90/02/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الگوی آيتالله مكارم
يكي از الگوهايي كه در ساختار و چينش دانش اصول قابل طرح است الگويي است كه آيتالله مكارم ارائه كردهاند. الگوي ايشان را هم از آن جهت كه ارزيابي و نقدي نسبت به ساختار كنوني دانش اصول دارند و درواقع درخلال اين ارزيابي شاخصهايي را براي ساختار مطلوب پيشنهاد ميكنند، سپس ساختار را ارائه كردهاند ميتوان در چهار مرحله بررسي كرد. يكي مثل هر الگوي پيشنهادي معرفي آن الگو و دوم ارزيابي چهارچوبه و شاخصهايي كه پيشنهاد دادهاند، سوم ارزيابي ساختار پيشنهادي براساس چارچوبه و شاخصهاي مورد نظر صاحب الگو و سرانجام نقد الگو براساس شاخصهايي كه خود ما پيشنهاد دادهايم. ايشان اين الگو را در اول كتاب انوارالاصول كه تقريرات يك دوره دروس اصول ايشان به قلم آقاي قدسي است ارائه كردهاند. كتاب انوارالاصول در سه جلد توسط آقاي قدسي كه از شاگردان ايشان است تنظيم شده و از سوي انتشارات نسل جوان عرضه شده است. ايشان اول چون نقاط ضعف و كاستيها و كژيهاي چيدمان فعلي را پيشنهاد دادهاند ما شاخصهاي ايشان را ملاحظه ميكنيم. اول كاستيها و كژيهاي ساختار كنوني علم اصول را بيان كردهاند، از جمله امتزاج مبادي علم اصول با مسائل اصلي آن كه ميبايست از هم تفكيك شده و هركدام در جاي شايسته خود قرار گيرند، مانند مباحث اوامر و نواهي و همينطور مباحث عام و خاص، مطلق و مقيد و مباحث مفاهيم، مشتق، صحيح و اعم و حقيقت شرعيه كه اينها را در زمرة مبادي دانش اصول ميدانند و معتقدند كه اين دسته از مباحث با آنچه كه از آنها ميتوانيم به عنوان مسائل اصوليه تعبير كنيم بايد تفكيك شود و از آنها جدا شود. و اين البته درست است.
دوم متروك شدن بحث از برخي مسائل درخور بررسي كه در آثار سلف بحث از آنها رواج داشته و الان اكثراً در بسياري از كتب اصولي آن مباحث متروك شده و مغفول ميماند، مباحثي از قبيل اقسام اجماع و احكام آن، كه ملاحظه كرديم در كتاب مفاتيحالاصول مرحوم سيد مجاهد اين بخش خيلي مفصل مطرح شده است. اقسام اجماع كمتر بحث ميشود و حداكثر به محصل و منقول تقسيم ميشود درحاليكه اقسام بيشتري دارد و هركدام هم احكام خاص خود را دارند. ايشان معتقد است اين مقداري كه بحث ميشود كافي نيست.
بحث از حجيت انواع سيره كه تقريباً بحث حجيت سيره متروك شده است.
مباحث مربوط به ادلة عقليه و مباحثي مانند حجيت دليل عقل و مباحث حسن و قبح عقلي و وجود ملازمه بين عقل و شرع كه اينها نوعاً الان بحث ميشود ولي پارهاي از مباحث كمرنگتر مطرح ميشود، عدم حجيت استحصان، ظن قياسي، سد ذرايع، مصالح مرسله، اجتهاد ظني و امثال اينها و بحث خبر متواتر و خبر مستفيذ و مسائل مربوط به حديث در آثار گذشتگان بيشتر مطرح بوده و در آثار متأخرين كمتر. البته غالب اينهايي كه فهرست كردهاند در اين شاخص دوم، اكثراً مطرح هستند و كمتر از اينها متروك قلمداد ميشوند. بعضي از كتب اصولي حسن و قبح را مطرح نميكنند ولي مطلقاً متروك نشده و همچنان مطرح است.
