موضوع: الرّأي
المختار في الإنشاء والإخبار.
مبحث
إخبار و إنشاء با جمعبنديي كه در جلسهي گذشته انجام پذيرفت به اتمام رسيد. مدعاي
محقق خراساني اين بود كه در حروف نيز همانند اسماء اجناس وضع و موضوعٌله عام است.
سپس گفتند كه در إنشاء و إخبار نيز وضعيت همينطور است و وضعيت همان وضعيت اسماء
اجناس است، يعني وضع عام است و موضوعٌله عام. اضافه ميفرمايند كه در اسماء اشاره
و ضمائر نيز همين وضعيت است.
ما
ابتدا نظر ايشان را همانند مبحث إخبار و إنشاء ملاحظه ميكنيم سپس مشخص ميكنيم كه
آيا ايراد و ملاحظهاي بر فرمايش ايشان وارد هست يا خير و پس از بررسي نظرات
ديگران مشخص ميكنيم كه نظر مختار چه بايد باشد.
ايشان
فرمودهاند: «
ثم إنّه قد انقدح مما حققناه، إنّه يمكن أن
يقال: إن المستعمل فيه في مثل أسماء الإِشارة والضمائر أيضاً عام وأنّ تشخّصه
إنّما نشأ من قبل طور استعمالها، حيث انَّ أسماء الإِشارة وضعت ليشار بها إلى
معانيها، وكذا بعض الضمائر، وبعضها ليخاطب به المعنى، والإِشارة والتخاطب يستدعيان
التشخص كما لا يخفى، فدعوى: أن المستعمل فيه في مثل (هذا) أو (هو) أو (إيّاك)
إنّما هو المفرد المذكر، وتشخصه إنّما جاء من قبل الإِشارة، أو التخاطب بهذه
الألفاظ إليه، فإن الإِشارة أو التخاطب لا يكاد يكون إلّا إلى الشخص أو معه، غير
مجازفة.»
[1]
مستعملٌفيه در اسماء اشاره و ضمائر نيز عام است. از اقسام چهارگانهي متصوَر
يعني:
ـ
وضع عام، موضوعٌله عام
ـ
وضع خاص، موضوعٌله خاص
ـ
وضع عام، موضوعٌله خاص
ـ
وضع خاص، موضوعٌله عام
كه
يك صورت آن پذيرفته نيست، هرچند كه محقق رشتي كه از همشاگرديهاي مرحوم آخوند در
كرسي بحث مرحوم شيخ انصاري بوده هر چهار را ممكن دانسته بود، ولي اصولاً به وجه
چهارم كسي جز محقق رشتي قائل نيست.
راجع
به اسماء اجناس گفته شد كه وضع عام است و موضوعٌله نيز عام است؛ يعني زماني كه
واضع خواسته الفاظ را براي معاني وضع كند، الفاظ را در نظر گرفته و موضوعٌلهي را
هم در نظر گرفته كه خاص نبوده و الفاظ را با آن لحاظ و تلقي عام وضع كرده است. در
اسماء اجناس اين مسئله خيلي آشكار است كه وقتي واضع كلمهي «رجل» را وضع ميكرده،
اين لفظ را در نظر گرفته، بعد يك معناي عام را كه به هر انسان مذكري قابل اطلاق
باشد در ذهن خود آورده است و گفته كه اين لفظ را وضع ميكنم براي اداي اين معناي
جنسي كه همهي انسانهاي مذكر را شامل شود. ايشان معتقد شد كه حروف با اسماء از
اين حيث فرقي نميكنند، و حروف نيز وضع عام و موضوعٌله خاص هستند. سپس جملات
إنشائيه را هم به حروف ملحق كردند و گفتند جملات إنشائيه نيز مثل حروف هستند و در
آنجا هم وضع عام و موضوعٌله عام است.
الان
ادعايشان اين است كه در اسماء اشاره و بسياري از ضمائر نيز وضعيت همين است. درواقع
در اسماء اشاره هم وضع عام و موضوعٌله و مستعملٌفيه عام است؛ منتها در اينجا
اشكالي به نظر ميرسد و به نظر مرحوم آخوند هرچند خطاست اما محل تأمل است، اين است
كه وقتي مثلاً «هذا» براي معنا وضع ميشود ممكن است عام وضع شود و بگوييم به هر
اشارهاي از اين كلمه ميتوان استفاده كرد و آنرا ادا كرد، اما در مقام استعمال
شما اگر بگوييد هذا، به چيزي اشاره شده است؟ بايد يك نوع تخصصي لازم بيايد، در
مقام استعمال شما عبارت «هذا» را روي خاص استعمال ميكنيد و اين اشاره موجب اختصاص
ميشود و مستعملٌفيه را خاص ميكند و اين تصور كه اين موجب ميشود موضوعٌله
اشاره خاص شود و اين اشاره در معنا لحاظ شده و جزء معناي لفظ قلمداد شده است. به
نظر محقق خراساني اين تصور شايد باعث شود كه كسي بگويد كه بنابراين موضوعٌله خاص
است و مستعملٌفيه هم خاص است. اما ايشان در مقابل چنين اشكالي ميفرمايند چنين
چيزي نيست و موضوعٌله نيز اينجا عام است. مستعملٌفيه در اسماء اشاره و ضمائر نيز
عام است؛ پس تشخصي كه هست و هنگامي كه شما ميگوييد «هذا» مستعملٌفيه اين رجل
مشخص ميشود، باعث تخصص و تشخص ميشود و مستعملٌفيه خاص ميشود. مثل رجل نيست كه
بگوييد: «رأيت رجلٌ» و اين امكان باشد كه همهي رجلها به ذهن بيايد. در اينجا ميگوييد
«هذا» و اين اشاره موجب تشخص است و اصلاً بدون تشخص كه اشاره واقع نميشود. آنگاه
كه اشاره ميكنيد خودبهخود تشخص اتفاق ميافتد و تا تشخص نيايد به چيزي اشاره نشده
است كه در اينجا تصور شده اين جزء معناست اما محقق خراساني ميفرمايند كه اين
متعلق به طور استعمال است و در مقام استعمال است كه اين تخصص و تشخص لازم ميآيد.
