موضوع: الرّأي
المختار في الإنشاء والإخبار.
عن الامام الصادق عليهالسلام: «
مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فِي
قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَ الدُّنْيَا دَاءَهَا
وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْيَا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلَامِ»
[1]؛
از حضرت صادق(ع) است كه فرمودند هرآن كس كه نسبت به دنيا زهد بورزد خداوند متعال
حكمت را در قلب او مستقر خواهد كرد و حكمت از قلب او به لسان او جاري خواهد شد و
خداوند او را نسبت به دنيا و درد و درمانهاي بينا و بصير خواهد كرد و سرانجام از
دنيا به سلامت به دارالسلام خواهد كوچاند. چارهي بسياري از مشكلات در زهد است،
چنانكه منشأ بسياري از مشكلات دنياپرستي و فقد زهد است.
درخصوص اسماء مبهمه بحث ميكرديم
و نظريهي نهايي كه اتخاذ كرديم اين بود كه موضوعٌله در اسماء اشاره مثل وضع، عام
است؛ هرچند كه مستعملٌفيه در اسماء اشاره خاص باشد. سرّ اينكه ميگوييم موضوعٌله
عام است به اين جهت است كه اسماء اشاره وضع شده است براي مطلق اشاره. به تعبير
ديگر هنگامي كه سامع اسماء اشاره را ميشوند در ذهن او ايجاد صورتي ميشود، مثلاً
وقتي گفته ميشود «هذا» يك مفهوم و تصور ذهني در ذهن سامع پديد ميآيد و از آن به
اين نكته منتقل ميشود كه با گفتن «هذا» قصد اشاره وجود دارد و در آن ظرفي كه
«هذا» را شنيده است به مشارٌاليه منتقل ميشود و اشاره صورت ميپذيرد.
چنين روند و فرايندي به جهات
مختلف عام است؛ زيرا اينهمه از ناحيهي هر مشيري كه اشاره كند و از سوي هر سامعي
كه بشنود و در هر اشارهاي كه واقع شود و مشارٌاليه هرچه باشد همين روند است. به
اين اعتبار ميگوييم، بنابراين مفاهيم عام خواهند بود و حين وضع هم، واضع اينگونه
تصوير كرده و انجام پذيرفته؛ در مقام معنيدهي نيز آنگاه كه لفظ «هذا» گفته ميشود
وضعيت همينگونه است؛ منتها آنجايي كه استعمال ميشود خاص است، يعني هنگامي كه
گفتيم «هذا» و بعد معطوف شد به يك شخص و يا شيء، مصداقي كه در آن استعمال ميشود
جزئي است و درواقع در مقام استعمال قهراً روي مصداق تمركز ميشود.
اين نكته را بر اين اساس مطرح
كرديم كه اصولاً در مقولهي وضع عناصر مختلفهاي درگير هستند. در مسئلهي وضع ما
يك «لفظ» داريم و اين لفظ معنايي دارد كه در هر زباني سئوال شود كه معناي اين
عبارت چيست، ميگويند. مثلاً هنگامي كه سئوال ميشود «هذا» در فارسي چه ميشود، ميگويند
«اين». همچنين يك صورت ذهنيه و معناي متصوري در ذهن سامع از اين به وجود ميآيد و
بعد از آن انتقالي صورت ميپذيرد و درواقع معناي خارجيهاي هم پديد ميآيد و
مشارٌاليهي وجود دارد.
اطراف و عناصر مختلفهاي كه در
فرايند اشاره وجود دارند به ما ميگويند وضعيت اينها عام است يا خاص است و ما
ملاحظه ميكنيم كه عام است و به همين جهت است كه ميگوييم هم وضع عام است و هم
موضوعٌله.
نكتهاي كه در اينجا محل توجه
است عبارت است از اينكه گويي ما با دو معنا طرف هستيم، يك معناي متصور كه اولاً در
ذهن سامع به محض شنيدن «هذا» به وجود ميآيد و تا گفته ميشود «هذا»، حتي اگر صوتي
باشد كه بنا نيست اشارهاي با آن صورت پذيرد، چون مشيري در آنجا وجود ندارد، اين
معنا در ذهن سامع پديد ميآيد و معناي متصور وجود دارد. آنگاه از اين معناي متصور
به معناي ديگري منتقل ميشويم كه آن معنا درواقع موجب توجه ما به مشارٌاليه ميشود.
