موضوع: نظرية عدم انحلال الخطابات
القانونية ـ مقترحاتنا في تحسين تقرير النّظرية وتنسيقها في قوالبها القشيبة/20
نظريهي ابتناء
اصل سوم نظريه:
«پياموارگي
دين و شمول آن بر مبادي خمسهي دخيل در فهم پيام الهي» سومين و مهمترين اصل تشکيل
دهندهي نظريه است. براساس اصل سوم:
يك)
دين، پيام هدايت از سوي مبدأ هستي و حيات، خطاب به انسان است، دين «رسالت» (مرسولهاي)
است مشتمل بر منظومهاي از گزارهها و آموزهها که، از سوي «مرسِل قدسي» از طرقي
خاص، به آدميان به عنوان «مخاطبان» اين رسالت، منتقل ميگردد.
دو)
فرايند پديدهي پيامگزاري، داراي اضلاع پنجگانهي «پيام دهنده»، «پيام»، «پيام
افزارها»، (وسائط و وسائل پيام)، «قلمرو و متعلق پيام» و «پيامگيرنده»، است. از
اين اضلاع خمسه، به زبان اصطلاح، به مبادي«مصدرشناختي»، «دينشناختي»، «معرفتشناختي»،
«قلمروشناختي» و «مخاطبشناختي» دين، تعبير ميکنيم. درخصوص مبادي خمسه، در ادامهي
بحث، توضيحات بيشتري خواهيم آورد.
سه)
هريک از مبادي خمسه، داراي سرشت و صفات خاصي هستند، که خواه و ناخواه، خودآگاه و
ناخودآگاه، در فهم پيام (تکون معرفت) دخيل (سهمگذار و نقشآفرين)اند. و اصولاً
بدون منظورداشت برآيند روششناختي سرشت و صفات اين مبادي، پيام الهي (قضاياي ديني)
فهم نخواهد شد.
بدان
جهت از مجموعهي عوامل پنجگانه، به «مبادي» تعبير ميکنيم که اين عناصر از سويي
تامينكنندهي چارچوبهها و انگـارههاي نظري لازم (مباني قريبهي) براي «فهمپذيري»
و «روشمندانگاري اکتشاف» دين، و«روشپردازي»، و «قاعدهگذاري» براي تفهم آن، و
نيز«شيوهگذازي»براي تحقق ذهني و عيني (اعتقاد و التزام به)شرع انگاشته ميشوند؛
از ديگر سو در بردارندهي عمدهي احکام کلي امهات مسائل ديناند؛ از سوي سوم، اين
مبادي شامل بسياري از ادلهي اثبات گزارهها و آموزههاي ديني نيز هستند.
خواسته
و خودآگاه، ناخواسته و ناخودآگاه، (يعني حتي در صورت عدم تعمد و تفطن کافي به برد
و برايند کارکرد و کاربرد آنها)، اين مبادي در امر تکون و تطور معرفت ديني، نقشآفريني
و سهمگذاري ميکنند.
هر
چند عمدهي مبادي خمسه، قابل استنباط از منابع ديناند، اما بخش معتنابهي از آنها
پيشا دينياند، يعني پيش از وقوع بعثت وحياني و قبل از مواجههي آدمي با «منابع
بروني» دين (کتاب، سنت قولي، و سنت فعلي) و به تعبير رايج بهصورت «برونديني» (به
طرز عقلاني و فطراني) دست يافتنياند.
اما مبادي خمسه:
يك)مبدأ
مصدرشناختي:
دين
پيام الهي است که از ساحت الوهي صادر و به انسان، بهمثابه مخاطب دين، ابلاغ و
الهام گشته است: از آن جهت که نسبت دين به حق، نسبت کلام به متکلم است و هويت کلام
به هويت متکلم پيوند خورده است، فهم آن ثبوتاً و اثباتاً در گرو شناخت و منظورداشت
خصايل و خصايص مصدر دين است، لهذا معرفت صائب کلام، ثبوتاً جز با تفطن به اوصاف
متکلم ميسر نيست، اثباتاً نيز گونهي تلقي فهمنده از ذات و صفات مصدر، خواه
ناخواه، بر فرايند و برايند معرفت او از دين تأثير خواهد نهاد.