ايشان انصاف ميدهند و ميفرمايد اينكه بگوييم مستعملٌفيه در مثل «هذا» كه اشاره
است و يا «هو» كه ضمير است، درواقع مفرد مذكر است و اين اشاره و اين تخاطب به يك
فرد معيني است. به فرد و يا شئ معيني ميگوييد «هذا»؛ اين اشاره و تخاطب با اين
الفاظ در صورتي صحيح است كه به شخص و با تشخصي اتفاق افتاده باشد. ايشان ميگويد
اين حرف خيلي بيراه نيست، اما اين كفايت نميكند كه بگوييم بنابراين موضوعٌله
نيز خاص است، زيرا همهي مطالبي كه طرح ميكنيد متعلق به مقام استعمال است و از
طور استعمال ناشي ميشود و نه از طور جعل و وضع.
اينجا
به تعبيري سه احتمال وجود دارد:
1.
اشاره بايد در موضوعٌله دخيل باشد كه به اين ترتيب موضوعٌله را خاص كند،
2.
يا بگوييم اشاره غرض از وضع است و در موضوعٌله دخيل نيست
3.
و يا بر اثر كثرت استعمال اينگونه به ذهن ميآيد كه فكر ميكنيم اشاره جزء معناست
و مورد استعمال است.
مرحوم
آخوند ميفرمايد كه به خاطر ذهن شما اينگونه توهم ميكند كه شما وقتي ميگوييد
«هذا» چون همراه با تشخص و به موضوع و مشاراليه معيني اشاره ميكنيد باعث خاصشدن
ميشود، ولي اينگونه نيست، زيرا شبيه به اين است كه شما در مقام اشاره به يك رجل
ميگويد «هذا الرجل» و با دست هم نشان ميدهيد، آيا اينكه با دست هم نشان ميدهيد
و با كمك ابزاري به فهم معنا كمك ميكنيد، دليل ميشود كه كاربرد اين ابزار جزء
موضوعٌله باشد؟ چرا اينجا نميگوييد كه اين ابزار جزء موضوعٌله است، اما آن اشارهي
غيرابزاريه را جزء موضوعٌله قلمداد ميكند. پس اين متعلق به طور استعمال است و نه
موضوعٌله و همهي مدعاي مرحوم آخوند نيز همين است و بر اين اساس ميگويند در
اسماء اشاره نيز اين اشاره هرگز سبب نميشود كه موضوعٌله اسماء اشاره خاص شود،
بلكه اين مال مقام استعمال است و بعد از وضع است.
همانطور
كه در اسماء اجناس هم ممكن است اشارهاي در كار باشد و مثلاً با «يد» بتوانيم به
رجل اشاره كنيم، به رغم اينكه كلمهي رجل را در همان معنا كه وضع شده يعني وضع عام
بوده و موضوعٌله عام به كار ميبريم و اينجا نيز همين وضعيت است.
دلايلي
را كه ايشان اقامه فرمودهاند درخصوص حروف ايشان دليلي اقامه نفرمودهاند و گفتهاند
بعيد نيست كه إنشاء و جملهي إنشائيه هم مثل حروف به اسماء اجناس ملحق شود، از نظر
اينكه وضع عام و موضوعٌله عام باشد و اين استبعادي ندارد. دليلي اقامه نكردهاند.
