موضوع: الرّأي
المختار في الإنشاء والإخبار.
درخصوص
اين موضوع كه معناي إنشاء چيست و كاركرد و نقش جملات إنشائيه (موضوعٌله جملات
إنشائيه) كدام است بحث ميكنيم و در حال طرح نظر مختار در اين خصوص هستيم.
جمعبندي
و اجمال نظر ما در ضمن بندهايي كه به دنبال خواهد آمد بيان ميشود:
اولاً:
ميدانيم كه مصب بحث از إنشاء حوزهي اعتبارات عقلائيه است؛ جملات إنشائيه يعني جملاتي
كه حقاً حاكي از إنشائي هستند و إنشائي كه واقع شده است را ابراز و اعلان ميدارند.
إنشاء همان «اعتبار» است، اعتبار فرايند و فعلي تنزيلي و تنظير نسبت به تكوين است.
به اين معنا كه انسان مقولاتي مانند زوجيت، ملكيت، رياست و حريّت و رقيّت و امثال
اينها را در مناسبات خود، در گذشتههاي دور و هماكنون دارد. مسلم آن است كه انسان
در يك فرايند انساني و اجتماعي به اين مفاهيم رسيده است. ملكيت براي انسان در يك
ظرفي متصوَر شده است، همينطور رياست، زوجيت و... . انسان زوجيتهاي تكويني را ميبيند،
مثلاً انسان داراي اعضاي زوج است، دو چشم دارد، دو گوش دارد، دو پا و دست دارد
و... كه اينها نظير هم هستند و احياناً اگر تفاوتي بين آنها هست، مكمل هم هستند.
مشابه همين زوجيت تكويني ميبيند كه انسان هم مذكر و مؤنث دارند و اين دو در عين
اينكه با هم متناظرند، تفاوتهايي هم دارند و نقش هم در زندگي تكميل ميكنند و يك
نوع حاجت دوسويه و تجاذبي به يكديگر دارند و در فرايند يك تعامل، حوائج يكديگر را
رفع ميكنند. سپس انسان شبيه همان زوجيت تكويني كه بين دو چشم و دو گوش و... وجود
دارد را براي اين دو صنف از انسان تصور ميكند و اينها را كنار هم قرار ميدهد و
به نحوي زوج شبهحقيقي قلمداد ميكند و زوجيت را بين اين دو صنف از انسان اعتبار
ميكند. اين اعتبار را «مَن بيده الاعتبار» انجام ميدهد، حال يا خود دو طرف با هم
توافق و تفاهم ميكنند، و يا دو وليّ اينها توافق و تفاهم ميكنند، يا اين دو
وكالت به غير ميدهند و وكيل براي اينها زوجيت را اعتبار ميكند. در هر جامعهاي
نيز شيوهاي براي اعلان اين اعتبار وجود دارد كه هر كسي ادعاي زوجيت با ديگري
نكند. عقلا قواعدي را گذاشتهاند كه به چه نحوي اين اعتبار واقع شود و به چه نحوي
اعلان شود كه ديگران هم مطلع باشند، و اينكه بر اعتبار زوجيت چه آثاري مترتب است.
در
اسلام اعلان زوجيت بين يك زن و مرد، بعد از آنكه آن دو قصد كردند و زوجيت را
اعتبار كردند و يا ولي و وكيل آنها قصد كرد و زوجيت را اعتبار كرد، اينگونه است كه
بايد با لفظ گفت: «زوجت هذه بهذا». اين جمله اعلان كنيد كه قصد و اعتبار زوجيت بين
اين دو نفر شد. به اين ترتيب زوجيت رسميت پيدا ميكند، ديگران مطلع ميشوند و
آثاري نيز بر آن مترتب ميشود.
در
زوجيت تكويني مبدأ و منشأ يك مسئلهي تكويني است. عامل تكوين اين زوجيت يك عامل
تكويني است. خالق عالم بين دو چشم و دو گوش زوجيت برقرار كرده است. در زوجيت
تشريعي و اعتباري، منشأ اعتبار است. اينكه مَن بيده الاعتبار اراده كند كه زوجيتي
برقرار شود و عامل اعتبار هم خودْ اعتباري است، چون او پدر است ولايت دارد و ميتواند
اعتبار زوجيت كند. چون اين دو نفر به فردي وكالت دادند آن فرد قصد ميكند و با
عبارتي اين زوجيت را اعلان ميكند. به هر حال چون خود اين نوع از زوجيت اعتباري
است، منشأ و عامل آن نيز اعتباري است؛ ولي اعتبار بدان معنا نيست كه به واقع بند
نباشد، بلكه پاي در واقع دارد.