ما دو توجه داريم يكي زماني كه معناي متصور در ذهن پديد بيايد كه متوجه قصد قاصد و
مستعمل ميشويم كه قصد اشاره دارد. همچنين از اين به معناي خارجيه و مقولهي ديگري
منتقل ميشويم كه از آن متوجه مشارٌاليه ميشويم، يعني معناي متصور ما را متوجه
اين ميكند و آن نيز ما را متوجه مشارٌاليه خارجي كه فرد معين و مصداق است ميكند.
درحقيقت گويي ما در اينجا با دو معنا سروكار داريم. اين نكته را در تحليل عناصر
مربوط به اشاره مطرح كرديم.
موصولاتحضرت امام در موصولات بياني دارند
كه بسا هم در تهذيب فرمودهاند و هم در مناهج؛ فرمودهاند: ما به يك نظريهاي ميخواهيم
اشاره كنيم و يا يك احتمالي را ميخواهيم مطرح كنيم كه بسا آن احتمال يك مقدار دور
از نظر ميرسد، اما اگر دقت كنيم ممكن است به چنين چيزي ملتزم شويم. اين را به
عنوان يك احتمال مطرح ميكنند و چيزي شبيه به همين نكته كه عرض كرديم در مقام معنا
با دو عنصر طرف هستيم، درواقع ايشان مطرح ميفرمايند. در مناهج ميفرمايند: «
و أمّا الموصولات: فيحتمل أن تكون موضوعة لإيجاد الإشارة إلى
مبهم متوقَّع رفعُ إبهامه بحيث يكون عملها أمرين: أحدهما أصل الإشارة، و ثانيهما
إفهام المشار إليه المتوقّع للتوصيف لا بما أنّه مشار إليه. و يمكن أن تكون موضوعة
لنفس الإشارة إلى المبهم الكذائي حتّى تكون كأسماء الإشارة، و تفترق عنها بالمشار
إليه، كما تفترق أسماء الإشارة عن ضمائر الغيبة به. و لا يبعد أن يكون الأوّل
متبادراً و ان كان تصوّره لا يخلو من صعوبة، لكنّه غير ممتنع».
[2]ايشان فرمودهاند كه احتمال ميرود
موصولات وضع شده باشند براي ايجاد اشاره به يك مبهم. «الذي» وضع شده است براي
اينكه بگوييم «آن كسي كه» كه ابتدا با ابهام برخورد ميكنيم، ولي آن كسي كه احتمال
و توقع ميرود كه از او رفع ابهام بشود و با توصيف بعدي مشخص شود كه «آن كسي» كيست،
يعني آن كسي كه چنين است. درواقع ايشان ميفرمايد انگار ما با دو مطلب طرف هستيم،
اول اينكه اشارهاي صورت ميپذيرد و دوم اينكه مشارٌاليه متوقع را فهم ميكنيم،
البته نه بما انّه مشارٌاليه. نظر محقق اصفهاني اين بود كه «هذا» وضع شده است كه
اشاره كند به چيزي درحاليكه مشارٌاليه هست و با دست هم به آن اشاره ميكنيم. ايشان
ميگويند من نميخواهم بگويم كه به مشارٌاليهي اشاره ميشود كه در حال توصيفشدن
باشد و نميخواهم به قيد توصيفشدن بگوييم تا شبيه به كلام محقق اصفهاني شود. به
اصل اشاره كه اشارهاي هست، اين اشاره انجام گرفت؛ يعني با گفتن «هذا» يكباره ذهن
منتقل ميشود كه من قصد اشاره دارم. ولي اينجا متوقع نميشود كه من قصد اشاره
دارم، بلكه يك قدم جلوتر ميرود و آن اينكه مشارٌاليه را هم ما ميشناسيم و فهم ميكنيم
كيست.
ايشان اين را به عنوان احتمال
فرمودهاند. اما به نظر ما ميرسد كه اين احتمال چندان بيراه نيست و قابل تأمل
است و درخصوص اسماء اشاره تقريباً قريب به همين تلقي دست پيدا كرديم.