تطويل بلاطائل بعضي از مباحث كه موجب اتلاف امور دانشپژوهان اين علم ميشود مانند مبحث انسداد كه اگر بناست ترك يك مبحث در آثار متأخرين يا تعدادي از متأخرين ملاك متروك شدن قلمداد شود مسئلة انسداد الان تقريباً متروك است و به اندازهاي كه به مبحثي مثل مبحث ملازمة بين عقل و شرع و يا حسن و قبح عقلي در كتب متأخرين ميپردازند مبحث باب انسداد مطرح نيست و از بعد از شيخ مبحث انسداد خيلي كمرنگ شده و بعضي اصلاً وارد نميشوند تا چه رسد به تطويل آن.
نكتة چهارم طرح نشدن بسياري از مسائل در جايگاه خود است. بعضي از مسائل در محلي نامتناسب با محل خودشان مطرح ميشوند، مانند مبحث مقدمة واجب، اجتماع امر و نهي، امر به شيء و نهي از ضد آن، مبحث تردد، دلالت نهي در عبادات و معاملات بر فساد، مباحث اجزاء و اين قبيل مباحث كه همگي از مسائل عقلي اصولاند و خوب است كه در بخش مستقلي در ذيل ادلة عقلي مورد بحث قرار گيرند.
مثلاً مقدمة واجب، اجتماع امر و نهي، امر به شيء و نهي از ضد، بحث ترتب، دلالت نهي بر فساد و امثال اينها همگي در خلال مباحث الفاظ ميآيد و اين اشكال بر ساختار فعلي وارد است. غالباً وقتي بحث الفاظ و اوامر و نواهي بحث ميشود درخلال اينجور مباحث مطرح ميشود. بايد باب و بخش مستقلي به عنوان مباحث عقليه باز شود، مثل كاري كه آقاي مظفر كردهاند. مرحوم مظفر تحت تأثير استاد خود اين كار را انجام داده و ابداع خود ايشان هم نيست.
طرح قواعد فقهيه در اصول، بعضي مطرح ميكنند، بعضي از قواعد شايع است كه در كتب اصولي مطرح ميشود. قاعدة فراغ و تجاوز، قاعدة يد، قاعدة لاضرر، قاعدة لا هرج كه بايد در جايگاه ديگري بحث شود. آقاي مكارم يك دورة دو جلدي قواعد فقهيه دارند كه از جمله كتب مناسب براي مطالعة قواعد فقهي است.
پنج كاستي و كژي را ايشان مطرح ميكند، سپس ساختار مورد نظر خود را پيشنهاد ميكند. مجموعة مباحث را به ترتيب، تحت عناوين زير ايشان سازماندهي كرده است:
يك مقدمهاي را آورده ابتدائاً مشتمل بر پنج مطلب، سپس بخشي را به عنوان مبادي المبادي آورده كه مشتمل بر نُه امر است كه ابتكار ايشان است، بعد بخشي را به عنوان مبادي كه مشتمل بر پنج مقصد است، سپس بخش مستقلي به عنوان مسائل كه بحث ادلة فقه را در دو بخش امارات معتبره و امارات غيرمعتبره و اصول عمليه بحث را سازماندهي كرده و يك خاتمه كه به مبحث اجتهاد و تقليد اختصاص دارد. در مجموع سازماندهي فيالجمله مناسبتري را كه مشتمل بر پارهاي از نوآوريها است ارائه ميكنند.
