90/02/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: چيستيشناسي و هستيشناسي عقل
بحث گذشته
در زمينة ساختارهاي پيشنهادي متأخرين و معاصرين بحث ميكرديم. يكي از ساختارهاي پيشنهادي ساختاري است كه آيتالله مكارم ارائه كردهاند و بخشي از مباحثي را كه در ارزيابي ساختارها قابل طرح است در جلسة پيش عنوان كرديم كه عبارت بود از اينكه اولاً الگوي ساختاري پيشنهادي معرفي بشود كه اين كار انجام پذيرفت، ثانياً شاخصهايي را كه پيشنهاد دادند براي الگوي ساختاري مناسب و يا دستكم بيان كاستيها و كژيهاي ساختار رايج كنوني كه تلويحاً و از خلال آن ويژگيهاي مورد نظر به دست ميآيد مورد ارزيابي قرار بگيرد و ساختار پيشنهادي به آن شاخصها ارائه شود و با شاخصهايي كه خود صاحب الگو داده سنجيده شود. اين مباحث را درخصوص اين الگو كه الگوي ششم قلمداد ميشود مطرح كرديم.
آخرين مرحلة ارزيابي اين است كه الگوي پيشنهادي را براساس شاخصهايي كه خودمان ارائه كرديم ارزيابي كنيم، هرچند كه تعدادي از شاخصهايي كه عرض كرديم طبعاً همان شاخصهايي است كه ديگران نيز به آنها تفطن داشتهاند و تفوه كردهاند. درنتيجه ممكن است در ارزيابي در اين مرحله در مواردي تداخل هم پيش بيايد. اگر بعضي از اين شاخصها را صاحب الگو هم پيشنهاد كرده باشد طبعاً هم آنجا ممكن است ساختار به آن شاخص ارائه شود و هم در شاخصهاي پيشنهادي ما الگو و ساختار به آن شاخص ارائه شود. ما هشت شاخص اصلي را به عنوان شاخصهاي يك الگوي مطلوب ارائه كرديم. جامعيت، مانعيت، جهتمندي، تلائم و تناسق با ديگر عناصر ركني، رعايت تناسب و سنخيت مباحث در بخشبندي و احتراز از خلط مسائل ناهمگن با يكديگر و برساختگي بر گرانيگاهي مشخص و فراگير و برخورداري از ترتيب و ترتب منطقي ميان ابواب و فصول در سامانة افقي و در سامانة عمودي و هفتم به حداقل رساند نياز به تكرار مطالب در فصول مختلف و هتشم كارآمدي در تأمين غايت و كاركردهاي متوقع از هر علم.
ما اگر براساس همين شاخصها ساختار پيشنهادي را ارزيابي كنيم به نظر ميآيد از جهاتي اشكالاتي بر ساختار ميتواند وارد شود. گفتيم كه ساختار در چند بخش اصلي آمده است يك بحث مقدماتي به عنوان مقدمه كه رئوس ثمانيه در آن مندرج است. بخش ديگري كه مباديالمبادي ناميده شده و مجموعهاي از مباحث در قالب نُه امر در آنجا مطرح شده كه تقريباً ميتوان گفت مبادي بعيدة بخش الفاظ است و بخش ديگري كه به عنوان مبادي در قالب پنج مقصد آمده كه عمدتاً همان مباحث الفاظ ميشود و بخش ديگري به عنوان مسائل كه ادلة فقه در آنجا با تقسيمات خاص خود مورد بحث قرار گرفته و در ادامه اصول عمليه اربعه ذكر شده و خاتمهاي تحت عنوان اجتهاد و تقليد آمده و ساختار پايان پذيرفته است.