مراد
ما از «مبدأ مصدرشناختي» معرفت دين (به اعتبار مقام ثبوت) و معرفت ديني (به
اعتبار مقام اثبات)، سرشت و صفات مصدر دين، و نوع تصور پيشيني آدمي از شارع و
اوصاف او است، که فرايند و برايند دينفهمي و دينورزي، به طرز تعيين کنندهاي تحت
تأثير آن صورت ميپذيرد. هر چند که اصل«مبدأ باوري» و عمدهي مسائل بنيادين آن
پيشاديني است، اما به اعتبار نکات زير، اين مسئله، مسئله ديني است:
1.
اين مقوله گوهر و گرانيگاه دين و دينداري است،
2.
مقدس، بيش از هر مقولهي ديگري بدان پرداختهاند،
3.
علاوه بر آنچه از مسائل مبدأ، بهصورت پيشاديني و به مدد «مدرِکات بروني» (عقل و
فطرت، شهود) دريافت ميشود (که همواره به تأييد و تقرير«مدارک دروني» نيز ميرسد)
دقايق بسياري از مسائل آن، فقط از رهگذر وحي نبوي، و متون مقدس و با رهنمود اولياء
الهي قابل دريافت است.
در
هر صورت، بينش و نگرش فهمنده، در مجموعهي مسائل مبدأ، از جمله نظرات عمده در هستيشناسي،
و ماهيتشناسي و وصفشناسي مصدر دين، سهم و نقشي بسزا در دينفهمي او ايفاء ميکند.
در نتيجه هر تفاوت عمده در «مبدأفهمي»، مايهي تفاوت جدي در «دينفهمي» خواهد
گشت.
مثلاً
اگر ثبوتاً مصدر دين، حکيم، و افعال او مبتني بر عدل باشد، لاجرم برايند اين
اوصاف، در دين صادر از سوي او منعکس خواهد بود، و نيز (در مقام اثبات و ابراز دين)
اگر فهمنده، مصدر دين را حکيم انگاشته، افعالش را عادلانه دانسته باشد، بر دينفهمي
او اثر آشکار خواهد داشت.
دو)
مبـدأ دينشناختي:
مراد
ما از مبدأ دينشناختي، «احکام کلي امهات مسائل دين، از قبيل ماهيت، منشأ، گوهر،
زبان، غايت، فائدت، قلمرو، اضلاع هندسي معرفتي دين و هويت هر کدام، در مقام ثبوت
و اثبات» است. اصول اين مسئله نيز همچون مبدأ مصدرشناختي، به اعتباري پيشاديني، و
به اعتباري ديگر ديني است.
مبدأ
دينشناختي نيز ثبوتاً و اثباتاً در دين و دينفهمي، داراي کارکردهاي گسترده و ژرف
و شگرفي است.
در
مقام «معرفت دين» و کشف مقام ثبوت آن، همهي هم و غم فهمنده بايد مصروف دستيابي به
مختصات واقعي دين باشد، تا دين کما هو، ادراک گردد: در مقام انکشاف نيز نوع تلقي
فهمنده از هريک از مختصات بنيادين دين، خواه ناخواه بر فهم او تأثير نهاده، معرفت
ديني او را شکل ميدهد، از اين رو معرفت ديني هرکس و گروهي، کما بيش و عميقاً تحت
تأثير برايند نوع تلقي پيشاديني آن کس و گروه از مختصات دين صورت خواهد بست، و
طبعاً هر که معرفتش از اين مختصات جامعتر و صائبتر، معرفت دينياش صائبتر و
جامعتر.
اگر
دربارهي دين، ثبوتاً و در نفسالامر، گزينههاي «فطرانيت»، «وحيانيت»، «ماورائيت»،
«حکيمانگي»، «انسجام» و ساختارمندي، «هدايتمآلي»، «دنياگري آخرتگرا»، و... صحيح
باشد، در مقام فهم آن نيز بايد با ملاحظهي همين اوصاف، درصدد اکتشاف آن برآييم، و
دين نيز خود را چنين به ما وا خواهد نمود، اما اگر، با پيشفرضهاي مقابل اين
گزينهها آن را سراغ کنيم، به حاق و حقيقت دين دست نخواهيم يافت: و اگر در نفسالأمر،
فروض مقابل اين گزينهها صحيح باشند، با التزام و تصلب بر اين گزينهها، دين کما
هو، درک نخواهد گشت. و در صورت صحيح بودن گزينههاي پذيرفته شده از سوي فهمنده و
نيز التزام او بدانها «معرفت صائب دين» نصيب او خواهد شد.