تفصيل فهرست ايشان اينگونه است كه در مقدمه مطالبي مثل موضوع هر علم و تمايز علوم و تعريف علم اصول و موضوع علم اصول و تقسيم مباحث اصولي را مطرح كرده كه درواقع رئوس ثمانيه هستند. ذيل مباديالمبادي يك سلسله بحثهايي را كه معالواسطه در اصول كاربرد دارد و مشخصاً ميبايست در يك علم ديگري به آنها پرداخته ميشده در نُه امر سازماندهي كرده است. مسئلة وضع را طرح كرده، مسئلة وضع مركبات را به طور جداگانه طرح كرده، مسئلة حقيقت و مجاز را و مباحث مربوط به آن را به صورت جداگانه مطرح كرده، مسئلة دلالت و تبعيت از اراده را به عنوان يك فصل مستقل آورده، علامتهاي حقيقت و مجاز را به عنوان امر مستقلي جداي از اصل بحث حقيقت و مجاز مطرح كرده، حقيقت شرعيه و متشرعه را عنوان كرده كه عنوان ديگري در آثار متقدمين هست تحت عنوان حقيقت دينينه مطرح ميكنند و از بين متأخرين هم بعضي اين عنوان را استفاده كردهاند و با فرض اينكه علم اصول فراتر از حوزة شريعت ميتواند كاربرد داشته باشد حقيقت دينيه هم بايد بياوريم يعني اصطلاحاتي كه مثلاً جنبة عقيدتي و كلامي دارد فراتر و بيشتر از حوزة شريعت و احكام بايد بحث كرد. آخرين امري كه ايشان در اين قسمت به عنوان مبادي مطرح كرده مسئلة مشتق و حقيقت مشتق است. اينها را تحت عنوان مبادي المبادي آورده و درواقع اينها به درد مثلاً مبحث اوامر و نواهي ميخورند، و اين در حالي است كه بحث كلي از اوامر و نواهي مثل معناي امر به لحاظ صيغه يا ماده و يا حتي متعلق امر چيست، طبيعت است يا افراد هستند و امثال اين بحثها ميتوانند مبادي به حساب بيايند چون اينها مقدمهاي از طرح مسئله هستند تا بعد از آن قاعده توليد شود، آنوقت قاعده و مسئله، مسئلة اصوليه است و مبادي قلمداد ميشود. لهذا اينها را مباديالمبادي تعبير كرده كه تفكيك خوبي است و البته من تا امروز اين تفكيك را نديده بودم ولي خود ما مبادي را در چهارده نوع دستهبندي كرديم و يكي از دستهبنديها را هم مبادي را به بعيده، وسيطه و قريبه تقسيم كردهايم كه يك مقدار كاملتر از فرمايش آقاي مكارم ميشود، ولي به هر حال توجه به اينكه نهتنها مبادي دولايهاي هستند، يعني مباديالمبادي و مبادي كه دستكم سه لايهاياند و هر لايه و رتبهاي از آن هم خود مراتب دارد، به همين جهت است كه ما در جدول تفكيك مبادي، مباني و مسائل داريم ملاحظه ميكنيم ببينيم اصلاً مبادي چندگونه هستند و چند دسته ميشوند.
اين تفكيك سبب ميشود كه ما متوجه شويم كدامها مبادياند و اگر مبادي را جزء علم ميدانيم بياوريم و اگر جزء علم نميدانيم بگوييم لاجرم و ناچار شديم بياوريم، اما مباني يا مبادي بعيده را اصلاً نياوريم و ميتوان چنين نتايجي در سازماندهي بحث داشته باشد.
مبادي آن است كه مولد مسائل باشد اما مبادي بعيده مولد مسائل نيستند. البته ايشان نتيجهاي را كه ما از طبقهبندي ميگيريم نگرفتهاند. ما داريم ميگوييم مباني در علم عهدهدار مسائل اصلاً نبايد بيايد ولي ايشان آورده چون مبادي المبادي را هم در كتب اصول آورده است. بعد يك سلسله مباحث را هم در هشت مقصد به عنوان مبادي ذكر كردهاند كه مقصد اول اوامر، مقصد دوم نواهي، مقصد سوم مفاهيم را مطرح كردهاند، مقصد چهارم عام و خاص را، مقصد پنجم كه به يك معنا ميتوان گفت ايشان ادغام كردهاند و كاري كه در گذشتهها بعضي از سلف و متقدمين اين كار را ميكردند ايشان هم اين كار را كرده و مطلق و مقيد و مجمل و مبين را ذيل يك مقصد آوردهاند ولي گذشتگان اينها را تفكيك ميكردند. در آثار خيلي متقدمين اينها يكي ميآمدند، بعدها تفكيك شده بود و ايشان در يك مقصد آورده است و درواقع پنج يا شش مقصد ميشود.