همچنين
درخصوص ملكيت، فرد ميبيند چيزهايي وجود دارد كه حقيقتاً متعلَق به خود اوست، مثل
دست، پا، سر و... حقاً به او تعلق دارد و از آن ديگري نيست و كسي حق تصرف در آن را
ندارد، مگر در شرايطي كه او مرتكب عمل مجرمانهاي ميشود كه بناست مجازات شود،
آنگاه حاكم كه البته يك جايگاه اعتباري داراي شأنيت است، مثلاً حكم ميكند كه دست
او قطع شود. همچنين راجع به چيزهاي ديگري هم كه نسبت و اولويتي با او دارد، مثل
اينكه از دريا ماهي گرفته است، و يا ميوههاي جنگلي را چيده است، به دليل اينكه
فعلي از فرد سر زده و با يك نوع عملي اين ميوه جنگلي را چيده و يا آن حيوان دريايي
را صيد كرده است، ديگران ميگويند اينها به او اولويت دارند و به نحوي به او منسوب
هستند. درنتيجه فرد ميگويد اين ماهي كه از دريا صيد كردهام و يا ميوهاي كه از
درخت چيدهام مال من است، همانگونه كه ميگويد اين دست و يا پا مال من است. ملكيت
را تصور و تصوير ميكند و در جامعهي بشري و عقلا چيزي به نام ملكيت پذيرفته ميشود.
همينگونه است راجع به ساير عناوين، مثلاً يكي از اعضاي بدن رأس است و نقش اساسي
رأس آن است كه مجموعهي بدن را مديريت ميكند و در جايگاهي برتر و فرماندهي و
امردهي قرار گرفته است و در ساير اعضاء تصرف ميكند و امور آنها را تدبير ميكند و
آنها را به استخدام درميآورد، سپس ميبيند كه جامعهي انساني نيز يك عنصر و عضو
اينچنيني لازم دارد و بدون او جامعه تبديل به جنگل ميشود. يك نفر و يا يك مجمع
بايد چنين نقشي را ايفا كنند. به تقليد از رأسيت تكويني كه عضوي از اعضاء در بدن
دارد، اين فرد كه چنين نقشي را ايفاء ميكند و به طريقي از طرق اين نقش را به عهده
ميگيرد، مثلاً از راه غلبه قدرت را در دست ميگيرد و ديگران از او تبعيت ميكند و
يا انسان عاقل و حكيمي است و از راه تعقل جامعه را اداره ميكند. و يا اينكه حق
مردم است كه در شئون و امور خود تصرف كنند اما به صورت جداگانه و در عرض هم كه نميتوانند
تصرف كنند، با هم جمع ميشوند و به فردي واگذار ميكنند و ميگويند اين رأس ما
است. به اين ترتيب مفهوم رياست پديد ميآيد و مقولهي رياست جعل ميشود و احياناً
به شكلي اين جعل را اعلام ميكنند. مثلاً در پاي صندوق اعلام ميكنند و يا ممكن
است خبرگاني جمع شوند و يك فرد را انتخاب كنند و يا عرف پذيرفته است كه اگر خبرگان
جامعه بر كسي توافق كردند و بقيه نيز مخالفت نكردند، يك نوع اعلان موافقت و تأييد
اين اعتباري است كه صورت گرفته است. به اين ترتيب انسان از آن رأس تكويني به اين
رياست اعتباري منتقل ميشود. اين واقعيت اعتبار عقلائيه است.
