريافت كند و به معنا منتقل شود.
نظريهي دوم مقدم بر نظريهي
علاميت است كه از آن به «نظريهي مرآتيت» تعبير ميكنند. اين نظريه كه مشهورتر است
و طرفداران بيشتري دارد، ميگويد لفظ مرآت معناست و نسبت لفظ و معنا نسبت مرآت و
مرئي است، به اين معنا كه همانگونه كه در مرآت و مرئي به آينه نگاه ميكنيم كه در
آن مرئي را مشاهده كنيم، اما در آيينه در مرئي فاني است، ما اصلاً آينه را نميبينيم.
درست است كه حركت ميكنيم و به جلوي آينه ميرويم، درست است كه در آينه نظر ميافكنيم
و در آن خيره ميشويم، اما انگار خود مرئي را مشاهده ميكنيم. نسبت و رابطهي لفظ
و معنا هم از اين قبيل است. درست است كه ما لفظ را به كار ميبريم و ادا ميكنيم،
اما انگار اين لفظ فاني در معناست و به جاي اينكه ما لفظ را تصور كنيم انگار ابتدا
معنا را تصور ميكنيم. به جاي اينكه لفظ را القاء كنيم داريم معنا را القاء ميكنيم.
درست است كه ما وقتي لفظ را ميگوييم به ظاهر لفظ القاء ميشود، اما اصلاً لفظ
ملحوظ و ملقي نيست، و ملقي واقعي همان معناست و لفظ در معنا فاني است و در اين
ميان اصلاً ديده نميشود. ابتدا در ذهن معنا را تصور ميكنيم، سپس فكر ميكنيم كه
چگونه اين معنا را منتقل كنيم كه به سراغ لفظ ميرويم، ولي هنگامي كه لفظ را تلفظ
ميكنيم باز هم انگار از اين لفظ غافل هستيم و ذهن ما بيشتر معطوف به معناست.
مخاطب ما نيز معنا را تلقي ميكند.
در مجموع ميتوان گفت كه درخصوص
حقيقت استعمال اين دو نظريهي كلان وجود دارد. در عين حال ميتوان نظر سومي را نيز
كه كمابيش متفاوت با اين دو نظر مشهور است طرح كرد و يا اينكه بگوييم تعابير گاهي
مشوش يا مختلط است. يعني شما گاه ميبينيد كه در لسان بعضي هم علاميت و هم مرآتيت
آمده است كه اين يا به اين دليل است كه گاه بين دو نظر خلط ميشود و توجه نميشود.
چنانكه حتي مرحوم شهيد صدر(ره) در عنوانگذاري نيز اين خلط را داشتهاند و عنوان
را به صورت «تفسير العلاميه و المرأتيه» آوردهاند. در عبارات ديگر بزرگان نيز
چنين چيزي احساس ميشود.
البته اينجا ميتوان گفت كه امثال
شهيد صدر به نظر سومي رسيدهاند و متفطن شدهاند كه اين دو مسئله قسيم هم نيستند
كه بگوييم يا علاميت و يا مرآتيت، بلكه ميتوان اين نظر را به شهيد صدر نسبت داد
كه علاميت و مرآتيت در عرض هم نيستند، بلكه در طول يكديگرند. علاميت متعلق به يك
مرحله است و مرآتيت متعلق به مرحلهي ديگري است. ايشان نيز ميفرمايند ممكن است
بگوييم علاميت متعلق به هنگام وضع است و آنگاه كه واضع لفظي را در مقابل معنايي
وضع ميكند، لفظ را به مثابه علامت لحاظ ميكند، سپس ميگويد من اين لفظ را جعل ميكنم
تا حكايت و دلالت كند از معناي مورد نظر من. اينجا واقعاً علامتگذاري ميكند و
نشانه تعيين ميكند، اما رفتهرفته بر اثر استعمال آنچنان ميشود كه لفظ محو ميشود
و معنا جلوهگر ميشود و به نظر ميآيد كه لفظ از ميان برخاسته است و چونان آينه
ميشود. اين حالت متعلق به مرحلهي بعد است و معلوم نيست كه همواره استعمال به
معناي مرآتيت باشد. در اينجا اگر بخواهيم به كمك
شهيد صدر برويم ميگوييم آنگاه كه تازه لفظي در قبال معنايي وضع شده و اوايل وضع
هست، وقتي لفظ جديدالوضع را براي موضوعٌ له آن به كار ميبريم حالت مرآتيت به وجود
آمده است؟ ظاهراً اول به وجود نيامده، بلكه به تدريج اين اتفاق ميافتد. لهذا در
استعمالهاي اول كه لفظ در قبال معنا بهكار ميرود استعمال هست ولي حالت مرآتيت
ايجاد نشده است. اينجا نيز استعمال لفظ در معناست اما حالت مرآتيت هنوز بهجود
نيامده. به اين ترتيب ميتوان گفت كه حالت مرآتيت نتيجهي استعمال است و نه خود
استعمال.