تا اينجا مقدمه كه رئوس ثمانيه بود، مباديالمبادي و مبادي آمد. از اينجا مسائل اصلي علم اصول است. درحقيقت تا اين مرحله كه حجم وسيعي از مباحث را هم پوشش ميدهد ايشان هنوز وارد دانش اصول و مسائل آن نشده است و مسائل را هم در دو مقام و هر مقام را هم در چند مقصد سازماندهي كرده، مقام اول امارات كه قسم اول آن امارات معتبره است، مقصد اول را كتاب و حجيت ظواهر الفاظ كتاب قرار دادهاند، مقصد دوم سنت و اقسام خبر را مطرح كردهاند و بحث تعادل و تراجيح را اينجا قرار دادهاند. ولي بيشتر متمركز شدهاند روي خبر متواتر و خبر واحد و مستفيذ كه گله كرده بودند كه ديگران به اين بحث كم ميپردازند. بعد مقصد سوم اجماع، مقصد چهارم عقل و مباحث عقل را طرح كردهاند. در قسم دوم امارات غيرمعتبره را ذكر كردهاند كه در اينجا پارهاي از اماراتي كه از نظر بعضي از بزرگان ما و حتي از معاصرين حجت است ايشان در اين رديف آورده چون ايشان حجت نميدانسته، مثلاً اقسام شهرت و عدم حجيت آن. حضرت امام شهرت را مثل اجماع حجت ميدانند و ايشان اين را در قسمت امارات غيرمعتبره ذكر كردهاند. و مسائلي كه متروك شده، حالا ممكن است كسي بگويد مباحثي مثل مصالح مرسله و سد الذرايع، استحصان و امثال اين بحثها يا اجتهاد به معناي رأي و اينجور مسائل زماني از سوي اهل سنت مطرح ميشده و آنگاه كه اصول فقه شيعه مستقل شده راجع به آنها بحث و نقد و شده و عملاً رد شده و كنار گذاشته شده و مرتباً آنها را بخواهيم نقد و رد كنيم چندان ضرورتي ندارد. بعد بحث اصول عمليه را مطرح كردهاند و يك خاتمه.
چنانكه ملاحظه ميكنيد ايشان رئوس ثمانيه را تحت عنوان مقدمه آوردهاند و طبعاً از مبادي تفكيك كردهاند. مبادي را معلوم ميشود كه ايشان منحصر ميدانند به مبادي مسائل و نه مبادي علم و آنچه كه ميتواند تحت مبادي علم و به تعبير ما مبادي فرادانشي انگاشته شود را ذيل عنوان رئوس ثمانيه مطرح كردهاند. بعد بحث مبادي المبادي را مطرح كردهاند كه تفكيك خوبي است و تفطن به اين نكته كه ما يك سلسله مبادي داريم كه با واسطه مبدأند و مبدأِ مبدأند و از آنها به مباديالمبادي ميتوانيم تعبير كنيم. اين تفطن خوبي است منتها آثاري كه بر اين تفكيك مترتب است را ايشان شايد مترتب نكردهاند چون اگر بنا باشد اينها را مباديالمبادي بدانيم و تازه بعد از اين لايه و طبقه يك دستهاي از مباحث را مبادي بيانگاريم چه بسا كسي بگويد كه مباديالمبادي را در اينجا نبايد بحث كنيم و در ساختار علم اصول بياوريم. شما كه ميدانيد بحث از مبادي بايد در علم ديگري مطرح شود به طريق اولي مباديالمبادي ديگر در علم ديگري بايد مطرح شود. آنوقت شما داريد ساختار دانش اصول پيشنهاد ميدهيد ولي علاوه بر اينكه مبادي را آورديد مباديالمبادي را هم حتي در ساختار پيشنهاد دادهايد.