از
سوي ديگر بايد به نحوي اين اعتبار و جعل اعلام شود. اين چيزي كه به نام رياست،
زوجيت، ملكيت و... ايجاد ميشود بايد به نحوي ابراز شود تا ديگران مطلع شوند و
تثبيت و رسميت پيدا كند تا آثاري بر آن مترتب شود. اين كار به اشكال مختلف صورت ميگيرد،
و الفاظ نيز از جملهي آنهاست. الفاظ علائم ابرازيه هستند، مانند بسياري علائم
ابرازيهي ديگر كه در حيات انسان جاري هستند. تابلوهاي راهنمايي و رانندگي علائم
ابرازيِ اعتباري هستند. البته اين علائم به نحوي، نسبتي با آنچه كه بايد علاميت
كنند دارند. تصويري بر روي تابلو هست كه فيالجمله ميتوان به آن مفهوم منتقل شد،
يعني يك دلالت شبهطبيعيه هم دارد. نظير اينكه در اعتبارات ميگوييم به هر حال
اينكه بين زن و مرد يك تحاوجي و تجاذبي و تعاملي ميتواند در رفع حوائج و تكميل يكديگر
واقع شود، يك واقعيتهايي وجود دارد. اينكه امروزه دو مرد و يا دو زن و يا يك
انسان با يك حيوان را زوج ميشناسند انحراف است و بند به واقع نيست. ولي در زوجيت
مشروع زن و مرد واقعيتهايي وجود دارد، البته به غلظت زوجيت عينين نيست ولي به هر
حال يك چيزي وجود دارد.
در
ملكيت نيز همينگونه است. همانطور كه دست به انسان تعلق دارد، در ملكيت هم تعلق
وجود دارد، براي اينكه اين فرد از دريا صيد كرده است و نه ديگري. طبعاً اين فراچنگ
آورده و نه ديگري. ديگري نيز كشت كرده و گندم به دست آورده و اين گندم از آن اوست،
نه او كه گندم را نكاشته و برداشته نكرده، طبعاً فرد نسبت به صيد و يا گندم يك
نسبت شبهتكويني دارد. آنگاه اين دو با هم مبادله ميكنند و اين ملكيتها جابهجا
ميشود. بنابراين در علائم نيز ميتوان گفت كه فيالجمله چنين نسبتي برقرار است،
حتي در الفاظ نيز اينگونه نيست كه بگوييم همهي وضع الفاظ حالت تصادفي دارد و هر
واژهاي را در قبال هر معنايي ميتوان جعل كرد،
بلكه تناسبي وجود دارد و گاه بعضي از نظريهها معتقدند كه فراتر از تناسب است و
واژهها در قبال معاني انگار نسبتي حقيقي با هم دارند، كه البته به اين بحث در
اينجا كاري نداريم.
الفاظ
از نوع علامات ابرازي هستند، بالنتيجه تمام الفاظي كه داراي معنا هستند در اين جهت
با هم مشتركاند كه همگي ابرازكننده و ابزار و آلت ابراز هستند. آنچه كه از آن اين
الفاظ و ديگر علائم نمايندگي ميكنند و علامت آن هستند و او ذوعلامت است اشكال
مختلف دارد، گاهي خارجي است، گاهي ذهني است و گاهي هم اعتباري است، يعني در وعاء
اعتبار چيزي وجود دارد كه اين لفظ ميخواهد از آن چيز حكايت كنند و دستكم ميخواهد
آنرا ابراز كند.
آنگاه
كه ميخواهيم چيزي را كه مورد ابراز است، به مثابه يك علامت ميخواهيم ابراز كنيم،
آن چيز واقع و نسبتي موجود در خارج و يا در ذهن است كه ميخواهيم آن را ابراز
كنيم؛ كه به اين «إخبار» ميگوييم، چون يك واقع، واقع شده است و ما داريم از آنچه
واقع شده است خبر ميدهيم و آنرا حكايت ميكنيم. يكوقت هم هست كه آنچه ميخواهيم
ابراز كنيم واقعهاي است كه در وعاء اعتبار واقع شده است. من به مثابه مالك يك
شيء، انتقال اين شيء را به ديگري در ازاء شيء ديگر قصد كردهام، يعني اين مثمن را
ميدهم و آن ثمن را ميگيريم و يا بالعكس. طرف مقابل نيز همين قصد را كرده است.