اگر
دين در نفسالأمر، فطرت نمون باشد، لاجرم با فطرت همهي بشريت سازگار بوده،
ماهيتاً فرا تاريخي، فرا اقليمي، و فرا اقوامي خواهد بود، در مقام اثبات و احراز
نيز دين بايد چنين نيز فهميده شود و (کمابيش) بهناچار چنين فهميده خواهد شد. به تعبير
(يا از زاوية) ديگر: اگر انسان فطرتمند بوده، منشأ دينگرايي و دينورزي او نيز
همين جهت باشد و دين نيز فطرت نمون باشد، چرا در فرايند تفهم دين و در روند تحقق
آن، فطرت نقشآفرين نباشد؟
کما
اينکه اگر دين «واقعمند»، «واقعگرا» و «واقعنما» باشد،، مفسر نيز در پي احراز
معناي متعين براي متن ديني خواهد بود و بايد باشد، و دين نيز نسبيت در تفسير خويش
را بر نخواهد تافت، و شکاکيت نسبت به عالم معرفت، معني ديني نخواهد داشت: از فهم
دين نيز «واقع معرفتشناختي» يا «واقع شريعتشناختي» (حسب مورد) فرا چنگ مجتهد
خواهد افتاد، و معرفت ديني نيز به سره و ناسره تقسيم خواهد گشت.
همچنين
اگر مثلاً قلمرو دين در حاق واقع، آن چنان است که حاجات حيات دنيوي و اخروي آدمي
را، يکجا فرا ميپوشاند، بايد دين چنين نيز فهم شود، و آنکه تلقي چنين از قلمرو
دين دارد، خواه ناخواه و کما بيش از دين چنين معرفتي را تحصيل خواهد کرد: اما اگر
در نفسالامر تشريعي، جغرافياي شريعت، محدود به «امر آخرت» و محصور به عالم
«معنويت» و منحصر در تدبير «رابطهي شخصي / خصوصي» عبد و رب باشد، نميتوان از
دين، نظامهاي اخلاقي، حقوقي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي، زيست محيطي، مديريتي،
قضايي، دفاعي، و ... توقع برد، و آن که چنين ميانديشد نيز درصدد اکتشاف اين
نظامات از دايرهي دين بر نخواهد آمد، و بهرغم مواجههي اينچنيني با دين، تهيدست
از تفحص منابع ديني، باز خواهد گشت. و در هر دو صورت اگر فهمنده، دريافتي ناسازگار
با پيشانگارههاي صائب، فرا چنگ آورد، بايد با کاربست سنجمان معرفتي مناسب، به
واکاوي منشأ و ميزان خطاي معرفت خود، و دستيابي به معرفت صائب دست بزند.
(در
فصل سوم بخش سوم کتاب منطق فهم دين، در خصوص امکان و ميزان تأثيرگذاري پيش دانستهها،
پيشانگارهها، و انتظارات مفسر از دين بر فهم دينياش سخن گفتهايم.
سه)
مبـدأ معرفتشناختي:
ترابط
معرفتي عبد و رب، از دريچهي دوال و دلايل و از مسير مجاري مختلف (پيامافزارها: و
مدرِکها و مَدرَکها) صورت ميبندد: برخي از دوال، درونخيز (انفسي)اند مانند:
فطرت، عقل و شهود، برخي ديگر بروني(آفاقي)اند، مانند وحي نبوي، سنت قولي و سنت
فعلي معصوم.
*
به اقتضاء نظريهي سازهي سه ضلعي معرفت، حالات معرفتي (تبعد، تحجب، تقرب، تعرف)،
تابع وضعيتهاي متفاوت و متنوع ناشي از «اوضاع شناختگر» و «انواع شناخته»، و
«عناصر پيراشناختي»، و صور حاصل از تلفيق اوضاع و انواع و عناصر مختلف با يکديگر
است، اما در اين ميان، اوضاع فاعل شناسا و منابع دروني و بروني، نقش تعيين کنندهتري
را در تکون معرفت بر دوش دارند، اين نکته، اهميت مبدأ معرفتشناختي را در تکوين
معرفت ديني آشکارتر ميسازد.