ما مبحث مبادي را داريم جدا ميكنيم و به عنوان بحث مستقلي كه بايد در علوم ديگر يا جداگانه بحث شود و بيشتر هم به همين سمت رفتهايم كه مبادي را ارتقاء بدهيم در قالب فلسفه اصول و به همين شكل هم سازماندهي كرديم ولي به طور جداگانه ما مبادي را بحث كرديم و حدود يك جلد ميشود. بعد مسائلي را كه عمدتاً در كتب اصولي به عنوان مبادي ذكر ميشود ايشان به عنوان مبادي مطرح كردهاند و از مسائل جدا كردهاند كه ايراد ميگرفتهاند و مباحث مطرح در كتب اصولي را كه به عنوان مبادي قبول دارند كه مبادي است و ميآورند و حجم كتب اصولي را افزايش داده اين قسمت را كلاً از مسائل جدا كردهاند و مستقل آوردهاند.
اين اشكال ساختاري است و ما ميگوييم اين كار نادرستي است كه مبادي را كه بحث از آنها بر عهده علم ديگري است در علم مربوط مطرح كنيم. گرچه وقتي بحث كرديم گفتيم عذر سلف موجه بوده و ثانياً اين طور نيست كه بگوييم ما مطالب را مطرح ميكنيم، پارهاي از آنها مبادياند و پارهاي از آنها مسائلاند و احياناً پارهاي از آنها هم مباديالمبادياند و به فطانت محصلين موضوع را احاله ميكنيم. خيلي پيچيده است، هم ذاتاً پيچيده است و هم به جهت اينكه تلقيهاي مختلفي مطرح شده مسئله خيلي پيچيده و آشفته است. اينكه من عرض ميكنم ما داريم جدول را كار ميكنيم اگر آن عرضه شود معلوم ميشود چقدر پيچيده بوده، يعني ما در بادي امر وقتي وارد شويم ميگوييم معلوم است كه مبادي مبادي است و مسائل هم مسائل است، بعد هم به دو تعريفي كه ارائه ميكنيم و براي هركدام دو شاهد ميآوريم بسنده ميكنيم و ميگوييم مسئله روشن شد، مبدأ آن است كه مسئله از آن توليد ميشود و مسئله آن است كه كبراي قياس استنباطي قرار ميگيرد و بعد هم مثال ميزنيم. ولي وقتي شما وارد شويم و جزء به جزء هر مطلبي را كه در اصول مطرح شده تحليل محتوا بكنيد و براي آن شناسنامه بنويسد معلوم ميشود كه چقدر تشخيص سخت است. هم خود تشخيص دشوار است كه اين مسئله شد يا مبدأ شد، حالا علاوه بر اشكالاتي كه بر شاخصها و معيارهاي مبدأانگاري و مسئلهانگاري وارد است به فرض كه هركدام از اينها را بپذيريم مورد به مورد را بايد تطبيق بدهيم. اگر مثلاً فرمايش مرحوم ميرزا را بپذيريم كه مسئله آن است كه كبراي قياس استنباطي قرار گيرد، آنوقت شما برويد سراغ خيلي از مطالب كه قطعاً مسئلهاند ولي بر اين تعريف تطبيق داده نميشوند و اينها قطعاً جزء مبادي نيست. مسئله به اين سادگي نيست، يعني علاوه بر اينكه يك مسئله ساختاري است و اگر فقط ساختاري هم بود ميشد اغماض كرد، كار علمي دقت ميخواهد، اينكه بگوييم خيلي مهم نيست كه اينها كدام مسئلهاند و كدام مبدأند و مبادي انواع دارند، مسائل انواع دارند و هركدام جزء كدام دسته هستند، براي چه اينقدر تأمل كنيم، خوب به هر حال كار علمي است و كاربرد هم دارد و ميشود بر اين تفكيكها و طبقهبنديها آثار مترتب را برشمرد. در هر صورت مسئله پيچيده است.