در تهذيب هم تقريباً همين موضوع
را مطرح ميفرمايند كه فرقي بين الفاظ اشاره با موصولات وجود دارد. «
الظاهر انها لا تفترق عن ألفاظ الإشارة و أخواتها في انها
موضوعة لنفس الإشارة إلى المبهم المتعقب بصفة ترفع إبهامه فتفترق عما تقدم
بالتفاوت في المشار إليه كما تتفرق أسماء الإشارة (على قولهم) و حروف الإشارة (على
المختار) عن ضمائر الغيبة به أيضا نعم هنا احتمال آخر ربما يصعب تصوره و لا يبعد
ان يكون هو المتبادر منها عند إطلاقها و هو ان يقال: انها موضوعة لإيجاد الإشارة
إلى مبهم يتوقع رفع إبهامه بحيث يكون عملها امرين أحدهما أصل الإشارة و ثانيهما افهام
المشار إليه المتوقع للتوصيف فيكون معنى الّذي و التي معنى مبهم مشار إليه بإيجاد
الإشارة إليه فتكون الموصولات متضمنة للمعنى الحرفي و هذا و ان يصعب تصوره لكن بعد
التصور يسهل تصديقه و يفترق عن أسماء الإشارة.»
[3]اسماء اشاره دو مرحلهاي نيستند،
اما انگار موصولات دو مرحلهاي هستند. گويي كه موصولات اشاره هستند به مبهمي كه در
پي آن صفتي ميآيد و توصيفي صورت ميپذيرد كه آن ابهام مرتفع ميشود، اما به هر
حال ما يك مرحله متوجه اشاره ميشويم و مرحلهي بعد ذهن ما معطوف به مشارٌاليه
مبهمي ميشود كه با توصيف آن در موصولات از آنها رفع ابهام ميشود. سپس به تبادر
استدلال و استناد ميكنند. ايشان ميفرمايد گرچه اين سخت است كه بپذيريم اما شايد
به كمك تبادر همين را بپذيريم، چون با تحليل اين به دست ميآيد و ما اگر دقت كنيم
ميبينيم كسي كه ميگويد «هذا» در ذهن ما معنايي پديد ميآيد كه ميفهميم الان قصد
اشاره وجود دارد، سپس اين معنا را پايگاه قرار ميدهيم و متوجه اشاره ميشويم تا
ببينيم كه به چه كسي اشاره شد. اما در اسماء اشاره گفتيم كه از اينجا به مشارٌاليه
خاص خارجي منتقل ميشويم. در «الذي» هم به هر حال ابتدا متوجه ميشويم كه بناست
اشارهاي به چيزي بشود و اشاره هم به يك عنصر مبهم است، ولي ميدانيم بعد از آن
توصيفي خواهد آمد كه آنرا از ابهام خارج خواهد كرد و متعلق اشاره او خواهد بود.
ابتدا كه ميگوييم «الذي» به هر كسي ميتواند اطلاق شود، اما به محض اينكه توصيف
بعدي آمد از ابهام خارج ميشود و مشارٌاليه و متعلق اشاره هم مشخص ميشود.