اين تلائم دو قصد و ارادهاي كه ما هر دو كردهايم، موجب اعتبار جديدي ميشود و آن
اينكه ثمن من به او تعلق ميگيرد و مثمن او نيز مال من ميشود. اين را بايد ابراز
كنيم، مثلاً با گفتن «بعتُ هذا بهذا». توجه داشته باشيد كه من روي نكتهاي تأكيد
ميكنم كه يك نظر شاذ است و كمتر كسي چنين چيزي را طرح كرده است؛ البته شباهتي به
نظريهي مرحوم آقاي خويي دارد ولي تفاوتهاي بسياري بين آنچه كه ما اختار ميكنيم
با آنچه كه مرحوم آقاي خويي فرمودهاند وجود دارد. ايشان هم ميگويند كار لفظ
ابراز است ولي ما ميخواهيم بگوييم كه اصلاً عقود و ايقاعات به لفظ واقع نميشود،
بلكه به قصد واقع ميشود و اين لفظ مُعلن و مبرز آن قصد است؛ با آن قصد و ارادهاي
كه مالك ميكند و وكيل يا ولي انجام ميدهد اين اعتبار صورت ميپذيرد، ولي اين
اعتبار با لفظ اعلام ميشود، و حتي ممكن است با فعل اعلام شود. در جايي كه معاطات
است با فعل اعلام ميشود. همچنين ممكن است در جوامع ديگر به صورت ديگري اعلام شود،
مثلاً ممكن است به شكل نفس مراجعهي تفاهمآميز يك زن و مرد به شهرداري كه در آنجا
ثبت ميكنند، بين اين دو زوجيت صورت پذيرد. البته ما براساس مبناي خودمان ميگوييم
اينها زن و شوهر نشدهاند و عقدي جاري نشده است، اما آن جامعه و آن عقلا اينگونه
پذيرفتهاند و به اين شيوه اعلام ميكنند و در شهرداري نيز ثبت ميشود كه اينها زن
و شوهر هستند.
ما
نبايد بين ابزارِ ابراز و عامل ايجاد و اعتبار خلط كنيم و ما ميگوييم كه عامل
اعتبار «قصد» و «اراده» است ولذا ميگوييم شبهتكويني است. اراده يك فعل است و اين
اعتبار به نحوي از تكوين برميخيزد، ولو اينكه لفظ هم فعل است. منتها الفاظ علاوه
بر اين عنصر مشترك كه نقش ابرازي است و همهي الفاظ داراي معنا از آن برخوردار
هستند، هركدام خصوصيتي را ميرسانند و وجه خاصي دارند، حال يك لفظ آنچنان است كه
يك مطلب اعتباري را ابراز ميدارد و لفظ ديگر يك مطلب حقيقيِ خارجي را ابراز ميدارد.
مثل إخبار كه حاكي است و ابراز ميكند حكايتي را كه قصد داريم در درون انجام
بدهيم، از يك واقعيتي كه واقع شده است و يا نسبتي كه در عالم واقع برقرار است، ولي
جملات إنشائيه يك مسئلهي اعتباري را ابراز ميدارند كه إنشاء شده است.
بنابراين
الفاظ داراي دو وجه هستند كه توأماً دو كاركرد در طول هم را انجام ميدهند، كه
اولي اصل ابراز است و دومي خصوصيت آن مبرَز است. لهذا نبايد بين نفس إنشاء و سبب
إنشاء و ايندو با آلات ابراز و اين سه با مسبَبي و مُنشأئي كه در إنشاء پديد ميآيد
و اين چهار با احكام مترتب بر اينها خلط شود. ما در اينجا پنج مسئله داريم.
إنشاء،
يعني فعل ارادي كه از مُنشأ صادر ميشود، مُنشأ و معتبر فعلي دارد كه فعل او همان
إنشاء است و درواقع إنشاء اتفاق ميافتد، ولي آن را مقدماتي انجام ميدهد كه به آن
مبادي اراديه و به طور خلاصه «قصد» ميگوييم. پس إنشاء غير از مبادي اراده است كه
به إنشاء منتهي ميشود. كما اينكه ابزارهاي ابراز هم مثلاً در اينجا الفاظ و يا
ساير علامات باشد؛ به عنوان نمونه «كتابت»، يعني فرد لال است و اصلاً نميتواند
چيزي بگويد، «بعت» را مينويسد و يا با تعاطي پول را ميدهد و جنس را برميدارد و
با اين فعل خود ابراز ميكند كه قصد چنين مبادلهاي را دارد و يا با اشاره اين كار
را ميكند. اينها ابزارهاي ابراز هستند. مقولهي بعدي «مسبب» است، يعني آن چيزي كه
در وعاء اعتبار از عقود و ايقاعات واقع ميشود، مثل ملكيت، زوجيت، رياست و امثال
آن. مقولهي ديگر نيز احكامي است كه بر اين مسبب مترتب است. بشر يك سلسله قواعد و
ضوابطي را وضع كرده است كه آنگاه كه اين اعتبار واقع ميشود بر اين بار ميشود.