اگر بنا بر اين باشد كه ما ساختار جامع ارائه كنيم معني آن اين ميشود كه آنچرا كه در چارچوب پيشنهادي آورديم كامل اخذ ميكنيم. اگر ساختاري پيشنهاد ميدهيم و اگر ابوابي را در ساختار ميگنجانيم بايد كامل باشند، ولو عليالمبنا. مثلاً وقتي مباني بعيده و قريبه در ساختار گنجانده ميشود كه ايشان هم همين كار را كردهاند و مباني بعيده و مباني قريبه را در ساختار پيشنهادي براي اصول آوردهاند. ظاهر اين رفتار اين است كه مباني بعيده نيز حتي جزء اصول است ولي از مسائل اصول نيست. اگر اينجور باشد مباحثي كه در آثار سلف در زمينة مباديپژوهي دانش اصول آمده همگي ميبايست در اين ساختار ميآمد. خصوصاً كه ايشان خودش هم از اينكه ساختارهاي رايج جامع مطالب نيست و آنچرا كه در آثار سلف پيشترها مورد بحث قرار گرفته همة آنها را نياوردهاند، اگر اينجور باشد در همان بخش مبادي ملاحظه ميكنيم كه خيلي از مطالب در ساختار نيامده است. ما توقع نداريم آن فهرست و ساختاري را كه ما پيشنهاد داديم كه بيستوپنج سرفصل بود تماماً در مبادي بيايد، چراكه فهرست ما ناظر به وضع مطلوب است. ما در حد ادعاي صاحب طرح كه معطوف است كه به اصول فقه موجود بايد جامعيت را توقع داشته باشيم و نه در حد مطلوب. فرض بر اين است كه ايشان ناظر به اصول فقه كنوني ساختار نقادي كرده و پيشنهاد داده است. اما حرف ما اين است كه با فرض لحاظ مجموعة مباحث و مطالبي كه در بخش مباديپژوهي اصول فعلي هم مطرح ميشود مباديپژوهي كامل نيست. مباحث زيادي هست كه جاي طرح آنها در مباديپژوهي بوده و پيشتر ديگران مطرح ميكردند ولي ايشان به همة آنها نپرداخته است و اگر بنا باشد كه مبادي مورد بحث در كتب همة اصوليون طي اعصار، همگي بيايد تا جامعيت تأمين حجم بخش مباديپژوهي ساختار چندين برابر فربهتر از آن حدي ميشود كه ايشان الان ارائه كردهاند. كما اينكه همين نكته در ارتباط با بخش مسائل هست، در بخش مربوط به مسائل اصول هم باز به نظر ميرسد كه شرط جامعيت تأمين نيست و در شرط جامعيت نسبت به اين الگو سختگيرتر هستيم، به جهت اينكه ايشان از اينكه همة مباحث و مطالبي كه در كتب اصولي پيشينيان آمده و بحث ميشده اينها را الان را در ساختار نميآورند و ايشان اعتراض ميكند كه اين باعث نقص ساختار اصول شده است و از اينكه خيلي از مباحث متروك شده است نگران هستند. با توجه به اين جهت درخصوص شاخص جامعيت تأكيد بيشتري در ارزيابي ساختار و سامانة پيشنهادي ايشان ميكنيم و اگر بنا باشد كه در مبحث و در بخش مسائل اصول مجموعة مطالبي كه در آثار سلف آمده كاملاً و به نحو جامع درج شود كه علاوه بر اينكه اشكالات دوم و چهارم ايشان كه معطوف به عدم جامعيت و متروك شدن پارهاي از مطالب بود، الگو هم كامل از آب دربيايد و آنقدر مطالب از آثار سلف اضافه شود كه چيدمان را تحت تأثير قرار بدهد و هندسة صوري اصول را تغيير بدهد، اگر اين باشد خيلي از مطالب بايد در ساختار درج شود و خيلي از مطالب كه ما تأكيد داريم كه خيلي از مطالب كه بر مبناي ايشان در كتب اصوليه آمده، نميگوييم طراحي مطلوب بشود كه تمام مطالب لازم درج شود. تا چه رسد به اينكه از ايشان توقع داشته باشيم جامعيت را با ديد مطلوب. براي اينكه نشان بدهيم چه مقدار از اين جهت اين ساختار ناتمام است دو فهرست را مرور ميكنيم. يكي در مبحث عقل، ايشان مبحث عقل گفتهاند بايد مستقل شود كه اين كار را كردهاند و كار درستي هم هست. بالنسبه مطالب را جمعآوري كردهاند و در بخش مربوط تحت عنوان مقصد چهارم از قسم اول از مقام بررسي امارات به عنوان امارات المعتبره آوردهاند. در اينجا فرمودهاند اين مباحث را بايد ذيل عنوان مقصد چهارم و مبحث عقل بياوريم
ـ حجيت عقل و بحث ملازمه
ـ مستقلات عقليه و غير مستقلات عقليه
ـ نقد اخباريون
ـ حجيت قطع و اقسام قطع
ـ حجيت قياس قطعي
ـ استلزامات حكميه از قبيل مبحث اجزاء، مقدمة واجب، مسئلة ضد، مبحث ترتب، اجتماع امر و نهي و دلالت نهي بر فساد در عبادات و معاملات.