آنچه
تا اينجا باز گفتيم، بيشتر معطوف به مقام اثبات (اکتشاف و ابراز دين) بود، در مقام
ثبوت نيز صحت معرفت ديني و کمال و جامعيت آن و کارآمدي عملي دين، همگي در گرو
اکتشاف منطبق بر نفسالأمر تشريعي و معرفتي، و کاربست درست و دقيق دوال، و اعمال
مبدأ معرفتشناختي در مقام کشف و کاربرد دين است.
به
جهت وضوح فيالجمله انکارناپذير کارکرد مبدأ معرفتشناختي در تکون معرفت ديني، به
توضيح بيش از اين حاجت نيست، به همين ميزان بسنده کرده، ميگذاريم و ميگذريم.
چهار)
مبـدأ قلمروشناختي:
بنا
به مشهور، هندسهي معرفتي دين، (مؤلفهها و قلمروهاي دين) از سه حوزه (عقايد، احکام،
اخلاق) صورت بسته است: اين کمين بر آن است که دين دو قلمرو ديگر را نيز در بر ميگيرد:
علم ديني و تربيت ديني: يعني پارهاي از قضاياي تشکيل دهندهي دستگاه و دستاورد
دين از جنس هيچ يک از قلمروهاي سهگانهي مشهور نيستند، زيرا در منابع ديني،
انبوهي از گزارهها و آموزهها به چشم ميخورد که از نوع «دانش» يا «پرورش»اند.
گزارههاي
علمي بسياري در خلال منابع ديني آمده است که از نوع قضايايي که ذاتاً متعلق ايمان
بايد باشند نيستند، و در نتيجه در زمرهي عقايد قلمداد نميشوند، اينها تنها گزارشهايي
از واقع خارجياند. اين دست گزارهها اندکشمار و کممايه نيستند و لهذا ميتوانند
به تنهايي قلمرو مستقلي را تشکيل دهند. البته معيار علمديني و ديني بودن علم،
تنها «استخراج گزارههاي آن از مدارک معتبر ديني» نيست، بلکه علم ديني «شبه مقول
بالتشکيک» بر مجموعهاي از معارف اطلاق ميشود.
کما
اينکه انبوهي از قضاياي ديني در خلال تعاليم ديني وارد شده است که لزوماً تکليفي ـ
حقوقي يا ارزشي ـ اخلاقي نيستند، بلکه از سنخ آموزههاي تربيتياند و پر واضح است
که تربيت، از جنس عقيده نيز نيست. در صورتي که اين قضايا اکتشاف و تنسيق شوند،
قلمرو ممتع و مستقلي پديد خواهد آمد که تُنکتر و کم حجمتر از ساير حوزههاي
هندسهي دين نخواهد بود: پس تربيت نه عقايد است و نه احکام، نه علم است و نه
اخلاق. تربيت موجب التزام جوانحي و جوارحي به عقايد، اخلاق و احکام ديني ميگردد،
علم و عالم نيز حصيده و حصيلهي تربيت است. آن گاه که استعدادهاي متربي و متعلم،
در باب علم به فعليت برسد، علم توليد شده، عالم محقق خواهد شد. علاوه بر آنکه
سزايي و سودوري قضاياي ساير حوزهها و قلمروها، در گرو تحقق تربيت ديني است، غايت
دين هدايت و تربيت است، و تمام دين به شرط آنکه به «فردسازي» و «جامعهپردازي»
ديني راه ببرد، کامياب و کارآمد قلمداد خواهد شد.
در
مبدأ قلمروشناختي معرفت دين و معرفت ديني، سخن بر سر آن است که قضاياي تشکيل
دهندهي حوزههاي هندسهي دين، هريک از سرشت و صفات خاصي برخوردارند، اين مختصات
سرشتي و صفاتي، ثبوتاً مقتضي اتخاذ روششناسي متناسب فهم هر کدام از آنها است، و
اثباتاً نيز اين خصايل و خصايص خود را بر روششناسي و قاعدهگذاري دينفهمي تحميل
ميکنند، و لاجرم فهمنده خواه ناخواه، خودآگاه و ناخودآگاه، فيالجمله بدانها تن
در ميدهد.
پنج)
مبدأ مخاطب / انسانشناختي:
آدمي
بهمثابه «مکلف / فهمنده»، مخاطب پيام الهي است: انسان داراي سرشت و صفات، و خصايل
و خصايصي است که در مقام ثبوت و در مرحلهي صدور دين از ساحت الهي و ايصال آن به
انسان منظور شارع بودهاند، اين خصايل و خصايص، در مقام اثبات (دريافت و درک)
گزارهها و آموزهها نيز بايد منظور نظر فهمندهي دين باشد.