اين مقولات را نبايد با هم خلط كرد.
محل
بحث ما در اينجا از ابزارهاي ابراز است و الفاظ را ابزارهاي ابراز قلمداد ميكنيم
و آنچه كه سبب وقوع چيزي به نام ملكيت هست، «قصد» است و نه لفظ. كاركرد لفظ در
اينجا كاركرد ابرازي است، زيرا لفظ از نوع علامات و نشانههاست و البته امروز نيز
بحث نشانهشناسي در حوزهي زبان از جايگاه فوقالعادهاي برخوردار است.
البته
در مواردي همانند نكاح معاطاتي ممكن است به جهاتي گفته شود كه جايز نيست و در آنجا
بايد دقتهايي اعمال شود، ولي به هر حال ابزار مهم نيست، يك وقت ممكن است وسيله و
سبب ابداع، ايجاد و إنشاء را محدود كنيم و يا سبب اعلان و ابراز را هم محدود كنيم،
اين دليل نميشود كه انواع مقولات با هم متفاوت نيستند و دليل نميشود كه لفظ نميتواند
ابزار ابراز باشد.
با
اين وجه در اينجا راجع به الفاظ إنشائيه يك موضوعٌله داريم و آن ابرازيت صدور سبب
از كسي است كه شأنيت إنشاء دارد، و براساس تقريري كه در اينجا مطرح كرديم، فرق
اساسي بين إخباريت و إنشائات در متعلق ابراز است و مبرز فرق ميكند. مبرز در جملات
إخباريه نسبت واقعشده است كه احياناً از يد مبرز و مخبر خارج است كه از آن اطلاع
ميدهد، در إنشاء آن معتبري است كه اعتبار شده و احياناً خود آن فرد اعتبار كرده و
اعتبار نيز به يد خود او بوده است.
ممكن
است در اشكال به مرحوم آقاي خويي كه ايشان نيز ميفرمايد كار لفظ ابراز است، گفته
شود كه اگر كار جملات إنشائيه هم ابراز باشد كه درواقع يكنوع إخبار است و يا حتي
خود إخبار است، در آن صورت اين اشكال وارد ميشود كه إنشاء هم به إخبار ارجاع ميشود
و به اين ترتيب از آن جهت كه در إخبار صدق و كذب محتمل است در إنشاء نيز صدق و كذب
محتمل ميشود، و بعد نيز گفتهاند اين مطلب خيلي مشهور است كه در خبر احتمال صدق و
كذب هست ولي در إنشاء چنين احتمالي نيست، پس اين چگونه ميشود؟
در
جواب عرض ميكنيم كه اولاً إخبار و إنشاء با هم تفاوتي دارند كه به اعتبار آن
تفاوت همچنان ميشود گفت كه در إخبار احتمال صدق و كذب هست، ولي در إنشاء نيست،
زيرا در إخبار از واقعهاي در خارج خبر ميدهد كه به يد فرد نبوده، يك نسبتي
برقرار شده است و احتمال دارد كه نسبت برقرار نشده باشد و اين آقا راست نگويد كه
نسبت برقرار است و يا خطا كند و تصور كند كه نسبت برقرار است و خبر از وقوع نسبت
بدهد؛ پس احتمال صدق و كذب باقي است؛ اما در إنشاء ميگويد «بعت» و در اينجا از
قصد و علم حضوري خود خبر ميدهد و احياناً مثل إخبار داعي ندارد كه دروغ بگويد و
احياناً نميتواند خطا كند چون از قصد و ارادهاي كه در نفس او واقع شده است سخن
ميگويد؛ ولذا از جهتي احتمال صدق و كذب نيست؛ اما در عين حال اگر صدق و كذب را
انطباق لفظ با وعاء اعتبار نگيريم، بلكه بگوييم كه اين فرد به كذب و دروغ ميگويد