اينكه ما ميگوييم اينها را تفكيك كنيم نميگوييم ديگر اينها را نخوانيد بلكه ميگوييم اهتمام خاص به آنها بكنيد يعني يك دانش مستقل بشود، همانطور كه فرض كنيد كساني كه فلسفه ميخوانند لاجرم منطق را كه يك دانش مستقل از فلسفه است ميخوانند چون اگر نخوانند نميتوانند فلسفه بخوانند. اينجا هم اگر ما مبادي را در قالب فلسفة اصول تفكيك كنيم چون علم مستقلي ميشود و تفصيل و تعميق پيدا ميكند و دقيق ميشود كاربرد بيشتري پيدا ميكند و از طرف ديگر هم كسي كه اين مبادي را آشنا نباشد نميتواند وارد اصول شود و لاجرم فلسفة اصول را هم ميخواند.
در هر حال كار علمي بايد فني و دقيق انجام شود و طبع كار علمي با مسامحه نميسازد. كار ترويجي و وضع و خطابات اشكالي ندارد ولي اگر بنا باشد كار علمي باشد بايد كاملاً تفكيك شود، آنوقت ما با اين نگاه اگر وارد شويم متوجه خواهيم شد كه چقدر مطالب ارزشمندي در خلال علم اصول است كه ميتواند جدا شود و در دانشهاي ديگر مورد بحث قرار گيرد و يا تطبيق داده شود بر آراء جديدي كه در دنيا مطرح هستند.
من نُه دليل را بر ضرورت تفكيك و تدوين فلسفه اصول آوردهام، بالاخره اين تفكيك پيامدهاي ارزشمندي دارد. ضمن اينكه اين مبنا را هم مطرح كرديم كه اگر ميگوييم مبادي تفكيك بشود لزوماً تمام مبادي لازم نيست از دانش جدا شود و لذا گفتيم پارهاي از مبادي مبادي ممتزجهاند كه يا به لحاظ روششناختي يا به لحاظ معرفتشناختي نميشود جدا كرد و بايد در دانش مربوط بيايد و اينكه تمام مبادي و حتي به تعبير آقاي مكارم مباديالمبادي هم در علم بيايد اشكال دارد و بايد علاج كرد.
سرانجام مبادي را از مسائل تفكيك كردهاند و بعد مسائل را آوردهاند. مسائل را در مباحث مستقيم و بلاواسطه مربوط به ادله منحصر كردهاند و اگر بر اين مبنا عمل بكنيم اصول فقه طبعاً به لحاظ كمي نصف ميشود. امارات هم به معتبره و غيرمعتبره تقسيم كردهاند كه اين معرفي اجمالي ديدگاه ايشان است.
اما ايشان ملاكهايي را پيشنهاد فرمودهاند و يا كاستيها و كژيها را مورد اشاره قرار دادهاند به عنوان نقاط ضعف ساختار فعلي علم اصول. ايشان گفتهاند كه يكي از اشكالات فعلي ساختار دانش اصول امتزاج مبادي علم اصول و با مسائل اصلي آن است. اين مطلب درستي است و يك كاستي است و بايد نتيجه بگيريم كه بايد در سازماندهي دانش اصول ما مباحث مربوط به مبادي را از مسائل جدا كنيم و حرف درستي است. مثالهايي كه زدهاند غالباً صحيح است و مطالبي كه ايشان مطرح كردهاند عمدتاً مطالب و مباحثي هستند كه جنبة مبادئهاي دارند و طبعاً ميبايست از مسائل جدا شوند. متروك شدن بعضي از مسائل را هم ايشان مطرح كردهاند كه در آثار سلف پارهاي از مطالب مطرح ميشده و الان مطرح نميشود.