از
نظر انسانشناسي اسلامي، بشر از سويي «ذاتمند»، «دوساحتي» (داراي روح و جسم، و
فطرت و طبيعت است) «خوشسرشت»، «خردور»، «مختار»، «کمالپرست»، «خيرگزين»، «عدالت
جو»، «مدنيتورز»، «فرگشتيابنده» و «هماره در صيرورت» است: از ديگر سو، بنا به
توصيف قرآن، «ضعيف»، «کَفار»، «عجول»، «جدالگر»، «جهول»، «جزوع»، «منوع»، «مذبذب»،
«کنود»، «مغرور» و... است.
انسان
از تواناييهاي معرفتي و نظري بسياري برخوردار و از ناتوانيهاي معرفتي فراواني
نيز رنج ميبرد: کما اينکه او داراي کمالات و استطاعت عملي فراوان، و دچار کاستيها
و ناتوانيهاي عملي بس گسترده است. شماري استطاعتها و استعدادهاي شگرف نظري و
عملي بشر، فهرستوارهي دراز دامني را پديد ميآورد، چنان که فهرست ناتوانيها و
نارساييهايش نيز بس بلند بالا و گسترده است.
مبدأ
مخاطبشناختي ميگويد: خصايل و خصايص (به عنوان عناصر ذاتي، شبه ذاتي، يا مستند
به) آدمي (به عنوان شناختگر)، خواه ناخواه بر تکوين معرفت او در زمينههاي گونهگون
تأثير خواهند نهاد، مبدأ وجود و وحي نيز، اين حقيقت را در مقام انشاء و ايصال
ديانت، ملحوظ داشته است، لاجرم در مقام درک و دريافت نيز اين نکته بايد ملحوظ
گردد: بدين سبب مبدأ مخاطبشناختي، بعدي از ابعاد سامانهي فرايند انکشاف و ضلعي
از اضلاع منطق اکتشاف گزارهها و آموزههاي ديني را تشکيل ميدهد.
چنان
که بر مبناي نظريه سازهي سه ضلعي، از سويي «شناختپذير» بودنِ «متعلق شناسا»، معد
تحقق معرفت بدان است، و «شناخت ناساختگي» يا «شناختناپذير» بودن متعلق شناسا،
مانع وقوع معرفت بدو است: و از ديگر سو، تواناييها و ناتوانيهاي معرفتي فاعل
شناسا، نقش ايجابي و سلبي تعيين کننده در تکون معرفت ايفا ميکند: در زمينهي دينفهمي،
به دليل ناتوانيهاي نظري آدمي و خصوصيات ذات و صفات باري، شناخت ذات، هرگز شکار
هيچ فاعل شناسا و شناسنده ـ نميگردد، زيرا دست استطاعت معرفتي آدمي از دامن قدسي
ذات حق کوتاه است، و حد فهم از صفات حق نيز، به تناسب، بسته به حد فعليت و ظرفيت
معرفتي جويندهي معرفت و نقشآفريني ساير عوامل مؤثر بر معرفت آدمي است.
«وجوب
نظر»، ضرورت «بذل جَهد» و «استفراغ وُسع»، در فهم شريعت، «حجيت ذاتي قطع»، «اعتبار
جعلي ظنون خاص» و «حجيت طرق علمي» در قضاياي اعتباري ديني و...، همگي ريشه در اين
حقيقت دارند.
طاقت
و توانايي، و بيطاقتي و ناتوانيهاي عملي بشر، نيز در مقام التزام جوارحي و
جوانحي وي به دين ملحوظ است، مباني و قواعد و احکام فقهي معطوف به شرايط عام
تکليف، و مطرح در ظروف حرج و اضطرار، و نيز لزوم لحاظ اولويات و ترجيحات، نقش زمان
و مکان در اجراء شريعت، همچنين بخشي از کاربرد اصل مصلحت، و قاعدهي تبعيت احکام
از مصالح و مفاسد، و همچنين مدارکي چون حديث رفع، و جواز و لزوم کاربست اصول
عمليه، و...، در ارتباط با مبدأ مخاطبشناختي معنا مييابند.