اين بحثها را در اينجا گنجاندهاند. آنچه كه ايشان در اينجا مطرح كردهاند چيزي اضافه بر كتب رايج فعلي در بخش عقل و مباحث عقلي اصول ندارد بلكه چيزي هم كم دارد يعني مطالبي هست كه در كتب اصولي در بخش عقل هماكنون رايج است ولي ايشان نياورده است. اما از اين جهت كه در سرفصل مستقلي ذكر كردهاند خيليها اين كار را نكردهاند و بارها گفتهايم صاحب وافيه اول كسي كه مباحث نقلي و عقلي را هم جدا كرده و در حدي هم وارد شده و با لحاظ فضاي فرهنگي آن زمان بسيار هم شهامت به خرج داده چون در اوج اقتدار و سلطة اخباريه بوده و اين كتاب را نوشته، آن موقع به رغم نزاعهايي كه بين اصوليون و اخباريون هست و اوج اين نزاع اهتمام به امر عقل و حجيت عقل و كارآيي عقل است و اخباريون كلاً نفي ميكنند، ايشان اصلاً مباحث عقل را در اصول يك فصل مستقلي ميكند آن هم نه در حد يكي از فصول كه تقريباً اصول را به دو بخش تقسيم ميكند. و پس از ايشان كمتر اينچنين اهتمام شد و حتي اصوليون بزرگ ما هم چنين كاري نكردند تا متأخرين مثل مرحوم علامة مظفر و پس از او امثال شهيد صدر و سيد محمدتقي حكيم كه روية صاحب وافيه را دنبال كردند. به هر حال مباحث ناقص است. ولي مثلاً فرض كنيد كه بنا بر اين باشد كه ما مباحث عقل را به صورت كاملتري بياوريم كه ما اين پيشنهاد داديم، مبنا و منطق چينش مباحث عقلي، اولاً بايد بگوييم كه مطالب و مباحث عقلي را چگونه بايد در اصول سازماندهي كنيم، در شش فصل ما فكر ميكنيم مجموعة مباحث مربوط به عقل ميتوان سازماندهي كرد كه ممكن است پارهاي از مطالبي كه در اين فصول عرض ميكنيم جنبة مقدمي و مبدأشناختي داشته باشد و مباديپژوهانه باشد ولي باقي تقريباً مباحثي است كه بايد در اصول بيايد و لزوماً در ذيل عنوان مبحث عقل هم گنجانده شود،
چيستيشناسي و هستيشناسي عقل
فصل يكم، چيستيشناسي و هستيشناسي عقل، مفهومشناسي عقل، عقل نظري، عملي و امثال اينها و ملاكشناسي قضايا و قياسات عقليه. اين بحث بسيار مهم هست، هرچند گفتيم كه از جنس مباديپژوهي است ولي واقع اين است كه بخشهاي كاربردي جديي دارد مثل ملاكشناسي قضايا و قياسات عقليه. اصلاً با چه ملاكي قضايا و قياسات اصولي را عقلي بگوييم يا غيرعقلي بگوييم و مناط عقليبودن قضايا و قياسات چيست كه اينها در اصول ما بحث شده، يعني آنجا كه بحث از مستقلات عقليه و غيرمستقلات عقليه ميشود كاملاً مورد بحث قرار ميگيرد.