«بعت». مثل كساني كه ميخواهند در يك كشور اروپايي سيتيزن شوند، به دروغ با زني
ازدواج ميكنند و در شناسنامهي خود هم وارد ميكنند كه يك نوع ابراز است و يا حتي
در مقابل شاهداني حضور پيدا ميكنند كه جملات را هم ميگويند، ولي اين جملات دروغ
است و واقعاً نكاحي واقع نميشود و اين دو قصد ازدواج ندارند، بلكه ميخواهند
اقامت بگيرند و هنگامي كه اقامت گرفتند از يكديگر جدا ميشوند. پس آنجا هم امكان
صدق و كذب هست و ثانياً اصلاً چه اشكالي دارد، اگر ما بگوييم كه اشتباه كردهاند
كه گفتهاند فقط خبر احتمال صدق و كذب دارد و حالا دقت كنيم كه در إنشاء نيز جاي
صدق و كذب وجود دارد، آسمان به زمين ميآيد. اصلاً بفرماييد إنشاء نيز همانند
إخبار ميشود، مگر اين چه اشكالي دارد؟
لهذا
با اين اشكال نميتوان مسئله را كنار گذاشت و چه بسا مطلب غلط مشهورشده و معروفشدهاي
كه غلط آن بعداً آشكار ميشود كنار گذاشته ميشود و ما نيز از اين مطلب دست
برداريم كه احتمال صدق و كذب متعلق به خبر است و به إنشاء تعلق ندارد، و ميگوييم
در مورد إنشاء نيز ميتوان احتمال صدق و كذب داد. لهذا اشكالي هم كه بعضي از اعاظم
معاصر به آقاي خويي كردهاند كه بر نظر ما نيز ميتواند وارد شود مشكلي ايجاد نميكند
و ممكن است بگوييم وارد نيست.
بنابراين
ما بايد به اين نكته توجه كنيم كه إنشاء و جملات إنشائيه را گاه به معناي عامي به
كار ميبرند، و هرآنچه كه غيرخبري است را إنشاء ميگويند، حتي استفهام را و به
گونهاي هم توجيه ميكنند كه چگونه در استفهام، إنشاء وجود دارد و يا چطور ايجاد
وجود دارد. ما اولاً در اينجا ميگوييم كه إنشاء را به معناي خاص آن بايد گرفت و
محل بحث ما نيز همين است كه تكليف «بعتُ» إنشائي چيست و يا تكليف امر إنشائي چيست
و به چه دلالت ميكند و اينكه به معناي عام بفرماييد كه ترجي و يا تمني هم إنشاء
هست، اما درواقع با تمني چيزي را ايجاد ميكنيم و يا از يك حالت نفساني حكايت ميكنيم.
آنگاه كه در شأن آمريت هستيم و امر ميكنيم چيزي را ايجاد ميكنيم و تكليفي پديد
ميآيد، اما همهي اينها إنشائي نيستند و ما نيز در اينجا إنشاء بالمعني الاخص را
مد نظر داريم، يعني در جايي كه نسبتي به يد معتبر اعتبار ميشود را بحث ميكنيم كه
عمدتاً در معاملات و عقود و ايقاعات واقع ميشود و مسئلهي اصلي ما نيز همين است.
در
اينجا عرض ميكنيم، كاركردي كه الفاظ دارند، ابراز اعتبار و إنشائي است كه از سوي
من بيده الاعتبار و واجد شأنيت اعتبار، ايجاد شده كه ميخواهيم آن را ابراز كنيم.
اين نقش و كاركرد الفاظ إنشائيه است. كل الفاظ نيز در مجموع همين كاركرد ابرازي
دارند، منتها هر لفظ، جمله، هيأت و اداتي، خصوصيتي هم دارد و ابرازي خاص را عهدهدار
است و به اين ترتيب اينهمه توفق پيرامون اين بحث نيز شايد لازم نباشد و بايد از
اين بحث عبور كنيم. والسلام