چنان
که اشاره شد انسان داراي خصايل و خصايص گوناگوني است که هريک در ساحتي يا ساحاتي
خاص مؤثراند، مثلاً:
ـ
پارهاي از آنها در منشأ دين (دينگرايي و دينورزي) مؤثراند،
ـ
برخي ديگر از آنها بر انشاء دين و نحوهي انشاء، تأثيرگزار بودهاند،
ـ
بعضي ديگر نيز در نحوهي ابلاغ از سوي شارع ملحوظ افتاده است،
ـ
بخشي نيز بر نحوهي معرفت دين و گونهي معرفت ديني مؤثر خواهند بود،
ـ
گروهي از آنها بايد در شيوهي اجراي دين منظور گردند،
ـ
و...
اصل چهارم نظريه:
«برساختگي
کشف و کاربرد صائب و جامع دين، بر کشف و کاربرد صائب و جامع برايند سرشت و صفات
مبادي خمسه» اصل چهارم نظريه قلمداد ميشود.
اين
اصل نيز چونان اصول سهگانهي ديگر، هم داراي رويکرد توصيفي و تحليلي است، هم
داراي رويکرد توصيهاي و تجويزي است، و به اقتضاء رويکرد اول (از حيثي) از وجه
«فلسفهي دين»ي برخوردار است و (از حيث ديگر) مدعايي است مربوط به فلسفهي معرفت
ديني، اما به اقتضاي رويکرد دوم اين اصل از جنس مباحث «مباني منطق اکتشاف دين»
قلمداد ميشود، و در هر سهصورت، محتواي اين اصل، مدعايي از نوع مسائل فلسفههاي
مضاف در قلمرو دينپژوهي است.
توضيح
اينکه:
از
آنجا که فلسفهي دين، عهدهدار «تحليل عقلاني احکام کلي امهات مسائل دين» است، و
بحث پيشيني (قبل از مواجهه با منابع دين) از سرشت و صفات مبادي خمسهي پيام الهي،
به نحو بسيار چشمگيري برخاسته از فلسفهي دين و برساخته بر اين دانش است، (البته
ميزان ارتباط و سنخيت هر کدام از مبادي با فلسفهي دين، متفاوت است، و از اين
ميان، دو مبدأ معرفتشناختي و مخاطبشناختي پيوند رقيقتري با آن دارند)، محتوا و
مدعاي اصل چهارم با فلسفهي دين پيوستگي مييابد: و از ديگر سو، از آنجا که فلسفهي
معرفت ديني، تحليل عقلاني احکام کلي امهات مسائل معرفت ديني را بر عهده دارد، و
بحث پسيني از اجتنابناپذيري تأثر معرفت ديني از پياموارگي دين و عناصر تشکيل
دهندهي مبادي پيامگزاري، سخن گفتن از نظام و نحوهي تکون معرفت ديني و بازشناسي
سره از ناسرهي بهشمار است، نوعي داوري دربارهي پارهاي از امهات مسائل معرفت
ديني انگاشته شده، و از اين لحاظ در زمرهي مباحث فلسفهي معرفت ديني قلمداد ميگردد.
بالاخره: از آنجا که از سوي سوم، مباني منطق اکتشاف دين، بايدها و نبايدهاي روششناسي
فهم دين (در مقام توصيه و با نگرش پيشيني) را ميکاود، و از پيشانگارههاي طراحي
منطق فهم دين سخن ميگويد، و به بايستهها و بايستگيهاي برآمده از مبادي خمسهي
پيام الهي ميپردازد، اين مباحث در جرگهي مسائل مباني منطق، جاي ميگيرد، از سويهي
چهارم نيز از آنجا که فلسفهي منطق فهم دين (در مقام توصيف و بانگرش پسيني) درصدد
کشفگمانهها و انگارههاي تأثير نهاده بر منطق فهم دين موجود است. اين بحث ميتواند
از مباحث فلسفهي منطق فهم دين بهشمار آيد: پس اين اصل را ميتوان با سه يا چهار
رويکرد تقرير کرد، که بر حسب هر تقرير در جملهي مسائل يکي از دانشهاي سه يا
چهارگانه جاي خواهد گرفت. چون طرح همهي تقريرها، در اين مجال محدود، ضرور نيست،
بهناچار اينک اينجا به تقرير مسامحي و مجمل اين اصل، کمابيش با ميل به سمت تقرير
آن همچون مبنايي براي طراحي منطق اکتشاف مطلوب، بسنده ميکنيم.