اين اشكال ممكن است اشكال ساختاري نباشد، و اين را به عنوان يك شاخص براي سازماندهي مطلوب اصول چه بسا نتوان مطرح كرد. چراكه سخن از اين نيست كه اصول در گذشته چگونه سازماندهي شده و الان چگونه سازماندهي ميشود، بحث از اين است كه در گذشته اين مطالب مطرح ميشده ولي حالا مطرح نميشود، يعني اينكه در محتوا و مطالب اصولي از بعضي از مسائل غفلت شده، حالا اگر از آنها غفلت نكنيم و در داخل كتب اصولي بياوريم ساختار عوض ميشود؟ معلوم نيست مستلزم تغيير در ساختار باشد. مثلاً از باب نمونه اقسام اجماع و احكام آن متروك شده است، ما سئوال ميكنيم آيا اصل اجماع متروك شده كه شما اگر اجماع را برداريد چون يكي از ادلة اربعه قلمداد ميشود ساختار عوض ميشود، مثلاً ساختار چهار ضعلي است، سه ضلعي ميشود. اما اگر پارهاي از مسائل ذيل اجماع كه خود در ساختار جاسازي شده طرد شود يا بسط پيدا كند، قبض و بسط در مطالب و مسائل ذيل يك عنوان درحاليكه خود آن عنوان در ساختار جايگاه دارد سبب تغيير ساختار ميشود، چنين چيزي نيست و هيچ تغييري در ساختار ايجاد نميكند.
حجيت انواع سيره چرا؛ اگر ما حجيت انواع سيره را به طور عمده اهتمام كنيم شايد بخش مستقل و مهمي را تشكيل بدهد گو اينكه ممكن است كسي انواع سيره را ذيل سنت درج كند كه در آن صورت ساختار متأثر نخواهد شد. مباحث مربوط به ادلة عقليه را جدا كنيم چرا؛ اين مثال، مثال خوبي است و در اين صورت ما ضعلي بر ساختار صوري دانش اصول افزودهايم و چنين چيزي در بسياري از كتب اصولي موجود رعايت نشده است.
اينكه ايشان ميفرمايد اقسام اجماع و احكام آن مطرح نشده است يك اشكال ساختاري است، ميگوييم اين اشكال ساختاري نيست چون خود اجماع و بخشي از اقسام آن آمده پس در ساختار هست و اگر يك مقدار كميت افزايش پيدا كند ساختار عوض نميشود و مثالي كه ايشان براي اين مورد زدهاند مثال مناسبي نيست. در مجموع ميخواهم بگويم شاخصي كه ايشان ارائه كردهاند شاخص تامي نيست. مگر آنكه بگوييم متروك شدن مباحثي كه خود ضعلي از اضلاع هندسة ساختاري علم را تشكيل ميداد و اين سبب كاهش اضلاع ساختاري علم اصول شده است، در آن صورت ما بايد آن دسته از مطالبي را بگوييم كه اگر افزوده شد ميشود يك ضلعي از ساختار، اما اقسام اجماع و احكام آن چنين نيستند. سيره را اگر كسي ذيل سنت بياورد اين اثر را نخواهد داشت. مباحث مربوط به ادلة عقليه درست است ولي بعضي رعايت كردهاند و مثال صحيحي است.
ولذا اينكه بگوييم مطلق متروك شدن مباحث اشكال ساختاري است درست نيست بلكه بايد بگوييم متروك شدن ضلعي از اضلاع ساختار كه در گذشته رايج بوده، مانند استقلال بخشيدن به مباحث عقليه كه استقلال بخشيدن به مباحثعقليه هم در آثار همة سلف و مخصوصاً متقدمين نبوده و متقديم مباحث عقلي را مستقلاً بحث نكردهاند.