معرفتشناسي عقل
فصل دوم، معرفتشناسي عقل كه درخصوص عقل است ولي من در عين حال ناظر به اصول به عنوان مبادي فقه اين موارد را عرض ميكنم كه در ذيل اين عنوان ميتوان مباني و ادلة اعتبار و حجيت عقل در استنباط احكام را آورد كه ايشان اين فصل را دارد.
در ادامه مستقلات و غيرمستقلات عقليه، حسن و قبح عقليه، حجيت قطع، تبعيت احكام از مصالح و مفاسد كه بحثهاي مهم عقليه هستند و بحثهاي مبنايي هستند ولي ملاحظه ميكنيم كه چيزي مثل تبعيت احكام از مصالح و مفاسد در فهرست ايشان درج نشده است.
كاركردشناسي عقل
فصل سوم، كاركردشناسي عقل، بشناسيم كه عقل چه كاركردهايي دارد و چه گونههايي ميتواند داشته باشد. گستره و گونههاي كاركرد عقل در استنباط كه بحث مفصلي است و به صورت گسترده ميتواند مورد بحث قرار گيرد. جاي مبحث اعتباريات اينجاست و ميتوان مطرح كرد و بايد عنوان بشود كه ايشان نياورده است و اين درحالي است كه بعضي از اصوليون به اين اشاره كردهاند، گرچه وارد نشدهاند و توقع ميرفت كه بعضي بزرگان مثل محقق اصفهاني كه ارائهدهندة نظرية اعتباريات قبل از علامة طباطبايي است وارد ميشد، ولي از متأخرين مثل آقاي سيستاني مسئلة اعتباريات را مطرح كرده، حتي در محور قرار دادن مسئلة اعتبار براي ساختار دانش اصول.
كاربردشناسي عقل
فصل چهارم كاربردشناسي عقل، عقل را چگونه به كار ببريم، چه كارآييهايي دارد و چگونه از اين كارآييها استفاده كنيم. قواعد و ضوابط كاربست عقل در استنباط احكام را مورد بررسي قرار بدهيم كه در اينجا بحث اصول عقليه، قواعد عقليه، مسئلة مقدمة واجب، مسئلة نهي در عبادات، مسئلة ضد، مسئلة اجتماع امر و نهي و مسئلة مفاهيم عمدتاً عقلي و عقلايي است كه مطرح ميشود، مسئلة ترتب، مسئلة حقيقت امتثال كه ايشان نياوردند، مسئلة امتثال بعد الامتثال، مسئلة اجزاء و پارهاي از اين مسائل را كه جزء مباحث عقلي است ايشان در ساختارشان نياوردهاند.
نسبتشناسي عقل با ديگر مدارك و مدركات
فصل پنجم، نسبتشناسي عقل با ديگر مدارك و مدركات، عقل چه نسبتي با ديگر مدارك مثلاً كتاب و سنت دارد؟ با ديگر مدركات دارد؟ مثل فطرت. اين نسبتسنجي ميان عقل و در اصطلاح رايج منابع و در تعبير دقيقتر مدارك و مدركات كه بعضي مدركاند مثل نص كتاب و سنت و خود وحي البته طريق است و برخي هم مدركاند مثل عقل.
آسيبشناسي كاربرد عقل در استنباط
فصل ششم آسيبشناسي كاربرد عقل در استنباط. اين بحث به نحوي اخباريهاست و مطالب اخباري را ميتوان ذيل همين فصل آورد. آنها در ظاهر اين است كه منكر تواناييهايي براي عقل به صورت مطلق نيستند ولي ميگويند يا در قلمروي دين نياز به كاربرد عقل نداريم و يا اگر به كار ببريم ممكن است به خطا منتهي بشود و در حوزة شريعت كارآيي درخوري نداشته باشد و اينكه اگر عقل را به كار بستيم فقه دچار آسيب خواهد شد مورد تأكيد آنهاست.
هرچند كه مقتضاي طرح كامل مباحث مربوط به عقل مستلزم درج برخي مباحث مقدماتي در فهرست بالاست كه ارائه كرديم، مثل بحث هستيشناسي و چيستيشناسي و معرفتشناسي عقل اما اين فهرست به عنوان نمونه نشان ميدهد كه چه مقدار نقص و عيب در ساختار پيشنهادي وجود دارد و پارهاي مطالب از قلم افتاده است.