به اين ترتيب اين نكته را ميتوان
در نقد نظريهي مرآتيت مطرح كرد، اما اين نكته را به اين شكل نيز ميتوان تبيين
كرد كه ما در اينجا دو مسئله داريم، 1. حقيقت استعمال، 2. كيفيت استعمال و تفهم. درست
است كه استعمال با مقام تفهم مرتبط است، اما استعمال مقولهاي است كه منتهي تفهم
ميشود، زيرا استعمال به قصد تفهيم صورت ميپذيرد. به اين ترتيب اگر نظر شهيد صدر
چنين چيزي باشد كه ما مطرح كرديم، ميتوان گفت كه نظريهي ايشان نظريهي سوم است و
در غير اين صورت نيز نظر خود ما نزديك به اين نكته است كه به عنوان نظر سوم مطرح
كرديم. به خاطر داريد كه ما در طول دروس پيوسته از مسئلهي علاميت سخن گفتيم و
اشارهاي به مرآتيت نداشتيم. نظريهي علاميت را مرحوم آيتالله خويي و حضرت امام
مطرح فرمودهاند.
در اينجا ميتوان سئوال كرد كه
حقيقت استعمال چيست؟ حقيقت استعمال آن است كه علامتي را به كار ميبريم كه به ذي
العلامه منتقل شويم (نظريهي علاميت) و يا حقيقت استعمال عبارت است از اينكه ما
حين استعمال، معنا را ملحوظ ميكنيم و ابتدا معنا را ميبينيم و لفظ نيز فاني در
معناست (نظريهي مرآتيت). معتقدين به نظريهي مرآتيت طبعاً منكر اين نيست كه در
مقام وضع و به محض اينكه عبارتي وضع شد، مرآتيت بهوجود نميآيد، زيرا تحقق حالت
مرآتيت و پيدايش و تكون فناي لفظ در معنا حتماً زمانبر خواهد بود، منتها ميگويند
استعمال همان است كه ما چنين با لفظ مدارا ميكنيم و با معنا مواجه ميشويم.
عرض ما در اينجا اين است كه اگر
يك مقدار خود پديدهي استعمال را تحليل كنيم مشخص ميشود كه كدام نظر درست است. ما
نبايد ذهني بحث كنيم.
ماهيت استعمالمرحوم آخوند كه تعبير رسايي در
حقيقت استعمال دارند در ذيل مطلب دوازدهم از مقدمهي كفايه در آنجا كه مبحث جواز
استعمال لفظ در اكثر از معناست، استعمال را معني كردهاند. ايشان براي بحث از حقيقت
استعمال فصلي باز نكردهاند اما در ذيل آن براي اينكه جواب بدهند آيا استعمال لفظ
در اكثر معنا جايز است، براي اينكه بگويند جايز نيست و بلكه عقلاً ممكن نيست،
استعمال را معني كردهاند و گفتهاند چون استعمال به اين معناست پس استعمال لفظ در
اكثر از معنا عقلاً ممكن نيست.
ايشان گفتهاند: «
إن حقيقة الاستعمال ليس مجرد جعل اللفظ علامة لإرادة المعنى،
بل جعله وجهاً وعنواناً له، بل بوجه نفسه كإنّه الملقى، ولذا يسري إليه قبحه وحسنه
كما لا يخفى، ولا يكاد يمكن جعل اللفظ كذلك، إلّا لمعنى واحد، ضرورة أن لحاظه هكذا
في إرادة معنى، ينافي لحاظه كذلك في إرادة الآخر، حيث أن لحاظه كذلك، لا يكاد يكون
إلّا بتبع لحاظ المعنى فانياً فيه، فناء الوجه في ذي الوجه، والعنوان في المعنون،
ومعه كيف يمكن إرادة معنى آخر معه كذلك في استعمال واحد، ومع استلزامه للحاظ آخر
غير لحاظه كذلك في هذا الحال».
