موضوع: نظريّة الخطابات القانونية ـ مقترحاتنا
فی تحسين تقرير النّظريّة وتنسيقها في قوالبها القشيبة / 40
درخصوص مقام امتثال و برآيند
مبادي و مكونات در قالب اصولي كه معطوف به مقام امتثال است بحث ميكرديم كه آخرين
بخش از مباحث مربوط به برآيند مبادي و مؤلفات و مكونات نظريه قلمداد ميشود، امروز
يك بند را توضيح ميدهيم كه بحث از نظريه و نتيجهگيري به پايان ميرسد. اين بند
بسيار مهم است و بايد مورد توجه قرار گيرد.
پارهاي از مختصات اساسي دين در
مقام استنباط احكام كه بخشي از آن است، بايد مورد توجه قرار گيرد. به تعبير ديگر
دين داراي عناصر و ويژگيهاي اساسي و زيرساختيي است كه نظر مستنبط و مجتهد درخصوص
هريك از آنها آنچه باشد به صورت اصول و سپس قواعد و ضوابط استنباط ميتواند بروز
پيدا كند و صورتبندي شود.
مقاصد الشريعه
امروز خاصه در ميان علماي عامّه
ديدگاههايي ظهور كرده با عنوان «مقاصد الشريعه». بحثهاي بسياري در اين خصوص در
جريان است و مخالفين و موافقين زيادي دارد. در تحليل مقاصد الشريعه و نقش آن در
فهم دين، خاصه حوزهي شريعت (احكام) افراط و تفريطهاي زيادي وجود دارد. در عين
حال نيز ابهاماتي راجع به اينكه مقاصد الشريعه چيست و چه كاركردي در فهم و يا حتي
اجراي احكام دارد، وجود دارد.
در اين ترديدي نيست كه دين يك
دستگاه است و از يك سامانه و نظام فوقالعاده دقيقي برخوردار است. همهي اجزاء آن
با هم سازگار است و از انسجام فوقالعادهاي برخوردار است. همچنين دين به مثابه يك
دستگاه داراي غايات و مقاصدي است كه مراد الهي بوده و آنها بايد تحقق پيدا كند.
دين داراي قلمرويي است، حوزههاي مختلفي دارد، گسترهاي دارد. دين جهاني است و به
اقليمي دون اقليمي محدود نيست. دين جاوداني است و به دورهاي دون دورهاي ديگر
محصور و محدود نيست و معناي خاتميت آن است كه اسلام به مثابه يك دين آخرين پيام
الهي است و بناست جاودانه تا قيامت پاسخگوي نيازهاي بشر باشد. دين جامع است و از
شمول خاصي برخوردار است. دين هدايت، كمال بشر و تأمين سعادتمندي دنيوي و اخروي
اوست، و آنچرا كه اين جهات اقتضاء ميكند دين واجد آن هست، پس از جامعيت نيز
برخوردار است. دين حكمتآميز، حكمتنمون و حكيمانه است. دين خردپذير، خردتاب و
بلكه خرد ميتواند آنرا فهم كند. دين فطرتنمون است، با فطرت آدمي (آن فطرتي كه
خداوند، بشر را بدان مفطور ساخته) كاملاً سازگار است. دين فهمپذير است؛ آنچنان
نيست كه برخي توهم ميكنند كه دين فهمپذير نيست؛ يا به اين جهت كه زبان دين
رازناك و رمزآلود و سمبليك است، يا به اين جهت كه مدارك، منابع و متون ديني وجوهپذير
و قرائتپذير است و معناي متعين ندارد؛ بلكه دين فهمپذير است، متون ديني داراي
متعين هستند كه ميتوان آنرا كشف كرد.
قهراً اين ويژگيها، ويژگيهاي
دين است و دستكم در مصداق اسلام اين ويژگيها وجود دارد و قهراً اين دين داراي
مقاصدي نيز هست كه مقرر است با اعتقاد نظري به مباني آن و التزام عملي به فروع و
بناهاي آن، اين مقاصد تحقق پيدا كند. اين مقدار پذيرفته است. درواقع اعتقاد به
مقاصد الشريعه به مثابه يكي از حقايق و وجوه مهم دربارهي دين الزاماً درست است و
اين مقدار پذيرفته است؛ اما گاه بعضي جريانها و ازجمله جريانهاي مورد اشاره، به
نحو افراطي ميخواهند بگويند كه دين داراي مقاصدي است كه تماماً قابل كشف است و
گويي بالفعل آنرا كشف كردهايم و همهي احكام و قضاياي تشريعيِ ديني را ميتوان
براساس همين مقاصد استنباط كرد و هرآنچه با مقاصد سازگار نباشد را كنار بگذاريم،
هرچند صريح آيات باشند. هرچند در نص آيات احكامي آمده باشد، اگر با مقاصد شريعت كه
ما به آن دسترسي داريم و كشف كردهايم سازگار نبود، آنرا هم بايد كنار گذاشت. اين
نگاه افراطي به مقاصد الشريعه است. نگاه تفريطي نيز آن است كه باور نكنيم كه دين
هدفدار است و قائل به مقاصد الشريعه و علل الشرايع نباشيم.