براساس
اصل چهارم نظريه، در صورت تحصيل تلقي صائب و جامع از ماهيت و مختصات مبادي، و
استقراء و استقصاء و شناخت مؤلفههاي آنها، و تحليل و تنسيق، طبقهبندي و قاعدهمندسازي
تأثير و تعامل خصايل و خصايص مبادي و مؤلفهها در فرايند فهم و فعل ديني (تحقيق و
تحقق دين) و با پيشگيري از تأثير متغيرهاي نابحق دخيل، ميتوان به کشف صائب و
جامع گزارهها و آموزههاي ديني و شيوهي اجراء کارآمد و روزآمد دين دست يافت. و
بنا به تقرير پسيني ناظر به نظام و نحوهي تکون معرفت ديني و نيز از زاويهي
واکاوي مباني دانش منطق فهم دين، ميتوان گفت: معرفت ديني ـ بالمعنيالاعم ـ لاجرم
و افزون بر نقشآفريني هر عامل ديگري، تحت تأثير سرشت و صفات مبادي خمسه و تعامل
ميان آنها صورت ميبندد، و روششناسيهاي رايج فهمدين نيز، خواه ناخواه بشدت از
اين خصايل و خصايص متأثرند.
تأثير
ـ تعامل مبادي و مؤلّفههاي آنها، در فرآيند تکون و تطور معرفت ديني، به دو صورت
«افقي» و «عمودي» (شبکه ـ هرمسان) و در سه سطحِ «درون عنصري»، «بينا عناصري» و
«فرا عنصري»، جريان مييابد.
سه)
الگوي پيشنهادي براي منطق استنباط شريعت.
براي
دستيابي به منطق مطلوب اجتهاد و اكتشاف هر كدام از حوزههاي هندسهي معرفتي دين ـ
از جمله شريعت ـ بايد با منظورداشت اصول چهارگانهي نظريّه، برايند روششناختي
مقتضيات هريك از مبادي پنجگانهي مذكور در ذيل اصل سوم، صورتبندي و سامانهسازي شود.
چيدمان
منطق اجتهاد، ميتواند بر اساس يكي از شيوههاي زير صورت تحقق گيرد:
يك)
بر اساس و به ترتيب مؤلّفههاي دستگاه روشگاني، يعني: «اصول»، «ابزارها»،
«رويكردها»، «اسلوبها» و «فرايندها»ي استنباط.
دو)
بر اساس و به ترتيب سامانهي مبادي خمسه، يعني:مبدأ مصدرشناختي، مبـدأ دينشناختي،
مبـدأ معرفتشناختي، مبـدأ قلمروشناختي، و مبدأ مخاطب / انسانشناختي.
سه)
بر اساس و به ترتيب ساختار كنوني اصول فقه، يا يكي ـ يا تلفيقي ـ از الگوهاي پيشين
در اين دانش و يا پيشنهادشده از سوي اصحاب آن.
براي
دستيابي به دانش اختصاصي روشگان اكتشاف هر يك از حوزههاي هندسهي معرفتي ـ از
جمله شريعت ـ بر اساس هركدام از شيوههاي سهگانهي پيشگفته و الگوهاي مورد اشاره،
فرايند زير بايد طي شود:
اولاً:
سرشت و صفات هر يك از مبادي خمسهي پيامگزاري ديني به نحو صائب و جامع احرازگردد،
ثانياً:
مقتضيات و برآيند روششناختي سرشت و صفات هر يك از مبادي به طرز صائب و جامع افراز
شود،
ثالثاً:
برآيند روششناختي مجموعهي مقتضيات مجموعهي مبادي باهمديگر تلفيق و تبعات
تعاملي آنها اعمال گردد،
رابعاً:
محصل تلفيق و تعامل، متناظر به مؤلّفههاي پنجگانهي دستگاه روشگاني طبقهبندي
شود،
خامساً:
مجموعهي مؤلّفههاي روشي، بر اساس الگوي مورد نظر، و نيز متناسب با هر يك از حوزههاي
هندسهي معرفتي دين، صورتبندي شده در هيأت يك «دانش روشگاني اختصاصي» تنسيق و
تدوين يابد.
مثلاً
ماهيت و مختصات مصدر دين تحليل، سپس مقتضيات هريك از ويژگيها تبيين، آنگاه
برآيند روششناختي آن ويژگي در قالب مؤلفههاي روشگان تعيين، و تأثير و تأثر مبادي
در لايههاي سهگانه سنجيده شده و اعمال گردد.