در زمينة مسائل هم عرض كرديم در مبادي نقص هست كه چندان وارد نشديم، در مسائل به عنوان نمونه مبحث عقل را آورديم چون مبحث عقل را ديگر اصوليون هم به حد كفايت نپرداختهاند خودمان فهرست داديم، اما در بخشهاي ديگر اصول مخصوصاً مسائل علم اصول بعضي از كتب خيلي به تفصيل وارد شدهاند و واقعاً در حد بسياربسيار جامع، كامل و تحسينبرانگيزي، اگر كسي بخواهد بداند كه ساختار پيشنهادي صاحب الگوي ششم كه اصرار ميورزد بر اينكه چرا مطالب از قلم افتاده است و متروك شده و در آثار سلف بسياري مطالب بوده كه امروزه مورد بحث قرار نميگيرد، براساس اين حساسيت ايشان ما عرض ميكنيم ما عرض ميكنيم كافي است به فصول كتاب مفاتيحالاصول سيد مجاهد مراجعه كنيد، خواهيد ديد كه بسياري از فصول و بخشهاي پيشنهادي آيتالله مكارم در قياس با مفاتيحالاصول كاستيهاي زيادي دارد و از جامعيت كافي برخوردار نيست. من فقط اشاره ميكنم به يكي از سرفصلها كه فهرست آن را آوردهام يعني بخش مربوط به سنت، مبحث سنتپژوهي و مسائل مربوط به سنت و خبر و امثال اينها كه خود ايشان هم تأكيد ميكند چرا مباحث مربوط به خبر متواتر و مستفيذ درج نشده و چرا مغفول مانده است. همين قسمتي كه ايشان مثال ميزنند و حساسيت نشان ميدهند در كتاب مرحوم سيد مجاهد حدود 120 صفحه را تشكيل داده اما در ساختار ايشان بسياربسيار كمحجم و لاغر هست و بسياري از سرفصلهايي را كه سيد مجاهد در كتابشان آوردهاند ايشان مطرح نكرده است. تحت عنوان القول في السنه بحث شروع شده، از صفحة 328 كتاب و در صفحة 448 اين مبحث پايان پيدا كرده است و مباحث فراواني از قبيل:
القول في بيان خبر الواحد
القول في بيان عدم إفادة خبر الواحد العلم
القول في بيان أن خبر الواحد قد يفيد العلم
القول في بيان أن الأخبار المودعة في الكتب الأربعة قطعيّة الصدور و معلومة الصحة أم لا
القول في بيان معاني العلم بحسب اللغة
القول في بيان معاني العلم بحسب اللغة و المعتبر منها هنا
القول في بيان عدم الأخبار المودعة في الكتب الأربعة كلاّ
القول في بيان قرائن الصدق في الأخبار المودعة في الكتب الأربعة
القول في المرسل
تنبيهات متعلقة بحجية أخبار الآحاد
القول في بيان التسامح في أدلة السنن و عدم اعتبار جميع الشرائط فيها كما في الواجب و الحرام
تنبيهات متعلقة بالتسامح في أدلة السنن
القول في بيان حجية «فقه الرضا عليه السلام»
القول في بيان المرجحات في تعارض الخبرين
درخصوص برخي از شرايطي كه ايشان رد ميكنند و لازم نميدانند بحثهاي مفصلي كردهاند.
القول في بيان أن كون الراوي من مشايخ الإجازة لا يدل على العدالة. اصولاً قرائن عدالت و عدالت راوي را مورد بحث قرار ميدهند. مبحث جرح را طرح كردهاند، بحث تعارض بين جرح و تعديل را و طرق اثبات عدل را و شرايط توبه را مطرح كردهاند براي كسي كه ممكن است در گذشته ثقه نبوده، عدل نبوده و بعد از توبه ميشود به خبر او عمل كرد يا نكرد مباحث مختلفي را مطرح كردهاند و بحث توبه را به تفصيل وارد شدهاند كه البت بسياري از آن زائد است.