در اين ميان آنچه كه پذيرفته است
عبارت است از اينكه مقاصد الشرعي يكي از معيارها و منطقها و يكي از اصول استنباط
قضاياي ديني و ازجمله احكام است؛ و يكي از اصولي است كه در مقام امتثال و فهم نحوهي
امتثال احكام بايد به آن توجه كرد و يا در مجموع در چهار ساحت و شأني كه توضيح
داديم. حقتعالي در مقام جعل مقاصدي را در نظر داشته است كه آن مقاصد در مقام و
ساحت ايصال حضور دارد و نقشآفرين است، در مقام افهام و تفهم احكام و ادراك و
ابراز احكام دخالت دارد، در مقام امتثال نيز حضور دارد. در اين چهار شأن و ساحتي
كه براي حكم و خطاب براساس نظريهي خطاب شرعي بيان كرديم حضور دارد، يعني سطح جعل
و اعتبار، سطح ايصال از ناحيهي شارع و احراز از ناحيهي متشرع، سطح افهام از ناحيهي
شارع و تفهم و تلقي از ناحيهي متشرع و سطح امتثال و تطبيق حكم.
موضوع مقاصد الشريعه حتماً دخيل
است. خداوند متعال در هنگام جعل مقاصدي را ملحوظ داشته است. خداوند حكيم است و كار
لغو از او سر نميزند و پذيرفته نيست كه خداوند بيهدف و مقصود جعل كند. اگر بايد
مقاصدي حاصل شود بنابراين او بايد احكام و مشيت تشريعي خود را به طرقي ايصال
بفرمايد و بشر هم با لحاظ آن مقاصد سعي كند كه خطابات را دريافت و احراز كند.
همچنين حقتعالي بايد افهام كند و به نحوي بايد گفته باشد كه احكام فهم شوند و بشر
نيز با توجه به مقاصد بايد سعي كند كه خطاب الهي را فهم كند و سرانجام بايد تحقق و
تطبيق پيدا كند و انسان هم امتثال كند. مقاصد الشريعه حتماً در اين چهار عرصه دخيل
هستند.
يكي از افراطها در مقاصد الشريعه
اين است كه بگوييم مقاصد الشريعه تنها اصل و چهارچوب و ملاك براي كشف و طرز اجرا و
امتثال حكم است. اصولاً نظريههايي كه در حوزههاي گوناگون و از جمله در حوزهي
دين و من جمله در حوزهي احكام ابراز ميشود، غالباً از آسيب و آفت مشتركي رنج ميبرند
و آن آفت و آسيب تكساحتانگاري است. يعني اينكه ما يك اصل و حقيقت را كشف كنيم و
به آن توجه كنيم و آن يك حقيقت را هرچند بسياربسيار مهم باشد، جايگزين همهي
حقايق، اصول و معيارها بكنيم و تصور كنيم جز اين اصل و معيار، اصل و معيار ديگري
وجود ندارد و جز اين حقيقت، حقايق ديگري نيست و همهي مسائل را حول محور همين
حقيقت و اصل و مبنا حل كنيم. سرّ ميرايي نظريهها (خصوصاً در دورهي ما) نيز
افراط در سهم بعضي از حقايق، علل، مباني و اصول است كه براي توليد نظريه مبنا و
چارچوب قرار ميگيرد و همه روي آن مبنا متمركز ميشوند و مباني و اصول ديگر و
معيارهاي ديگر مغفول ميماند و يك اصل را توسعه ميدهند و بر روي آن تأكيد ميكنند،
بعد فرد ديگري نقض ميكند كه عوامل ديگري هم دخيل هستند و نظريه مخدوش ميشود و
كنار ميرود. براي مثال نظريههايي است كه در روزگار ما ظهور ميكند، در روانكاوي
فرويد روي عنصر عامل جنسي تأكيد افراطي ميكند و همه چيز را به اين عامل ارجاع ميدهد.
فرويد علم، دين، تمدن، همهي تلاشهاي بشري و همهي رفتارها و... را به صورت روانكاوانه
به عامل جنسي ارجاع ميدهد. در اين بحثي نيست كه عامل جنسي عامل مهمي است اما
جانشين همهي عوامل نيست و تنها يك عامل است. اگر بخواهيم همه چيز را با اين عامل
تحليل و توجيه كنيم، مشاهده ميكنيم كه در خيلي جاها عوامل ديگري هم دخيل هستند و
حتي در بعضي جاها اين عامل اصلاً حضور ندارد. همينطور نظريهي «اقتصاد مبنا است»
ماركسيستها كه جهاني شد و اقصاد را مبنا قرار داد. عنصر اقتصاد خيلي مهم است اما
اينگونه نيست كه تمام تحولات، تحركات و همه چيز را اقتصاد بسازد و تنها اقتصاد اصل
و مبنا باشد و بله اين حقيقت مهمي است كه بشر به اقتصاد وابسته است.