تعبير ايشان در آنجا اين بود: «
ثم لا يبعد أن يكون
الاختلاف في الخبر والانشاء أيضاً كذلك، فيكون الخبر موضوعاً ليستعمل في حكاية
ثبوت معناه في موطنه، والانشاء ليستعمل في قصد تحققه وثبوته، وأنّ اتفقا فيما
استعملا فيه، فتأمّل»
[2].درخصوص
اينكه مثلاً جملات انشائيه هم ملحق به حروف بشوند و حروف نيز ملحق به اسماءِ اجناس
بشوند، اقامهي دليل نفرمودهاند و تنها ادعا كردهاند كه اينجا نيز مثل اسماءِ
اجناس است و بعيد نيست كه بگوييم تفاوت بين خبر و انشاء هم مانند تفاوت حروف با
اسماء است؛ چطور از اين جهت كه هر دو وضع عام، موضوعٌله عام بود يكسان بودند ولي
در حروف معنا در غير بود، در اسماء اينگونه نبود؛ درخصوص انشاء هم درواقع اصل
إخبار و إنشاء با هم تفاوتي ندارند ولي در مقام آنجايي كه بناست حكايت از ثبوت
معنايي در موطن خود بكنيم از جملهي خبري استفاده ميكنيم و آنجايي كه بناست قصد
تحقق و ثبوت آنرا بكنيم و با گفتن «بعت» تازه بيع را اثبات كنيم، از بعت و جملهي
انشائي استفاده ميكنيم. درواقع تفاوت به محل استعمال برميگردد، گو اينكه واضع
گفته جملهي خبريه و إنشائيه يكي هستند و من يكجور وضع ميكنم ولي توجه داشته
باشيد كه موقع استعمال جابهجا استعمال نكنيد و اگر خواستيد از وقوع چيزي و ثبوت
نسبتي در موطن خود، از جملهي خبريه استفاده كنيد، اگر خواستيد چيزي را اثبات كنيد
و به گفتن شما ثبوت پديد بيايد، از جملهي إنشائيه استفاده كنيد. اين قيد را واضع
فقط براي مقام استعمال قرار داده است.
محقق
خراساني ميفرمايند: «لا يبعد» يعني اقامهي دليل نميكنند و اشكال برهاني و يا
وجداني اتفاق نميافتد و تصور نكنيد كه برهاناً مشكلي پيش ميآيد و يا انسان
بالوجدان خلاف آنرا مييابد، نه برهان و نه وجدان مخالف چنين حرفي نيست. يعني
درواقع اينكه دليلي بر خلاف نيست، گويي دليل بر له فرض كرده است درحاليكه اگر
دليل بر خلاف نباشد، به جاي خود امكان را اثبات ميكند و يا عدم مشكل را از لحاظ
برهاني و وجداني مشخص ميكند، اما براي اثبات آن نياز به استدلال داريم. عدم
استبعاد دليل نميشود كه قريب باشد و مطلب مستدل و مبرهن شود و احتياج به دليل
داريم.
در
اينجا نيز همينگونه ملحق ميكنند و ميفرمايند: «
ثم
إنّه قد انقدح مما حققناه، إنّه يمكن أن يقال: إن المستعمل فيه في مثل أسماء
الإِشارة والضمائر أيضاً عام وأنّ تشخّصه إنّما نشأ من قبل طور استعمالها.»
[3]
بنابراين اقامهي برهاني نشده است. البته ما در مقام اين نيستيم كه حتماً يك برهان
عقلي اقامه شده باشد، ولي هنگامي كه لفظ را تحليل كنيم، بايد فهم شود و يا
بالوجدان بايد فهم شود و اينكه اشارهي به «هذا» را به اشاره خارجيه باليد تشبيه
ميكنيم نيز مشكلي را حل نميكند. در آنجا بسيار بديهي است كه شما با «يد» به رجل
اشاره ميكنيد و اين در زمان وضع ملحوظ نبوده است اما خود اشاره كه ذات اشاره است
و اسماء اشاره براي اشاره وضع شدهاند در متن معنا اشاره هست، خود آن اشاره است و
ذاتِ اشاره است، اما در آنجا از ابزاري بيروني به نام «يد» براي اشاره به رجل كمك
ميگيرد و اين دو را نميتوان مقايسه كرد.
به
هر حال بعضي توجيهات و تبيينات كه در لسان شريف ايشان است محل تأمل است و به همين
جهت بعد از ايشان اين بحث به شدت مورد نقد و نقض قرار گرفته است.
نكتهي
ديگري كه ايشان طرح ميفرمايند اين است كه ميگويند ما در آثار سلف از موضوعٌله
خاصبودن هيچ اثري نميبينيم و كسي اشاره نكرده كه وضع عام باشد و موضوعٌله خاص،
جز متأخرين كه توهم كردهاند كه اشاره به شخص بايد باشد كه موجب تشخص ميشود، پس
موضوعٌله يا مستعملٌفيه خاص ميشود. كه منظور آخوند از متأخرين نيز مرحوم صاحب
فصول است. درواقع اين هم گويي دليل فرض شده است. اما بايد گفت كه بسياري از مباحث
اصوليه در آثار سلف نيست. خيلي از مسائل اولاً در ادوار مختلف اصول ظهور كرده و
ثانياً اين نوع مداقّهها متعلق به متأخرين است. اينكه شما در كلمات سلف چيزي پيدا
نكنيد دليل نميشود كه آنها خلاف اين نظر را داشتهاند و اين استدلال محقق خراساني
نيز قابل اتكاء نيست. والسلام