از بين متأخرين ميشود گفت، مثلاً مرحوم فاضل توني آمده تفكيك كرده و ادلة سمعي و نقلي را با ادلة عقلي تفكيك كرده و جداگانه آورده است. و از بين معاصرين هم مثل مرحوم آقاي مظفر اين كار را انجام دادهاند. مرحوم آقاي حكيم در اصول الفقه المقارن اين كار را كردهاند. در هر صورت اين شاخص دقيق نيست و يا حتي صحيح نيست.
تطويل بلاطائل بعضي از مباحث؛ ما از ايشان سئوال ميكنيم اگر يك مبحثي بايد در اصول بيايد ولي طولاني ذكر شود ساختار را عوض ميكند؟ ربطي به ساختار ندارد. ميتوانيد بگوييد در پرداختن به بعضي از مطالب زيادهروي ميشود، حجم زياد است ولي ساختار لزوماً متأثر از حجم نيست. مثالي كه زدهاند مبحث انسداد است كه مطلب مفصلي نياز ندارد و در اينجا جا ندارد. مستقل كردن يك مبحث باعث تغيير ساختار ميشود و يا اگر بخشي را افزوديد ساختار را متحول كردهايد، اما اگر يك مبحثي وجود دارد و بعضي به اجمال و برخي به تفصيل وارد ميشوند ساختار را عوض نميكند. به تعبيري اين شاخص سوم ايشان يا اشكال سومي كه وارد ميكنند عملاً به دومي ملحق ميشود. اشكال اساسي كه بر ايشان وارد است اين است كه اين فرمايش شما اشكال ساختاري نيست. شما در سازماندهي و تدوين و تبويب اگر نظر داريد، اين اشكال ربطي به تدوين ندارد و محتوايي است.
چهارمين نكته اين است كه بسياري از مسائل در جاي متناسب خود مطرح نشده است. اين اشكال وارد است، مثالهايي كه ميزنند مثالهايي است كه ميتواند عمدتاً به مباحث عقليه مربوط شود كه چرا اجتماع امر و نهي و يا امر به شيء و نهي از ضد آن و يا مبحث ترتب و امثال اينها در بخش الفاظ مطرح شده است. سئوال؛ شما در گذشته فرموديد ما پارهاي از مطالب را در خلال مباحث الفاظ آوردهايم و به عنوان بخش مستقلي مطرح نشدهاند كه تقريباً اين دو يك چيز است، بحث در اين است كه ما مباحث و مسائل عقليه اصول را در بخش مستقلي ذيل ادلة عقليه بايد بگنجانيم كه اين حرف درست است و شاخص صحيحي است، يعني خلط بين مبادي، مسائل نادرست است، خلط بين سنخههاي مسائل نيز درست نيست و بايد تفكيك شود.
مطلب پنجم اينكه قواعد فقهيه را گاهي بعضي در اصول ذكر ميكنند و پنج شش قاعده را بحث ميكنند كه بايد از اصول خارج شود. اين هم بحث ساختاري است و مطلب درستي است، هرچند كه معلوم نيست كسي معتقد باشد قواعد فقهيه جزء علم اصول است. تقريباً هم تفطن و توجه به جدايي و تفاوت قواعد فقهيه با مسائل اصوليه داشتهاند. بر يك مبنا كه اهل سنت به همان رويه عمل ميكنند ميشود قواعد فقهيه را هم در دانش اصول آورد و آنها در كتب اصولي خود بسياري از قواعد را كه ما قواعد فقهيه ميناميم در اصول مطرح ميكنند. ولي مطلب صحيحي است و قواعد فقهيه همواره استنباطي نيستند و نوعاً از باب تطبيق كلي بر جزئي و از باب اينكه يك فرع فقهي كلي را داريم بر فروع جزئي فقهي تطبيق ميدهيم كاربرد پيدا ميكنند. والسلام.