بحث خبر متواتر را عنوان كردهاند به صورت مستقل آوردهاند. و نهايتاً با تنبيهات متعلقة بتعيين مدلول الثقة. ملاحظه ميكنيم كه حدود 130 صفحه را به سنتپژوهي پرداختهاند. اگر بناست كه مجموعة مطالبي را كه در آثار سلف مطرح ميشده همچنان مورد بحث قرار بدهيم و از طرف ديگر هم يكي از شرايط اساسي ساختار مطلوب جامعيت است اينجور بحثها چرا نيامده است؟
شاخص ديگر مانعيت است كه به نظر ميآيد از حيثي اشكال مانعيت وارد ميشود به جهت اينكه ايشان آمدهاند مبادي را علي فرض كه عليالمبنا بتوانيم جزء دانش قرار بدهيم مطرح كردهاند، ولي مبادي را به دو دستة مباديالمبادي و مبادي تقسيم كردهاند. مبايالمبادي درواقع همان مبادي بعيده بخش الفاظ است. اگر فرض كنيم گنجاندن مبادي در زمرة مباحث يك دانش صحيح و جايز است ولو به نحو استطرداد و از سر اضطرار اگر بناست اينها را مطرح كنيم تا كجا و كدام و مبادي را بايد بياوريم؟ آيا مباديالمبادي و مبادي بعيده را هم بايد در ساختار علم اصول بياوريم؟ و يا احياناً حتي در همان مبادي قريبه تمام مبادي بايد درج شود، مباديي كه ميتواند از ساختار اصول خارج شود نبايد بيرون از اصول مطرح شود؟ كه اين را عليالقاعده صاحب الگو قبول دارد كه دستكم مبادي بعيده نبايد در علم بيايد. اگر اينجور است آوردن مباديالمبادي يك اشكال ميشود بر ساختار و شاهدي ميشود بر عدم مانعيت و ساختار مانع نيست و مباحث خارج از موضوع و خارج از وظيفة ذاتي اصول و غير از مسائل ذاتي آن در فهرست آمده است و ميتواند اين اشكال اينجا مطرح شود.
درخصوص جهتمندي طرح ايشان عليالقاعده معطوف به اصول فقه موجود است و با توجه به اصول فقه موجود هم بحث ميكنند و خلطي بين جهت نيست كه بگوييم منظور اصول فقه موجود است اما در ساختار اصول فقه مطلوب پيشنهاد شود. يعني آن عيبي كه ما بر ساختار آقاي لاريجاني ميگرفتيم كه به هر حال آيا ساختار مطلوب را پيشنهاد ميكنيم يا موجود را ميخواهيم اصلاح كنيم. ولي اين اشكال بر ايشان وارد نيست چون معلوم است كه به ساختار موجود نظرشان معطوف است و ميخواهند با فرض صحت و صواب اصول فقه فعلي ارائه بكنند.
بررسي شاخص تلائم و تناسق ساختار پيشنهادي با ديگر عناصر ركني علم هم نياز به كار وسيعي دارد و ما اگر بخواهيم وارد شويم و راجع به هريك از الگوها از اين زاويه هم الگوهاي پيشنهادي را نقادي كنيم ديگر در حد يك سلسله بحث نخواهد شد و اگر اينجور به تفصيل وارد شويم بحث ما بحث اصول نخواهد بود بلكه ساختارشناسي ميشود و ممكن است فردي يك سال تحصيلي را ساختارشناسي بگوييم ولي كمابيش از مدار بحث خارج ميشويم. به همين جهت هم در تحليل و تحقيق و هم در تبيين آن بايد وقت زيادي گذاشت. علاوه بر اينكه ما ممكن است هرگاه بخواهيم تناسب و تناسق يك ركن و از جمله ساختار علم را با ديگر اركان و عناصر ركني و ماهيتساز علم مقايسه كنيم نميتوانيم براساس نظر خودمان مقايسه كنيم و بگوييم به نظر ما موضع علم اين است، روش هم اين است، غايت هم اين است، ساختار هم اين است، بعد سراغ صاحب الگو برويم كه او راجع به تعريف موضوع و غايت و روش و ساختار با ما همنظر نيست و براساس نظر خودمان بخواهيم او را نقد كنيم، بلكه بايد تلقيهاي خود او را كشف كرد و براساس تلقي خودش با او محاوره علمي كرد. به همين جهت كار دشوارتر ميشود و وقت بيشتري ميطلبد، يعني علاوه بر اينكه ما بايد ساختار پيشنهادي را براساس اركان دانش اصول مورد بررسي قرار بدهيم احياناً بر مبناي خودمان، بايد برويم سراغ مواضع و تلقيهاي صاحب الگو از اين اركان و بر آن مبنا مقايسه كنيم كه تطويل بسياري را سبب ميشود و باعث دور شدن از عرف بحث و فحص خواهد شد.