نكتهاي كه ما قصد تأكيد بر آن
داريم اين است كه اولاً اين مطلب را بايد با جرأت مطرح كرد. اگر آنچه كه از كلام
آن بزرگوار فهميديم منطبق باشد بر همان چيزي كه در بحث و تحليل به آن رسيدهايم و
اگر عرض ما فرمايش آن بزرگوار قلمداد خواهد شد بايد بگوييم كه اين واقعيتي است كه
ما نميخواهيم ابتدائاً به تبادر هم تمسك كنيم بلكه ميگوييم به تحليل، شما وقتي
تحليل كنيد ميبينيد كه چنين روندي در اشاره وجود دارد و اين فرايند طي ميشود. من
بيشتر از اين جهت كه ميفرمايند با دو عنصر طرف هستيم، يعني اشاره و انتقال از اين
اشاره، درواقع ايشان ميفرمايند كه اين انتقال هم هست؛ اما ما ميخواهيم عرض كنيم
اولاً واقعيت همين است و بايد خيلي محكمتر از اين گفت، اگر به تبادر تمسك كنيد
ايرادي ندارد ولي ممكن است كسي بگويد به ذهن من تبادر نميكند. نكتهي دوم اينكه
اين مطلب را بايد به تحليل روشن كرد و وقتي كه تحليل ميكنيم ميبينيم چنين چيزي
هست. هنگامي كه گفته ميشود «هذا» اينگونه نيست كه چيزي در ذهن خلق نشود، و گفتيم
حتي هنگامي كه صدايي هم پخش ميشود ميتواند اين اتفاق بيافتد؛ بعد از آنكه اتفاق
افتاد ميبينيم كه در اينجا متوقف نيستيم بلكه به عنصر بعدي منتقل ميشويم كه از
آن عنصر پل زدهميشود تا مشارٌاليه خارجي كه مصداق است تا آنرا بشناسيم. نكتهي
سوم اينكه ايشان ميفرمايند: حالا كه اين ابهام وجود دارد و متوقع است كه اين
ابهام با توصيف رفع شود پس معناي اين در غير است. شبيه آن چيزي كه بعضيها ميگفتند
كه معنا در مشارٌاليه خارجي معلوم ميشود، پس معناي آن در غير است، بنابراين حرفي ميشود،
ايشان با تقرير متفاوتي ميخواهند با اين جهت كه بگويند اين ابهام متوقع است كه
بعد از آن در وصفي رفع شود، پس معناي اين هنگامي كه وصف شود كامل ميشود، پس معنا
حرفي ميشود. بعد نتيجه خواهند گرفت كه بنابراين موضوعٌاليه خاص است.
ما اينجا به مبناي خودمان بازميگرديم
و نميپذيريم كه موضوعٌاليه خاص است، بلكه ما عرض كرديم كه «هذا» وضع شده است
براي هر نوع اشاره از ناحيهي هر مشارٌاليهي و براي هر سامعي و نتيجتاً نميتوان
گفت خاص است. بالاخره همهي الفاظ اينگونه هستند، اسماء اجناس هم در مقام استعمال
ممكن است به نحوي به مصاديق پيوند زدهشود؛ اين پيوندزدن به مصاديق در مقام
استعمال دليل آن نميشود كه در مقام وضع هم اينها خاص هستند. بنابراين چنين تقريري
صحيح نيست كه بگوييم به دليل اينكه نهايتاً براي رفع ابهام نيازمند به توصيف است و
آن توصيف روي مصداق ميرود، بنابراين موضوعٌله خاص ميشود، و ميگوييم درست است
كه حين استعمال روي مصداق ميرود، اما چه در مقام وضع و چه زماني كه واضع موضوعٌله
را در نظر گرفته، عام در نظر گرفته است، بنابراين وضع عام است و موضوعٌله نيز عام
است، ولي مخالف اين نيستيم كه بگوييم مستعملٌفيه خاص است.
اين هم اجمالي راجع به موصولات
بود كه البته همانطور كه در ضمائر عرض كرديم در ذيل آن ميتوان پارهاي مطالب را
مطرح كرد و بعضي تفصيلها را داد، همچنين تفاوتهايي بين انواع موصولات همانند
انواع ضمائر وجود دارد، چنانكه اسماء اشاره نيز ممكن است بعضي با بعض ديگر تفاوتهايي
داشته باشند؛ آيا آن تفاوتها در كليت اين نظر تأثير دارند يا خير، چندان روشن
نيست، لهذا خيلي وارد نميشويم و فكر نميكنيم اگر اينها را بحث كنيم تأثيري در
غرض علم اصول كه تحصيل ابزار براي استنباط است، داشته باشد، از اين جهت از اين
مبحث نيز عبور ميكنيم. البته جا دارد بحثي را مطرح كنيم و آن اينكه بعضي ميگويند
علم اصول بيجهت فربه شده و يا حشو و زوائد در آن زياد است، بعد هنگامي كه از آنها
سئوال ميشود كداميك از مسائل و مباحث علم اصول زائد است كه نبايد بحث شود، شايع
است كه در اينجا بحث معانيه حرفيه را مثال ميزنند و ميگويند معاني حرفيه كاربردي
در اجتهاد ندارد، كه انشاءالله ما در اين خصوص بحث ميكنيم و مشخص ميكنيم كه
معاني حرفيه چه كاربردي در مقام استنباط دارد. والسلام.