[1]صدر اين تعبير مورد نظر ماست كه
ميفرمايند: حقيقت استعمال مجرد جعل لفظ، علامت براي ارادهي معنا نيست. اينكه
بگوييم مستعمِل لفظ را چونان علامت براي ارادهي معنا قرار ميدهد، استعمال نيست،
بلكه استعمال به معناي جعل لفظ است، چونان وجه و عنوان براي ذووجه و معنون. بهصورتي
كه انگار ذوعنوان و ذووجه و درواقع همان معنا القاء ميشود و نه لفظ و اصلاً لفظ
از ميان برخاسته است و مستعمِل هنگامي كه لفظ را ادا ميكند چندان به آن توجه
ندارد، بلكه انگار خود ذوالعلامه و معنا را ميآورد و معنا را القاء ميكند. سپس
استدلال ميكنند و ميگويند به همين جهت است كه قبح و حسن معنا در لفظ تسري ميكند،
مثلاً اگر فردي خوشايند ما نباشد، اسم او نيز خوشايند ما نيست، كه اين نكته به آن
جهت است كه لفظ اصلاً در معنا فاني شده است، آنچنان كه همهي خواص معنا در لفظ است
و انگار لفظ در اين ميان نيست و خود معناست ولذا معنا قبيح است، اين لفظ هم قبيح
شده است. تسري حسن و قبح از معنا به لفظ در اينجا نشان ميدهد كه لفظ در اينجا
فاني است و حتي خواص و حالات و وضعيت معنا در لفظ حضور پيدا ميكند.
مرحوم ميرزاي مشكيني محشي كفايه كه
شاگرد مستقيم مرحوم آخوند بودهاند، در ذيل فرمايش آخوند آوردهاند: «
أنّ حقيقة الاستعمال: جعل اللفظ قالبا للمعنى و فانيا فيه،
بحيث إذا ألقي فكأنّه ألقي نفس المعنى. و بعبارة أخرى: هو عبارة عن تصوير المادّة
اللفظيّة بصورة معنويّة، نظير تصوير الشمعة بصورة بعد صورة، فيكون حاصله: إيجاد المعنى
بوجود لفظيّ قبال إيجاده بوجود كتبيّ أو عينيّ أو ذهنيّ، فجعل اللفظ علامة لمعنى
أو معان ـ نظير نصب الشاخص أمارة للطريق ـ خارج عن محلّ الكلام».
[2]در ابتدا مطرح كردم كه در لسان
اصوليون درخصوص حقيقت استعمال تشتت نظر وجود دارد. از جمله نيز همين نظر شاگرد ايشان
است كه ميگويد آنچنان است كه انگار اين مادهي لفظيه را چونان معنا قلمداد ميكنيم
و حالت و صورت معنوي به آن ميدهيم، چطور مادهي شمع را به اشكال مختلف درميآوريم،
هر شكلي كه آنرا درميآوريم، درواقع شكل را ميبينيم و خود موم را نميبينيم.
ماده موم است ولي از موم اشكال و تماثيل مختلف ميسازيم كه تنها آن صورت را ميبينيم
و اين ماده فاني در آن معناست. لفظ نيز با معنا چنين نسبتي دارد. معنا را به وجود
لفظي (وجودات اربعه) ايجاد ميكنيم، و لفظ وجود لفظي همان معناست كه ظاهر شده است.
ايشان ميگويد نظريهي شاخصيت و علاميت خارج از محل است و ارتباطي به مبحث ندارد.
مرحوم شهيد صدر نيز پنج تفسير
براي مرآتيت بيان ميكنند. پنج احتمال كه ممكن است مرآتيت را به اين معاني قلمداد
كنيم، كه البته ايشان اين پنج تفسير را ارزيابي ميكنند تا به تفسير مورد نظر خود
ميرسند. در بالا نيز اشاره كردم كه عنوان بحث ايشان در بحوث «المرآتيه و العلاميه»
است و بعد وارد تفسير مرآتيت ميشوند. انشاءالله در جلسهي آينده اين نظريه
مرآتيت را بيشتر ارزيابي ميكنيم و حتي نظريهي علاميت را بايد بررسي كنيم تا
ببينيم آيا علاميت يعني همان استعمال و يا علاميت چيزي غير از استعمال است.
والسلام.