تناسب سنخيت مباحث كمابيش رعايت شده است يعني شاخص پنجم. و ميتوان گفت كه اين جهت در ساختار پيشنهادي ايشان تأمين شده است.
شاخص ششم يعني برخورداري از گرانيگاه روشن و فراگير، ايشان چيزي را طرح نكردهاند ولي عليالقاعده همنگاه و نظر هستند با معاصرين و متأخرين كه ميگويند محور دانش اصول حجت است يا حداكثر ادله است يا ادلة اربعه است يا ادله بما هي ادله است. ولذا بايد در همين چارچوب هم تحليل شود. والا اگر بنا باشد كه ما مجموعة نظرات را بررسي كنيم و نظر خاص ايشان را كشف كنيم وقت زيادي ميگيرد. ولي اشكالي كه ميتوان گرفت اين است كه چون ايشان همآوا و نوا با معاصرين است در مسئلة موضوع و محور علم اصول، ممكن است بر ايشان اين اشكال را وارد كنيم كه ساختاري كه شما پيشنهاد داديد با محوريت يك مبحث معيني چينش پيدا نكرده و اگر چنين ميبود مباديالمبادي نبايد در ساختار ميآمد چراكه مباديالمبادي با وسائطي به مسئلة فقهيه منتهي ميشود و غايت و هدف دانش اصول را تدارك ميكند و ما بخواهيم يك محوري پيدا كنيم براي مجموعة بخشهاي پنجگانهاي كه ايشان پيشنهاد كرده است، آنسان كه حقيقتاً او محور همة مطالب شود اينجور چيزي را بسيار دشوار ميتوان ادعا كرد. لهذا سازماني كه ايشان داده است معلوم نيست كه بر گرانيگاه واحدي متكي باشد و اين كاملاً مورد ترديد است.
در ترتيب و سامانة افقي محورهاي كلان در عرض هم قرار ميگيرند و بايد منطقي بر چينش آنها حاكم باشد و ذيل هر محوري زيرفصلهايي بايد درج شود كه آنها هم بايد از يك منطق روشني پيروي كنند. مانند اينكه بگوييم شما چون با يك دانش روششناختي مواجه هستيد و داريد يك دستگاه روش فهم را مورد ارزيابي و تحقيق و تدريس قرار ميدهيد ميبايست مطالب هر بخش از اين دانش كه به مسائل ذاتي آن ميپردازد با يك سير و سامانة كاملاً منطقي در هر فصلي صورتبندي شود. مثلاً ميتوان از منبع بحث كرد كه ساحت ربوبي است يعني منبع دين و منبع شريعت. سپس از دوال اولي و آن ادله يا منابعي كه درحقيقت يك نوع تقدمي بر ساير دوال دارند، مثلاً فطرت و عقل مقدم بر كتاب و سنتاند و حجيت آنها را اثبات ميكنند، خوب است كه در يكچنين جايگاهي قرار بگيرد و سپس سراغ فاز و كاركردهاي بعدي برويم. مثلاً در همين بخش عقل، عقل علاوه بر كاركرد استقلالي كه معرفتبخش و توليدكننده معرفت است، قضاياي عقليهاي داريم كه فقط به عقل درك شده، علاوه بر اين عقل نقشهاي ديگر هم دارد و از جمله نقش معناگري است. درواقع به تعبير ما اقراء ديگر متون و يا منابع است و خوانانندگي ديگر منابع و دوال است، كتاب را با عقل ميفهميم، حديث و متن سنت را با عقل ميفهميم. سنت فعلي را با عقل تحليل ميكنيم. لهذا با كاربست عقل است كه ديگر دانشها هم حجت