در مسئلهي مقاصد الشريعه نيز
چنين اتفاقي افتاده است. مقاصد الشريعه يكي از حقايقي است كه بايد در مقام مواجههي
دين (نظراً و عملاً) مورد توجه قرار گيرد اما همه چيز نيست. گاه بعضي به جاي مقاصد
الشريعه بر مبناي ديگري همچون «انسجام و ساختارمندي دين» تأكيد ميكنند. اينكه دين
مدون و منسجم است، بعد همه چيز را براساس همين خصلت و خصوصيت دين برقرار ميكنند
كه اين نيز خطاست. چنانكه عرض كرديم نظريهاي همانند نظريهي خطابات قانونيهي
حضرت امام(ره) هم از اين نقطهضعف رنج ميبرد، زيرا آن بزرگوار روي اين حيث تأكيد
فرمودهاند كه قانون شرع هم قانون عام است (كه البته حرف درستي است)، اما اينكه
بخواهيم همهي مسائل را با استناد به اين خصلت قانون شرع حل كنيم، حل نميشود، و
البته در حل بسياري از مسائل توجهداشتن به اين وجه خطاب شرعي لازم است، اما
اينگونه نيست كه به بگوييم به صرف توجه به اين وصف خطاب شرعي همهي مسائل قابل حل
است. آن بزرگوار متفطن نكتهي بسياربسيار مهمي شدهاند كه حكم شرعي و خطاب شرعيه
نيز چونان قوانين خصلت عموميت دارند، اما آيا حكم و خطاب تنها همين خصلت را دارد؟
خصائل ديگر ندارد؟ در طول اين جلساتي كه بحث كرديم نيز ديديم كه مسائل بسيار زيادي
پيرامون حكم قابل طرح است و حكم و خطاب شرعي چه ويژگيها و خصائل و خصائصي دارد و
ديديم كه مبادي مختلفهاي مطرح است و عناصر گوناگوني كه مكون خطاب شرعي و قهراً
حكم شرعي هستند، وجود دارد و از اين مجموعه اصول بسياري به دست ميآيد و مبادي،
مكونات و اصول را مورد بحث قرار داديم. مبادي چهارگانه، مكونات پنجگانه و اين
ساحات و شئون چهارگانه كه هركدام از اين سه لايه متشكل از وجوه و جهات بسياري ميشدند
و تا اينجا به 91 مطلب رسيديم و تأكيد هم كرديم كه غالب اينها استقرايي است و كامل
نيست. در اين بخش اخير نيز حدود بيست اصل را در ذيل مقام امتثال مطرح كرديم و در
آنجا نيز گفتيم كه اينها از باب نمونه است والا مباحث مربوط به مقام امتثال بسيار
گستردهتر است و گفتيم كه بسياري از مباحث علم اصول و علم فقه را ميتوان مرتبط با
مسئلهي امتثال تحليل كرد.
تأكيد ما بر اين است كه افراط و
تفريط نبايد كرد و البته مسئلهي مقاصد الشريعه بسيار دخيل است و نهتنها مقاصد
الشريعه، بلكه نطاق و قلمروي دين هم در فهم و اجراي دين تعيينكننده است و بسته به
اينكه مقاصد شريعت را چه بدانيد، احكام آنرا همانگونه ميفهميد، و بسته به اينكه
نطاق و قلمروي دين را تا كجا بدانيد حكم ديني را كمابيش آنگونه خواهيد فهميد، بسته
به اينكه دين را جهاني بدانيد يا منطقهاي، بسته به اينكه دين را جامع و شامل
بدانيد و يا آموزههاي آن را محدود بدانيد و مثلاً بگوييد دين فقط ارزشها را بيان
ميكند و نه قواعد و گزارهها را، به اينكه دين را خالد بدانيد يا مقطعي بدانيد؛
همانند كساني كه ميگويند دين متعلق به دورهي جهل بشر است و پارهاي از احكام دين
عصري بوده و متعلق به عهد جاهليت بوده و الان لازم نيست از احكامي كه در آن موقع
بيان شده تبعيت كنيم.
آخرين بحث در اين نظريه جمعبندي
و تقرير نهايي آن و برايند تطبيقات آن است كه اجمال آن را در اين جلسه عرض ميكنيم
و تفصيل آنرا به جلسهي بعد موكول ميكنيم.
ما معتقديم اين نظريه ميتواند
چونان مبنايي زيرساختي براي سازماندهي و طراحي اصول فقه جديد باشد و ميتوان
براساس اين نظريه به اصول نگاه كنيم و عمل اصول پديد بياوريم و اين نظريه ميتواند
مبنا و چهارچوبي براي تحول در اصول باشد.
يك دانش داراي مبادي، موضوع،
غايت، مسائل، قلمرو، روش و هندسه و ساختار است و ما تقريري اجمالي ارائه خواهيم
كرد كه اگر براساس اين نظريه به علم اصول نگاه كنيم چگونه خواهد شد و اين عناصري
كه مؤلفهها و مكونات يك دانش هستند چه وضعي پيدا ميكنند و اگر بخواهيم دانش اصول
جديدي را ارائه كنيم براساس اين نظريه هريك از اين عناصر چه وضعي پيدا خواهند كرد.
والسلام