ميشوند و درواقع اعتباربخشي به ديگر منابع به عهدة عقل است و هم معنا ميشوند، عقل است كه ميگويد كتاب حجت است و همين عقل است كه حجت الهي را معنا ميكند و درواقع ما به نحوي مجموعة مطالب و كاركردها و مباحثي را كه ذيل يك حجت ميتوان آورد در بخش مسائل چون ايشان بخش سوم را وارد شدهاند به عنوان ادلة فقه، آنوقت مباحث اين ادلة فقه نبايد در يك چنين چارچوبي سازماندهي بشود؟ و منطقي وجود داشته باشد؟ بحث منبع آن، دوالّ ثانوي و بعد اصول و قواعد توليدشده از آن منبع، طرق و ادلهاي از كه اصول و قواعد زاده ميشوند، ضوابط يعني چارچوبها و شروط و شرايط صحت يك مطلب و سنجههاي درستيآزمايي و اينكه ابزارهايي عقلي براي سنجش درستي كاربرد كلاً عناصر و از جمله چون راجع به همة عناصر مثل همين مواردي كه عرض كرديم اينها نيازمند يك سنجش و درستيآزمايي هستند. مجموعة مطالبي كه با كاربست همين اصول، قواعد و ضوابط و امثال اينها فراچنگ ميآيد، آن موقع تازه نوبت اين ميرسد كه بسنجيم اينها درست به كار رفتهاند و باز بسنجيم آنچه به عنوان معرفت حاصل شده است صحيح است يا نيست.
مثلاً يك مبحث يا مطلبي مربوط به يكي از منابع چون تقريباً ميتوان گفت كه كانون اصلي و بخش اصلي ساختار پيشنهادي ايشان همان بخشي است كه راجع قواعد ادلة فقه طرح ميكنند و ميخواهند ادلة فقه را بيان كنند. در آنجا بايد به چنين سيستم و سامانهاي نزديك بشوند.
ظاهراً از حداقلي كردن نياز به تكرار موفق هستند و راجع به آخرين شاخص هم ما در نقد قبلي و در الگوي هفتم گفتيم كه اجمالاً اشكالاتي بر ايشان وارد است كه درج كردهايم.
شاخص هشتم ميگويد كارآمدي در تأمين غايت و كاركردهاي متوقع از هر علم. ما اين فهرستي كه همين الان ذيل بند قبلي عرض كرديم به نحوي تأمين ميكند كارآمدي ساختار را اگر اينجور جلو برويم و براساس منطقي از مباني شروع كنيم تا به جزئيات از مسائل، و در آن چارچوب ساختارها را طراحي كنيم يا آنجور كه آقاي خويي مطرح ميكنند كه براساس فرايند استنباط مطالب اصول را تنظيم كنيم، طبعاً چنين ساختاري كاركردي ميشود والا از كاركرد كاربردي كه به همان صورت كه انسان اصول را ميخواند فيالجمله به كار هم ببرد كه البته داريم ميگوييم فيالجمله و عليالاطلاق آن اشكال دارد ولي به هر حال اگر بشود در آن چارچوب مسائل تدوين شود خيلي بهتر است. ما اگر به خاطر داشته باشيد چندين الگو در اينجا پيشنهاد داديم و شش فرايند را در بخش روششناسي اصول مطرح كرديم. بالاخره بايد به نحوي ساختار به فرايند كاربست مطالب اصوليه و ادلة اربعه نزديك شود كه به اين ترتيب به تأمين غايت و توفر كاركردهاي متوقع از اصول قادر باشد. فيالجمله از اين جهت هم به نظر ميرسد كه محل تأمل است. والسلام.